نوبل ادبی و پارادوکس جهانگرایی؛ از پروکیالیسم فرهنگی تا قدرت نمادین غرب
علی آشوری ـ نوبل، با همهی شکوه و تناقضش، آینهای است که اگر درست در آن بنگریم، چهرهی جهان را بر نمیتابد، به واقع تصویر خود غرب را خواهیم دید: جهانی که هنوز میخواهد مرکز جهان بماند، حتی وقتی از جهان سخن میگوید.

جایزه نوبل ادبیات، ۲۴ نوامبر ۲۰۲۴، منبع: shutterstock
نوبل ادبی از بدو پیدایشش در اوایل قرن بیستم، چنان تصویری از خود ساخته که گویی داور نهایی در قلمرو ادبیات جهان است؛ جایزهای که هر سال، صدای وجدان بشریت و بازتاب اندیشهی انسانی در گستردهترین معنایش معرفی میشود. اما اگر از افق تبلیغاتی و زبان رسمی آن فاصله بگیریم، درمییابیم که نوبل نه صرفاً نهادی فرهنگی، بلکه دستگاهی ایدئولوژیک است؛ دستگاهی که معیارهای زیباییشناختی و اخلاقیاش از دل جهان غرب و بهویژه اروپا برخاسته و همانها را با نقابی از «جهانشمولیت» بر سراسر ادبیات جهان تحمیل میکند.
این ادعا که نوبل «جهانی» است، خود بزرگترین نشانهی پروکیالیسم آن است. پروکیالیسم، به معنای محدوداندیشی فرهنگی، یعنی ناتوانی از دیدن جهان بیرون از مرزهای خود، و نوبل دقیقاً همین محدودیت را در پوشش سخاوت و داوری انسانی بازتولید میکند. پشت این نقاب جهانگرایی، نوعی خودمرکزبینی تاریخی پنهان است که ریشه در سنت استعمار فرهنگی و فکری اروپا دارد؛ سنتی که قرنهاست در اشکال مختلف، جهان را از منظر خود تعریف کرده و دیگری را تنها تا آنجا به رسمیت شناخته که در آینهی خویش قابل دیدن بوده است.
مرکز، پیرامون و مسئلهی مشروعیت
ادبیات، در معنای راستینش، حاصل تجربههای متکثر انسان در زبانها و جهانهای گوناگون است. اما نوبل ادبی، با داورانی که اغلب در دایرهی زبانها و فرهنگهای اروپایی شکل گرفتهاند، این تکثر را از خلال فیلتر یک فرهنگ خاص بازمیخواند. در نتیجه، آنچه از ادبیات جهانی به رسمیت شناخته میشود، نه تنوع بیکران صداها، بل، بخشی است که توانسته به معیارهای زیباییشناختی غرب نزدیک شود.
حتی نویسندگانی از آسیا، آفریقا، یا آمریکای لاتین که برندهی نوبل شدهاند، اغلب کسانی بودهاند که آثارشان از مسیر ترجمه به زبانهای اروپایی و پذیرش در نظام نشر غربی، مشروعیت یافته است. به بیان دیگر، تا زمانی که «دیگری» در ساختار ارزشگذاری مرکز ترجمه و جذب نشود، در میدان نوبل قابلدیدن نیست. این ترجمه نه فقط زبانی و نیز فرهنگی و ایدئولوژیک است: نوعی انطباق ناگزیر با معیارهای مرکز.
در واقع، نوبل ادبی ساختاری از «قدرت نمادین» را نمایندگی میکند؛ همان چیزی که پییر بوردیو آن را قدرت تعیین ارزش و معنا در میدان فرهنگی مینامید. قدرتی که تصمیم میگیرد چه چیزی ادبی است و چه چیزی نه؛ کدام زبان شایستهی شنیدهشدن است و کدام دیگری باید در حاشیه بماند. نوبل در این معنا، نه آینهی بیطرف ادبیات جهان، بلکه صحنهای است که در آن غرب، همچنان نقش داور نهایی معنا و ارزش را بازی میکند.
جهانشمولیت یا جهاننمایی؟
ادعای جهانشمول بودن نوبل، پارادوکس اصلی آن است. هیچ نهاد فرهنگی نمیتواند واقعاً جهانشمول باشد، زیرا هر ارزشگذاری از درون تاریخی خاص و افقی محدود برمیخیزد. نوبل اما این محدودیت را پنهان میکند و جهان را از خلال همان معیارهایی میسنجد که در تجربهی غربی از ادبیات شکل گرفتهاند: فردگرایی، روانشناسی مدرن، روایت درونی، و اومانیسمی که اغلب از درون سنت روشنگری میآید. این مفاهیم، هرچند جهانی معرفی میشوند، اما در واقع، ریشه در زمینهی تاریخی خاصی دارند و در ترجمهی فرهنگی به دیگر فضاها، الزاماً معنای یکسانی ندارند.
وقتی کمیتهی نوبل از «ادبیات بشری» سخن میگوید، در حقیقت، از نوعی بشریت سخن میگوید که بهلحاظ فرهنگی، اروپایی است. این جهانگراییِ دروغین همان چیزی است که میتوان آن را «پروکیالیسم جهانی» نامید: خودبینیای که بهجای بستن در، جهان را در درون خویش خلاصه میکند. جهان نه چنانکه هست، بدآنگونه که مرکز میخواهد، بازنمایی میشود.
