کالبد شکافی زبان مقدس قدرت
نگاهی به نقش زبان دینی دربازتولید قدرت سیاسی
جلال رستمی گوران در این نوشتار به کالبد شکافی نقش زبان دینی در بازتولید قدرت سیاسی در ایران معاصر میپردازد. بسیاری از واژهها در این فضای چهلوهفت ساله، بهجای ابزار بیان، تبدیل به ابزار حفظ سلطه و ترویج اطاعت شدهاند؛ تا آنجا که حتی مخالفان نیز ناخودآگاه با «زبان حاکمیت» به نقد همان حاکمیت میپردازند. این وضعیت نشان میدهد که زبان چگونه از ابزار مشروعیت به «زبان مقدس قدرت» بدل شده و مرزهای ایمان و سیاست را درهم شکسته است.

لکنت زبان، تصویر نمادین. کپیرایت: Shutterstock
این جملهی مشهور امانوئل کانت، فیلسوف برجستهی عصر روشنگری، نه تنها فراخوانی برای اندیشیدن مستقل است، بلکه نقطهی عزیمت نقدی عمیق بر هر زبانی است که بهجای آزاد کردن ذهن، آن را به بند میکشد.

در ایران معاصر، بسیاری از واژهها هنوز پس از چهلوهفت سال، بوی مسجد میدهند. در دانشگاهها، مراکز سیاستگذاری، برنامههای اقتصادی، رسانههای رسمی وغیررسمی ودرفضای مجازیِ وابسته به حکومت، ما با زبانی روبهرو هستیم که نه ابزار بیان، بلکه ابزاری برای حفظ سلطهی حاکمیت است.
در چنین فضایی، زبان نه یاور خِرَد، بلکه مهارکنندهی آن است؛ زبانی که بهجای برانگیختن اندیشه، در پی بازتولید اطاعت است.
حتی درپلتفرمهای اینترنتی نیز بارها دیده وشنیده میشود که برخی روشنفکران، منتقدان و مخالفان نظام، چه در ایران و چه در خارج از کشور، در تحلیلها و نقدهای خود از مفاهیم و ساختارهای زبانی حاکمیت تاثیر میپذیرند و گاهی همان مفاهیم را بدون دگرگونسازی در ساختار زبانی، درپوشش ملیگرایی بازتولید میکنند. ازاین رو، حتی در مقام نقد قدرت، همچنان با «زبان حاکمیت» به نقد همان حاکمیت میپردازند.
درواقع، این وضعیت نشان میدهد که «زبان قدرت» در جمهوری اسلامی صرفاً ابزاری حکومتی نیست. این زبان در لایههای عمیقتر فرهنگ و ذهنیت جمعی برخی اقشار اجتماعی نفوذ دارد.
زبانی که زمانی، ابزاری برای مشروعیت سیاسی بود، به تدریج به «زبان مقدس قدرت» بدل شد؛ و مرز میان ایمان و سیاست، پرستش و اطاعت، موافقان و مخالفان را درهم ریخت.
اما برای درک عمق این پیوند، باید دید چگونه «زبان مقدس» از حریم ایمان عبورکرد و به عرصهی قدرت وارد شد.
دین اسلام و بهخصوص مذهب شیعه، در ایران، اگرچه همواره در عرصهی عمومی، در آیینها، مناسک و حتی در زبان سیاست حضورداشت، درانقلاب اسلامی توانست تمامی عرصههای عمومی را تسخیر کرده و زبان دین را به زبان رسمی قدرت و سیاست تبدیل کند. همراه با این دگرگونی تاریخی، سیاست با زبان دین پیوند خورد و به زبان مطلق فرمانروایی و ابزار سرکوب هرگونه مخالفت بدل شد.
حافظ، قرنها پیش، با زبانی شاعرانه، عمیق و درعین حال نمادین، نسبت به چنین وضعیتی هشدار داده بود:
«در میخانه ببستند، خدا یا مپسند / که درخانهی تزویر و ریا بگشایند.»
گویی او پیشاپیش سرنوشت جامعهای را توصیف کرده بود که در آن، زبان دینی به فرمان سیاست درمیآید و تقدس به پوششی برای ریا و تزویر تبدیل میشود.
