ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

آیا چیزی به اسم «فاشیسم دموکراتیک» وجود دارد؟

روزگاری شده که دشمنان آزادی و حقوق انسانی هم دم از دموکراسی می‌زنند. قضیه چیست؟ بررسی و نقد کتابی در این باره

ممکن است این‌گونه به نظر برسد که راست‌گرایان امروزه نسبت به گذشته رابطه مثبت‌تری با دموکراسی دارند. اما این فاشیست‌ها نیستند که دموکرات‌تر شده‌اند، بلکه انتظارات مردم است که تغییر کرده و همه احزاب – حتی حزب «آلترناتیو برای آلمان» (AfD) – ناچارند برای جلب نظر مردم به آن تن بدهند.

یک مفهوم تنها تا زمانی می‌تواند پدیده‌ای را قابل درک کند که خودِ آن پدیده تغییر نکرده باشد. و بدون شک یکی از این پدیده‌های در حال تغییر، مناسبات سلطه‌ای است که مفهوم «فاشیسم» سعی در توضیح آن دارد.

کارولین آملینگر (ادبیات‌شناس) و اولیور ناختوی (جامعه‌شناس) در کتاب جدید خود با عنوان «شهوت ویرانی – عناصر فاشیسم دموکراتیک» (Zerstörungslust – Elemente des demokratischen Faschismus) تلاش می‌کنند تا با کارِ مفهومی، دوباره این پدیده را فراچنگ آورند. در نگاه اول، این جفت‌واژه (فاشیسم دموکراتیک) به همان اندازه متناقض به نظر می‌رسد که زیرعنوان کتاب قبلی آنها (با استفاده از ترکیب  اقتدارگراییِ اختیارباور) دیده می‌شد: «آزادیِ رنجیده – جنبه‌های یک اقتدارگراییِ لیبرتارین».

Carolin Amlinger, Oliver Nachtwey: Zerstörungslust – Elemente des demokratischen Faschismus. Suhrkamp 2025
Carolin Amlinger, Oliver Nachtwey: Zerstörungslust – Elemente des demokratischen Faschismus. Suhrkamp 2025

آملینگر و ناختوی با این اصطلاح سعی دارند ترسیم کنند که چگونه اختیارباوری به اقتدارگرایی، و امر دموکراتیک به امر فاشیستی تبدیل می‌شود. برای این منظور، آن‌ها از ۲۶۰۰ نفر در یک نظرسنجی آنلاین پرسش کردند و ۴۱ مصاحبه طولانی انجام دادند. بسیاری از پاسخ‌دهندگان دیگر به وعده‌های مدرنیته لیبرال باور ندارند. از دلِ ناامیدی ناشی از «زندگی مسدود شده»‌ی آن‌ها، نوعی «شهوت ویرانی» علیه قربانیان و بلاگردان‌های تعیین‌شده می‌روید که در فانتزی‌های فاشیستی سرازیر می‌شود.

آملینگر و ناختوی موفق به کالبدشکافیِ جذابی از جهانِ احساسیِ شبه‌فاشیستیِ معاصر شده‌اند که از روزنامه FAZ گرفته تا محافل چپ مورد تحسین قرار گرفته است. با این حال، این دسترسی‌های منحصر‌به‌فرد به دنیای احساساتِ راستِ مدرن نمی‌تواند چهار مشکل اساسی و تحلیلی کتاب را پنهان کند. این مشکلات دقیقاً با خودِ مفهوم «فاشیسم دموکراتیک» آغاز می‌شود.

فاشیسم دموکراتیک چیست؟

این مفهوم ابتدا بر ویژگی خاص راست رادیکال در قرن بیست و یکم تأکید می‌کند. ترامپ، اوربان و شرکایشان اگرچه با این ایده بازی می‌کنند که شاید انتخاباتِ فعلی آخرین انتخابات باشد، و ملونی تلاش می‌کند قانون اساسی را طوری تغییر دهد که قوی‌ترین حزب پس از انتخابات پارلمانی در آینده کرسی‌های اضافی و در نتیجه اکثریت مطلق را به دست آورد؛ اما اساساً راست رادیکالِ مدرن خود را به عنوان نماینده اراده دموکراتیکی می‌فروشد که توسط نخبگان لیبرال به آن خیانت شده است.