دیگری در آینهی خویش
زمانی که نویسندهای از جنوب جهانی جایزه میگیرد، اغلب نگاه نوبل به او نگاهی اگزوتیک است: دیگری بهمثابه سوژهای شاعرانه و غریب، نه همچون همسخن. آثار او به خاطر آنکه افقی مستقل از غرب میگشایند مورد توجه نیست، بل چون تجربهای تازه از رنج، فقر، یا استبداد شرقی را برای ذهن غربی قابلتماشا میکنند، مورد توجه قرار میگیرند.
بهعبارت دیگر، «دیگری» تا آنجا ارزشمند است که بتوان او را در چارچوب درام انسانگرایی غربی بازنمایی کرد. این همان منطق دیرین شرقشناسی است که در عرصهی فرهنگی هم ادامه یافته: دیگری بهعنوان ابژهای برای دیدن، سوژهای برای گفتوگو خیر .
از اینرو، نوبل گرچه در ظاهر پل میان فرهنگهاست، در عمق خود همچنان بازتولیدکنندهی رابطهی نابرابر میان مرکز و پیرامون است. جهانیشدن ادبیات در قالب نوبل، اغلب چیزی جز جهانیشدنِ نگاه غرب نیست.
تاریخ بهمثابه آینهی بسته
اگر به تاریخ برندگان نوبل بنگریم، تصویری روشن پدیدار میشود: از توماس مان و فاکنر تا سارتر و همینگوی، الگوی نویسندهی برنده، نویسندهای است که در درون سنت مدرن غربی سخن میگوید. در دهههای اخیر گرچه نویسندگانی از چین، آفریقا، یا خاورمیانه نیز به این جمع پیوستهاند، اما زبان مسلط همچنان همان است. نوبل گویی بیشتر از آنکه بخواهد تنوع ادبیات جهان را نشان دهد، میکوشد در قالب روایت «تکثر کنترلشده»، جهان را در نظم خود نگه دارد: جهانی که دیگران در آن حضور دارند، که در مقام برابری نیستند، تنها بهعنوان گواهِ بر تنوعی که مرکز اجازهی ظهورش را داده است.
در این معنا، نوبل نوعی سیاستِ زیباییشناختی است: سیاستی که از راه زبان، ارزش، و انتخاب، نظم جهانی فرهنگ را بازتولید میکند. هر سال، با اعلام برندهی جدید، فقط نویسندهای تقدیر نمیشود، مرزهای مشروعیت فرهنگی نیز بازتعریف میشود؛ مرزهایی که اغلب همان مرزهای قدیمی قدرتاند.
امکان رهایی از مرکز
پرسش اساسی این است: آیا میتوان از این چرخهی پروکیالیسم فرهنگی بیرون رفت؟ آیا نهادهایی چون نوبل میتوانند واقعاً به سوی فهمی بینافرهنگی و غیرمرکزمحور حرکت کنند؟ پاسخ ساده نیست. ساختار نوبل، هم از نظر تاریخی و هم از نظر زبانی، در بستر فرهنگی خاصی ریشه دارد و نمیتواند از آن جدا شود. اما شاید نخستین گام، پذیرش همین محدودیت باشد: پذیرفتن اینکه نوبل نمایندهی بخشی از جهان است، نه تمام آن.
جهان ادبیات، بسیار فراتر از داوری یک کمیتهی سوئدی است. صدای شاعران و نویسندگانی که هرگز در فهرست نوبل جای نگرفتهاند، بخش بزرگی از حافظهی انسان معاصر را میسازد. در جهانی که قدرت فرهنگی هنوز نابرابر تقسیم شده است، ارزش ادبیات را نه باید در جوایز، در در توان آن برای خلق معنا، مقاومت، و گشودگی جستوجو کرد.
نوبل و آیندهی نقد
اگر نقد نوبل را بهعنوان نقد یک ساختار فرهنگی بفهمیم، هدف تخریب آن نیست خود گشودن چشمی تازه است: اینکه هر جایزه، هر نهاد، و هر نظام ارزشگذاری، بازتاب نوعی قدرت و محدودیت است. نوبل نیز استثنا نیست. میتوان به آن گوش سپرد، اما نباید اجازه داد که صدایش، دیگر صداها را خاموش کند.
در نهایت، شاید ارزشمندترین واکنش به نوبل، حول و حوش ستایش یا خشم ارزیابی نشود ، در بازآفرینی مفهوم «ادبیات جهانی» از پایین باشد: از زبانها و فرهنگهایی که تا امروز در حاشیه ماندهاند، از ادبیاتهای کوچک، گمنام، و بیجایزه، که با همهی بیصدا بودنشان، حامل روحی جهانیتر از هر جایزهاند.
نوبل، با همهی شکوه و تناقضش، آینهای است که اگر درست در آن بنگریم، چهرهی جهان را بر نمیتابد ، به واقع تصویر خود غرب را خواهیم دید: جهانی که هنوز میخواهد مرکز جهان بماند، حتی وقتی از جهان سخن میگوید.
منابعی برای مطالعه بیشتر در این زمینه:
Pierre Bourdieu — The Field of Cultural Production: Essays on Art and Literature (1993)
Pascale Casanova — The World Republic of Letters (2004)
Edward W. Said — Culture and Imperialism (1993)
James F. English — The Economy of Prestige: Prizes, Awards, and the Circulation of Cultural Value (2005)
Kwame Anthony Appiah — Cosmopolitanism: Ethics in a World of Strangers (2006)
Ngũgĩ wa Thiong’o — Decolonising the Mind: The Politics of Language in African Literature (1986)
نظرها
نظری وجود ندارد.