سرو استوار ابرکوه؛ هزاران سال ایستادگی، چند دهه فرسایش
سارا افضلی ـ سرو ابرکوه، پیرِ خاموش کویر، روزگاری در حاشیهای آرام ایستاده بود؛ درختی که مردم شهر با آن بزرگ میشدند و هویتشان را در سایهاش میدیدند. اما با هجوم نگاهها و دخالتهای شتابزده، آرامش هزارسالهاش ترک خورد. این نوشته سفری است در معنای سرو؛ نمادی که طی هزاران سال ساخته شد و در چند دهه اخیر، زیر فشار انسان رو به فرسودگی رفت.

سرو ابرکوه- عکس: Dimitrij Jeraj- اختصاصی زمانه
من در ابرکوه بزرگ شدهام؛ شهری که سرو کهنسال آن همیشه در پسزمینهٔ زندگی مردمش حضور داشته و دارد. سروی که فقط یک درخت نیست؛ هویت این شهر است. و یک شخصیت؛ شبیه پیری آرام و صبور در یک خانوادهٔ بزرگ که همه با احترام و احتیاط دربارهاش حرف میزدند. که زمان را با همهٔ سختیهایش پشت سر گذاشته و شاهد خاموشِ آمدنها و رفتنها بوده.
در سالهایی که در این شهر زندگی میکردم ـ از اواخر دههٔ پنجاه تا اوایل دههٔ هفتاد شمسی ـ سرو هنوز در گوشهای خلوت ایستاده بود؛ بیهیاهو. و به دور از شلوغیهایی که بعدها دچارش کردند. مردم شهر، مثل همیشه، رفتار طبیعی، بیادا و بیادعا با او داشتند؛ یعنی احترام و مراقبت اما با احتیاط.
تا این که چند دهه گذشت و سرو ابرکوه نامدار شد. نگاه مسئولان و گردشگران بیش از قبل بر آن افتاد، آرامشش بهتدریج کم شد. چه در ظاهر و چه در سازوکار رسیدگی به آن. در همان سالها که نامش بیشتر شنیده شد، زندگیاش از روال طبیعی فاصله گرفت؛ سال به سال از شادابی و سرزندگی گذشتهاش کم شد. عکسهایی که امروز از دهههای اخیر باقی مانده، این تغییر تدریجی را بهروشنی نشان میدهند. که تغییرات ناگهانی در آبیاری و دخالتهای غیرکارشناسی در فرسایش این سرو نقش داشتهاند.
درختی که هزاران سال، با اقلیم سخت کویر ساخته بود، در چند دههٔ اخیر زیر بار تصمیمهای ناهماهنگ انسان، آسیبپذیرتر شد. برخی عمر این سرو را ۴۵۰۰ سال تخمین زده و برخی از کارشناسان قدمت آن را بین ۴۰۰۰ تا ۸۰۰۰ سال برآورد کردهاند.
این نوشته دربارهٔ حضور سرو است؛ اینکه چطور یک درخت میتواند در طول قرنها در فرهنگ و تاریخ یک سرزمین بدل به یک نماد شود. و هم اینکه سرو ابرکوه، چگونه معناها و نمادها را در زندگی واقعی تجسم کرده و امروز چه بر سر این معنا آمده است. در نوشتهای دیگر بهطور مشخص به وضعیت کنونی این سرو با شکوه نگاهی خواهم انداخت.
سرو بهعنوان کهننماد آزادی، آزادگی و جاودانگی
«سرو» در ایران یک نشانهٔ آشناست. در فرهنگ ایرانی، تنها یک درخت نیست؛ یکی از بنیادینترین و پایدارترین نمادهای هویتی این سرزمین است. نمادی که از دوران باستان تا دورههای اسلامی و معاصر، در لایههای اسطوره، دین، معماری، هنر و ادبیات حضور مداوم داشته است.
بهواسطهٔ ویژگیهای زیستیاش؛ قامت راست، سبزی دائمی، مقاومت در برابر خشکی و سرما و خط عمودی سربرافراشته، آن را به نشانهای از آزادی، راستی، بلندهمتی و بقا بدل شده است؛ «درختی ایستاده در برابر زمان». درختی که نمیخوابد، خم نمیشود و همواره بهسوی آسمان قد میکشد. تأویلی که سبب شده سرو در طول سدهها و حتی هزارهها، یک نماد ملی و معنوی شود.
در اقلیمهای خشک ایران، این معنا پررنگتر است. در شهرهایی که مردم با کمآبی و سختی هوا زندگی کردهاند، سبز ماندن یک درخت نه فقط یک ویژگی طبیعی، بلکه تصویری از استمرار و ایستادگی بوده است.
