ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

روشنفکر ایرانی؛ مرغ عروسی و عزای «قدرت» و مردم

علی آشوری - روشنفکر ایرانی در طول یک قرن گذشته همواره در حاشیه زیسته است. قدرت او را تهدید دیده و جامعه او را بیگانه دانسته است. اما همین حاشیه، به مرور، بدل به قلمروی تأمل شده است.

دیدگاه

در تاریخ معاصر ایران، روشنفکری بیش از آنکه عنوانی اجتماعی باشد، نوعی تقدیر تاریخی است. روشنفکر ایرانی در هر دوره‌ای، میان میدان‌های متضاد ایستاده است؛ از یک‌سو زیر فشار قدرت سیاسی که از اندیشه می‌هراسد، و از سوی دیگر در برابر جامعه‌ای که از آزادی بیم دارد. او همیشه در موقعیتی قرار گرفته که حضورش ضروری و هم‌زمان نامطلوب بوده است. در جشن قدرت از او برای تزیین اصلاحات استفاده شده و در موسم سرکوب، گناهِ شکست به پای او نوشته‌اند.

این سرگذشت از آغاز مشروطه تا امروز ادامه دارد. هر نسل از روشنفکران با امیدی تازه به میدان آمده و با سرخوردگی‌ای مشابه از آن بیرون رفته است. در همه‌ی این فراز و فرودها، چیزی درونی‌تر از ساختار سیاسی در کار بوده است: ناتوانی فرهنگی در پذیرش اندیشه به مثابه امری مستقل. در چنین فضایی، روشنفکر بیش از آنکه بازیگر باشد، نشانه‌ای از خلأ است؛ خلأیی که میان قدرت و جامعه دهان گشوده و همواره بر همه‌چیز سایه انداخته است.

پیدایش روشنفکری ایرانی با آرزوی آزادی گره خورده است. روشنفکران نخستین، در پی آن بودند که میان زبان سنت و زبان نو، پلی بزنند و افق تازه‌ای از گفت‌وگو بگشایند. اما جامعه‌ای که هنوز در منطق اطاعت می‌زیست، صدای آنان را با تردید می‌نگریست.

تجربه‌ی مشروطه نشان داد که میان آگاهی و ساختار قدرت، فاصله‌ای ژرف وجود دارد. آنچه از دل قانون‌خواهی برآمد، بیشتر شکلی از دولت نوساز بود تا فضای آزاد اندیشه.

در دوران رضاشاه، روشنفکر به چهره‌ای رسمی در خدمت نظم تازه بدل شد. مأموریتش تربیت ملت و ترجمه‌ی زبان مدرنیته بود. دانشگاه و مطبوعات، که می‌توانستند جای گفت‌وگوی آزاد باشند، به نهادهای مراقبت فکری تبدیل شدند. دانایی در خدمت انضباط قرار گرفت و اندیشه به شرطِ سکوت، مجال بقا یافت. در همین دوران بود که روشنفکر ایرانی دریافت زبان، خود میدان قدرت است و سخن گفتن، خطرناک‌ترین شکلِ حضور.

در نیمه‌ی قرن بیستم، با گسترش دانشگاه‌ها، چاپ، و ترجمه، نسلی تازه از روشنفکران پدید آمد که خواستار بازاندیشی در نسبت سنت و جهان نو بودند. شور پرسشگری افزایش یافت و اندیشه در عرصه‌ی عمومی صدا پیدا کرد. اما فضای سیاسی و فرهنگی به‌سرعت در جهت دیگری حرکت کرد. ایدئولوژی‌های انقلابی، گفت‌وگو را به جایگزینی برای ایمان تبدیل کردند. سیاست به قلمرو یقین بدل شد و تفکرِ انتقادی در حاشیه ماند.

در چنین وضعی، روشنفکر خود را در میانه‌ی میدانِ آرزو و الزام یافت. او می‌خواست با مردم سخن بگوید اما زبانش به زبان سیاست آلوده بود. گفت‌وگو با قدرت از او دریغ شد و گفت‌وگو با مردم در هیاهوی شعار گم گردید. آزادیِ اندیشه که جوهره‌ی روشنفکری است، در ازدحام ایمان‌های جمعی رنگ باخت و تفکر جای خود را به وفاداری داد.