از همان زمان، میان زبان مقدسِ قدرت و تجربهی زیستهی نسلهای پس ازانقلاب، رفته رفته شکافی عمیق پدید آمد؛ شکافی میان دو زبان: زبانی که هنوز با واژگان دینی، آمیخته با «تزویر وریا» سخن میگوید، و زبان نسلی که دیگر نمیخواهد زیرسلطهٔ زبانِ مقدسِ قدرت باشد.
این نسلها نه با باورونه حتی با اجبارِ گفتمان دینی همراه نیستند. درگفتار و رفتار آنان نشانههای آشکار فاصلهگیری یا حتی طرد عناصر دینی دیده میشود. با این حال، این فاصلهگیری هنوز به معنای تحقق روشنگری در جامعهی ایران نیست.
سالها پیش، درآغاز کارم درکتاب فروشی، با شخصی آشنا شدم که گاه برای خرید یا گفتوگو دربارهی کتابی تازه به فروشگاه میآمد. رفتار آرام و گفتار سنجیدهاش هیچ نشانهای از گرایش مذهبی نداشت، تا آن که بعدها دانستم او کشیش کلیسای محل ماست. این آشنایی ساده برای من معنایی فراتر از یک اتفاق روزمره داشت: در ذهنم به نشانهای بدل شد از تفاوت رابطهی دین و عرصهی عمومی درغرب و ایران. درغرب، به ویژه پس از دوران روشنگری، دین توانست به تدریج از حوزهی قدرت سیاسی فاصله بگیرد و در حریم خصوصی انسان مدرن جای خود را بازیابد، بیآنکه از زندگی اجتماعی حذف شود. و این درست در قرن هیجدهم، یعنی درعصر روشنگری بود، که بسیاری از متفکران اروپایی تلاشهای جدی انجام دادند تا اندیشه را از سلطهی کلیسا و دین رسمی جدا کنند. کانت چهرهی برجسته و اصلی این جنبش بود. او در «عقل محض ناب» مینویسد:
دو چیز ذهن مرا با تحسین و احترامی فزاینده به خود مشغول میکند: یکی آسمان پرستاره بالای سرم و دیگری قانون اخلاقی در درونم.۱
کانت بهجای هشدارهای دینی مانند «از خدا بترس» یا به «آخرت فکر کن» که از سوی کلیسا و محافل قدرت به عنوان یک گفتمان اخلاقی تبلیغ و ترویج میشد، در مورد اخلاق میگوید: انسان خودش قانونگذار اخلاق است. این قانون از عقل میآید، نه از وحی. از این روی کانت اصل: «خود مختاری اخلاقی» (moralische Autonomie) را مطرح میکند.
او در مجلهی معتبر «ماهنامهٔ برلین» که در سراسر آلمان بهعنوان معتبرترین ماهنامه فلسفی به شمارمی رفت، درپاسخ به این به پرسش معروف، «روشنگری چیست؟» مینویسد:
روشنگری یعنی رهایی انسان از قیمومیتی که خود مسئول آن است؛ قیمومیتی که نه از نادانی، بلکه از نداشتن اراده و شهامت برای بهکارگیری فهم خویش سرچشمه میگیرد.
به باور او، انسان زمانی به بلوغ فکری میرسد که به اقتدار یا هدایت دیگری تکیه نکند، و خود بیندیشد. از همینرو، شعار روشنگری چنین است: «جرأت اندیشیدن داشته باش».۲
اما در ایران در اواخر قرن بیستم چه رخ داد؟ در جریان انقلاب اسلامی یعنی حدود دو قرن پس از عصر روشنگری و پس از استقرار جمهوری اسلامی، پیوند میان زبان و قدرت، به شکلی بیسابقه، بر پایهی واژگان دینی استوار شد. این گفتمان از زبانی بهره گرفت که ریشه در باورها و احساسات مذهبی مردم داشت و میتوانست شور جمعی را بسیج کند. به این ترتیب، دین نه تنها به منبع مشروعیت سیاسی، بلکه به سازوکار تولید و بازتولید قدرت بدل شد.
