تبارشناسیِ حذف اندیشه چپ در ایران معاصر
صدرا عبدالهی - آیندهٔ چپ در ایران به احیای صورتهای تاریخیاش وابسته نیست؛ بلکه به تواناییاش در تبدیل نابرابری به مسئلهٔ اندیشه بستگی دارد.

منبع: شاتراستاک

این یادداشت از یک واقعه آغاز میشود؛ واقعهای ظاهراً محدود اما از حیث دلالت، گسترده. طی روزهای اخیر، چند اندیشهورز چپ بازداشت، احضار، بازجویی و منازلشان مورد تفتیش و با دقتی مختص رژیمهای امنیتی، انضباطی جستوجو شده و نوشتهها، وسایل شخصی و اسناد کاریشان ضبط شده است. این رخداد، در سطح تجربی، مجموعهای از مداخلات امنیتی و پلیسی است؛ اما در سطح مفهومی، نشانهٔ استمرار سازوکاری است که طی یک قرن، هرگونه تولید مفهومیِ عدالتمحور را ناامن تلقی کرده است. این متن نمیخواهد از این افراد «بنویسد؛ میخواهد از سازوکار «حذف» سخن بگوید—سازوکاری که هر بار با صورتی متفاوت، اما با منطق مشابه، بازتولید میشود.
چپستیزی در ایران را نمیتوان بدون قرار دادن آن در افق گستردهتر چپستیزی در جهان فهمید. چپستیزی جهانی، نه صرفاً یک واکنش ایدئولوژیک بود و نه فقط اجرای خواست قدرتهای بزرگ؛ بیشتر یک «نظام بازنمایی» بود که اقتصاد سیاسیِ سرمایهداری برای دفاع از منطق انباشت به آن نیاز داشت. این نظام بازنمایی، چپ را بهعنوان سیاستی که میکوشید برابری را در سطح ساختار ممکن کند، در مقام مختلکنندهٔ نظم طبیعی بازار قرار داد. قدرت سیاسی و سرمایه در یک همتنیدگی تاریخی، چپ را از یک امکان تحلیلی به یک «امر خطرناک» تقلیل داد. این تقلیل، پیوسته و نظاممند بود: رسانههای جمعی، علوم اجتماعی، دانشگاهها و نهادهای امنیتی همگی بهصورت همبافت این روایت را تولید و تثبیت کردند. در این سطح، چپستیزی یک «اقتصادِ نمادین» است؛ اقتصادی که در آن حذفِ تصور عدالت، بخشی از بازتولید ثبات محسوب میشود.
ایران، در این میدان، نه یک استثناء که یک مورد خاص از همان منطق است. حکومت پهلوی علی الخصوص پهلوی دوم در شرایطی پدید آمد که ایران در موقعیت ژئوپولیتیک حساسِ میان بلوکهای قدرت قرار داشت. در این فضا، چپ با «کد امنیتی» فهم شد: هر گفتار عدالتمحور، حتی اگر از منظری غیرمارکسیستی ارائه میشد، از سوی دستگاه امنیتی و دستگاه مدرنسازی پهلوی به مثابهٔ امتداد بالقوهٔ نفوذ شوروی تفسیر شد. این تفسیر، یک سوءبرداشت نبود؛ نتیجهٔ درونیشدن گفتمان جنگ سرد بود. پهلوی بهمثابهٔ دولت مدرنسازِ پیرامونی، برای تثبیت الیگارشی اقتصادی و سیاسی نوین خود نیاز داشت که هرگونه تحلیل طبقاتی از فضای عمومی حذف شود. حذف چپ، در این مرحله، حذفِ ظرفیت جامعه برای بازاندیشی در منطق مالکیت بود. از همین روست که حتی جریانهای عدالتخواه مذهبی نیز، در نقاطی که تحلیل طبقاتی را به مسئله تبدیل میکردند، با مقاومت ساختاری مواجه شدند. چپستیزی در این سطح، یک «تکنیک تنظیم جمعیت» بود؛ نه یک خصومت ایدئولوژیک فردی.
