خویشاوندان ادبی
احمد درخشان - جداسازی ادبیات به بدنه و غیربدنه در درازمدت به خود ادبیات داستانی و روند خلاقانه آن ضربه خواهد زد.

دو شاخه تازهی جایزه مهرگان ادب: ادبیات خارج از کشور و مهرگان طلایی

حسین نوشآذر در مطلبی تحت عنوان «مهرگان ادب: قضاوت بین سیب و پرتقال با یک معیار» که همزمان با اعلام نتایج دور اول جایزه مهرگان منتشر و مجدداً با اعلام نتایج نهایی بازنشر شد، دیدگاه انتقادی خود را نسبت به این رقابت ادبی مطرح میکند. ایشان، داوری و ارزشگذاری بین ادبیات داخل ایران، ادبیات بدنه، با ادبیات در تبعید، را ناعادلانه و انتخاب بین سیب و پرتقال دانستهاند.
جدای از اینکه هر مسابقهای چه ادبی و چه غیرادبی همواره میتواند محمل انتقاد و خردهگیری باشد، به نظر نگارنده انتقاد سازنده به یک رقابت ادبی، بایستی معطوف به ساختار، چینش و صحت و سلامت روند برگزاری و کیفیت انتخاب آثار آن باشد تا تأکید بر زمینههایی که بیشتر حواشی آثار و امکانات و محدودیتهای پیشانوشتار را در برمیگیرد. انتقاد از سازوکار نادرست و غیرشفاف یک رقابت نه تنها مخرب نخواهد بود، بلکه به گردانندگان چنین مسابقات و رقابتهایی کمک میکند تا آن اعتباری را که با سالها کار و تلاش به دست آوردهاند یکشبه از دست ندهند. اتفاقی که برای بسیار از مسابقات و جوایز ادبی در ایران افتاده است و میافتد.
نوشآذر برای شرح و بسط نظر خود، صفاتی را برای این دو گونهی ادبی قائل میشود. او ادبیات داخل را پیچیده، پر از ابهام و سانسورزده، و ادبیات در تبعید را ادبیات صراحت و شجاعت قلمداد میکند.
این تقسیمبندی دوگانه و سادهسازی و نادیده گرفتن تفاوتها و گوناگونیها نه تنها نوری بر تاریکیها نمیتاباند، بلکه به پیچیدگی و سوتفاهم بیشتری دامن میزند.
در این مقال اندک تلاش خواهم کرد به برخی از این سوءتفاهمها و سوءتعبیرها اشاره کنم.
صفاتی که نوشآذر برای وصف این دوگانههای ادبی به کار میگیرد، هیچ کدام به تنهایی واجد ارزش ادبی نیستند: پیچیدهگویی بدون درونمایه و محتوا، و درونمایه و محتوای بدون شکل و فرم.
به باور نوشآذر، ادبیات داخل ایران زیر سقف نامرئی سانسور خلق شده و فاقد محتواست و چون نویسندگان نمیتوانند با صراحت بنویسند، به فرم و پیچیدهگویی روی میآورند. مسئلهی فرم و تکنیکهای روایی پیچیدهتر از آن است که بخواهیم کلیت آن را ذیل ابهام و گنگی قرار دهیم. با نگاهی گذرا به تاریخچهی سیر تطور و تحول رمان، میشود گفت که نویسندگان این گونهی ادبی همواره به دنبال کشف شگردهای نو روایی و تجارب تازه بودهاند. و این تنها به مدرنیستها محدود نمیشود. کسانی چون استرن، دیدرو، ماشادو د آسیس مثالهای خوبی برای این مدعا هستند. اگرچه از اواخر قرن نوزدهم با وجود فلوبر و آن تلاش معروفش برای نوشتن دربارهی هیچ، فرم و تکنیک جایگاه عظیمی در روایت داستانی یافت و به راههای تازه رفت، با سر کار آمدن مدرنیستهایی چون جویس، وولف، مان، پروست و... بود که رمان از وظایف کلاسیک خود بسیار فاصله گرفت و قالبها، اشکال و شگردهای پیچیدهای را آزمود.
در مطلب نوشآذر اما این عناصر خلاقه وجهی منفی مییابد و به گنگی، بیمعنایی و ابهام تعبیر میشود که تنها برای گریز از سانسور ابداع شده است.
