ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

سرو ابرکوه زیر تیغ «حفاظت»: خطاهای مدیریتی، قاتل خاموش این میراث طبیعی هزاران ساله

سارا افضلی ـ‌ سرو ابرکوه، نماد پایداری ایران، نه با خشکسالی که با «حفاظتِ نادرست» در حال فرسایش است. از آتش‌سوزی و پر کردن تنه با مواد غیرتنفسی تا مهاربندهای فلزی و آبیاری نامناسب؛ این گزارش نشان می‌دهد چگونه خطاهای مدیریتی به قاتلان خاموش سرو ابرکوه بدل شده‌اند. تصمیم‌های نادرست ارگان‌های مختلف تهدیدی برای جان این میراث کهنسال هستند. برای حفظ این درخت دیگر مجالی برای خطای مدیریتی باقی نمانده است

برای این که بدانیم چه خطراتی تا این لحظه سرو ابرکوه را تهدید کرده‌اند و از این پس چه خطراتی متوجه آن است، کل مطلب به دو بخش مداخلات پرخطر و غیرقابل بازگشت، و مداخلات تدریجی اما فرساینده تقسیم شده است.

مداخلات پرخطر و غیرقابل بازگشت

این اقدامات پرخطر به‌خاطر ماهیتشان یا مستقیماً به بافت زنده سرو ابرکوه آسیب زده‌اند، یا شرایطی ایجاد کرده‌اند که حتی با بهترین روش‌های مرمتی، بازگشت کامل زیستی ناممکن شده.

رخداد آتش‌سوزی درون تنه و تخریب بافت مرکزی

در دههٔ ۱۳۳۰ خورشیدی ـ با اینکه تاریخ دقیق روشن نیست و آنچه داریم بیشتر روایت‌های محلی است ـ و در زمانی که هیچ نهاد رسمی مسئولیت حفاظت از سرو را بر عهده نداشت، بخشی از تنهٔ سرو ابرکوه دچار آتش‌سوزی شد. منشأ آتش هم هرگز مشخص نشد.

اهالی محل، که خانه‌هایشان در چندقدمی سرو بود، پیش از همه شعله‌ها را دیدند و با همان امکانات سادهٔ آن سال‌ها خود را به درخت رساندند و آتش را خاموش کردند. در نبود آتش‌نشانی، تجهیزات یا نیروی متخصص، مهار چنین آتشی تقریباً ناممکن به نظر می‌رسید؛ اما همین حضور فوری مردم، جان درخت را نجات داد.

پس از مهار آتش، فضای داخلی تنه که سوخته و پوک شده بود توسط مردم با کاهگل اندود شد؛ راه‌حلی سنتی که از نگاه امروز علمی محسوب نمی‌شود، اما در آن شرایط نقش فوری و حیاتی داشت؛ جلوی نفوذ رطوبت را می‌گرفت و نمی‌گذاشت تنه از هم باز شود. همین لایهٔ کاهگل سال‌ها درخت را سرپا نگه داشت، تا زمانی که زیر باران و فرسایش شسته و حفرهٔ درونی دوباره آشکار شد. 

در دوره‌ای که ابزار علمی، تجربهٔ جهانی و نهادهای متعدد وجود دارد، سرو ابرکوه همچنان با مدیریتی پروژه‌ای و کوتاه‌مدت مواجه است؛ مدیریتی که افق آن به چند سال محدود می‌شود، نه به چند نسل آینده.

بعد از این حادثه که بخش‌هایی از چوب درونی درخت سوخت، روند توخالی‌شدن، ضعف سازه‌ای تنه و تغییر برگشت‌ناپذیر ساختار مکانیکی درخت آغاز شد تا نقطهٔ شروع زنجیرهٔ مداخلات غیرتخصصی بعدی شود.

با ذکر این واقعیت که در آن سال‌ها تا دهه شصت هیچ نظام رسمی مراقبت از سرو وجود نداشت. این‌که موجودی چند هزارساله تنها با دخالت چند نفر از مردم محل از مرگ نجات یافت، نشانه‌ای روشن از ضعف تاریخی مدیریت محیط‌ زیست در ایران است. و همین بخش از تاریخ، امروز معنای مهم‌تری پیدا می‌کند: نقطهٔ مقایسه‌ای با سال‌های اخیر ـ سال‌هایی که باوجود حضور نهادهای رسمی و امکانات بیشتر، سرو ابرکوه همچنان در معرض تهدید مانده است.