با انقلاب ۱۳۵۷، صورت حذف تغییر کرد اما منطق آن دستنخورده باقی ماند. اینبار حذف چپ در قالب «کد ایدئولوژیک» صورتبندی شد. قدرت جدید مشروعیت خود را از نظامی معنایی–دینی اخذ میکرد که در آن عدالت، نه یک مقولهٔ اقتصادی، بلکه یک امر متافیزیکی تلقی میشد. از این منظر، مارکسیسم تهدیدی علیه «ساختار معناییِ عدالت» بود، نه فقط علیه ساختار سیاسی. چپ—در هر صورتبندیاش—بهمثابهٔ رقیب معنایی دین فهم شد. این رقیب، توانایی داشت که عدالت را در نسبت با ماده، تاریخ و ساختار تبیین کند، نه در نسبت با امر قدسی. اینجا حذف چپ، نه حذف «مخالف»، بلکه حذف «بدیل» بود؛ حذف امکان تولید معناییِ مستقل برای عدالت.
در این دوره نیز اقتصاد نقش تعیینکننده داشت، اما بار دیگر در پسِ روایتهای مذهبی پنهان شد. اقتصاد سیاسیِ پس از جنگ، که بر ترکیبی از سرمایهداری دولتی، رانت ساختاری و انباشت نهادی نیروهای نظامی-شبهدولتی استوار بود، تحلیل طبقاتی را خطرناک میدانست. هرگونه بازخوانی از عدالت اقتصادی، در سنت دینی عدالتمحور، میتوانست سازوکار انباشت را تهدید کند. از این رو چپستیزی نه به مارکسیسم محدود ماند و نه به جریانهای سکولار؛ هربار که عدالت به مسئلهای فلسفی-اقتصادی تبدیل میشد، حذف فعال میگردید.
درک امروز ما از دستگیری و بازجویی اندیشهورزان چپ، باید در همین افق باشد. قدرت، نوشتهها و ابزارهای فکری آنان را ضبط حذف میکند زیرا «اندیشه»، خود به مسئله تبدیل شده است؛ نه بهعنوان ابزار مخالفت، بلکه بهعنوان فضای ممکنسازیِ پرسشهای محرومشده. این مداخلات، واکنش هیجانی نیست؛ کنش امنیتی انضباطیِ ساختاری است که قصد دارد از بازگشت زبان تحلیل طبقاتی جلوگیری کند. ناامنیِ تولید فکری، بخشی از سیاستی است که نمیخواهد عدالت به سطح مسئله ارتقا یابد.
حال به وضعیت کنونی جامعهٔ ایران بازگردیم. جامعهای که در آن شکاف طبقاتی نه صرفاً افزایش یافته، بلکه ساختاری شده است. طبقهٔ متوسط دچار فرسایش شده است؛ طبقهٔ فرودست در وضعیت بازتولید دائمیِ آسیب قرار دارد؛ و طبقهٔ برخوردار از سازوکارهای نهادی قدرت بهرهمند است. در چنین زمینهای، تحلیل طبقاتی دوباره ضرورت پیدا میکند، حتی اگر نام چپ بر آن گذاشته نشود. این بازگشتِ ناگزیر پرسشهای عدالتمحور، همان چیزی است که قدرت از آن بیم دارد؛ زیرا بازگشتِ این پرسشها، بازگشت ظرفیت تصور بدیل است.
آیندهٔ چپ در ایران به احیای صورتهای تاریخیاش وابسته نیست؛ بلکه به تواناییاش در تبدیل نابرابری به مسئلهٔ اندیشه بستگی دارد. چپ، بهمثابهٔ سنتی تحلیلی، باید از بار ایدئولوژیک رها شود و به ابزار فلسفی برای خوانش ساختار تبدیل گردد. اگر چنین تحولی رخ دهد، چپ میتواند دوباره در مقام نیروی تبیینکنندهٔ شکافهای اجتماعی عمل کند. و اگر رخ ندهد، باز هم امکان حذفنشدنی باقی میماند؛ زیرا چپ در معنای عمیقش نه یک جریان سیاسی، بلکه «حساسیت نسبت به رنج» است و تا زمانی که ساختار نابرابری بازتولید میشود، این حساسیت نیز بازتولید خواهد شد.




نظرها
نظری وجود ندارد.