بر هیچ کس پوشیده نیست که سانسور در هر زمینهای مخصوصاً فرهنگ و هنر مخرب و ویرانگر است و از نوع جمهوری اسلامی که همهی ابعاد اجتماعی و فردی را دربرمیگیرد مخربتر و ویرانگرتر. البته عدهای از غرض و مرض یا کجفهمی سانسور را از آنجا که باعث خلق و خلاقیت میشود ستودهاند. یادم میآید، ادوارد آلبی در مصاحبهای گفته بود، گاهی به این محدودیت شما غبطه میخورم، وقتی آزادی از همه چیز بنویسی فاجعه است. (نقل به مضمون)
جدای از این که آلبی در چه زمینهای این حرف را میزند و به چه پدیدهای در غرب انتقاد دارد، عدهای با نقل چنین جملاتی در ستایش سانسور بداههپردازی کرده و میکنند. در اینجا لازم است صراحتاً خط بطلانی بر این باور بکشیم و یادآوری کنیم پیچیدهترین فرمها اتفاقاً در ممالک آزاد شکل گرفتهاند. بنابراین وقتی از تکنیک و خلاقیت ادبی حرف میزنیم، لزوماً در امتداد و ارتباط با سانسور قرار نمیگیرد. تکنیک و فرم در آثار هنری و ادبی مقولهای زیباشناسانه است که با هستیشناسی هنرمند و نویسنده پیوندی ناگسستنی دارد. فرم و ساختار دقیق و درست، راهی است برای بیان افکار و اندیشهها و جهانبینی نویسنده که جز در همان فرم قابل بیان نیست.
نویسندگانی چون سیمون، جویس، فاکنر، موزیل و... با آثار خود نشان دادهاند که پیچیدگی تکنیکی لازمهی بازنمایی تجربهی پیچیدهی انسانی است. ما نمیتوانیم رفتارها و کنشهای عجیب و غریب شخصیتهای داستانهای فاکنر را خارج از آن ساختار و جهان خودارجاع درک کنیم. فهم اعمال و گفتههای بنجی در خشم و هیاهو در آن ساختار پیچیدهی زبانی و فرمی قابل فهم است. شاید اگر آن باورها و رفتارها به فرم و زبان دیگری بیان میشد، ارتباطش و تفاوتش با جهان کوئنتین قابل تمایز و درک نبود.
بنابراین اطلاق صفت پیچیدهگویی و ابهام و کنایه بدون لحاظ کردن بوطیقای رمان و سیر تحول و تطور آن، به بیراهه رفتن است. البته نمیتوان انکار کرد که انتقاد نوشآذر بر جنبههایی از رمان و داستان ایرانی وارد است و اتفاقاً به نکتهای اشاره میکند که محل بحث فراوان بوده است. از اواسط دههی هفتاد در ایران جریانی ادبی شکل گرفت و بالید که شاخصههای اصلیاش پیچیدهگویی، زبانبازی و ساختارهای دورازذهن و هزارتوهای درهمگوریده بود و ادبیات ایران و ذهن و سلیقهی مخاطبان جدی ادبیات را مقهور و شیفتهی خود ساخت. این افراط هنوز هم تبعاتش باقی است و شاید یکی از دلایل عمدهی جدا و تکافتادگی ادبیات ایران از جریان جهانی باشد. در حالی که کشورها و همسایگان مجاورمان با پیوند درست و متعادل فرم و داستان جایگاه خود را در میان ملل دیگر یافتهاند.
نکتهی دیگری که باید به آن اشاره کرد، این است که در چنین نگاهی، بدنهی اصلی ادبیات ایران، فاقد درونمایهی قابل توجه یا به بیان دیگر انتقادی فرض میشود. آیا میتوان چنین ادعایی داشت که تمامی آثاری که زیر تیغ سانسور خلق شدهاند، فاقد جسارت و صراحت محتوایی هستند؟ در حالی که آثار زیادی را میتوان نام برد که به موضوعات حساس و خط قرمزها پرداختهاند.