پر کردن حفرهٔ تنه با مواد غیرتنفسی

پس از شسته‌شدن لایهٔ کاهگل و آشکار شدن دوبارهٔ حفرهٔ درونی، به‌جای یک بررسی دقیق و علمی، از طرف کارگروهی که در استانداری یزد تشکیل شده بود (دهه هشتاد) تصمیم گرفته شد فضای خالی داخل تنه «مرمت» شود؛ مرمتی که در عمل بیشتر شبیه بستن درخت در یک پوستهٔ مصنوعی بود تا کمک به ترمیم طبیعی آن. در نتیجه تصمیم گرفته شد حفرهٔ بزرگ تنهٔ سرو با «پرکنندهٔ معدنی» پُر شود.

اقدامی که با نیت حفاظت انجام شد، اما در عمل بخشی از توان طبیعی سرو برای ترمیم و تهویهٔ درونی را گرفت و امروز یکی از حلقه‌های اصلی در زنجیرهٔ آسیب‌ها به شمار می‌آید.

در این مداخله، ابتدا جدارهٔ داخلی تنه با لایه‌ای از مواد پوششی شبیه رزین پوشانده شد و سپس دیواره‌ها با ورق‌های پلاستیکی یا برزنتی؛ پوششی کاملاً غیرتنفسی که حفره را مثل یک جعبهٔ بسته دور تا دور احاطه می‌کرد. بعد از آن، بخش‌هایی از فضای خالی با مواد معدنی پر شد.

مواد به‌کاررفته سخت و غیرقابل تنفس‌اند. این ترکیب تبادل هوا و رطوبت را در بخش داخلی تنه مختل می‌کند، رطوبت را در فضای بستهٔ میان چوب و پوشش پلاستیکی حبس می‌کند و با وارد کردن وزن مرده به ساختاری کهنسال، خطر شکاف و فرسایش را در بلندمدت افزایش می‌دهد.

درختی که باید بتواند از درون نفس بکشد و به‌تدریج بافت‌های فرسوده‌اش را مدیریت کند، پشت لایه‌ای از پلاستیک، برزنت، رزین و پرکنندهٔ معدنی محصور شده است. می‌شود گفت که این اقدام در عمل نوعی فشرده‌سازی اجباری است؛ راهی که به‌جای محافظت، بخشی از توان طبیعی درخت را می‌گیرد.

مته‌زنی تنه برای تعیین سن

در کنار پرکردن حفرهٔ تنه با مواد غیرتنفسی و مهاربندی‌های فلزی، یکی دیگر از مداخلات پر خطر در تاریخ معاصر سرو ابرکوه، استفاده از متهٔ سال‌سنجی برای تخمین سن درخت است.

بر اساس گزارش‌هایی که در اوایل دههٔ ۱۳۸۰ منتشر شده، دو پژوهشگر ـ دکتر کروری و دکتر شیروانی ـ با استفاده از متهٔ سال‌سنج، سن سرو ابرکوه را حدود ۲۷۰۰ سال برآورد کرده‌اند؛ نتیجه‌ای که در شماره‌هایی از نشریهٔ تحقیقات جنگل و صنوبر ایران بازتاب یافته است. فارغ از دقت یا عدم دقت این عدد، مسئلهٔ اصلی به خودِ روش به‌کاررفته بازمی‌گردد.

متهٔ سال‌سنج ابزاری تهاجمی است که با نفوذ مستقیم به بافت چوبی، برای استخراج نمونهٔ حلقه‌های رشد به‌کار می‌رود. این روش حتی در مورد درختان سالم و جوان نیز با محدودیت و احتیاط فراوان انجام می‌شود؛ چه رسد به درختی چند هزارساله با تنه‌ای که بخشی از آن توخالی، فرسوده و از نظر سازه‌ای حساس است.

در چنین شرایطی، هر سوراخ‌کاری ولو در لحظه کوچک به نظر برسد، می‌تواند به نقطهٔ ورود رطوبت، قارچ‌ها و عوامل پوسیدگی تبدیل شود. تجربهٔ مرمت درختان کهنسال در جهان نشان می‌دهد که پیامدهای این نوع مداخلات معمولاً فوری نیستند؛ بلکه به‌صورت تدریجی و در بازه‌ای چندده‌ساله آشکار می‌شوند. آسیبی که امروز دیده نمی‌شود، ممکن است دهه‌ها بعد به پوسیدگی درونی، ضعف سازه‌ای و در نهایت کاهش توان زیستی درخت بینجامد.