به گفته آملینگر و ناختوی، همین‌جا تفاوت با ردِ آشکارِ نهادهای دموکراتیک توسط هیتلر یا موسولینی نهفته است. در عین حال، «بی‌رحمیِ لذت‌بخش» – آن‌گونه که مثلاً در زندان اخراج پناهجویان در «اَلیگیتور آلکاتراز» در تالاب‌های فلوریدا نمود می‌یابد – یک تحول فاشیستی است که مفهوم «پوپولیسم راست» دیگر قادر به درک و توضیح آن نیست.

اما آیا توسل به اراده مردم واقعاً چیز جدیدی است؟ در فاشیسم تاریخی نیز «اراده سرکوب‌شده مردم» ابزار اصلی تهییج و تبلیغات بود. با این حال، نازی‌ها نیازی نداشتند که نگران شعارهای دموکراتیک باشند. نسلی که به هیتلر رأی داد، در یک نظام پادشاهی متولد شده بود و تنها پانزده سال یک دموکراسی ناپایدار را تجربه کرده بود. پس از هشتاد سال جمهوری فدرال آلمان، وضعیت کاملاً متفاوت است. لفاظی‌های دموکراتیک در فهم عمومی و روزمره جامعه حک شده است.

نقطه قوت این مفهوم آن است که توصیف می‌کند چگونه دموکراسی‌ها می‌توانند به فاشیسم تبدیل شوند، زیرا بذر تحول فاشیستی را از پیش در خود دارند.

پس برای نیروهای فاشیست در قرن بیست و یکم چه راهی جز ادایِ احترامِ زبانی و ظاهری به دموکراسی باقی می‌ماند؟ به نظر می‌رسد این بیشتر یک شباهت موازی است که راست رادیکال مدرن، همانند فاشیسم تاریخی، خود را به عنوان مجری حقیقیِ اراده‌ی یکدستِ مردم معرفی می‌کند. بنابراین، مفهوم «فاشیسم دموکراتیک» ایدئولوژیِ غالبِ دوران معاصر را با یک استراتژی جدیدِ فاشیستی برای کسب قدرت اشتباه می‌گیرد.

یکی از نقاط قوت مفهوم «فاشیسم دموکراتیک» این است که توصیف می‌کند چگونه دموکراسی‌ها می‌توانند به فاشیسم تبدیل شوند، زیرا بذر تحول فاشیستی را از پیش در خود حمل می‌کنند. آملینگر و ناختوی می‌نویسند: «حاکمان خودکامه امروزی قدرت را با خشونت یا کودتا به چنگ نمی‌آورند، بلکه به صورت دموکراتیک انتخاب می‌شوند.» اگرچه این نقل‌قول کمی تأمل‌برانگیز است (چرا که هیتلر هم انتخاب شد و حمله به ساختمان کنگره آمریکا نیز دست‌کم تلاشی برای کودتا بود)، اما حقیقتی در آن نهفته است. اداره مهاجرت و گمرک ایالات متحده (ICE) سازمانی است که از دلِ دولت دموکراتیک آمریکا بیرون آمده، اما اکنون راست‌گرایان افراطی را استخدام می‌کند؛ اعضایی که با صورت‌های پوشیده محلات را با حملات هماهنگ ترور می‌کنند، درها را بدون حکم بازرسی می‌شکنند، نارنجک‌های صوتی پرتاب می‌کنند، انسان‌ها را در ون‌های بدون پلاک می‌اندازند و آپارتمان‌های ویران‌شده بر جا می‌گذارند.

ICE از دلِ دولت برمی‌خیزد، در حالی که SA (گروه طوفان) هیتلر ابتدا یک سازمان شبه‌نظامی بود و پس از انتقال قدرت به حزب نازی در پلیس عادی ادغام شد. البته این تفاوت به این دلیل است که امروزه دیگر طبقه کارگرِ سازمان‌یافته‌ای وجود ندارد که لازم باشد از طریق شبه‌نظامیان سرکوب شود، و هم‌زمان نیروهای فاشیست یک دستگاه دولتیِ اقتدارگرا را به ارث می‌برند که امکانات بسیار بیشتری نسبت به هر گروه چماق‌دار خیابانی در اختیارشان می‌گذارد. علاوه بر این، راست افراطی نیز با پایانِ «سیاست توده‌ای» (Mass politics) دست‌وبنجه نرم می‌کند. همان‌طور که آنتون یِگر، مورخ اندیشه، در کتاب خود سیاستِ هایپر (Hyperpolitik) اشاره کرده است، فعالان جنبش ماگا (MAGA) در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ در ساختمان کنگره تا حد زیادی بدون برنامه ایستاده بودند.

