ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

از مجوز شروین حاجی‌پور تا ماراتن کیش؛ ایستادگی برای احقاق حق

بهداد بردبار ـ مسئله این نیست که چه کسی «امتیاز» گرفته؛ مسئله این است که جامعه حق دارد آزادانه زندگی کند، خلق کند و حضور داشته باشد. تمرکز باید بر احقاق حق باشد، نه بر محاسبه‌ی نزدیکی یا دوری افراد از ساختار قدرت.

دیدگاه
این مقاله در بخش دیدگاه منتشر شده است. نظرهای مطرح‌شده در این بخش، دیدگاه نویسندگان را بازتاب می‌دهند و نه لزوماً دیدگاه تحریریه زمانه را. زمانه آمادگی دارد نظرهای در برابر این دیدگاه را نیز منتشر کند.

سیدمحمد بهشتی، از مدیران باسابقه‌ی وزارت ارشاد، نقل می‌کند زمانی قرار بود فیلم خانه دوست کجاست؟ کیارستمی در پاریس نمایش داده شود، اما گروهی از هواداران مجاهدین خلق قصد داشتند برنامه را مختل کنند. مخالفان برون‌مرزی آن دوره استدلال می‌کردند که کیارستمی با ساختن فیلم‌های شاعرانه و غیرسیاسی، تصویری «سفیدشده» از ایران ارائه می‌دهد؛ جهانی که در آن نه خبری از اعدام و شکنجه هست و نه از سرکوب فراگیر، و همین غیاب را نشانه‌ی سازش‌کاری می‌دانستند.

دوستی دیگر روایت می‌کرد که شجریان نیز در نخستین تلاش برای برگزاری کنسرت در اروپا با برنامه‌ی مشابهی مواجه شد؛ برخی او را «خواننده‌ی حکومتی» می‌خواندند و قصد برهم‌زدن کنسرت را داشتند.

این بدبینی البته بی‌دلیل نبود. در دهه‌ی شصت صدای زنان ممنوع بود، موسیقی پاپ و رقص سرکوب می‌شد، و تنها صدای مردان ـ آن هم با مضامین عرفانی و بدون نمایش ساز ـ اجازه‌ی پخش داشت. حکومت به هر گوشه‌ی حیات اجتماعی چنگ انداخته بود. بسیاری را خانه‌نشین کرده بود. تعدادی مجبور به ترک وطن شدند. ولی تعداد اندکی می‌توانستند همچنان بخوانند. 

انتهای دهه‌ی شصت، زمانی که مهرجویی با اخذ مجوز و با حضور زنان کاملاً محجبه اجاره‌نشین‌ها را ساخت، محسن مخملباف با نامه‌ای تند به او اعتراض کرد. او در سال ۱۳۶۶ نامه‌ای خطاب به مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی منتشر کرد؛ نامه‌ای که بعدها بارها نقل شد. مخملباف در بخشی از آن نوشته بود:

واقع قضیه این است که دو ساعت پیش که فیلم را دیدم، حاضر بودم به خودم نارنجک ببندم و مهرجویی را بغل کنم و با هم به آن دنیا برویم. اما یک ربع پیش که با قرآن استخاره کردم، خوب آمد که به شما بگویم و نه به کس دیگر.

سانسور فقط کار حکومت نبود؛ گاهی نمایندگان مجلس، امامان جمعه و نهادهای رسمی و غیررسمی نیز مسئولیت آن را برعهده می‌گرفتند.