رژیم جدید، با تکیه بر واژگان مذهبی و گفتمان دینی، زبان را به ابزار اصلی سلطهی سیاسی خود تبدیل کرد. از طریق شبکهای از نهادهای آموزشی، اماکن مذهبی، رسانههای رسمی و سیاستهای فرهنگی، ساختاری شکل گرفت که هدفش کنترل اندیشه و جهتدهی به رفتار اجتماعی بود. در چنین نظامی، زبان دینی نهفقط وسیلهی ارتباط، بلکه حامل ارزشها، معیارها و مرزهای قدرت بود.
اما با گذر زمان، نیروی اقناعکنندهی این زبان رو به کاهش گذاشت. ظهور رسانههای مستقل و گسترش فضای مجازی، میدان تازهای برای گفتار عمومی پدید آورد؛ جایی که واژگان رسمی دیگر اقتدار پیشین خود را ندارند. دراین فضا، نوعی زبان تازه زاده شد ـ زبانی واکنشی، چندمرکزی و طنزآمیز که گفتمان رسمی را به چالش میکشد.
با این حال، همانطور که اشاره شد، زبان جدید هنوز از درون پروژهای آگاهانه و روشنگرانه برنخاسته است؛ از همینرو، ارزشهایی که در آن بازتاب مییابند، گرچه دیگر دینی و قدسی نیستند، اما الزاماً حامل گفتمانی نقاد و عقلانی نیز نیستند.
از دیدگاه میشل فوکو، «هر گفتمان در همان لحظهای که قدرت را بازتولید میکند، امکان مقاومت را نیز در درون خود میپرورد»۳؛ اما تا زمانی که این مقاومت از سطح واکنش به سطح گفتمانی فرانروید، تنها به تغییر نشانهها میانجامد، نه به دگرگونی معنا.
بر این اساس، جامعهی امروز ایران را میتوان در وضعیت «گذار گفتمانی» دانست. شکاف میان زبان رسمی و زبان نسل جدید، نشانهای ازاین گذار است؛ شکافی که میتوان آن را «مقاومت زبانی» نامید. تضعیف زبان دینی، در این معنا، نه صرفاً پدیدهای فرهنگی، بلکه نشانهای از تزلزل مشروعیت سیاسی نیز هست.
زبان رسمی، که زمانی حامل ایمان و انقلاب بود، امروز پژواکی از گذشتهای دور به نظر میرسد. چنین زبانی دیگر از ایمان شخصی برنمیخیزد، بلکه از الزامی اجتماعی و فرهنگی سرچشمه میگیرد؛ عادتی ریشه دار در ساختار سنتی جامعه و نظام سیاسی ایران.
از این منظر، گسست میان «زبان مقدس قدرت» و زبان نسل جوان در عصر دیجیتال را میتوان نشانهای از انتقال مشروعیت فرهنگی دانست: انتقالی ازگفتمان حکومتی ورسمی به زبانی شبکهای، سیّال و خلاق، که ارزشهای تازهای را در بطن جامعه شکل میدهد؛ ارزشهایی که دیگر از جنس ارزشهای گذشتهی حاکمیت نیستند.
چامسکی و زبان
برای درک سازوکارهای «زبان قدرت»، میتوان به نظریهی رسانهای نوآم چامسکی رجوع کرد؛ نظریهای که در سطح جهانی نشان میدهد چگونه زبان میتواند به ابزاری برای کنترل افکار عمومی بدل شود. چامسکی در آثار مشترکش با ادوارد هرمن، در کتاب کارخانهی «تولید رضایت: اقتصاد سیاسی رسانههای جمعی»۴، و نیز در مجموعهگفتوگوهایش با عنوان «آناتومی قدرت»۵، تأکید میکند که زبان میتواند هم وسیلهی شناخت و آزادی باشد وهم ابزار فریب و سلطه.