نکتهٔ نگران‌کننده‌تر، نبود شفافیت دربارهٔ مجوز این اقدام است. این که با اجازهٔ کدام نهاد، بر اساس چه ارزیابی‌ای و ذیل چه چارچوب حفاظتی انجام شده است. در مورد یک اثر طبیعی ثبت‌شده و دارای ارزش ملی، چنین خلأیی صرفاً یک نقص اداری نیست؛ بلکه نشانه‌ای از ضعف جدی در نظام حفاظت و پاسخ‌گویی است.

از منظر حفاظت میراث طبیعی، هرگونه مداخلهٔ فیزیکی حتی با هدف پژوهش، باید تابع اصل «حداقل آسیب» و مبتنی بر مجوز رسمی، مستندات فنی و نظارت مستقل باشد. در غیر این صورت، این اقدام می‌تواند به‌عنوان به‌خطرانداختن یک میراث زنده تلقی شود؛ خطری که آثارش ممکن است نه امروز، بلکه در آینده‌ای دور و به‌صورت خشکیدگی تدریجی یا فروپاشی درونی بروز کند.

در مورد سرو ابرکوه، مسئله فقط یک تلاش علمیِ بحث‌برانگیز نیست؛ بلکه بخشی از الگوی بزرگ‌تری از مداخلات پرخطر است: تصمیم‌هایی که بدون شفافیت، بدون پاسخ‌گویی و بدون نگاه بلندمدت اتخاذ شده‌اند و هزینهٔ آن‌ها را موجودی می‌پردازد که هزاران سال پیش از ما ایستاده بوده است.

تصویری از سرو ابرکوه
سرو ابرکوه که با سیم‌بکسل بسته شده، ۲۸ آذر ۱۴۰۴، منبع: اختصاصی رادیو زمانه

بستن شاخه‌ها با سیم‌بکسل فلزی

در دهه‌های گذشته، برای مهار شاخه‌های سنگین و دورشوندهٔ سرو ابرکوه از سیم‌بکسل‌هایی با غلاف پلاستیکی استفاده شده است؛ سیم‌هایی که میان چند شاخهٔ اصلی کشیده شده و در برخی نقاط به‌صورت حلقه‌های بسته عمل می‌کنند. این مهاربندها بدون توجه به استانداردهای حفاظت از درختان کهنسال نصب شده‌اند؛ مداخله‌ای که در ظاهر نشانهٔ مراقبت بود، اما بر اساس اصول درخت‌پزشکی، از آسیب‌زننده‌ترین روش‌ها به شمار می‌آید.

غلاف پلاستیکی، برخلاف تصور، نقشی محافظتی ندارد. این پوشش نه تنفس‌پذیر است و نه با حرکت طبیعی شاخه هماهنگ. با کوچک‌ترین پارگی، رطوبت ـ باران، شبنم یا رطوبت شبانه ـ به فضای میان غلاف و سیم نفوذ می‌کند و چون امکان خشک‌شدن وجود ندارد، آب در همان‌جا محبوس می‌ماند. نتیجه، خوردگی تدریجی و پنهان سیم و کاهش پیوستهٔ مقاومت مکانیکی آن است.

ماهیت غیرمنعطف سیم‌بکسل نیز خود مسئله‌ای اساسی است. شاخه‌های زنده کم‌کم و به‌مرور قطر می‌گیرند، اما سیم ثابت می‌ماند و مانند حلقه‌ای سخت به پوست فشار وارد می‌کند. این فشار می‌تواند جریان آوندی را مختل کند، زخم‌های موضعی ایجاد کند و به ترک‌های پوستی یا انحراف‌های ساختاری بینجامد؛ بخشی از همین تغییرات امروز روی تنه و شاخه‌های سرو قابل مشاهده است.

رطوبت محبوس‌شده تنها سیم را نمی‌فرساید، بلکه برای پوست درخت نیز محیطی مستعد رشد قارچ‌های چوب‌خوار ایجاد می‌کند؛ قارچ‌هایی که می‌توانند به بافت زندهٔ شاخه آسیب بزنند. در مجموع، این نوع بست‌ها که نه قابل تنظیم‌اند و نه با شرایط زیستی یک درخت چند هزارساله سازگار، نه‌تنها حفاظتی ایجاد نکرده‌اند بلکه با فشار مکانیکی، سایش و رطوبت محبوس‌شده به عاملی تضعیف‌کننده تبدیل شده‌اند.