در جستجوی سوژه (فاعل)

آملینگر و ناختوی تز «فاشیسم دموکراتیک» را بر اساس نظرسنجی و مصاحبه‌های خود توسعه می‌دهند که در آن‌ها نگرش‌های مخرب را بررسی کرده‌اند. آن‌ها پیوندهای جالبی میان گزاره‌های شایسته‌سالارانه (مریتوکراتیک) و هم‌زمان اقتدارگرا-ویرانگر می‌یابند؛ مانند موردِ مصاحبه‌شونده‌ای به نام اشتفان بوخنِر، که از یک نصابِ ساده به کارآفرین تبدیل شد، اما در جریان بحران مالی ۲۰۰۸ مجبور به اعلام ورشکستگی شد و در نهایت پس از ابتلا به کرونا دیگر بهبود نیافت. بوخنِر در مورد مهاجرت گفت:

هرکسی می‌تواند بیاید و هرکسی سه ماه وقت دارد. و در این سه ماه می‌تواند دنبال کار بگردد. هرکسی نتوانست، بیرون انداخته می‌شود. اما نه با لوفت‌هانزا و اسکورت پلیس، بلکه آن‌ها را پیاده تا مرز همراهی می‌کنند و یک لگد حسابی به آن‌ها می‌زنند. بله، لگدی که آن‌قدر درد داشته باشد که دیگر برنگردند!

سه دستهٴ مخرب

آملینگر و ناختوی در ۱۲,۵ درصد از پاسخ‌دهندگان نگرش‌های مخرب متوسط تا بالا یافتند. این گروه عمدتاً جوان، مرد و راست‌گرا هستند و به AfD رأی می‌دهند، که با مطالعات دیگر همخوانی دارد. اریش فروم، روانشناس اجتماعی که نویسندگان ارجاعات متعددی به او می‌دهند، تبدیلِ سرخوردگی از «زندگی مسدود شده» را چنین توصیف می‌کند: «هر چه میل به زندگی بیشتر ناکام بماند، میل به ویرانگری قوی‌تر می‌شود؛ هر چه زندگی بیشتر محقق شود، نیروی ویرانگری کمتر است. ویرانگری نتیجه زندگیِ نزیسته است.»

در ویرانگریِ لذت‌بخش – آن‌گونه که به‌ویژه در نمایش اخراج‌ها توسط دولت ترامپ دیده می‌شود، وقتی کریستی نوم، وزیر امنیت داخلی، مانند یک سلبریتیِ ساختگی جلوی یک زندان بزرگ در السالوادور ژست می‌گیرد – در میانه‌ی احساس ناتوانی، «تجربه‌ای از قدرت مطلق» ارائه می‌شود.

آملینگر و ناختوی سه تیپ مختلف ویرانگر را شناسایی می‌کنند:

  • نوسازان (Erneuerer): می‌خواهند نهادهای لیبرال را نابود کنند تا فضا را برای سلسله‌مراتب سنتی باز کنند.
  • ویرانگران (Zerstörer): هرگونه ایمانی به آینده را از دست داده‌اند و ویرانی را به عنوان هدفی در خود می‌بینند.
  • لیبرترین‌های اقتدارگرا: شبیه تیپ‌هایی از کتاب آزادی رنجیده هستند – آن‌ها خواهان حذف دولتِ تنظیم‌گر (رگولاتور) هستند.

با این حال، مشخص نیست که در نهایت کدام یک از این سه تیپِ مخرب قرار است سوژه (فاعل) فاشیسم دموکراتیک باشد. از یک سو، آملینگر و ناختوی برای «ویرانگر» یک «انحراف فاشیستی» قائل می‌شوند، اما از سوی دیگر می‌گویند که «جنبش فاشیستی معاصر» خود را به عنوان «نوسازِ دموکراسی» می‌فهمد «تا در نهایت آن را از کار بیندازد»، که این بیشتر با سنخ «نوساز» مطابقت دارد. و کمی جلوتر می‌نویسند که فاشیسم دموکراتیک خواهان یک «سرمایه‌داریِ رهاشده و عضلانی» است، که باز هم با تیپ سوم یعنی شخصیت لیبرترین-اقتدارگرا همخوانی دارد. ظاهراً این سه‌گانه قرار است «ماهیتِ فراگیر» (inclusive) فاشیسم دموکراتیک را نشان دهد.

