ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

در ستایش زندگی، درنفی مرگ

قدرت، مرگ و اخلاقِ مجازات اعدام

علی آشوری - اعدام در دنیای امروز دیگر صرفاً یک مجازات قانونی یا یک رویداد طبیعی نیست؛ بلکه سازوکاری سیاسی است که قدرت دولت از طریق آن، حق حیات شهروندان را ملک مطلق خود اعلام می‌کند. این مقاله با استناد به آرای متفکرانی چون فوکو و آگامبن، مجازات اعدام را از یک ابزار اجرای عدالت به یک «نمایش قدرت» و «تئاتر قانون» تعبیر می‌کند. در پس طناب سرد عدالت، نه عدالت، بلکه تناقضی بنیادین نهفته است: چگونه دولتِ مدعی پاسداری از زندگی، در لحظه‌ی اعدام به «ارباب مرگ» بدل می‌شود و انسانیت را به «زندگی برهنه» فرو می‌کاهد؟ این نوشتار عمیقاً به نفیِ اعدام، نه صرفاً به‌عنوان یک موضع حقوقی، بلکه به‌عنوان یک اصل اخلاقی-فلسفی می‌پردازد که در پی بیرون کشیدن اخلاق از سایه‌ی الهیات و بازگرداندن معنا به انسان است؛ زیرا عدالت واقعی با بخشش آغاز می‌شود، نه با مرگ تکرار‌شونده.

هیچ چیز مقدس‌تر از زندگی نیست، و هیچ قانون یا خدایی نمی‌تواند کشتن را توجیه کند.

— آلبر کامو، تأملاتی درباره‌ی گیوتین (۱۹۵۷)

مرگِ قانونی و زندگیِ تهدیدشده

در جهان امروز، مرگ دیگر تنها رویدادی طبیعی نیست؛ نوعی سازوکار سیاسی است که قدرت از طریق آن خود را بازتولید می‌کند. اعدام، در ظاهر، ابزاری برای اجرای عدالت است، اما در حقیقت، صحنه‌ای است برای بازنمایی اقتدار. دولت از خلال مرگِ محکوم، حضور خود را به نمایش می‌گذارد. بدن لرزان محکوم، طناب سرد عدالت، و سکوتِ تماشاگران، همگی بخشی از زبانی‌اند که قانون از طریق آن خود را بازمی‌گوید.

در هر اعدام، دولت نه فقط انسانی را می‌کُشد، بلکه بار دیگر نشان می‌دهد که توانایی کشتن دارد. این همان جوهر قدرت است: توانِ تصمیم بر مرگ و زندگی. هر بار که مرگی رسمی رخ می‌دهد، دولت اعلام می‌کند که زندگی، نهایتاً، از آنِ اوست؛ دارایی‌ای که می‌تواند بخشیده یا گرفته شود (Foucault, 1977; Agamben, 1998).

اما درون این قدرت، تناقضی بنیادین نهفته است: چگونه می‌توان از عدالت سخن گفت، وقتی ابزارش مرگ است؟ و چگونه می‌توان به اخلاق وفادار ماند، وقتی عدالت با خاموشی پایان می‌یابد؟

نمایش قدرت: اعدام به مثابه تئاتر قانون

اعدام همواره نوعی «نمایش» بوده است صحنه‌ای که در آن قانون به چشم دیده می‌شود. در جوامع پیشامدرن، این نمایش آشکار بود: میدان‌های عمومی، جمعیت‌ها، طناب‌ها و طبل‌ها. در آن صحنه‌ها، دولت بر بدنِ مجرم سلطه می‌یافت تا به دیگران هشدار دهد: قانون از همه نیرومندتر است.

با پیدایش دولت مدرن، صحنه تغییر کرد اما معنا همان ماند. طناب و تبر جای خود را به تزریق و شوک الکتریکی دادند، اما جوهر عمل ثابت ماند: حذفِ بدن به نامِ نظم. اعدام، حتی در سکوتِ سرد زندان‌های مدرن، همان تئاتر قدرت است که این‌بار در خلوت اجرا می‌شود , بی‌تماشاگر، بی‌صدا، اما همچنان نمایشی از اقتدار مطلق.

فوکو در نظم و مجازات نشان می‌دهد که چگونه قدرت در مدرنیته از تنبیهِ بدن به «نظم دادن به زندگی» تغییر مسیر داد، اما هیچ‌گاه از مرگ جدا نشد. قدرت برای بقا، هنوز به صحنه‌ی مرگ نیاز دارد؛ تا نشان دهد که اختیار مطلق در دست کیست.

دولت مدرن و دوگانگی حیات

دولت مدرن، چهره‌ای دوگانه دارد. از یک‌سو مدعی پاسداری از زندگی است — گسترش بهداشت، آموزش، امنیت، و رفاه. از سوی دیگر، همان دولت در لحظه‌ای خاص، نقاب می‌افکند و داور مرگ می‌شود. در اتاق اعدام، «حاکمِ حیات» دوباره به «اربابِ مرگ» بدل می‌گردد.