در مقابل نوشآذر برای ادبیات در تبعید صفات شجاعت و صراحت قائل است که از خط قرمزها عبور میکند. بنابر آنچه گفته شد علاوهبر پیچیدگی و گونهگونی موضوع، اطلاق صراحت و شجاعت در عرصهی ادبی میتواند محمل سوءتفاهم باشد چنانکه با نگاهی گذرا به ادبیات پیش از انقلاب میتوان به تصویر روشنتری رسید. بنابر خصلت انقلابی آن دوران، نویسندگانی بودند که آثارشان به بیان سطحی، شعاری و شجاعانه محدود میشد و امروزه ما کمتر نامی از آنها در ادبیات میشنویم و در مقابل نویسندگانی بودند که محتوا را با فرم و تکنیک درست گره زدند و اتفاقاً همینها مسیر ادبیات امروز ما را مشخص و هموار کردند. شاید ساعدی مثال خوبی برای بحث ما باشد که صراحت و شجاعت را با فرم و بیان هنری مناسب درآمیخت و هنوز بعد پنجاه و اندی سال آثارش برای ما تازگی داشته و بعضاً پیشنهاددهنده نیز هستند.
در بیان شجاعانه، اگر فضیلتی باشد که هست، باید در عاملیت سیاسی بازجست. شاید از این رهگذر است که بین نویسندهی سیاسینویس با نویسندهی دغدغهمند فاصلهای هست. گلشیری نویسندهای بسیار دغدغهمند با دیدگاه سیاسی روشن و آشتیناپذیر بود، اما در همان حال هیچوقت فرم و بیان هنری را به نفع شعار و سیاست کمرنگ یا بیاثر نکرد.
اگر انتقاد سیاسی و بیان معضلات و مفاسد اجتماعی و سیاسی با بیان هنری همراه نباشد در حد شعار تنزل مییابد. رانسیه بارها اشاره کرده است که «هنر وقتی به انتقال مستقیم پیام فروکاسته شود، تبدیل به تبلیغات شده، از قلمرو زیباشناسی خارج میشود.» بنابراین چنانکه اشاره کردیم، آنچه به بیان هنری میانجامد فرم است. بیان صریح برخی خطوط قرمزها و تابوها بدون بیان هنری، لااقل دارای ارزش ادبی نیست. این مقوله جدای از کنشگری سیاسی است و باید در جای خود بررسی شود.
همانطور که در بالا اشاره کردیم، مجموع کردن کلیت آثار ادبیات بدنه ذیل عنوان پیچیدهنویسی و آثار در تبعید ذیل صفات صراحت و سادهنویسی بسیار سهلانگارانه است. آثار منتشر شده در هر دو طیف نشان میدهد چنین تقسیمبندی خالی از ابهام نیست. برای مثال نویسندگانی همچون صمد طاهری، فرهاد کشوری، محمد کشاورز، حسین آتشپرور، نسترن مکارمی، شیوا ارسطویی از ادبیات بدنه و شهریار مندنیپور، حسین آبکنار، رضا قاسمی، امیرحسن چهلتن، فرشته مولوی، منیرو روانیپور و... در کدام طیف قرار میگیرند؟
برای روشن شدن موضوع به یک مثال بسنده میکنم. از مقایسهی دل و دلدادگی و عقرب کشی، هر دو نوشتهی شهریار مندنیپور، میتوانیم به نتایج جالبی برسیم. در یکی علاوه بر پیچیدگی با صراحت بیان مواجهایم و در دیگری با ایهام و استعارات بیشتر و همچنین پیچیدگی و چرخش و نازش در نثر و فرم که هر کدام کارکرد خود را دارند. انتخاب هر یک به سلیقهی مخاطب بستگی دارد و تنها نمیشود با بحث صراحت و شجاعت دست به انتخاب زد.
با توجه به آنچه گفته شد، در تقسیمبندی نوشآذر، که تلاشی است برای تفکیک و جداسازی دو موقعیت و دو فضای ادبی با اشتراکات فراوان، آنچه آسیب میبیند خود ادبیات در تبعید است. این را هم باید افزود که خیل نویسندگان تازهنفس و جوان در تبعید، که هر کدام بیان و سبک خود را دارند، جوانب کار را پیچیدهتر میکند.
پس به راحتی نمیشود این دو طیف را در دو گروه جداگانهی سادهنویسِ صریح، و پیچیدهنویسِ مبهم گنجاند.
