بنبست اقتدار و امکان رهایی: سیاستِ ترس، اقتصادِ فرسایش و چشمانداز جهشِ خودانگیخته در ایران
علی آشوری - جامعهی ایران با همهی خستگیاش، در حال آموختنِ زبانِ مشترک، ساختنِ شبکههای اعتماد و بازیابیِ کرامت است. مسیرِ عبور، از همبستگیِ هوشمند میگذرد و در بزنگاهی تاریخی میتواند به جهشی خودانگیخته بینجامد که نظمِ ترس را فروبپاشد.

۱۰ سپتامبر ۲۰۲۵ تهران - ایران (عکس از مرتضی نیکوبزل / نورفوتو از طریق AFP)
اقتصادِ فرسایش: تضعیفِ زیستپذیری بهمثابه ابزارِ حکمرانی
فراتر از سهلانگاری یا فسادِ موردی، میتوان از برهمتنیدگیِ اقتصاد و سرکوب سخن گفت. فقر و نااطمینانی، زمان شناخت و سازمانیابی را میبلعند؛ انرژی اجتماعی را از «فضای عمومی» عقب میرانند و به «زیستِ بقا» تقلیل میدهند. در چنین وضعی:
- تورمِ ساختاری و سقوطِ دستمزدِ واقعی، افقِ برنامهریزیِ فردی را نابود میکند؛
- رانت و ویژهخواری، قاعده را به استثنا بدل میکند؛
- ناامنیِ حقوق مالکیت و قرارداد، سرمایهی اجتماعی و اعتماد افقی را فرسایش میدهد.
این اقتصاد تنها ناکارآمد نیست؛ کارآمد در تولیدِ عجز است. نتیجه، جامعهای فرسوده اما نه الزاماً تسلیمشده است—انباشتِ رنج که میتواند در بزنگاهی تاریخی واکنشی جهشی بیافریند.
سیاستِ ترس: بدنهای مطیع، زیستسیاستِ
در خوانش فوکویی، قدرت مدرن عمدتاً با «تنظیمِ زندگی» (biopolitics) شناخته میشود؛ اما هنگامی که اعدامها و کشتارهای نمایشی به ابزار ایجاد هراس همگانی بدل میشوند، با *تاناتوپولیتیک روبهرو هستیم: سیاستی که از مرگ برای مهندسیِ زندگی بهره میگیرد. در این چارچوب، اعدامها سه کارکرد اصلی دارند:
- نمایشی: تنها فردی را مجازات نمیکنند، بل، پیامِ قدرت را به جامعه مخابره میکنند.
- پیشگیرانه: با تولید نااطمینانی، سطح مشارکت و مقاومت احتمالی را محدود میکنند.
- تفرقهافکن: با انگزنی و قطبیسازی، شبکههای اعتماد اجتماعی را میشکنند.
در منطق آرنت، «قدرت» حاصلِ عملِ مشترک است و «خشونت» جانشینِ آن وقتی قدرت فرومیپاشد. اتکای فزاینده به خشونت، نشانهی کاهشِ ذخیرهی قدرت (یعنی رضایت و همراهی) است. بنابراین فراوانیِ سرکوب، نشان اقتدارِ بیشتر نیست که نه، فرسایشِ به سرعت مشروعیت را آشکار میکند.
جامعهی خسته، آگاهیِ رهاییبخش
فرایندِ فرسایش دو روی دارد: خستگی و آگاهی. فریره از «آگاهییابی» (conscientização یا Critical consciousness) سخن میگوید: گذار از تجربهی پراکندهی رنج به معنابخشی انتقادی، و تبدیلِ قربانیِ منفعل به کنشگرِ آگاه. این آگاهی زمانی جان میگیرد که:
- زبانی مشترک برای بیان رنج و خواستِ تغییر شکل گیرد؛
- تجربهی پراکندهی تبعیض و فقر به روایتِ جمعی تبدیل شود؛
- آموزشِ انتقادی و گفتوگوی افقی، جای خطابههای عمودی را بگیرد.