بهگفتهی او، برای درک قدرت باید دید که چگونه از واژهها برای شکلدادن و هدایت اندیشهها استفاده میشود. تجربهی جمهوری اسلامی نمونهی روشنی ازاین سازوکار است: نظامی که با اتکاء به واژگان مذهبی و تکرار مداوم اصطلاحاتی مانند «دشمن»، «استکبار»، «فتنه»، «غیرخودی» و «تهاجم فرهنگی» و…، همهی این مفاهیم را در خدمت ساخت گفتمانِ مشروعیتبخش قدرت خود قرارداده و درنتیجه، گفتمانی پدید آورده که حتی مخالفان را نیز در چارچوبی از پیش تعیین شده، تعریف و محدود میکند.
اما این ساخت گفتمانی امروز با بحرانی عمیق روبهروست. در زبان نسل جوان و دررسانههای مستقل، معنای واژهها دیگر ثابت نیست؛ دگرگونی مداوم معنا نشانهای ازتزلزل گفتمان رسمی است. هنگامی که درزبان روزمره واژههایی چون «مردم»، «میهن»، «زن»، «آزادی»، «استقلال»، «دموکراسی» «ملیگرایی» و «امپریالیسم» معنایی چندگانه و گاه متضاد مییابند، جامعه درمرحلهای ازبازتعریف زبانی و گفتمانی قرار میگیرد. دراین وضعیت، مبارزهی سیاسی به مبارزهای بر سرمعنا تبدیل میشود؛ نبردی که درآن، خود واژهها به میدان اصلی قدرت بدل میگردند.
همنشینی اندیشهی چامسکی با تجربهی جمهوری اسلامی نشان میدهد که زبان میتواند هم درخدمت سلطه باشد و هم در خدمت رهایی. آزادی واقعی، چنانکه چامسکی یادآور میشود، زمانی ممکن است که انسان زبان را از چنگ قدرت بازستاند و آن را برای اندیشیدن مستقل و آزادانه به کار گیرد؛ آنگاه زبان نه ابزار، بلکه میدان رهایی خواهد بود.
زبان، مشروعیت و ترس
زبان دینی در جامعهی دینی فقط ابزار ایمان نیست، بلکه همانطور که آمد سلاح مشروعیت است. هر سخنرانی، مقاله یا گفتوگوی رسمی وقتی با «بسمالله الرحمن رحیم» آغاز میشود، گویی گوینده از پیش در پناه خدا قرار گرفته است. سخن گفتن بدون این پناه بردن، در ذهن حاکمان، مشروع نیست.
اما این مشروعیت گاه از ایمان تهی میشود و تنها به نشانهای ازترس یا محافظهکاری بدل میگردد. زبان دینی در چنین حالتی نه بهعنوان گفتوگوی انسانهایی که با خدای خود، که به آن اعتقاد دارند، بلکه بهعنوان سپر سیاسی به کار می رود. درفلسفهی سیاسی، از ماکس وبر تا فوکو، قدرت همواره نیازمند زبان است؛ زبانی که بتواند اطاعت را طبیعی و مقدس جلوه دهد. وقتی قدرت با زبان مقدس سخن میگوید، دیگر فرمان، حکم عادی نیست؛ ارادهی الهی است. از همین جاست که هرنظام توتالیتر، دیر یا زود، برای خود آیینی مذهبی میسازد، حتی اگر خدای آن زمینی باشد.
در آلمان نازی، واژهی مقدس دیگر «خدا» نبود، بلکه «پیشوا» بود. سلام روزانهی مردم، «هایل هیتلر»، به دعایی سیاسی بدل شد؛ دعایی که هر بار تکرارش، حضور و قدرت رهبر را تثبیت میکرد.