سوءتعبیر دیگری که در تشبیه سیب و پرتقال وجود دارد این است که چنین نگاهی ادبیات داستانی را منفک از دیگری و همچون جزیرهای جدا میپندارد. در حالی که بین ادبیات یک سرزمین با یک زبان مشترک و حتی بین زبانها و فرهنگهای متفاوت اشتراکات فراوانی وجود دارد. جی. ام. کوتسی تعبیر جالبی دارد. او بر آن است که هر کتابی از همآغوشی و معاشقهی کتابهای دیگر و پیش از خود به وجود میآید. این مسأله عمیقتر از تأثیرگذاری و تأثیرپذیری صرف است. هیچ اثر ادبی جدی و نابی بدون آن که بر شانههای آثار پیش از خود و همعصران بایستد نوشته نمیشود. اگر ما قائل به ادبیات داستانی معاصر فارسی باشیم، نمیتوانیم تصور کنیم، یک رمان خوب چه در خارج و چه در داخل بدون نیمنگاهی به همدیگر نوشته شود. آثار ادبی را که در یک بدهبستان و گفتگو و مراودهی مدام و در یک زبان و بافت فرهنگی شکل میگیرند، نمیتوان به راحتی جزایری جدا و تکافتاده دانست.
بنابراین انتخاب و داوری بین آثار داخلی و خارجی نه بین سیب و پرتقال که بین آثاری است که نسبتی اتفاقاً خویشاوندی دارند و باید بر مبنای یک سری مبانی و عناصر زیباییشناسانه و تکنیکی انجام شود نه سلایق و خوشآمدها و معیارهای غیرقابل سنجش. پارامترهایی چون مشکلات اقتصادی، دوری و نزدیکی، داشتن یا نداشتن خواننده، همه و همه مسائلی پیشانوشتاری هستند و در جای دیگری باید بحث و بررسی شوند.
به نظر نگارنده، چنانچه در ابتدای این مقال آمد، انتقاد از چنین جایزهای باید معطوف به ساختار و کم و کیف انتخابها باشد نه مسائل پیرامونی آن با به حاشیه راندن بخشی از ادبیات. جایزهای ماندگار خواهد بود که از اصول اخلاقی، زیباییشناسانه و معیارهای ادبی پیروی کرده و به دور از حب و بغض و دوستی و دشمنی دست به انتخاب بزند. جداسازی ادبیات به بدنه و غیربدنه در درازمدت به خود ادبیات داستانی و روند خلاقانه آن ضربه خواهد زد.




نظرها
حسین نوشآذر
آقای درخشان گرامی با سپاس از نقد شما، باید توضیح دهم که هدف من نه تقسیمبندی ارزشی ادبیات داخل و تبعید، بلکه اشاره به تفاوتهای ساختاری در شرایط تولید این آثار بود. وقتی از «پیچیدگی» در ادبیات داخل سخن میگویم، آن را نه به عنوان یک ارزش مطلق، بلکه به عنوان راهبرد تطبیقی با فضای سانسور میدانم؛ همانگونه که «صراحت» در ادبیات تبعید نیز لزوماً به معنای برتری هنری - ادبی نیست. نکته اصلی من انکار «خویشاوندی» این دو جریان نیست، بلکه توجه به این واقعیت است که داوری یکسانِ آثاری که در میدان نابرابر خلق شدهاند، ممکن است به ارزیابی ناعادلانه بینجامد. پرسش من این است: آیا میتوان معیارهای یکسانی برای سنجش اثری که با زبان ایهام از سانسور میگذرد و اثری که در فضای آزاد به بیان مستقیم مسائل میپردازد، به کار برد؟ یشنهاد من، الگوبرداری از نهادهایی مانند PEN است که با درنظرگرفتن شرایط تولید (زندان، تبعید، سانسور)، معیارهای جداگانهای برای ارزیابی آثار تعریف میکنند. این رویکرد نه به معنای حاشیهرانی ادبیات تبعید، بلکه به معنای شناسایی هویت مستقل آن و جلوگیری از تحریف ماهوی این شاخه ادبی است. برای عینیتر کردن این بحث، توجه شما و خوانندگان محترم را به مقایسهای عینی جلب میکنم: تحلیل رمان «عقربکشی» اثر شهریار مندنیپور (که در فضای آزاد خلق شده) در کنار آثارش در داخل ایران، به خوبی نشان میدهد که چگونه «زبان بیپرده و عریان» و پرداختن بیواسطه به تابوها (همانگونه کهدر این نقد شرح دادهام) محصول مستقیم فضای تولید اثر است. قضاوت نهایی دربارهٔ این تفاوتها را به عهدهٔ خود شما میگذارم. ر. ک به: https://baangnews.net/4906 سپاسگزارم که این گفتوگو را غنیتر کردید.