در این مسیر، روشنفکران، روزنامهنگاران، معلمان، اتحادیهها، انجمنهای حرفهای و شبکههای محلی نقش کلیدی دارند: آنها واسطههای معنا هستند که «ترسِ پراکنده» را به «شجاعتِ سازمانیافته» بدل میکنند و زمینهی رهایی جمعی را میسازند
همبستگی بهمثابه قدرت
آرنت قدرت را «توانِ کنش باهم» تعریف میکند. اگر ترس افراد را منزوی میکند، همبستگی انزوا را میشکند. همبستگی صرفاً احساس نیست؛ زیرساخت اجتماعی است:
- شبکههای اعتمادِ کوچک اما پایدار؛
- نهادهای میانجی: انجمنهای صنفی، تشکلهای دانشجویی، گروههای محلی، اتحادیههای کارگری؛
- حافظهی جمعی: سوگواریهای عمومی، آیینهای یادبود، روایتهای مستند.
این زیرساختها در لحظهی بحران، کانالهای انتشارِ سریع میشوند؛ انرژیِ اخلاقیِ پراکنده را جهت میدهند و «هزینهی مشارکت» را برای فرد کاهش میدهند.
جهشِ خودانگیخته: از آستانههای نخستین تا جریانِ سیلآسا
تحولهای سیاسی اغلب از مسیرِ انباشتهای خاموش رخ میدهند و سپس با رویدادی کوچک فعال میشوند. به زبان نظریهی آستانهها، افراد زمانی وارد کنش میشوند که برآورد کنند «دیگرانِ کافی» هم خواهند پیوست. وقتی شبکههای اعتماد تقویت شود:
- آستانهها پایین میآیند؛
- پیوستهای اولیه، سیگنالِ ایمنی و امکان میدهند؛
- فرآیند به آبشار (سیل آسا) میمانَد: شتابگیر، پیشبینیناپذیر، اما نه بی انگیزه، نه بیدلیل.
جهشِ خودانگیخته هرچند ناگهانی به نظر میرسد، محصولِ شرایطی است که پیشاپیش فراهم شده: فرسایشِ مشروعیت، بحرانِ معیشت، شبکههای همبستگی، و زبانِ مشترکِ رنج. در چنین بستری، یک جرقه میتواند نظمِ ترس را از کار بیندازد.
خشونت، ضدِسیاستِ رهایی
فانون نشان میدهد خشونت چگونه در ساحتِ استعمار/استبداد عمل میکند؛ اما تجربهها هشدار میدهند که خشونتِ افسارگسیخته میتواند چرخهی سرکوب را بازتولید کند، مشروعیتِ اخلاقیِ جنبش را بسوزاند و بهانهی سرکوبِ گستردهتر بدهد. نیروی راهگشا در قدرتِ همآیندیِ مردمی است: اعتصابات، نافرمانیهای مدنی، کنشهای نمادین، و اشکالِ خلاقِ مقاومتِ بیخشونت که هزینهی سرکوب را برای حاکمیت بالا و هزینهی پیوستن را برای شهروندان پایین میآورد. (اینها توصیفهای تحلیلیاند، نه دستورالعمل عملی.)
جنگِ روایتها: از ترس به کرامت
هر نظمی برای بقا به روایت نیاز دارد. روایتِ رسمی سعی میکند ناامنی را «طبیعی»، خشونت را «ضروری» و حاکمیت را «بیبدیل» بنمایاند. در برابر، روایتِ رهاییبخش باید:
- کرامت انسانی و حقِ زیستِ امن را محور کند؛
- دردِ پراکنده را به حقیقتِ مشترک تبدیل کند؛
- افقِ اثباتی ارائه دهد: نه فقط نفیِ وضع موجود، که تصویرِ زندگیِ قابلزیستن.