چرا دقیقاً اکنون؟

آملینگر و ناختوی پیش‌تر در کتاب آزادی رنجیده تضادی بنیادین را نشان داده بودند: اگرچه وعده لیبرالِ رفاه و آزادی همه‌جا حضور دارد، اما امکانات مادی برای بهره‌مندی از این آزادی‌ها برای بخش‌های بزرگی از جامعه در حال کاهش است. از آنجا که درگیری‌های سازمان‌یافته کمی میان «پایین و بالا» وجود دارد، مردم به «پایین» لگد می‌زنند. در شهوت ویرانی، آن‌ها نوعی بی‌آیندگی را توصیف می‌کنند که آتشِ «نگاه نوستالژیک به گذشته» را شعله‌ور می‌سازد.

تشخیصِ زمانیِ ارائه‌شده شامل حدود ۱۵۰ صفحه است که در آن نظریه‌های مختلف جامعه‌شناسی، روانشناسی، تاریخی و اقتصادی را مانند برچسب‌های یادداشت (Post-it) کنار هم می‌چسبانند. از آنجا که آن‌ها تمام این برچسب‌ها را – که به‌تنهایی حاوی نکات مهمی هستند – صرفاً کنار هم عرضه می‌کنند، نمی‌توانند توضیح دهند که چرا دقیقاً اکنون نیروهای فاشیستی در حال اوج‌گیری هستند. کاهش نرخ رشد، بی‌ثبات‌سازیِ کار (Prekarisierung)، نگرانی برای آینده – همه این روندها ده‌ها سال است که وجود دارند.

اراده برای الغای نهادهای لیبرال جهت رهاسازی سرمایه‌داری، تلاشی برای یک پروژه هژمونیک است که در آن گروه‌های قومی-فاشیستی پذیرفته می‌شوند، زیرا با نژادپرستیِ خود حواس‌ها را از کاهش‌های اجتماعی و رفاهی پرت می‌کنند.

یک نقطه شروع تحلیلی را می‌توان نزد ماریو کاندیاس و لیا بکر از بنیاد روزا لوکزامبورگ یافت. آن‌ها استدلال می‌کنند که به دلیل شکست نوسازیِ سبز، در حال حاضر یک تهاجم بورژوایی علیه دستمزدها و استانداردهای کاری برای تضمین کوتاه‌مدتِ سودها در جریان است. و حزب AfD نیز خود را در این پروژه ادغام می‌کند، چرا که با منحرف کردن اذهان از کاهش‌های رفاهی، طبقه کارگر را دچار تفرقه کرده و ایدئولوژی نئولیبرال را به رأی‌دهندگانش تزریق می‌کند.

آنجلو تاسکا، مورخ ایتالیایی که آملینگر و ناختوی به او ارجاع می‌دهند، بر «درهم‌تنیدگیِ توسعه فاشیسم و تهاجم سیاسی و اقتصادیِ طبقه مالک» تأکید کرده است. دقیقاً به این دلیل که AfD اجازه می‌دهد در تهاجم نئولیبرالی ادغام شود، نیروهای بورژوازی لفاظی‌های آن را تصاحب می‌کنند.

بنابراین، به نظر نمی‌رسد که «فاشیسم دموکراتیک» آن پروژه فراگیری باشد که آملینگر و ناختوی گواهی می‌دهند. برعکس، اراده برای الغای نهادهای لیبرال جهت رهاسازی سرمایه‌داری، تلاشی برای یک پروژه هژمونیک است که در آن گروه‌های عامه‌گرا-فاشیستی پذیرفته می‌شوند، زیرا با نژادپرستیِ خود حواس‌ها را از برش‌های اجتماعی و رفاهی پرت می‌کنند. این دلیلی است که چرا آلیس وایدل در کنگره حزب AfD در ریزا (Riesa)، در ژستی نمادین از اتحاد درونی و به نمایندگی از تهاجم نئولیبرالی، به بیورن هوکه تعظیم کرد.