بزرگ‌ترین خطر سیم‌بکسل در نحوهٔ شکست و احتمال گسیختگی سازه‌ای آن نهفته است. برخلاف مهاربندهای استاندارد، فرسودگی سیم‌بکسل نشانهٔ هشدار ندارد. رشته‌های داخلی به‌تدریج ضعیف می‌شوند، اما ظاهر کابل ممکن است سالم بماند. لحظهٔ پارگی ناگهانی و بدون علامت رخ می‌دهد؛ درست زمانی که فشار سال‌ها بر آن انباشته شده است.

در شرایطی که شاخه‌های سرو طی دهه‌ها به این تکیه‌گاه مصنوعی عادت کرده‌اند، پارگی ناگهانی می‌تواند پیامدهایی جدی داشته باشد: شاخه‌ها به‌صورت جهشی از هم فاصله می‌گیرند، نیروهای نامتوازن و شدید به تنه منتقل می‌شود و محل اتصال شاخه‌های اصلی در معرض شکاف سازه‌ای قرار می‌گیرد. در بدترین سناریو؛ که از نظر متخصصان مرمت درختان کاملاً محتمل است، چنین ضربه‌ای می‌تواند ساختار میانی درخت را دچار گسیختگی کند. مشابه ستونی که ناگهان تکیه‌گاه خود را از دست بدهد.

سرو ابرکوه فقط با باد، خشکی و فرسایش طبیعی تهدید نشده است؛ بخش مهمی از آسیب‌های امروز آن، حاصل تصمیم‌هایی است که بیش از آنکه بر پایهٔ شناخت زیستی و برنامه‌ریزی بلندمدت باشند، ماهیتی مقطعی و نمایشی داشته‌اند.

ناهماهنگی رفتاری میان شاخهٔ زنده و سیم فلزی در برابر ریزحرکت‌های ناشی از باد، تغییرات دما و رشد سالانه، باعث تمرکز تنش در نقاط تماس می‌شود. جایی که سیم اجازهٔ حرکت طبیعی را نمی‌دهد، به نقطهٔ ضعف تبدیل می‌شود و ترک‌های طولی یا عرضی شکل می‌گیرد. خطر اصلی، خودِ پارگی نیست؛ آزاد شدنِ ناگهانی نیرویی است که سال‌ها در سیستم ذخیره شده است (Shock Load).

به همین دلیل، در استانداردهای بین‌المللی مراقبت از درختان کهنسال، استفاده از سیم‌بکسل سال‌هاست غیرقابل‌قبول تلقی می‌شود. ترکیب فرسودگی پنهان، پارگی ناگهانی و وابستگی وزنی شاخه‌ها به کابل، یک ریسک سازه‌ای جدی ایجاد می‌کند. در مورد سرو ابرکوه، با توجه به سن بسیار بالا، وجود رطوبت در غلاف‌های قدیمی، احتمال زنگ‌زدگی داخلی و نبود پایش منظم این خطر کاملاً واقعی و فوری است. مهاربندهای موجود امروز نه ابزار نگه‌دارنده، بلکه تهدیدی برای سلامت درخت‌اند و باید در اولویت نخست برنامهٔ مرمت جایگزین شوند.

در نگهداشت درختان کهنسال، استفاده از مهاربندهای فلزی سال‌هاست کنار گذاشته شده و به جای آن، سامانه‌های مهاربندی پویا (Dynamic Bracing Systems) به کار می‌رود. مهاربند مناسب باید سبک، تنفس‌پذیر و کشسان باشد، فشار را توزیع کند، امکان حرکت طبیعی شاخه را بدهد و رفتار فرسودگی آن تدریجی و قابل‌پیش‌بینی باشد.

مهاربندهای دینامیک دقیقاً برای چنین شرایطی طراحی شده‌اند: بدون آسیب به پوست درخت نصب می‌شوند، قابل تنظیم و پایش‌اند، نیروها را جذب می‌کنند و در صورت رسیدن به آستانهٔ تنش، مرحلهٔ هشدار دارند و به‌طور ناگهانی نمی‌شکنند. درختی با جایگاه و سن سرو ابرکوه، تنها باید با چنین سامانه‌هایی مهار شود.

عکسی از سرو سالم تر و بزرگتر ابرکوه در سال ۱۳۷۳
سرو ابرکوه، ۱۳۷۳، عکس: سارا افضلی، منبع: اختصاصی رادیو زمانه

دفن یا تغییر تراز طبیعی ریشه‌های اصلی 

تا دههٔ ۱۳۵۰ بخشی از ریشه‌های سرو ابرکوه روی سطح خاک دیده می‌شد؛ امری طبیعی برای یک درخت کهنسال در اقلیم خشک، که ریشه‌های سطحی‌اش برای جذب رطوبت و تبادل هوا حیاتی‌اند. اما بعدتر، برای «سامان‌دهی» یا «یک‌دست‌کردن» محوطه، روی این ریشه‌ها لایه‌ای از خاک ریخته شد.