در ایتالیا، موسولینی خود را «دوچه»(رهبر) میخواند و فاشیسم را وظیفه تاریخی و ملی برای ایتالیا تعریف میکرد. میتوان گفت که او فاشیسم را «دین میهن» میدانست. مراسم رسمی، پرچم، سرود و سوگند جای عبادت را گرفته بود. در رومانی، یون آنتونسکو باعنوان رسمی کُندوکاتور(رهبر) ترکیبی عجیب از دین و ناسیونالیسم را همراه با یک گارد آهنین ساخت. او در سخنرانیهایش از خدا یاری میخواست، اما این یاری تنها در خدمت جنگ و خون بود. در دوران کمونیسم چائوشسکو، نام رهبر حذف نشد، و خود او بود که جای خالی آن را پر کرد. تقدیس رهبر، پرستشی همپایهی پرستش خدا بود. درهمهی این نظامها، زبان دینی (یا شبه دینی) ابزار یکسانسازی و کنترل بود؛ زبان به ابزار ایمان جمعی بدل میشد، حتی اگر از ایمان تهی بود. درنتیجه، قداست به فرم تبدیل میشد، نه به معنا. مردم میآموختند که چگونه با گفتن کلمات مقدس، ازخطر بگریزند، وحاکمان میآموختند که چگونه با همان کلمات فرمان دهند وحکمرانی کنند. این همان جایی است که مرز میان زبان رسمی قدرت و زبان مردمی محو میشود: قدرت از بالا زبان را تقدیس میکند و مردم از پایین آن را در دل زندگی روزمره بازتولید میکنند. در نتیجه، زبان مقدس هم ابزار سلطه است و هم به شکلی، پناه انسانهای بیقدرت.
زبان مقدس قدرت و سیاست سکوت
«زبان مقدس قدرت» تنها در سطح رسمی و نهادی حضور ندارد؛ بلکه در گفتوگوی روزمرهی مردم نیز بهصورت عمیقی ریشه دوانده است. اگر درسالهای آغازین حاکمیت جمهوری اسلامی با مردم عادی درخیابان گفتوگو میکردید، میدیدید که واژههای دینی چنان طبیعی درگفتارشان جریان دارد که گویی بخشی از تنفس روزمرهی آنهاست.
در این سطح، زبان مقدس نوعی پناهگاه عاطفی است، نه فقط ابزار قدرت. مردم با تکرار آن، خود را به شبکهای از معنا و همدلی پیوند میدهند؛ به جامعهای که هنوز، با وجود فاصله ازایمان، از واژههای مقدس برای بیان امید، ترس یا درماندگی استفاده میکند. در جامعهای که قدرت از طریق زبان اعمال میشود، سکوت نیز میتواند شکلی از مقاومت یا همدستی با آن باشد. سکوت دربرابر خشونت، دربرابر تحریف واقعیت یا در برابر دروغ نهادینه شده، درواقع استمرار همان ساختار زبانی قدرت است؛ زیرا هرسکوتی به زبان غالب مشروعیت میبخشد. اما سکوتی دیگر نیز وجود دارد: سکوت آگاهانه، که نه از ترس بلکه از بیزاری نسبت به زبانی آلوده به قدرت برمیخیزد. این سکوت، آغاز زبان تازهای است؛ زبانی که هنوز شکل نگرفته، اما درسکوت متولد میشود.
سکوت آگاهانه، برخلاف خاموشی منفعل، امتناعی است ازسخن گفتن با واژههایی که قدرت برای اندیشیدن و گفتن تعیین کرده است. دراین نوع سکوت، زبان موجود به تعلیق درمیآید تا امکان زبانی دیگر، زبانی آزاد از آلودگی قدرت، پدید آید.
بسیاری از زنان، هنرمندان و کنشگران اجتماعی که در برابر زبان رسمی و تحمیلی ایستادهاند، در عمل نشان دادهاند که چگونه میتوان از دل سکوت، گفتمانی تازه آفرید. شعار «زن، زندگی، آزادی» نمونهی برجستهی چنین زبانی است: زبانی کوتاه، شفاف، انسانی و فراایدئولوژیک که درعین سادگی، تمام بنیانهای زبانی قدرت دینی را به چالش میکشد. این شعار نه صرفاً یک مطالبهی اجتماعی، بلکه تبلور نوعی تغییر گفتمانی است که از حوزهی سیاست فراتر میرود و به درون جامعه نفوذ میکند.
در مقابل، این زبان رسمی حکومت است که در تکرار خود فرسوده شده است. واژههایی چون «ولایت»، «شهید»، «دشمن»، «امنیت» یا «عفاف و حجاب» «ضد انقلاب» و «استکبار» و… دیگر کارکرد نخستین خود را از دست دادهاند. این واژهها نهتنها دیگر توان اقناع ندارند، بلکه به ضد خود بدل شدهاند؛ به نشانههایی از زوال قدرت زبانی نظام. این فرسایش، بیش از هر چیز، نتیجهی بحران معناست؛ بحرانی که درآن، این کلمات ازتجربهی زیستهی مردم جدا شدهاند. آنچه حکومت هنوز «ارزش» مینامد، درزندگی واقعی مردم دیگرمعنا ندارد.