شهوت ویرانی به مثابه نیروی طبیعی

این ما را به یکی دیگر از خلأهای کتاب می‌رساند: جنبش‌هایی که در آن‌ها احساساتِ واقعیِ تحقیر بیان می‌شوند، تقریباً هیچ نقش مستقلی ندارند. آملینگر و ناختوی می‌نویسند که AfD و ترامپ کینه‌توزی‌ها را «بازنمایی» می‌کنند، اما نقش فعال آن‌ها کم‌رنگ باقی می‌ماند. آن‌ها از تئودور گایگر، جامعه‌شناس، نقل قول می‌کنند که نوشته بود انسان‌ها «در لحظه اوج هیجانِ بحرانی» خود را «به درون سیاستِ شورشگرانه بی‌خردی» پرتاب می‌کنند، گویی که این یک نیروی طبیعی است. اما بحران‌های شخصی و اجتماعی لزوماً و به‌طور خودکار به «سیاست بی‌خردی» منجر نمی‌شوند. این اقتصادگرایی (اکونومیسم) نادیده می‌گیرد که چگونه جنبش MAGA و حزب AfD فعالانه فانتزی‌های نابودی را ترویج می‌کنند و خشم و ناامیدی را به سمت بلاگردان‌هایی مانند خارجی‌ها یا تشکیلات به‌اصطلاح چپ-سبز کانالیزه می‌کنند.

این موضوع را «مطالعه اقتدارگرایی لایپزیگ» در سال ۲۰۲۴ نیز نشان می‌دهد؛ طبق این مطالعه، اگرچه نگرش‌های راست افراطی در سال‌های اخیر دوباره افزایش یافته، اما در مقایسه با دهه ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰ کاهش داشته است. برای مثال، بیگانه‌هراسیِ اندازه‌گیری‌شده از ۲۶,۵ درصدِ جمعیت در سال ۲۰۰۲ به ۱۶ درصد در سال ۲۰۲۰ کاهش یافت و از آن زمان دوباره به ۲۱,۸ درصد رسیده است. همچنین «مطالعه میانه» (Mitte-Studie) بنیاد فریدریش ابرت که اوایل نوامبر امسال ارائه شد، کاهش نگرش‌های راست افراطی را نسبت به سال ۲۰۲۲/۲۳ نشان داد. نقش AfD در بهره‌برداری حداکثری از این پتانسیلِ رو به کاهش، و همچنین نقش احزاب اتحادیه (CDU/CSU) در همسوییِ کلامی برای پنهان کردنِ حمله به دولت رفاه و استانداردهای کاری، از نظر اجتماعی به ندرت مورد بحث قرار می‌گیرد و در کتاب آملینگر و ناختوی نیز مورد توجه نیست.

ملت تنها زمانی می‌تواند به "مکانِ اجتماعِ خیالی" تبدیل شود که هر شکل دیگری از سازمان‌دهی هیچ چشم‌اندازِ موفقیتی نداشته باشد.

از آنجا که موافقت با AfD یک بلای طبیعی نیست، باید درباره غیبت یک جایگزین چپ نیز صحبت کرد. هر جا که احزاب چپ و اتحادیه‌ها در بیانِ مبارزه‌جویانه‌یِ سقوط اجتماعی شکست خورده‌اند، راست‌های رادیکال می‌توانند جولان دهند. زیرا ملت تنها زمانی می‌تواند به «مکانِ اجتماعِ خیالی» تبدیل شود که هر شکل دیگری از سازمان‌دهی هیچ چشم‌اندازِ باورپذیر و موفقیتی نداشته باشد. تقریباً همه مصاحبه‌شوندگان مشکلات مادی را بیان می‌کنند که بدون مشکل می‌توانست از سوی چپ نیز مطرح شود.

لوئیس رادماخر، بازنشسته، می‌گوید: «با کارِ صادقانه هنوز کسی ثروتمند نشده است.» راینر کونز، نظافتچی ساختمان، «خشمگین است که زندگی‌اش متوقف شده، با اینکه همیشه سخت کار کرده است.» مانفرد گروبر، نصاب، می‌گوید: «امروز باید زمان بسیار طولانی‌تری پول پس‌انداز کرد، که دیگر اصلاً ساده نیست، تا بتوان گاهی چیزی برای خود خرید.» در آخرین انتخابات فدرال، نیمی از رأی‌دهندگان AfD گفتند که کمتر از آن چیزی که حقشان است، دارند.