این اقدام دو پیامد مستقیم داشت: اول این که؛ ریشه‌ها برای زنده ماندن به اکسیژن نیاز دارند. خاک اضافه‌شده مثل پوششی سنگین روی محل تنفس درخت نشست تنفس ریشه‌ها محدود شد. و دوم؛ فشردگی خاک، نفوذ آب و هوا را کاهش می‌دهد و استرس آبی را بالا می‌برد. وضعیتی که برای یک سرو دیرسال می‌تواند وخیم باشد.

این تغییر سادهٔ سطح خاک و خفه‌کردن تدریجی یک سیستم ریشه‌ای حساس، به‌مرور بخشی از پایداری زیستی درخت را تضعیف کرد.

مداخلات بدون مستندسازی و بدون امکان ارزیابی پسینی

نبود گزارش فنی و تخصصی، اصلاحات علمی در آینده را ناممکن ساخته به طوری که این درخت تبدیل شده به محل آزمون و خطا. روندی که طی سال‌ها پیش گرفته شده، مجموعه‌ای از اقدام‌های شتاب‌زده و غیرعلمی بوده‌اند که جایگزین درمان‌های اصولی شده‌اند.

مداخلات تدریجی اما فرساینده: آبیاری سرو ابرکوه؛ از قنات نوادون تا چاه شهرداری

سرو ابرکوه در تمام طول عمرش، تا همین چند دههٔ اخیر، با یک نظام آبیاری کاملاً طبیعی زیسته است؛ نظامی که نه به دخالت انسان، که به گردش آرام و پیوستهٔ آب‌های زیرزمینی وابسته بوده. قنات نُوادون، کهن‌ترین منبع آب این درخت، همین نقش را داشت: یک جریان آرام، کم‌نوسان و پایدار که هم رطوبت خاک را تأمین می‌کرد و هم به‌علت کیفیت مناسبش، نیازهای زیستی سرو را بدون اختلال برآورده می‌کرد.

اما از دههٔ ۱۳۸۰ اوضاع ورق خورد. در همین دوره ـ به‌دلایل مدیریتی و کاهش سطح آب‌های زیرزمینی آبی که امروز به سرو می‌رسد، همان آبی است که برای آبیاری فضای سبز شهری استفاده می‌شود؛ آبی که معمولاً شوری بالاتر دارد، در مواردی حاوی مواد ضدجلبک یا رسوب‌گیر است، نوسان شدید در دما و حجم دارد و الگوی آبیاری‌اش به جای پیوستگی، دوره ای و پمپی است.

برای یک سرو جوان، چنین آبی شاید فقط یک عامل تنش باشد؛ اما برای موجودی که هزاران سال بر اساس الگوی «آب آرام و پیوسته» سازگار شده، این تغییر یک شوک واقعی است.

خاکی که زمانی با رطوبت سبک قنات تنظیم می‌شد، حالا با آب پرفشار و سنگین چاه، ساختار فیزیکی‌اش تغییر می‌کند؛ مواد محلول متفاوت وارد لایه‌های فعال ریشه می‌شود؛ و نوسان رطوبت، تعادل میکروارگانیسم‌های خاک را برهم می‌زند ـ عواملی که برای سلامت یک درخت کهنسال حیاتی‌اند.

مشکل فقط کیفیت آب نیست؛ «شیوۀ رسیدن آب» هم مهم است. قنات مانند نبضی آرام بود، اما سیستم فعلی، آب را به شکل شوک‌های دفعه‌ای وارد خاک می‌کند؛ درست برخلاف آنچه سرو در طول حیاتش تجربه کرده است.

این تغییر، هرچند شاید در لحظه دیده نشود، اما در بلندمدت می‌تواند باعث اختلال در جذب عناصر غذایی، استرس آبی مزمن، کاهش توان ترمیم طبیعی و تغییر تدریجی کیفیت خاک شود.

این بخش از آسیب‌شناسی سرو ابرکوه نشان می‌دهد که گاهی یک تغییر ظاهراً ساده ـ مثل جایگزین شدن قنات با چاه ـ در زندگی یک درخت چند هزارساله می‌تواند پیامدهایی داشته باشد که درخت، به‌خاطر همان قدمتِ بلندش، کمتر توان سازگاری با آن دارد.