در آیینهای کهن ایرانی، سرو در شمار درختان مقدس جای داشت. در سنت زرتشتی و متون پسازرتشتی، درختان همیشهسبز نشانهٔ نور، پایداری و پیوند زمین و آسمان دانسته شدهاند. هرچند نام «سرو» همیشه بهصراحت ذکر نمیشود، اما ویژگیهایی که برای درخت مقدس آمده ـ همیشهسبز بودن، استواری و آسمانرس بودن ـ با سرو تطبیق دارد و به همین دلیل پژوهشگران آن را یکی از مهمترین نمونههای درخت مقدس در ایران میدانند.
روایت مشهورِ «سرو کاشمر» نیز در همین بستر معنا پیدا میکند. بر اساس سنت روایی، زرتشت آن را در کاشمر کاشت تا نشانی از عهد نو و پیوند دین با سرزمین ایران باشد. گزارش تاریخی بریدن آن در دورهٔ متوکل عباسی و انتقالش به سامرا، نشان میدهد که سرو تا چه اندازه در تخیل ایرانی با حرمت، هویت و امر مقدس گره خورده بوده است.
سرو در ادبیات فارسی
سرو در ادبیات فارسی، یکی از پرتکرارترین و پرمعناترین نمادهای گیاهی است؛ نمادی که از سدههای نخستین شکلگیری شعر فارسی تا روزگار متأخر، در شعر غنایی، حماسی و عرفانی حضور پررنگ داشته است.
سرو در شعر غنایی
در شعر تغزلی فارسی، قامت سرو مهمترین استعاره برای معشوقِ بلندبالا بوده است. شاعران، بهویژه در سبک خراسانی و عراقی، اندام معشوق را با سرو میسنجند: راستقامتی، نازکی، دستنیافتنیبودن و زیبایی. لقب سرو سهی بارها برای معشوق بهکار رفته تا تصویر او را از جهان خاکی فراتر ببرد.
در این تصویر، سرو تجسدی از زیبایی والا و پاکی است.
وقتی حافظ میسراید: سرو چمانِ من چرا میل چمن نمیکند
یا سعدی: آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده ست.
سرو در عرفان
در اشعار عرفانی، سرو معنای دیگری هم دارد. اینجا سرو نشانهٔ سالکی است که از خاک رها شده و مسیر حقیقت را پی میگیرد. عارفان از سرو برای توضیح نوعی آزادی درونی استفاده میکنند؛ آزادی از تعلق، از ترس، و از خمشدن در برابر مصائب دنیوی.
سنایی از نخستین شاعرانی است که سرو را با مفاهیم اخلاقی و معنوی پیوند داد. در قصایدش مینویسد:
این سفر، بستانِ عیارانِ راهِ ایزدست
ما ز روی استقامت، سرو این بستان شویم
و عطار در دیوان اشعار:
ای شکر خوشهچین گفتارت
سرو آزاد کرد رفتارت
و خسرونامه:
چو آن سرو روان من عیان شد
ز آزادی او اشکم روان شد
مولونا بیشتر از هر شاعر دیگری سرو را در معنای معنوی بهکار برده است.
در دلم چون غمت ای سرو روان برخیزد
همچو سرو این تن من بیدل و جان برخیزد
و
از باغ و گل دلشادتر وز سرو هم آزادتر
وز عقل و دانش رادتر وز آب حیوان پاکتر
دیوان شمس
آنک زو هر سرو آزادی کند
قادرست ار غصه را شادی کند
مثنوی
سرو در ادبیات حماسی
در شعر حماسی، سرو نشانهٔ قهرمان و آزادگی هم هست و استعارهای از قامت پهلوانی نیز هست. فردوسی در شاهنامه برای ترسیم شکوه قهرمانانش، بارها به سرو اشاره میکند.
که مردیست برسان سرو سهی
همش زیب و هم فر شاهنشهی
این اشارهها فقط دربارهٔ بلندی اندام نیست؛ سرو در این بافت، تصویری اخلاقی است. پهلوان باید مانند سرو بایستد: راست، پایدار و بینیاز از تکیهگاه. نظامی نیز همین منش را ادامه میدهد. در خسرو و شیرین، چنین وصف میکند:
دلم خاک تو گشت ای سرو چالاک
برافکن سایه ای چون سرو بر خاک
در ادبیات حماسی، سرو در نهایت به نماد انسانی تبدیل میشود که در میانهٔ حادثهها خم نمیشود؛ انسانی که شکوهش از درون میآید، نه از قدرت بازو.
