بە مناسبت ۲۵ نوامبر ، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان
خشونت علیه زنان، به مثابه بازتولید جاهلیتی مدرن و معیوب در چشماندازهای بنیادی جوامع
خشونت علیه زنان یک پدیده تکبعدی نیست؛ یک برآیند مخرب و چندلایه است که ریشههای آن را باید در نظامهای قدرت جستجو کرد. فهمیدە حسینی به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان (۲۵ نوامبر)، در این مقاله با تمرکز بر پنج نیروی بنیادین اجتماعی – از تاریخ پدرسالار و فقه سنتی تا خشونت حکومتی و مکانیزمهای ظریف روانشناختی سرمایهداری – به بررسی این پدیده میپردازد.

خشونت جنسی علیه زنان ـ عکس از آرشیو

خشونت علیه زنان، برخلاف تصور رایجی که آن را به بالفطره به رفتار فردی مردان فرو میکاهد، پدیدهای ریشهدار، ساختاری و چندلایه است کە نه از یک تصمیم شخصی، بلکه از اعتقاداتی نشأت گرفته و به وجود آمده که طی قرنها در ساحتهای تاریخی، دینی، سیاسی_حکومتی، اجتماعی و اقتصادی بازتولید شده است. به همین دلیل، ۲۵ نوامبر تنها فرصتی برای ذکر آمار یا تکرار بدیهیات نیست؛ بلکه مجالی جدی برای نقدی عمیق و عقلانی است که زن را موجودی فرعی، جنس دوم، قابل تملک و مجبور به کنترل معرفی کرده است.
در این مقاله، خشونت علیه زنان را در قالب برآیند پنج نیروی درهم تنیده اجتماعی بررسی میکنیم؛ تاریخ پدرسالار، فقه و فرهنگ دینی، ساختار سیاسی، سازوکار اجتماعی و مکانیزمهای ظریف روانشناختی دنیای سرمایهداری.
این تحلیل میکوشد نشان دهد که چگونه این نیروها، هر یک به شکلی متفاوت، مفهوم، هویت و جسم زن را به آوردگاهی تحمیلی در مسند قدرت تبدیل کردهاند.
۱. ریشههای تاریخی و فلسفی: زن بهعنوان «نسخه ناقص» در عقلانیت کلاسیک
پدرسالاری، پیش از آن که دینی شود، تاریخی و فلسفی بود. در تمدنهای باستانی، زن بهطور نظاممند از حوزه عقل، قدرت و استقلال و انتخاب کنار گذاشته شد. اندیشهی ارسطو که زن را «مرد ناقص» معرفی کرد زمینه را برای ایجاد بنیانی فراهم کرد که خود به یک جهانبینی زن ستیز مبدل شد که در آن مرد معیار انسان کامل محسوب و زن در جایگاه چندم و پایینتر قرار گرفت.
در تمدنهای اولیه خاورمیانه و بینالنهرین و در بسیاری از جوامع، بدن زن، ملک خانواده، قبیله و مرد و در اهم اوقات به جهت صلح و آتش بس معنا شده است. این نگاه، زنان را از مایملکهای قابل مبادله تا ابزار تولید نسل تعریف میکرد. چنین مفهومی در لایههای ناخودآگاه جمعی بشریت و حافظه تاریخی جوامع، از زن تصویری را رسم کرد که زن به عنوان موجودی نیازمند، قابل کنترل و میزبانی فرمانبردار است.
این پیشفرضهای تاریخی بعدها در ادیان رشد یافت و سپس در حکومتها قدسیسازی و نهادینه شدند و تبدیل به قانون، اخلاق و عرفی اجتماعی گشتند. بنابراین، خشونت امروز بر علیه زنان نه تنها به دلیل رفتار مردان نیست بلکه میتوان گفت سایهای از جاهلیت است که تاریخ بر ذهن بشر انداخته است.
۲. فرهنگ و فقه اسلامی: قداستبخشی به تبعیض و نهادینهکردن اطاعت
در جوامع اسلامی، تبعیض جنسیتی از فقه تاریخی نیرو گرفته است و فقه سنتی بر پایه برداشتهایی شکل گرفته که در آن زن به سه ویژگی تقلیل مییابد: ضعف عقل، ضعف مدیریت بر خود، و نیاز به قیمومیت.