سرو ابرکوه و پس زمینه ساختمانی افقی و زمین شبدرکاری شده
سرو ابرکوه، ۱۴۰۰، کاشت یونجه و شبدر، اطراف درخت، عکس: سارا افضلی، منبع: اختصاصی رادیو زمانه

کاشت یونجه، شبدر و گندم در محیط پیرامونی

در دوره‌ای از مدیریت محوطهٔ سرو ابرکوه، برای آنچه «سامان‌دهی» یا «استفادهٔ کوتاه‌مدت» نامیده شد، حریم اطراف درخت به‌تدریج از یک بستر طبیعی به فضایی شبه‌کشاورزی تبدیل شد. کاشت گندم، یونجه و شبدر ـ با هدف زیباسازی یا سبز نگه‌داشتن محیط، در نگاه نخست اقدامی کم‌خطر به نظر می‌رسید. اما از منظر اکولوژیک، یکی از پنهان‌ترین و مداوم‌ترین فشارها را بر این درخت کهنسال وارد کرد؛ تصمیم‌هایی که بیشتر ظاهرسازی بودند تا اقدامی سازگار با زیست یک موجود چند هزارساله.

یونجه و شبدر گیاهانی با نیاز آبی بالا و سامانهٔ ریشه‌ای فعال در لایه‌های سطحی خاک‌اند؛ همان لایه‌ای که بخش مهمی از ریشه‌های تغذیه‌ای سرو در آن گسترده شده است. رقابت مستقیم برای آب و عناصر غذایی، به‌ویژه در اقلیم خشک ابرکوه به‌معنای افزایش تدریجی تنش آبی برای درختی است که تعادل زیستی‌اش طی هزاران سال با کم‌آبی شکل گرفته. افزون بر این، یونجه از گیاهان شناخته‌شدهٔ میزبان آفات و عوامل بیماری‌زای خاک‌زی است؛ حضوری که می‌تواند فشار زیستی خاک را افزایش دهد، حتی اگر این آفات مستقیماً به سرو حمله نکنند.

وقتی پاسخگویی از ساختارهای رسمی حذف می‌شود، بار مسئولیت ناخواسته بر دوش حافظهٔ جمعی و وجدان عمومی می‌افتد. درست در همین نقطه است که سرو ابرکوه از یک موضوع مدیریتی فراتر می‌رود و به مسئله‌ای ملی بدل می‌شود و با مفهوم مقاومت ملی پیوند می‌خورد.

کاشت گندم نیز پیامدهای خاص خود را به‌همراه داشت. شخم‌زدن‌های دوره‌ای، رفت‌وآمد انسانی و آبیاری‌های سطحی و نسبتاً سنگین، باعث فشردگی خاک در محدودهٔ ریشه شد. این فشردگی، تبادل هوا را کاهش می‌دهد و تنفس ریشه‌ها را مختل می‌کند؛ مسئله‌ای حیاتی برای درختی کهن‌سال با ریشه‌های سطحی و حساس. چنین فشاری نه ناگهانی است و نه نمایشی، بلکه آرام و انباشته عمل می‌کند و اثر آن در بلندمدت آشکار می‌شود.

وجه مشترک این مداخلات آن بود که حریم سرو را از یک «فضای حفاظتی» به یک «نوار مصرفی» تبدیل کردند. در حالی که حریم یک درخت چند هزارساله باید فضایی کم‌دخالت، با پوشش بومی و حداقل تغییرات فیزیکی باشد، این اقدامات آن را به بستری ناپایدار و پرتنش بدل کردند. تخریبی که نه با بریدن شاخه یا ضربهٔ مستقیم، بلکه با تغییر تدریجی شرایط خاک، رطوبت و زیست‌بوم پیرامون رخ داد؛ تخریبی آرام، اما عمیق.

در نهایت، آنچه در ظاهر «کاشت ساده» تلقی شد، در عمل سرو را از محیط طبیعی‌اش جدا کرد و حریمی را که باید تنفس‌گاه و فضای ایمنی درخت می‌بود، به نوار کشاورزیِ رقابتی و پرتنش بدل ساخت. این تصمیم‌ها نه‌فقط ارزش میراثی درخت را نادیده گرفتند، بلکه نشان دادند بخشی از مدیریت آن دوره، فاقد درک اکولوژیک و مسئولیت‌پذیری بلندمدت بوده است؛ نوعی تصمیم‌گیری کوتاه‌بُرد که آسیبی آهسته اما ماندگار به پیرترین موجود زندهٔ فلات ایران وارد کرد.