روایتی هم نقل می‌شد که پخش ترانه‌ی شهرام ناظری با شعر مولانا ـ «اندک‌اندک جمع مستان می‌رسند» ـ در رادیو مجلس  با اعتراض تندروهای مجلس روبه‌رو شده بود. آنان گفته بودند این تعبیر «توهین» به مجلس انقلابی است: «جمع مستان یعنی چه؟ مگر نمایندگان مجلس شراب‌خور هستند؟»

پیش از ظهور نسل برانداز امروز، نسل‌های دیگری از مخالفان حکومت در خارج از کشور حضور داشتند؛ نسلی که هنرمندان و نویسندگان داخل را «مماشات‌گر» می‌خواند. نقطه‌ی اوج این تنش، ماجرای کنفرانس برلین بود؛ جایی که چهره‌هایی چون مهرانگیز کارـ وکیل برجسته و همسر سیامک پورزند ـ حضور داشتند. پورزند به اصلاحات امیدوار بود؛ کار، نگران سرنوشت همسرش، از مواضع رادیکال پرهیز می‌کرد. همان زمان، گنجی، یوسفی اشکوری و علی افشاری نیز از سوی بخشی از مخالفان «حکومتی» خوانده می‌شدند. تناقض تلخ این بود که همان افراد در داخل کشور زیر فشار بازداشت، وثیقه، ممنوع‌الخروجی و حصر قرار داشتند؛ پورزند بعدها زیر همین فشارها به زندگی‌اش پایان داد.

چهار دهه است که خوانندگان و کارگردانان برای تولید اثر هنری مجبور به اخذ مجوزند و حکومت نیز از این سازوکار به‌شدت سوءاستفاده کرده است. از نمونه‌های افراطی آن، وادار کردن امیر تتلو به حمایت از رئیسی برای گرفتن مجوز کنسرت بود.

در دل این فضای بسته، نوعی منطق سیاسی و دینی نیز به جامعه تزریق می‌شد: همان استدلال «تا بدتر نشود، بهتر نمی‌شود». منطق جریان‌هایی چون حجتیه که اعتقاد داشتند هرچه شرایط فاسدتر شود، زمینه‌ی ظهور امام عصر فراهم‌تر می‌شود ـ نوعی انتظار فعالانه برای وخامت. برخی گروه‌های سیاسی خارج از کشور نیز نسخه‌ی سکولار همین تفکر را بازتولید می‌کردند: تا ایران کاملاً فرو نپاشد، انقلاب ممکن نخواهد شد. در این نگاه، رنج شهروندان بهای یک «آینده‌ی خیالی بهتر» بود و هر روزنه‌ی کوچک زندگی یا امکان حیات فرهنگی، خیانت به امر براندازی تلقی می‌شد.

در روزهای گذشته، وقتی شروین حاجی‌پور ـ خواننده‌ی «برای» ـ اعلام کرد مجوز انتشار آلبومش را گرفته، موجی از اعتراض در شبکه‌های اجتماعی شکل گرفت. برای بخشی از مخالفان، گرفتن مجوز همچنان نشانه‌ی «سازش» است؛ امتداد همان منطق قدیمی که هر فعالیت فرهنگی در داخل را سفیدشویی می‌خواند.

در اتفاقی جداگانه، ماراتن کیش با حضور پنج هزار نفر بحث دیگری را دامن زد: طبقه. برخی فعالان اجتماعی استدلال کردند که چنین رویدادهایی اساساً به طبقات برخوردار ـ کسانی که امکان سفر، فراغت زمانی و دسترسی اقتصادی دارند ـ متعلق است، نه به طبقه‌ی کارگر یا فرودست. برای آنان ماراتن فقط یک رویداد ورزشی نبود؛ نمادی بود از شکاف اجتماعی. این نقد جدیدی هم نبود؛ سنت چپ همواره بر طبقاتی‌بودن فضاهای تفریحی و ورزشی و امکانات تفریحی تأکید کرده است.

بااین‌همه، بدبینان آن سال‌ها یک نکته‌ی کلیدی را نادیده می‌گرفتند:

نخست این‌که همراهان نزدیک شجریان ـ سایه در زندان و لطفی ناچار به ترک کشور ـ خود قربانی مستقیم سرکوب بودند.