این تصویر در آیات و روایات خاصی مشروعیت یافتە و سپس در قالب قانون و عرف اجتماعی تثبیت شده که میتوان به موارد فقهی استدلالی برگرفته از قرآن و سنت پیامبر اسلام اشاره کرد منالجمله بە نصف بودن حق شهادت و ارث و دیه، حق طلاق، حق حضانت و چند همسری برای مرد، حجاب اجباری، مجاز دانستن تنبیه زن و ممنوعیت خروج از خانه بدون اجازه مرد اشارە کرد.
این احکام نه تنها مناسبات حقوقی، بلکه فرهنگ عمومی را نیز شکل دادند و مردم باور کردند زن «در ذات خود» ناقص است و این باور، خشونت را طبیعی-ذاتی و حتی «وظیفهی مرد» جلوه داد.
از جوامع باستان تا دوران اسلامی، زن همواره زیر سایه مالکیت مرد تعریف شده و بدن او ابزار قدرت، حفظ شرافت، ناموس پرستی و سیاست مردان بوده است.
فقه سنتی با تعریف زن به عنوان موجودی «کمعقل» و «نیازمند قیم»، تبعیض را از یک رفتار عرفی به یک اصل الهی و شرعی ارتقا داد و سپس این تبعیض به فرهنگ عامه سرایت کرد و تبدیل به حقیقتی نانوشته شد که در نتیجه آن اشاعه فرهنگ دینی آمیخته به خشونت را مشروع کرد و آنرا در بستر جامعه و فرهنگ عوام نهادینه و طبیعی جلوه داد.
٣. خشونت حکومتی: ابزاری برای حفظ هویت ایدئولوژیک حاکمیت
در نظامهای سیاسی که مدعی ایدئولوژی تمامیتخواه هستند (مانند برخی نظامهای دینی یا اقتدارگرا)، خشونت علیه زنان به یک ابزار حکومتی برای تثبیت قدرت تبدیل میشود. این نظامها، بدن و ماهیت زن را به امر امنیتی تبدیل کرده است.
دولتیسازی خشونت: در این حکومتها، اعمالی مانند حجاب اجباری، محدودیت شغلی یا لغو حق حضانت، توسط نهادهای قانونی و انتظامی به اجرا درمیآیند. این مهندسی اجتماعی از بالا، زن را به نمادی از مرزهای ایدئولوژیک جامعه تبدیل میکند.
زن، عرصه نبرد سیاسی: سرکوب زن در این سیستمها نه تنها هدفش کنترل بدن زن است، بلکه ارسال پیام روشنی به کل جامعه است مبنی بر اینکه قدرت مطلق در دست حکومت است. در واقع، خشونت حاکمیت بر علیه زن در جامعه است. این چارچوب، اعلامیه قدرت سیاسی و رواداشت مقتدرانه آن بر مبنای اسلام سیاسیاست. هرگونه نافرمانی زن در این فضا، به مثابهٔ تهدیدی مستقیم علیه هژمونی و مشروعیت دولت تفسیر میشود.
زن آزاد، متفکر، منتقد و مستقل، نظم ایدئولوژیک را مختل میکند و تهدیدی برای حاکمیت توتالیتر اسلامی است که باید کنترل شود، در چنین ساختاری، خشونت نهتنها اتفاقی نیست، بلکه ابزاری سرکوبی و متقابل در راستای ابقای حکومت است.
٤. تحلیل جامعهشناختی: نهادینگی خشونت در زیست روزمره و فرهنگ عامه
خشونت علیه زن تنها در متون قانونی و دینی خلاصه نمیشود، بلکه به شکل نادیدنی و ریشهداری چنان در بافت اجتماعی و فرهنگ عامه رسوخ کرده است که این خشونت از طریق فرآیند جامعهپذیری بازتولید و باز نشر مجدد شده و به یک هنجار دیکته شده پنهان تبدیل میشود.
جامعهپذیری در خانواده و نهادهای آموزشی، اولین مجرایی است که سلسله مراتب جنسیتی را در ذهن فرد نهادینه میکند. همچنین تقسیم کار جنسیتی سختگیرانه و تفکیک سفت و سخت سنتی نقشها (زن = مراقبت، مرد = تأمین) در نهایت به محدودیتهای فیزیکی و روانی برای زن منجر میشود. پذیرش این تقسیم کار به عنوان «طبیعی» یا «دینی»، زن را در حوزه خصوصی و خانوادگی حبس کرده و او را از منابع قدرت، تصمیمگیری و دایره انتخاب در حوزه عمومی دور میسازد.