انقلاب ۱۳۵۷ نقطه‌ی عطفی در تاریخ روشنفکری ایران بود. بسیاری از متفکران آن روزگار، در پیوندی عاطفی و تاریخی با مردم، در صحنه‌ی تحول اجتماعی حضور یافتند. اما آن تحول، به‌زودی مسیر دیگری پیمود. نظم جدید، همچون همه‌ی نظام‌های بسته، از تفکر مستقل بیمناک بود. روشنفکرانی که تا دیروز معمار امید شمرده می‌شدند، ناگهان به چهره‌هایی مشکوک بدل شدند. سکوت، مهاجرت و حذف، صورت‌های تازه‌ی زندگی روشنفکری شدند.

هانا آرنت از «بی‌جهانی» سخن می‌گوید؛ وضعیتی که در آن انسان از میدان ظهور، از امکان سخن گفتن و شنیده شدن محروم می‌شود. روشنفکر ایرانی، از آن دوران تا امروز، در چنین بی‌جهانی‌ای زیسته است. حضور دارد، اما صدایش پژواک نمی‌یابد. می‌نویسد، اما کلماتش در میان دیوارها سرگردان می‌ماند. او در نوعی تبعید درون به سر می‌برد؛ در خانه‌ای که خود بخشی از آن است و هم‌زمان از آن رانده شده است.

در دو دهه‌ی اخیر، با گسترش جهان دیجیتال و فروپاشی مرزهای سنتی اندیشه، روشنفکر دیگر در جایگاه نخبه‌ی کلاسیک حضور ندارد. دانشگاه، اقتدار خود را به گونه ای از دست داده و سیاست ، جای تفکر را با نمایش پر کرده است. جامعه نیز، زیر فشار بحران‌های مداوم، دچار نوعی بی‌اعتمادی ساختاری شده است؛ هر صدا یا متهم به هم‌دستی است یا به خودبینی. در چنین وضعی، روشنفکر اگر بخواهد معنا بیافریند، باید در سکوتی خلاق و پایداری درونی، شکل تازه‌ای از حضور را بیابد.

این حضور، در خطابه خود را بر نمی تابد ، در استمرارِ یادآوری تحقق می‌یابد. روشنفکر، در معنای عمیق آن، حافظ حافظه‌ی جمعی است؛ صدایی که گذشته را از فراموشی نجات می‌دهد و امکان آینده را در زبان زنده نگه می‌دارد. در جهانی که همه‌چیز در سرعت و فراموشی غرق می‌شود، شاید وظیفه‌ی روشنفکر تنها حفظ مکث باشد؛ مکثی برای اندیشیدن، برای دیدن، برای ماندن در برابر سیل.

روشنفکر ایرانی در طول یک قرن گذشته همواره در حاشیه زیسته است. قدرت او را تهدید دیده و جامعه او را بیگانه دانسته است. اما همین حاشیه، به مرور، بدل به قلمروی تأمل شده است.

جایی که اندیشه می‌تواند بی‌پناهی‌اش را به فضیلتی اخلاقی تبدیل کند. شاید معنای نهایی روشنفکری در ایران امروز، همین آگاهی از حاشیه‌بودن است؛ آگاهی از این‌که اندیشه، اگر بخواهد زنده بماند، باید از جذبه‌ی قدرت و هیاهوی جمعی فاصله گیرد.

تصویر مرغ عروسی و عزای قدرت و مردم هنوز زنده است. روشنفکر همچنان در میانه‌ی این دو صحنه پرسه می‌زند، زخمی و بی‌قرار، اما آگاه به نقش خویش. او اگرچه دیگر صدای رسمی جامعه نیست، اما هنوز وجدان بیدار آن است؛ صدایی که شاید شنیده نشود، اما به سکوت معنا می‌دهد.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.