دوم این‌که شجریان در همان چارچوب محدود مجوز بود که به محبوبیت بی‌سابقه‌ای رسید؛ محبوبیتی که بعدها در دهه‌ی هشتاد او را به یکی از صریح‌ترین صداهای معترض بدل کرد. همین سرمایه‌ی اجتماعی، همچون سپری در برابر حکومت عمل کرد. اگر چنین محبوبیتی نداشت، سرنوشتش می‌توانست بسیار تیره‌تر باشد. اما حضور گسترده‌اش در ساختار رسمی، هزینه‌ی حذف او را برای حکومت به‌قدری بالا برد که از بازداشت مستقیمش صرف‌نظر شد.

امروز نیز داستان مشابهی ادامه دارد. انتشار آلبوم، برگزاری کنسرت، مجوز فیلم، کتاب یا حتی یک کارگاه نمایشی، همگی به «امتیاز»هایی تبدیل شده‌اند که حکومت اگر بخواهد، لطف می‌کند و می‌دهد. اما مسئله این نیست که چه‌کسی امتیاز گرفته؛ مسئله این است که چرا اصلِ حق را به امتیاز تبدیل کرده‌اند.

راهکار من این است: باید به‌جای حساسیت روی اینکه حکومت به چه کسی امتیاز داده، بر حق آزادی پافشاری کرد. اگر زنان بدون حجاب اجباری در کنسرت یا رویداد ورزشی شرکت می‌کنند، باید بر حقِ حضور آن‌ها تأکید کرد، نه بر انگیزه‌های برگزارکنندگان یا میزان نزدیکی‌شان به قدرت.

این جابه‌جاییِ تمرکز همان چیزی است که حکومت می‌خواهد: این‌که فراموش کنیم که حقوق، حق‌اند ـ نه لطف، نه رانت. مطالبه‌ی ما باید روشن باشد: حق، امتیاز نیست.

در طول این سال‌ها، بسیاری از فعالان سیاسی، مدنی و هنرمندانی که نام برده شد، دوبار محکوم شدند:

یک‌بار توسط حکومت، و یک‌بار توسط بخشی از مخالفان حکومت.

این دوگانگی، تراژدی دیرپای هنر و سیاست در ایران است. 

وزارت ارشاد و نهادهای اقتصادی، امنیتی، انتظامی با سناریوسازی و کارشکنی تلاش می‌کنند ابتدایی‌ترین حقوق ما را از «حق» به «امتیاز» تبدیل کنند؛ امتیازی که می‌توان آن را داد یا گرفت، مشروط کرد یا پس گرفت. در چنین فضایی، اگر جامعه بر حق خود پافشاری نکند، ناگزیر وارد بازی انحرافیِ «چه‌کسی از حکومت امتیاز گرفته» می‌شویم و اصل مسئله را فراموش می‌کنیم.

برگزاری کنسرت، تولید فیلم غیر سیاسی، یا هر شکل دیگری از فعالیت فرهنگی ـ نه «سفیدشویی» حکومت است و نه هدیه‌ای از طرف آن. این‌ها حقوق جامعه هستند؛ حقوقی که مردم باید از آن بهره‌مند شوند، حتی اگر حکومت بخواهد آنها را به ابزار کنترل و ارزش‌گذاری تبدیل کند.

مسئله این نیست که چه کسی «امتیاز» گرفته؛ مسئله این است که جامعه حق دارد آزادانه زندگی کند، خلق کند و حضور داشته باشد. تمرکز باید بر احقاق حق باشد، نه بر محاسبه‌ی نزدیکی یا دوری افراد از ساختار قدرت. درست در جایی که گروهی تصور می‌کنند که برگزار کنندگان ماراتن کیش از امتیازی برخوردار شده‌اند متوجه می‌شویم که آنها بازداشت شده‌اند. در بسیاری از موارد توفیق برنامه‌گزاران نتیجه‌ی پافشاری آن‌هاست نه لطفی که نظام به آنها داشته.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.