در بسیاری از خردهفرهنگها، خشونت فیزیکی یا کلامی مرد علیه زن، نه به عنوان «جرم»، بلکه به عنوان «تادیب» یا «تنبیه مشروع» برای بازگرداندن نظم خانوادگی تعریف میشود. این نرمالسازی خشونت، ریشه در همان پارادایم منفی ناقصبودن زن دارد که نیازمند قیمومیت و سرپرستی است.
خشونت نمادین و زبان روزمره (Symbolic Violence)
جامعهشناسانی چون پیر بوردیو (Pierre Bourdieu) مفهوم خشونت نمادین را اینگونە مطرح میکنند: شکلی از خشونت که با همکاری ناخودآگاه قربانی اعمال میشود. این خشونت در لایههای زبان، طنز، رسانه و ضربالمثلها نهفته است.
استفاده از زبان تحقیرآمیز: استفادهٔ روزمره از اصطلاحاتی که توانمندی فکری، قدرت جسمی یا استقلال زن را به تمسخر میگیرند، به تدریج عزتنفس زن را تخریب کرده و این باور را در هر دو جنس نهادینه میکند که جایگاه زن، فرودست و به نقل از سطح عوامانه «زن ضعیفه است» تقلیل مییابد.
گسلایتینگ (Gaslighting) اجتماعی: هنگامی که زن مورد خشونت قرار میگیرد، به جای حمایت جامعه، اغلب متهم به «تحریک» یا «عدم رعایت حدود» میشود. این رویکرد، زن را مجبور میکند که به جای جستجوی عدالت، و دادخواهی و احقاق حقوقش در صحت درک و تجربه خود شک کند. این فشار اجتماعی، قویتر از بسیاری از کتکها عمل کرده و زن را در چرخه سکوت و پذیرش خشونت و خفقان جنسیتی حفظ میکند.
در نهایت، تحلیل اجتماعی نشان میدهد که خشونت علیه زنان، یک فرهنگ است، یک میراث اجتماعی که نه تنها توسط قانون و حکومت، بلکه توسط هنجارها، باورها و زبان روزمرهٔ ما دائماً تغذیه و بازتولید میشود.
٥. خشونت در دنیای سرمایهداری: استحالهٔ زن به «کالای مطلوب»
در اقتصاد جهانیشده و سویه مدرنتر امروزینش، لیبرال سرمایهداری و فتیشیم و کالاوارهگی زن، خشونت بر علیه زنان ماهیت ظریف و روانشناسانهای پیدا میکند که نیازمند تحلیل عمیقتر است. خشونت در اینجا، از ابزار سرکوب دینی/سیاسی به مکانیزم استثمار اقتصادی/روانی تبدیل میشود.
ابژکتیفیکیشن (شیءانگاری) و فتیشیسم کالا
نظام سرمایهداری، بهجای سرکوب فیزیکی، زن را در فرآیند شیءانگاری (Objectification) به یک کالای مطلوب و در دسترست بدیل میکند. رسانهها با تاکید بر برندیسم و صنعت تبلیغات، ارزش زن را به ویژگیهای فیزیکی (جوانی، زیبایی، جنسیت) تقلیل میدهند که قابل خرید و فروش و مصرف هستند. این فرآیند، نه تنها زنان را در خدمت تبلیغ کالا قرار میدهد، بلکه بدن و ظاهر خود زنان را به مهمترین کالای زندگی برای رقابت در بازار ازدواج، شغل و شبکههای اجتماعی تبدیل میکند.
استثمار روانشناختی و اضطراب مزمن
این شکل از خشونت، روانشناختی و عمیقاً فرساینده است، زن باید برای «ارزشمند باقی ماندن» و جلوگیری از «نامرئی شدن»، دائماً در حال پالایش و مصرف خدمات زیبایی و مد باشد. این امر بیمارگونه، نوعی خودشیءانگاری مزمن ایجاد میکند.
در این نظام زن همچنان مسئولیت کار بدون مزد، خانهداری و مراقبت را برعهده دارد، در حالی که در بازار کار، اغلب با شکاف دستمزد و سقف شیشهای روبهرو است. سرمایهداری با دوگانه نگه داشتن این نقشها، از زن به صورت مضاعف بهرهکشی میکند.