پیام آوریدی سوی پهلوان
هم از پهلوان سوی سرو روان
و
چو رستم بپیمود بالای هشت
بسان یکی سرو آزاد گشت
شاهنامه
سرو در هنر ایرانی
سرو یکی از کهنترین و پایدارترین نقشمایهها در تاریخ هنر ایران است؛ حضوری که از دوران باستان و پیشااسلام تا صفوی و حتی هنرهای معاصر ادامه یافته است. در فرش، کاشی، معماری و نگارگری، سرو هم یک فرم تزئینی است و هم حامل معنایی ماندگار: ایستادگی، تداوم و پیوند با امر قدسی.
در دوره هخامنشی، در نقشبرجستههای تختجمشید، میان پیکرههای شاه، بزرگان و هیأتهای فرستاده، درختانی دیده میشود با تنهای قائم و برگهایی لایهلایه و روبهبالا؛ درختی که بسیاری از پژوهشگران آن را درخت همیشهسبز سروگونه یا درخت زندگی دانستهاند. این درخت، درست در محور صحنه قرار گرفته و بخشی از نظم هندسی و نمادینی است که در هنر آن زمان دیده میشود؛ نظمی که پایداری، فرّه، پیوند آسمانیِ پادشاهی و نظم کیهانی را تداعی میکند.
در هنر ساسانی هم این تصویر ادامه دارد. بر ظروف سیمین و زرین، نقشبرجستهها و نقش مهرهای این دوره، درختی قائم و متقارن در کنار تاج یا چهرهٔ شاه دیده میشود؛ نشانی از بخت پایدار و حمایت ایزدی در ایدئولوژی شاهی. درختی که یادآور زندگی مقاوم و ماندگار است.
در هنر قالیبافی، سرو یکی از رایجترین نقشهای عمودی بهشمار میرود: سروهای راستقامت که نماد استحکاماند؛ سروهای خمیده که در خوانشهای عرفانی یا عاشقانه از آنها تعبیر میشود؛ و انواع سروهای بوتهای یا کعبهای که در قالیهای کاشان، اصفهان، هرسین، تبریز و یزد فراواناند. در بسیاری از قالیهای «باغ»، تکرار سرو در امتداد محورهای تقارن نوعی بازآفرینی هندسی از باغ ایرانی است.
در کاشیکاری تیموری و صفوی نیز سرو جایگاهی آشکار دارد. سروهای فیروزهای یا لاجوردی، یا دو سرو که در دو سوی محراب، ایوان یا ورودی بنا قرار میگیرند، بخشی از زبان بصری این دورهاند. در مدارس، آرامگاهها، باغها و حمامهای تاریخی، سرو معمولاً نشانهای از «درخت بهشتی» است؛ درختی که فضای معماری را به سوی جهانی معنوی هدایت میکند.
در نگارگری ایرانی نیز سرو یکی از عناصر ثابت ترکیببندی است. از مکاتب تبریز و بغداد در سدههای ۷ و ۸ هجری تا مکتب هرات، بهویژه در آثار بهزاد و سپس مکتب اصفهانِ رضا عباسی، سرو نقش مهمی در ساختار تصویر دارد: خط عمودی آن صحنه را متعادل میکند، آسمان و زمین را از هم جدا میسازد و حالتی از حرکت نرم و آرامش به فضا میدهد. در بسیاری از نگارهها، حضور سرو یادآور باغ ایرانی و فضای بهشتی است.
یکی از مهمترین دگردیسیهای این نقش، تبدیل سرو به «بته» و سپس «بتهجقه» است؛ سروی خمیده که به خطی منحنی بدل شده. این نقش از ایران به کشمیر و سپس به اروپا رفت و با نام «پِیزلی» (Paisley) به یکی از طرحهای شناختهشدهٔ جهانی تبدیل شد.
در همهٔ این هنرها، سرو تنها یک نقش تزئینی نیست؛ حامل حافظهٔ بصری و فرهنگی ایران است. نشانهای که از باغ تا فرش، از کاشی تا نگاره، و از دوران هخامنشی تا امروز، معنای ایستادگی و زندگی را با خود حمل کرده است.
سرو در معماری و باغ ایرانی
در معماری و باغ ایرانی، سرو نه تنها یک درخت، بلکه بخشی از زبان بصری و جهانبینی ایرانی است. در باغهایی که بر هندسه، تقارن و نظم بنا شدهاند، حضور سرو بهقدری محوری است که نبودنش، ترکیب باغ را ناتمام میکند.
در اسناد مرتبط با ثبت جهانی باغ ایرانی، یونسکو و پژوهشهای منظرشناسی، سرو در کنار دیگر درختان همیشهسبز، نماد پایداری، نظم و خوانش معنوی طبیعت در این سنت باغسازی است.