یک استراتژی دوگانه ضدفاشیستی

پس چه باید کرد؟ آملینگر و ناختوی با الهام از ژان کلود میشِه‌آ، فیلسوف، برای یک «آنتی‌فاشیسمِ پسا-لیبرال» تبلیغ می‌کنند. منظور آن‌ها آنتی‌فاشیسمی است که وعده‌های آزادیِ اجتماعی و همگانی می‌دهد که فراتر از آزادی فردی است. باید در برابر «اسطوره‌های فاشیستی»، «چشم‌اندازی از جامعه‌ای را قرار داد که زندگی را تأیید می‌کند و شوق به مشارکت ایجاد می‌کند».

اگرچه آملینگر و ناختوی دائماً تأکید می‌کنند که نمی‌خواهند از جایگاه علمی خود برنامه‌های سیاسی تجویز کنند، اما چون در چارچوبِ استدلالِ اقتصادگرایانه‌یِ خود هیچ جنبش اجتماعیِ مشخصی را که بتواند چنین وعده‌های آزادیِ اجتماعی را بدهد مورد بحث قرار نمی‌دهند، سخن پایانی ناچار در قلمروِ ذهنیِ ایده‌ها باقی می‌ماند.

با این حال، ایده‌های آن‌ها می‌تواند نقطه شروعی برای یک استراتژی دوگانه ضدفاشیستیِ موفق شامل تقابل و جایگزین‌های همبستگی باشد. آملینگر و ناختوی می‌نویسند که آنتی‌فاشیسم نیاز به یک «سرپناه معنوی» دارد، «چیزی که ارزش جنگیدن داشته باشد». دقیقاً به همین دلیل نباید تفکرِ حاصل‌جمعِ صفر را به راست‌گرایان واگذار کرد. چپ باید بپذیرد که در یک رکود اقتصادی، سودِ یکی زیانِ دیگری است؛ دستمزدهای واقعی کاهش می‌یابد چون قیمت‌ها و اجاره‌ها بالا می‌رود؛ دارایی‌های ۵۰ درصدِ پایین جامعه در بحران‌های سال‌های اخیر کاهش یافت چون ثروتِ ثروتمندترین‌ها منفجر شد.

هم‌زمان، این استراتژی نباید دچار اقتصادگرایی شود که مایل نیست درباره خطر AfD حرف بزند و فقط می‌گوید: «دستمزدها بالا و اجاره‌ها پایین.» چرا که درگیری‌های اجتماعیِ مشخص بر سرِ اجاره و دستمزد باعث می‌شود تجربه کنیم که با چه کسی علیه چه کسی می‌جنگیم. زهران ممدانی، نامزد شهرداری نیویورک، اخیراً نشان داده است که می‌توان تقابل با میلیاردرها را با مبارزه برای یک زندگی مقرون‌به‌صرفه پیوند داد. در اینجا به راحتی می‌توان منتقل کرد که ساختنِ ضددِ قدرت (Gegenmacht) به معنای این است که اجازه ندهیم فاشیست‌ها تفرقه ایجاد کنند.

در این راه، اقدامات صریح و مشخصی مانند محاصره تجمعات AfD توسط اتحاد «Widersetzen» (مقاومت) نیز کمک می‌کند، که در آن گروه‌های ضدفاشیستیِ کارگری و کارآموزی نقش مهمی ایفا می‌کنند. هزاران نفری که در مبارزه علیه راست‌گرایان تازه سیاسی شده بودند – حتی وقتی پلیس آن‌ها را با ضرب و شتم از تحصن‌ها بیرون کشید تا برگزاری مراسم فاشیست‌ها را ممکن کند – پس از اقدامِ «Widersetzen» در شهر ریزا، به حزب چپ (Die Linke) سرازیر شدند و هسته فعال برای مشاوره‌های اجتماعی، سازمان‌دهی مستأجران و همبستگی در اعتصابات را تشکیل دادند.

حتی اگر مفهوم «فاشیسم دموکراتیک» ضعف‌های تحلیلی داشته باشد، کتاب این نکته را روشن می‌کند: یک آنتی‌فاشیسمِ دموکراتیک به اندازه همیشه ضروری است. و یک سوسیالیسمِ دموکراتیک می‌تواند پاسخی به این باشد که چرا – آن‌گونه که آملینگر و ناختوی می‌نویسند – «وعده‌های اصلی جوامع پسامدرن برای بسیاری از انسان‌ها پوچ از آب درآمده است».

بیشتر بخوانید

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.