آگامبن در مفهوم «زندگیِ برهنه» نشان می‌دهد که قدرت سیاسی، همواره امکانِ بیرون‌گذاشتن انسان از دایره‌ی قانون را در خود دارد؛ انسانی که دیگر نه شهروند است و نه حیوان، بل، چیزی میان این دو: بدنی بی‌حق که می‌توان آن را کشت بی‌آن‌که قتل محسوب شود.

در اعدام، دولت دقیقاً همین عمل را انجام می‌دهد: انسانی را به بدن فرو می‌کاهد، تا بتواند بدون احساس گناه، مرگش را به قانون بسپارد. به این ترتیب، دولت مدرن همچنان همان ساختار باستانی را تداوم می‌بخشد: قدرتِ حاکم بر زندگی و مرگ.

مرگِ گفت‌وگو و خاموشی عدالت

اعدام فقط حذف فیزیکی نیست؛ حذف زبان است. انسانی که اعدام می‌شود، از قلمرو سخن بیرون رانده می‌شود. دیگر نمی‌تواند دفاع کند، بازاندیشی کند، یا تغییر دهد. در لحظه‌ی اجرای حکم، قانون می‌گوید: «چیزی برای گفتن باقی نمانده است.»

این همان لحظه‌ی خطرناک سکوت است؛ جایی که عدالت با خاموشی یکی می‌شود. آرنت در درباره‌ی خشونت هشدار می‌دهد که هرگاه گفت‌وگو از سیاست حذف شود، خشونت آغاز می‌شود. اعدام دقیقاً این حذف را نهادینه می‌کند: قانون به‌جای گوش دادن، می‌کُشد.

در این معنا، هر اعدام مرگی دوگانه است: مرگِ تن و مرگِ زبان. جامعه‌ای که چنین مرگی را می‌پذیرد، کم‌کم قدرت شنیدن را از دست می‌دهد؛ عدالت در آن به فرمانی بی‌چهره بدل می‌شود.

الهیات و قانون: سایه‌ی خدا در حکم مرگ

در پس بسیاری از نظام‌های حقوقی، شبحِ الهیات حضور دارد. حتی دولت‌های سکولار نیز اغلب میراث‌دار تصوری دینی از عدالت‌اند: ایده‌ی گناه، تطهیر و قربانی. اعدام، در این چارچوب، بدل به آیینی سکولار از قربانی‌کردن می‌شود. قانون، همان نقشی را بر عهده می‌گیرد که پیش‌تر خدای خشمگین ایفا می‌کرد.

این همان پیوند پنهانی است که سیاست مدرن هنوز از آن رهایی نیافته: اینکه نظم باید با خون تطهیر شود. در بسیاری از جوامع، حکم اعدام همچون اجرای عدالت الهی تلقی می‌شود، گویی که مرگ می‌تواند گناه را پاک کند. اما اگر عدالت، به بهای حذف انسان حاصل شود، دیگر عدالت نیست، آیینی است برای تسکین وجدان جمعی.

در این معنا، نفی اعدام نه تنها نقدی بر دولت، که نقدی بر ریشه‌های دینیِ قانون است؛ تلاشی برای بیرون کشیدن اخلاق از سایه‌ی الهیات، و بازگرداندن آن به قلمرو انسان.

عدالت و انتقام: از خون تا ترمیم

تاریخ عدالت با انتقام آغاز می‌شود. «چشم در برابر چشم» نخستین صورت قانون است؛ پاسخی به رنج از طریق تکرار رنج. اما در گذر زمان، جوامع انسانی آموختند که تداوم حیات، به معنای تکرار خشونت نیست، بلکه توانِ مهار آن است.

با این‌همه، منطق انتقام هنوز در ژرفای قانون حضور دارد. مجازات اعدام، در ظاهر اجرای عدالت است، اما در حقیقت بازتولید همان میلِ انتقام است که این‌بار با زبان قانون سخن می‌گوید. بکاریا در قرن هجدهم نوشت که هیچ مجازاتی نمی‌تواند حقِ حیات را بازگرداند، و هیچ جامعه‌ای با کشتن، عادل‌تر نمی‌شود.

عدالتِ راستین، در نقطه‌ی مقابلِ انتقام قرار دارد: ترمیم، بازاندیشی، و امکان تغییر. جامعه‌ای که بتواند از خون بگذرد، نه از روی زبونی و ضعف، از سر بلوغ اخلاقی، به مرتبه‌ای بالاتر از عدالت می‌رسد.

بوروکراسی مرگ: سردیِ نظم

در جهان معاصر، اعدام چهره‌ای بوروکراتیک یافته است. دیگر از میدان‌های عمومی و طبل‌های وحشت خبری نیست *۱-؛ مرگ در اتاقی خاموش رخ می‌دهد، در حضور چند مأمور، چند امضا، و چند صفحه گزارش. مرگ به پرونده‌ای اداری بدل شده است.

دیوید گارلند و آستین سارات در آثار خود نشان داده‌اند که چگونه مدرنیته، خشونت را درون فرم‌های اداری پنهان کرده است. شر، دیگر چهره‌ی هیولا ندارد؛ کت و کراوات پوشیده و فرم پر می‌کند. این همان «خشونت آرام» است که خطرناک‌تر از هر خشونت آشکار است.

