دولت، دین و فرهنگ چگونه خشونت علیه زنان را بازتولید و قانونی میکنند؟
رعنا سلیمانی - خشونت علیه زنان تا جایی در بافت اجتماعی، قوانین و حتی زبان جامعه رسوخ کرده که بسیاری از مصادیق آن دیگر خشونت محسوب نمیشوند، بلکه بخشی از زندگی روزمره و ساختار طبیعی جلوه داده میشوند. این ساختار از پیوند دین رسمی، فرهنگ سنتی و قوانین تبعیضآمیز دولت تغذیه میکند. در این میان، سکوت و بیعملی کسانی که خود را مخالف خشونت میدانند، ناخواسته به ابزاری برای تداوم آن تبدیل میشود. مبارزه با خشونت یک «مسئله زنانه» یا «خصوصی» نیست؛ بلکه یک مسئله انسانی است که آغاز تغییر آن، پذیرش مسئولیت و بازتعریف مردانگی از سوی مردان و بازنگری در الگوهای تربیتی توسط همگان است.

زنکشی و خشونت علیه زنان

خشونت علیه زنان، بهویژه در ایران، نتیجه شکلگیری یک مثلث قدرت است که اضلاع آن دولت، دین و فرهنگ را شامل میشود.
دین رسمیشده با تکیه بر تفاسیر مردسالارانه، تبعیض را تقدسبخشی کرده و اطاعت زن را «وظیفه شرعی» معرفی میکند؛ چنانکه بسیاری از پیامبران و فرستادگان خدا نیز بر برتری مرد تأکید داشتهاند و زن را در جایگاه کنیزی او دیدهاند.
فرهنگ سنتی حاکم نیز که بر پایه نظام مردسالاری رشد یافته، این ساختار را در تربیت، خانواده و روابط روزمره بازتولید کرده و نقشهای کلیشهای را بهتدریج به امری کاملاً طبیعی تبدیل کرده است.
در چنین ساختاری، دولت جمهوری اسلامی نیز با توسل به دین و فرهنگ مردسالاری، از طریق وضع قوانین تبعیضآمیز در حوزههایی چون ارث، دیه، طلاق و حقوق دختران و زنان، خشونت را در سطح رسمی بازتولید و قانونی کرده است.
مردسالاری هم که در واقع شکل تحریفشدهای از مردانگی است، زن را به ابزاری برای فرزندآوری، اطاعت، کار خانگی و حفظ آبروی مرد تبدیل میکند.
در این نگاه، زن اختیار و حق انتخاب ندارد و هر حرکت مستقل او تهدیدی برای قدرت مرد محسوب میشود.
با این حال باید دانست که هیچ مردی با پتانسیل مردسالاری به دنیا نمیآید؛ این پتانسیل در روند تربیت، از طریق نقشهای اجتماعی، معناهای تحمیلشده بر مردانگی و پیوند آن با قدرت ساخته میشود.
رفتارهایی که از این نقشها ناشی میشوند، آنچنان در فرهنگ، زبان، تربیت، روابط قدرت و قوانین ریشه دواندهاند که کاملاً عادی جلوه داده میشوند.
بسیاری از مصادیق خشونت حتی خشونت محسوب نمیشوند، زیرا بخشی از زندگی روزمره شدهاند.
از اینرو خشونت علیه زنان تنها خطای فردی یا اخلاقی نیست، بلکه بخشی از ساختاری است که سالها در بافت اجتماعی رسوب کرده و عادیسازی شده است.
در چنین شرایطی، سکوت کسانی که خود را مخالف خشونت میدانند، ناخواسته به ابزاری برای تداوم آن تبدیل میشود.
بسیاری از مردانی که ادعای مخالفت با خشونت دارند، با بیعملی، تعارف، توجیه و سکوت، ساختار تبعیض را تقویت میکنند.
تصور اینکه خشونت جنسیتی یک موضوع «خصوصی»، «خانوادگی» یا «زنانه» است نیز بخشی از همین ساختار پنهانکننده خشونت است. خشونت مسئله زنان نیست؛ مسئله انسان است.
نقطه آغاز تغییر، پذیرش همین مسئولیت مشترک است.
برابری یک اصل انسانی است و هیچ دلیل اخلاقی یا منطقی نمیتواند میان زن و مرد تفاوتی در کرامت و اختیار ایجاد کند.
اما برابری تنها یک شعار سیاسی نیست؛ باید به یک شیوه زندگی تبدیل شود: در رفتارهای روزمره، در گفتار، در تقسیم مسئولیتها، در شنیدن صدای زنان، در نقد الگوهای مردسالاری و در بازتعریف مردانگی.
مردان میتوانند این مسیر را با دیدن و شنیدن تجربه واقعی زنان آغاز کنند؛ با پرسش از خود که کجا سکوت کردهاند و چگونه میتوانند آگاهانه مسیر دیگری را برگزینند.
برای زنان نیز حفظ و تقویت هویت مستقل و نپذیرفتن نقشهایی که بهظاهر حمایتیاند اما در عمل ابزار کنترل هستند، بخش مهمی از مسیر رهایی است.
نباید نادیده گرفت که گاهی خود زنان نیز به دلیل تربیت یا فشار اجتماعی مردسالاری را بازتولید میکنند.
مادری که دختر را به سکوت و تمکین عادت میدهد، یا پسر را از مسئولیت عاطفی معاف میسازد، ناخواسته نسخهای تازه از چرخه نابرابری را خلق میکند.
تربیت نخستین میدان شکلگیری عدالت یا بیعدالتی است.
همچنین باید به تجربه افراد کوئیر توجه کرد؛ کسانی که با بدن یا ظاهر زنانه زندگی میکنند اما هویت یا تمایل جنسی متفاوت دارند و تنها بهدلیل «زنانهپنداری»، همان خشونت و تبعیضی را متحمل میشوند که ریشه در مردسالاری دارد.
زن، مرد و کوئیر، همه اشکالی از حقیقت انسانیاند و هیچ منطقی نمیتواند میان آنان تفاوتی در کرامت و اختیار قائل شود.
مسیر مبارزه با خشونت از اصلاح رفتارهای کوچک آغاز میشود: شنیدن صدای زنان، نقد الگوهای مردسالاری، بازتعریف مردانگی و به رسمیت شناختن هویت مستقل زنان و دیگر جنسیتها.
مبارزه با خشونت، مبارزه برای امنیت و کرامت همه انسانهاست.
مهمتر از همه، باید باور داشت که جامعه میتواند شکل دیگری داشته باشد. هیچ سنت، عرف یا قانونی تغییرناپذیر نیست.
همانگونه که تبعیض ساخته شده، میتوان آن را از نو ساخت؛ همانطور که خشونت آموخته شده، میتوان آن را از میان برداشت.
آنچه از ما خواسته میشود نه قهرمانی بزرگ است و نه تحلیل پیچیده، بلکه تنها یک چیز: انسانبودنِ مسئول.
اینکه هر کدام از ما در دایره کوچک زندگی خود تغییری ایجاد کنیم در رفتار، در زبان، در تربیت فرزندان، در روابط، در واکنش به بیعدالتی و در امتناع از سکوت. همین گامهای کوچک، آغاز شکلگیری جهانی عاری از خشونت خواهد بود.



نظرها
نظری وجود ندارد.