در چنین شرایطی، بازتولید زبان رسمی از طریق رسانهها، آموزش و تبلیغات، بیش ازآنکه به بازآفرینی معنا بینجامد، به تکرار مشتی کلمات تهی از معنا تبدیل میشود. حتی نهادهای فرهنگی نظام نیز ناخودآگاه در حال تخریب همان بنیانهای زبانیاند که باید نگاهبان آن باشند، زیرا هر تکرار، وقتی از معنا تهی شود، به ضد خود تبدیل میگردد. در مقابل، زبان زندگی روزمره، زبان خیابان و زبان شبکهها، بهتدریج جایگزین زبان رسمی میشود؛ زبانی که ازپایین برمیخیزد، از تجربهی زیستهی مردم و از خواست مشترک برای زیستن درجهانی است که در آن بدون ترس،آزادنه بتوان نفس کشید و زندگی کرد. در این میان، روزنامهنگاری و رسانههای مستقل و فضای مجازی نقش حیاتی دارند. روزنامهنگاری حرفهای نشان میدهد که چگونه میتوان با تکیه بر سنت روزنامهنگاری تحقیقی و با اتکا به حقیقت، زبان قدرت را افشا کرد.
مرحلهی گذار از زبان مقدس قدرت به زبان رهایی
از منظر فلسفی، جامعهی ایران در مرحلهای از «گذار زبانی» قرار دارد؛ مرحلهای که در آن، واژهها هنوز از سلطهی قدرت رها نشدهاند، اما دیگر در انحصار آن نیز نیستند. این وضعیت، هم نشانهی بحران است و هم امکان رهایی، زیرا هیچ تغییر سیاسی و اجتماعی پایداری بدون دگرگونی در زبان رخ نمیدهد.
«زبان رهایی» زبانی است که به جای اطاعت، به فهم دعوت میکند؛ به جای ایمان، به اندیشه؛ و به جای قداست، به کرامت انسان. اما «زبان مقدس قدرت» از دل ایمان زاده میشود و درمسیر تثبیت خود، به فرمولی رسمی بدل میگردد. کلماتی که زمانی از عشق یا ترس از خدا جاری میشدند، اکنون از ترس قدرت مطلقه تکرار میشوند.
در حاکمیتهای مذهبی ـ ایدئولوژیک، قداست از معنا به فرم مهاجرت میکند. با اینهمه، درهمین مهاجرت نیز نوعی حافظهی جمعی نهفته است؛ یادگاری از زمانی که برخی کلمات هنوز معنا داشتند. شاید روزی بتوان زبان دینی را از قدرت جدا کرد و آن را دوباره به حوزهی خصوصی ایمان بازگرداند تا زبان درعرصهی عمومی وحقوقی بتواند آزادانه تنفس کند و خود را مستقل از هرگونه دین و ایدئولوژی بازتعریف نماید؛ عرصههایی که در آن، واژههای مقدس فرمان ندهند، بلکه معنا ببخشند.
منابع و پانویسها:
۱- Kant, Immanuel: Kritik der praktischen Vernunft/ Grundlegung zur Metaphysik der Sitten. Hrsg. Wilhelm Weischedel. Frankfurt a. M.: Suhrkamp ( 25. Auflage 2000)
۲- Kant, Immanuel (1784): Beantwortung der Frage: Was ist Aufklärung? In: Berlinische Monatsschrift, Dezember 1784
۳- فوکو: مسئلهی مقاومت (مقاومت و قدرت) https://engare.net/
۴- Chomsky, Noam / Herman, Edward S. (2023): Die Konsensfabrik: Die politische Ökonomie der Massenmedien. Hamburg: Hamburger Edition.
۵- Noam Chomsky: Eine Anatomie der Macht; der Chomsky-Reader (2002)





نظرها
نظری وجود ندارد.