ادبیات، سینما، موسیقی، مستند و روزنامهنگاری تحقیقی در این میدان نقشی تعیینکننده دارند: سیاستِ فرهنگ، سیاستِ امید است.
از تابآوری به تغییر
«تابآوری» اگر به معنای تحملِ بیپایان باشد، تبدیل به همدستیِ ناخواسته با وضع موجود میشود. تابآوریِ راهبردی یعنی:
- حفظِ سلامتِ روانی–اجتماعی؛
- شبکهسازیِ اعتماد؛ تداومِ کنشهای کوچک و کمهزینه؛
- آمادهبودن برای لحظهی گسست.
تغییرِ ساختاری حاصلِ پیوندِ این چهار است. جهشِ خودانگیخته در خلأ رخ نمیدهد؛ بر شانههای هزاران حرکتِ کوچک میایستد.
ضرورتِ تاریخیِ تغییر
نظمی که بقایش را به خشونتِ عریان و «اقتصادِ فرسایش» گره زده، در بلندمدت پایدار نمیماند. افزونیِ اعدام و سرکوب، نشانهی اقتدار نیست؛ علامتِ کاهشِ قدرت است.
در برابر، جامعهی ایران با همهی خستگیاش، در حال آموختنِ زبانِ مشترک، ساختنِ شبکههای اعتماد و بازیابیِ کرامت است. مسیرِ عبور، از همبستگیِ هوشمند میگذرد و در بزنگاهی تاریخی میتواند به جهشی خودانگیخته بینجامد که نظمِ ترس را فروبپاشد. اگر چنین شود، سقوطِ رژیم نه رویا، که منطقِ یک ضرورتِ تاریخی خواهد بود؛ ضرورتی زادهی رنجِ انباشته و ارادهی جمعی برای زیستی شایستهی انسان.
پانوشت:
*تاناتوپولیتیک (Thanatopolitics) بهعنوان برآمد معکوس بایوپولیتیک، به لحظهای اشاره دارد که سیاست مدرن از مدیریت و سامانبخشی به زندگی، به سازماندهی مرگ گذر میکند. اگر بایوپولیتیک در اندیشهی فوکو بر تنظیم بدنها و جمعیتها متمرکز است، تاناتوپولیتیک همانجا شکل میگیرد که قدرت حاکم تصمیم میگیرد چه کسانی باید زنده بمانند و چه کسانی سزاوار مرگاند. آگامبن این منطق را در مفهوم «زندگی برهنه» توضیح میدهد: زیستی که از هرگونه حق و حمایت سیاسی تهی شده و تنها به موجودی بیدفاع در برابر قدرت کشتن تبدیل میشود. از این منظر، اردوگاههای مرگ، جنگهای معاصر، سیاستهای مهاجرتی مرگبار یا بیپناهی اقلیتها همگی مصادیق تاناتوپولیتیکاند؛ سیاستی که بهجای پاسداشت حیات، مرگ را مدیریت و توزیع میکند. علی آشوری
منابع:
- هانا آرنت، دربارهٔ خشونت؛ و وضع بشر.
- میشل فوکو، بایدازجامعه دفاع کرد (درسگفتارها)؛ و آثار مربوط به زیستسیاست.
- فرانتس فانون، دوزخیان روی زمین.
- پائولو فریره، آموزشس تمدیدگان.
- جیمز سی. اسکات، سلاحهای ضعیفان (سیاستِ روزمرهی مقاومت).
- چارلز تیلی، جنبشهای اجتماعی (برای پویایی کنش جمعی).
- گزارشهای دورهایِ عفو بینالملل و دیدبان حقوق بشر درباره ایران (برای مستندسازیِ الگوهای سرکوب)
نظرها
فرید
درود بر شما سزاوار هزاران تحسین هست... ،بنظرم یک مقاله آموزشی بسیار عالی و بینظیر برای جامعه شناسی سیاسی ایران است. ممنونم