گردشگری بی‌برنامه و فشار تدریجی بر بستر زیستی سرو 

سرو ابرکوه فقط با باد، خشکی و فرسایش طبیعی تهدید نشده است؛ بخش بزرگی از آسیب‌های امروز آن، نتیجهٔ تصمیم‌هایی است که بیش از آن‌که بر حفاظت علمی تکیه داشته باشند، بر نمایش، سامان‌دهی ظاهری و مدیریت کوتاه‌مدت استوار بوده‌اند. درختی که هزاران سال با ریتم دقیق طبیعت زیسته، در چند دههٔ اخیر با مدیریتی ناپیوسته و ناهماهنگ روبه‌رو شده؛ مدیریتی که اغلب به گردشگری و بازدیدکننده توجه داشته، نه به نیازهای زیستی خود درخت 

در کنار ضعف‌های مدیریتی، حضور انسانیِ بی‌برنامه نیز در دوره‌هایی فشارهایی تدریجی بر محیط زیستی سرو وارد کرده است. با شناخته‌شدن سرو ابرکوه به‌عنوان یک جاذبهٔ مهم، رفت‌وآمد بازدیدکنندگان افزایش یافت؛ به‌ویژه در سال‌هایی که هنوز حریم‌های حفاظتی به‌درستی تعریف نشده بود.

در آن دوره‌ها، تردد مداوم و کف‌سازی‌های پیرامونی به کوبیدگی سطحی خاک اطراف درخت انجامید. خاکی که باید سبک، پوک و قابل نفوذ باشد، به‌تدریج فشرده شد و تبادل هوا در لایه‌های ریشه کاهش یافت. هرچند امروز با ایجاد محدودهٔ حفاظت‌شده، دسترسی مستقیم گردشگران به ریشه‌های اصلی محدود شده، اما اثرهای تجمعی سال‌های پیش همچنان بر کیفیت بستر ریشه تأثیر گذاشته است.

برای یک درخت کهنسال، تغییرهای کوچک محیطی ـ اگر پیوسته و انباشته باشند ـ می‌توانند پیامدهای زیستی جدی ایجاد کنند. این فشارها معمولاً ناگهانی و چشمگیر نیستند؛ آرام عمل می‌کنند، اما در درازمدت توان ترمیم طبیعی درخت را کاهش می‌دهند.

سرو ابرکوه، در حافظهٔ معاصر ایران، به نمادی از پایداری مردم و سرزمین ایران تبدیل شده است... نمادی که اساس تاب‌آوری و پایداری در روزهای سخت ایران است. نماد مقاومتی که در حال میراندن است.

نکتهٔ مهم آن است که مسئله، نفسِ گردشگری نیست. آنچه به سرو ابرکوه آسیب زده، نبود برنامه، استاندارد و درک اکولوژیک در مدیریت حضور انسانی بوده است. گردشگری، اگر با شناخت زیستی، محدودیت‌های اکولوژیک و نگاه حفاظتی همراه شود، می‌تواند به عاملی حمایتی بدل شود؛ اما در غیاب این چارچوب، به فشار پنهان و مداوم تبدیل می‌شود.

ضعف‌های مدیریتی و فقدان رویکرد آینده‌نگر

سرو ابرکوه فقط با باد، خشکی و فرسایش طبیعی تهدید نشده است؛ بخش مهمی از آسیب‌های امروز آن، حاصل تصمیم‌هایی است که بیش از آنکه بر پایهٔ شناخت زیستی و برنامه‌ریزی بلندمدت باشند، ماهیتی مقطعی و نمایشی داشته‌اند. درختی که هزاران سال با ریتم آرام و دقیق طبیعت زیسته، در چند دههٔ اخیر با مدیریتی ناپیوسته و کوتاه‌نگر روبه‌رو شده است.

در این سال‌ها، سرو ابرکوه گرفتار نوعی «تعدد مدیریت» بوده: میراث فرهنگی، منابع طبیعی، محیط‌ زیست، شهرداری و کارگروه‌هایی که در مقاطع مختلف زیر نظر استانداری شکل گرفته‌اند. هرکدام در زمانی تصمیم گرفته‌اند، اما هیچ‌گاه یک متولی واحد، پاسخ‌گو و بلندمدت برای این درخت تعریف نشده است. نتیجه روشن است: تصمیم‌ها مقطعی بوده‌اند، اسناد حفاظتی پیوستگی نداشته‌اند و هیچ برنامهٔ ۵۰ یا ۱۰۰ ساله‌ای برای موجودی با چنین قدمتی شکل نگرفته است.