در برابر این نظمِ بی‌چهره، نفی اعدام نوعی اقدام شاعرانه است، تأکید بر این که مرگ نیز نباید اداری شود، و انسان نباید در یک امضا محو گردد.

بدن محکوم: صحنه‌ی شکنندگی قدرت

بدنِ محکوم، صحنه‌ی نهاییِ تلاقیِ قانون و گوشت است. قانون می‌خواهد بر این بدن سلطه یابد تا قدرت خود را به رخ بکشد، اما در لرزش آخر، حقیقتی عریان‌تر آشکار می‌شود: شکنندگیِ قدرت. هیچ اقتداری که برای بقا به مرگ نیاز داشته باشد، پایدار نیست.

آگامبن می‌نویسد، در لحظه‌ی مرگِ محکوم، قانون از معنا تهی می‌شود؛ زیرا برای حفظ خویش، از مرزی عبور کرده که نباید. بدنِ اعدام‌شده، به شکاف درون قانون بدل می‌شود شاهدی خاموش بر این‌که نظم برای اثبات خود، ناگزیر به خشونت است.

سیاستِ گفت‌وگو و اخلاقِ زندگی

اگر سیاست آینده بخواهد از چرخه‌ی خشونت عبور کند، باید از «سیاستِ مرگ» به «سیاستِ گفت‌وگو» گذر کند. قدرت نباید تواناییِ کشتن داشته باشد، بل، باید تواناییِ شنیدن، فهمیدن و بازسازی داشته باشد.

آرنت می‌نویسد که قدرتِ واقعی از گفت‌وگو زاده می‌شود، نه از خشونت. نظمی که بر ترس بنا شود، همواره نیازمند مرگ است؛ اما نظمی که بر فهم استوار باشد، زندگی را ممکن می‌کند.

نفی اعدام، در این معنا، یک موضع سیاسی نیست، یک اصلِ اخلاقی-فلسفی است: ایمان به برتری زندگی بر قانون، و باور به این‌که عدالت بدون بخشش، صرفاً شکلی از انتقام است.

در جهانی که زیستن به بقا تقلیل یافته و ارزش انسان با سنجش‌های زیستی و اقتصادی اندازه‌گیری می‌شود، نفی اعدام یادآورِ آن بخش والا در انسان است ، لحظه‌ای که می‌تواند بگوید: «نه، من نمی‌کشم، حتی اگر قانون و خدا اجازه دهند.»

 ایمان به زندگی

اعدام، آخرین پناهگاه قدرت است؛ آخرین صحنه‌ای که دولت گمان می‌کند هنوز بر زندگی تسلط دارد. اما جامعه‌ای که انسانی‌تر باشد، باید این صحنه را ترک کند. مرگ باید از دستان قانون خارج شود و به قلمرو تأمل، شعر، و خاطره بازگردد جایی که مرگ، معنای انسانی خود را بازمی‌یابد و دیگر ابزار نظم نیست.

نفی اعدام، یعنی ایمان به این‌که زندگی، از قانون والاتر است؛ و قانون، اگر انسانی باشد، باید از ادعای کشتن دست بشوید. این ایمان، ساده نیست؛ ایمانِ کسانی است که می‌دانند عدالتِ واقعی با بخشش آغاز می‌شود، نه طناب.

در سرزمینی که هر روز، مرگ به عادت بدل شده، سخن گفتن از زندگی، خود عملی سیاسی است. نفی اعدام، نه شعاری اخلاقی، خود بازگرداندنِ معنا به انسان است.

این مقاله تلاشی است برای گفتنِ همین جمله‌ی ساده اما ریشه‌ای:

عدالت، بدون زندگی، چیزی جز مرگِ تکرار‌شونده نیست.

پانوشت: 

*۱-: هرچند در بسیاری از جوامع معاصر، اعدام از میدان‌های عمومی به اتاق‌های بسته منتقل شده، اما در برخی نظام‌های اقتدارگرا همچون جمهوری اسلامی ایران، صحنه‌ی اعدام هنوز گاه در برابر دیدگان مردم اجرا می‌شود — نه از سر ضرورت، بلکه برای تکرارِ نمایش قدرت و تحمیلِ ترس جمعی. این بازگشتِ تماشای مرگ، یادآور همان دوران پیشامدرن است که قانون، اقتدار خود را نه از عدالت، بلکه از توانایی‌اش در کشتن می‌گرفت.

منابع:

• Agamben, Giorgio. Homo Sacer: Sovereign Power and Bare Life. 1998.

• Arendt, Hannah. On Violence. 1970; The Origins of Totalitarianism. 1951.

• Beccaria, Cesare. On Crimes and Punishments. 1764.

• Foucault, Michel. Discipline and Punish: The Birth of the Prison. 1977.

• Garland, David. Peculiar Institution: America’s Death Penalty in an Age of Abolition. 2010.

• Sarat, Austin & Kearns, Thomas. The Cultural Lives of Capital Punishment. 2000.

• Provine, Doris. Unequal under Law. 2007.

• Fuller, Lon. The Morality of Law. 1964.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.