در باغهای سنتی ایران، ترکیبی از درختان برگریز و همیشهسبز دیده میشود، اما سرو بهدلیل سبزی دائمی و عمر طولانیاش، همواره حامل معنای ماندگاری بوده است؛ بهویژه در اقلیمهای خشک که سبز ماندن یک درخت خود نوعی ایستادگی در برابر سختی طبیعت است.
باغ ایرانی، چه در الگوی چهارباغ و چه در نسخههای گستردهتر آن، بر هندسه و نظم استوار است. سرو، بهدلیل قامت قائم و خط عمودیاش، اغلب در امتداد محورهای دید یا خطوط تقارن کاشته میشود. قرارگرفتن سرو در کنار آب، که عنصر افقی باغ است، تعادلی بصری ایجاد میکند و ریتم فضا را سامان میدهد؛ ترکیبی که چشم را بهطور طبیعی به درون باغ هدایت میکند.
کاشت سرو در باغ ایرانی یک نقشه مشخص دارد. جایگرفتن آن در ورودیها، مسیرهای اصلی یا دو سوی عمارتها نشان میدهد که باغ ایرانی طبیعتِ طراحیشده است نه طبیعت خودرسته. سرو در این ساختار، نشانهٔ انتخابی آگاهانه است؛ انتخابی برای برجستهکردن تقارن، ایجاد آرامش و پیوند دادن فضاهای معماری با طبیعت.
در بسیاری از باغهای تاریخی ـ از فین کاشان و دولتآباد یزد تا باغ شازدهٔ ماهان و باغهای شیراز ـ دو ردیف سرو، محور مرکزی باغ را برجسته میکند؛ گذرگاهی که بازدیدکننده را از فضای بیسامان بیرون، به جهان منظم و آرام باغ وارد میکند. در باغهای کشیده، تکرار سروها مسیر نگاه را هدایت میکند و ضرباهنگ میسازد؛ توالیِ درختانی که چشم را تا انتهای باغ میکشاند و عمق فضا را برجسته میکند.
سرو در کنار عمارتها نیز نقش قابساز دارد. کاشت آن در دو سوی کوشک یا عمارت اصلی، نوعی قاب طبیعی میسازد که بنا را برجسته و متوازن نشان میدهد؛ ترکیبی که در باغ دولتآباد یزد و باغ ارم شیراز بهوضوح دیده میشود. بازتاب سرو در آب نیز بخشی از زیباییشناسی باغ ایرانی است: تصویر عمودی در میان آب ساکن، پیوندی بصری میان آسمان و زمین برقرار میکند.
درختان دیگر باغ نیز نقشهای مشخصی دارند، چنار برای سایه، مرکبات برای عطر و رنگ اما سرو «درخت محوری» است؛ نه بهمعنای تعداد، بلکه از نظر جایگذاری و معنا. سرو قرار نیست سایه بدهد یا میوهای تولید کند؛ نقش آن ایجاد ایستایی، ریتم و استحکام است. حضوری که باغ را از یک فضای سبز به ساختاری معنوی و اندیشیده تبدیل میکند.
سرو در اسطورهها و فرهنگ عامه
سرو در حافظهٔ جمعی ایرانیان همواره میتوانسته بیش از یک درخت باشد. موجودی زنده و مراقب که نقش نگهبان آبادی یا درخت نذری داشته. کنارش چراغ روشن میکردند، نماز و دعا میخواندند، حاجت میخواستند، یا از دور حرمتش را نگه میکردند.
رسم گرهزدن تکههای نخ یا پارچه بر شاخهٔ درختان خاص نیز از گذشته تا امروز رایج بوده است. این گرهها، نشانی از نیت و امید بودند؛ باوری که میگفت وقتی گره باز شود، گرهٔ کار هم گشوده خواهد شد.
سروها بهسبب عمر طولانی و همیشهسبز بودنشان، یکی از طبیعیترین میزبانان این آیینها بودهاند؛ که سختی زمان را تاب میآورند تا ناظر نسلها باشند و نگهبان آبادی و نگهدارِ دعا و آرزو و امید.
نگاهی که هنوز هم زنده است.
چنین پیشزمینهٔ فرهنگی، جایگاه سروهای خاص را توضیح میدهد؛ درختانی چون سرو کاشمر، سرو هرزویل یا سرو ابرکوه، که معنایی فراتر از اندازهٔ طبیعیشان یافتهاند. که دیگر فقط یک گونهٔ گیاهی نیستند، حامل یادها و امیدها هستند و قداست پیدا کردهاند.
اهمیت سرو ابرکوه تنها از کهنسالی و ابعادش نیست، بلکه بهواسطهٔ جایگاهی است که در ذهن مردم داشته و دارد. ازین روست که این سرو بدل شده به بخشی از هویت فرهنگی و احساسی یک شهر، و یک سرزمین.






نظرها
نظری وجود ندارد.