نبود پروندهٔ سلامت و نظام پایش بلندمدت، یکی دیگر از نشانه‌های این ضعف ساختاری است. حفاظت از یک درخت چند هزارساله، نه با زیباسازی و نه با مداخلات فوری ممکن است؛ بلکه نیازمند ثبت مداوم داده‌ها، شناخت فیزیولوژی تنه و ریشه، و پایش تغییرات تدریجی در طول زمان است. نبود این داده‌ها، یعنی تصمیم‌گیری در خلأ ـ و برای موجودی دیرزیست، این خود یک تهدید جدی است.

آنچه این وضعیت را نگران‌کننده‌تر می‌کند، شکاف میان امکانات امروز و کیفیت تصمیم‌هاست. در دوره‌ای که ابزار علمی، تجربهٔ جهانی و نهادهای متعدد وجود دارد، سرو ابرکوه همچنان با مدیریتی پروژه‌ای و کوتاه‌مدت مواجه است؛ مدیریتی که افق آن به چند سال محدود می‌شود، نه به چند نسل آینده.

خلأ شفافیت و پاسخگویی مدیریتی 

در سال‌هایی که دربارهٔ سرو ابرکوه تحقیق کرده‌ام؛ از گفت‌وگو با مردم شهر گرفته تا بررسی‌های میدانی و تلاش برای پرسش از مسئولان، با واقعیتی روبه‌رو شده‌ام که شاید مثل آسیب‌های فنی مهم‌ باشد: هیچ نظام شفافی برای توضیح، ثبت و پاسخگویی دربارهٔ تصمیم‌هایی که بر سر این درخت آمده، وجود ندارد.

نمونهٔ روشن همین وضعیت، نشست آبان‌ماه امسال در ابرکوه بود؛ همایشی چندساعته که با عنوان ارائهٔ اقدامات حفاظتی. در آن برنامه فقط گزارشی کلی از فعالیت‌های گذشته ارائه شد، اما هیچ پرسشی پذیرفته نشد و هیچ سند یا ارزیابی فنی منتشر نشد.

به همین دلیل است که امروز، بخش عمده‌ای از آنچه دربارهٔ مداخلات چهل ـ پنجاه سال گذشته می‌دانیم، نه از اسناد رسمی، بلکه از مشاهدهٔ مستقیم، شواهد روی تنه، و روایت‌های محلی به دست می‌آید.

چرا برزنت جای دیوارهٔ طبیعی تنه را گرفت؟
چرا رزین داخل حفره پاشیده شد؟
چرا سیم‌بکسلِ غیراستاندارد به‌جای مهاربندهای زیستی نصب شد؟
چرا خاک روی ریشه‌های سطحی ریخته شد؟
چرا آبیاری با آب آلوده فضای سبز شهری انجام می‌شود؟
چرا اجازه داده شد که مته سال‌سنج به تن درخت فرو رود؟

چرا با وجود تخصیص بودجه‌های کلان ملی، کارگروهی که نزدیک به دو دهه در استانداری مسئول نظارت بر امور سرو ابرکوه بوده، با وجود ثبت خطاهای متعدد و تکرار مداخلات پرخطر، همچنان بدون پاسخ‌گویی شفاف به فعالیت خود ادامه می‌دهد و هر بار نیز بودجه‌های تازه‌ای دریافت می‌کند؟ 

هیچ‌کدام از این پرسش‌هاکه پایهٔ فهم سلامت امروز سرو هستند، سند رسمی و قابل رجوع ندارند.

در حفاظت از یک درخت کهنسال، نبودِ شفافیت فقط یک ضعف اداری نیست؛ خود یک آسیب زیست‌محیطی است. 

وقتی پاسخگویی از ساختارهای رسمی حذف می‌شود، بار مسئولیت ناخواسته بر دوش حافظهٔ جمعی و وجدان عمومی می‌افتد. درست در همین نقطه است که سرو ابرکوه از یک موضوع مدیریتی فراتر می‌رود و به مسئله‌ای ملی بدل می‌شود و با مفهوم مقاومت ملی پیوند می‌خورد.

سرو ابرکوه، در حافظهٔ معاصر ایران، به نمادی از پایداری مردم و سرزمین ایران تبدیل شده است. فرهنگ عمومی و رسانه‌ها، این درخت را به‌عنوان شاهدی بر «تداوم زندگی در ایران» می‌شناسند. نشانی که اساس تاب‌آوری و پایداری در روزهای سخت ایران است. نماد مقاومتی که در حال میراندن است.

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.