در نتیجه، خشونت در دنیای سرمایهداری، در قالب اضطراب دائمی برای دستیابی به استانداردهای غیرواقعی و تلاش برای مصرف شدن و مصرف کردن نمود پیدا میکند. اینجا زن نه ارزش معنوی دارد و نه ارزش اخلاقی؛ بلکه ارزش تجاری دارد و به عرصه بازار وارد می گردد. این خشونت ظریف است؛ لبخند میزند، اما تبعیض را عمیقتر میکند و زن «شیء» نمیشود بهخاطر مرد، بلکه بهخاطر سود بیشتر در خدمت نظام کاپیتالیستی.
نتیجهگیری: لزوم بازاندیشی در پارادایم «انسان»
خشونت علیه زن، پدیدهای مجرد یا تکبعدی نیست، بلکه یک پروژه چندسطحی و چند وجهیاست که ریشههای آن در تاریخ فلسفی و دینی، سیاست حکومتی اقتدارگرا، اقتصاد جهانیشدهٔ سرمایهداری و زبان و فرهنگ عامه تنیده شده است.
تحلیل ما نشان داد که زن همواره از سوی این ساختارها، یا به مثابه «موجود ناقص» (توجیه دینی_شرعی/حقوقی_اسلامی)، یا به مثابه «ابزار کنترل سیاسی» (حکومتهای اقتدارگرا) و یا به مثابه «کالای مطلوب» (نظام سرمایهداری) تعریف شده است.
مبارزهٔ واقعی با این خشونت ساختاری، فراتر از برگزاری مراسم ۲۵ نوامبر و درمانهای موضعی است و مستلزم یک انقلاب معرفتشناختی و رادیکال است در جهت باز تعریف و باز مفهوم زن و جایگاه زن در اجتماع است. ما باید در پارادایمهای بنیادینی که مفهوم «انسان» را تعریف کردهاند، بازنگری کنیم تا کرامت انسانی از قید جنسیت رها شود و تبعیضهای جسمی، جنسی و ذاتی ریشه کن شود، این مبارزه جامع، نیازمند اقدام در چهار جبههٔ اصلی است:
- جبههٔ قانونگذاری و حقوقی (سلطهٔ عقلانیت بر سنت): مقابله با هرگونه قانونگذاری غیرعقلانی که منشأ خود را از تفاسیر سنتی، تاریخی یا فقهی میگیرد و نه از اصول عام حقوق بشر و عدالت فراگیر کە این نبرد برای تضمین این اصل فلسفی است که کرامت و برابری مطلق انسان باید تنها مبنای مشروعیت قانون باشد و هیچ منبع سنتی جزم اندیشانه دیگری نباید بر آن مقدم شود.
- جبههٔ سیاسی و حکومتی (دموکراسی رادیکال): مقابله و مبارزه با ساختارهای سیاسی اقتدارگرا که از بدن زن به عنوان ابزار کنترل و تثبیت هژمونی خود استفاده میکنند کە این امر مستلزم تضمین استقلال حقوقی و آزادیهای فردی زن (لیبرالیسم فردی) در حوزه عمومی است.
- جبههٔ اقتصادی و رسانهای (فرهنگسازی ضدکالایی): مقاومت فعال در برابر شیءانگاری و استثمار روانشناختی تحمیلشده توسط رسانهها و ساختارهای سرمایهداری با هدف بازیابی ارزش زن فراتر از قابلیت مصرف و زیبایی معیارشده.
- جبههٔ اجتماعی و فرهنگی (تغییر زبان و هنجارها): مبارزه با خشونت نمادین و نرمالسازی خشونت در زبان روزمره و نهادهای اجتماعی نظیر خانواده. این اقدام نیاز به بازتعریف فرهنگی نقشهای جنسیتی و محو توجیههای «تأدیبی» دارد که گاهی برای پیادهسازی این مهم براندازی و ساقط شدن حکومتهای توتالیتر الزامی است.
تنها با به رسمیت شناختن برابری ذاتی و غیرقابل خدشه زن و مرد به عنوان یک اصل فلسفی، اخلاقی و عقلانی که بر هر تفسیر و قانونی اولویت دارد، میتوان امیدوار بود که خشونت ساختاری و نهادینهشده، جای خود را به عدالت، برابری و کرامت انسانی بدهد. این انقلاب معرفتشناختی و برابر محور، تنها راه برای ابدال ۲۵ نوامبر از یک روز با مناسبتی تاریخی که یادآور قربانیان زن در جامعهای پسرفتی و دوگماتیک است به یک نقطهٔ عطف در راستای اقدام رادیکال و پایدار در جامعهای پیشرفته است.




نظرها
نظری وجود ندارد.