حکایت زندانی و زندانبان؛ چرخش به راستِ انجیلی در قلب الهیات رهاییبخش
علی رسولی ـ فرمول شاید ساده به نظر میرسد: بین گرسنه بودن در بیثباتی فراگیر و گرسنه بودن با حداقلی از «امنیت ذهنی»، انتخابتان کدام است؟ حتی اگر هیچ چیز عوض نشود، «رویای عوض شدن» که هست.

سربازان شیلیایی پس از کودتا علیه دولت آلنده، در حال سوزاندن کتابهای مارکسیستی ــ منبع: RADIOPHOTO / AFP
چیزی اتفاق افتاده است. عدهای از «موج طلایی» راستها در آمریکای لاتین سخن میگویند و عدهای دیگر از «موج سیاه» پیوند محافظهکاری دینی با ترس و حس ناامنی.
آمریکای لاتین برای دههها خاستگاه اصلی الهیات رهاییبخش بود؛ جریانی الهیاتی ـ سیاسی که مسیحیت را از چارچوبی صرفا فردی و معنوی بیرون کشید و آن را به زبانی برای نقد فقر، نابرابری و ساختارهای سلطه بدل کرد. الهیات رهاییبخش، با تکیه بر تجربه زیسته فقرا و مفهوم «گناه ساختاری»، دین را در کنار جنبشهای کارگری، دهقانی و چپ قرار داد و کلیساهای مردمی را به پایگاههای مقاومت اجتماعی تبدیل کرد. اما امروز، همان جغرافیا که زمانی قلب تپنده این سنت فکری بود، شاهد چرخشی آشکار به سمت راستهایی است که نهتنها با این میراث فاصله دارند، بلکه اغلب در تقابل مستقیم با آن قرار میگیرند.
پیروزی نیروهای راستگرا و راست افراطی در انتخاباتهای اخیر آمریکای لاتین، بهویژه در شیلی، این پرسش را پیش کشیده که چه تحولاتی در زیر پوست جامعه رخ داده است؛ تحولاتی که باعث شده بخشهایی از همان طبقات فرودست، که روزگاری مخاطبان اصلی الهیات رهاییبخش بودند، اکنون به نیروهایی رای دهند که با محافظهکاری دینی، سیاستهای نولیبرال و گفتمان امنیتمحور شناخته میشوند.
پیروزی خوسه آنتونیو کاست در انتخابات ریاستجمهوری شیلی، با کسب بیش از ۵۸ درصد آرا در دور دوم، شوکی جدی برای چپهای منطقه بود.
شیلی، کشوری که تجربه دیکتاتوری پینوشه و سپس گذار طولانی به دموکراسی را پشت سر گذاشته و در دهههای اخیر صحنه خیزشهای اجتماعی گسترده علیه نولیبرالیسم بوده، اکنون به دست سیاستمداری سپرده شده که نهتنها از گذشته سیاه کشور فاصله نگرفته، بلکه آشکارا خود را وارث آن سنت معرفی میکند.
واکنش رهبران چپ منطقه به این نتیجه، خود گویای بحران عمیقتری بود. در حالی که لولا دا سیلوا در برزیل ترجیح داد با تبریک رسمی و بدون موضعگیری ایدئولوژیک، از تنش پرهیز کند، کلودیا شینباوم در مکزیک نتیجه انتخابات شیلی را «لحظهای برای تامل» برای جنبشهای مترقی خواند.
در مقابل، گوستاوو پترو، رئیسجمهور کلمبیا، این پیروزی را نشانه پیشروی فاشیسم دانست و با اشاره به پینوشه، آن را انتخاب مردم برای زندگی زیر یوغ «دیکتاتور» توصیف کرد. این اختلاف واکنشها، بازتابی از سردرگمی چپ آمریکای لاتین در مواجهه با موج جدید راستگرایی است.
شیلی تنها نیست؛ موج راست در آمریکای لاتین
پیروزی کاست، وضعی استثنایی در آمریکای لاتین نیست. در ماهها و سالهای اخیر، آرژانتین با انتخاب خاویر میلی، اکوادور با پیروزی دانیل نوبوآ، السالوادور با تثبیت قدرت نایب بوکله، و حتی کشورهایی مانند بولیوی و پاراگوئه، شاهد تقویت یا بازگشت راستهای افراطی بودهاند. این تحولات، نشانه چرخشی قارهای است که از «سرخی پیوسته با مذهب» دهههای پیش فاصله گرفته و وارد مرحلهای تازه شده است.
در بسیاری از این کشورها، راست جدید نه صرفا با وعدههای اقتصادی، بلکه با ترکیبی از شعارهای امنیتی، ملیگرایانه و اخلاقی به میدان آمده است. این راستها، با الگوبرداری از تجربههایی مانند بوکله در السالوادور، وعده نظم، سرکوب قاطع جرم و مهاجرت، و اقتدار دولت را میدهند؛ حتی اگر هزینه آن، نقض حقوق بشر و گسترش نظامیگری باشد.
فرمول شاید ساده به نظر میرسد: بین گرسنه بودن در بیثباتی فراگیر و گرسنه بودن با حداقلی از «امنیت ذهنی»، انتخابتان کدام است؟ حتی اگر هیچ چیز عوض نشود، «رویای عوض شدن» که هست.
نان از خدا بخواه نه بنده خدا
در آمریکای لاتین، یکی از عناصر کلیدی این چرخش، نقش فزاینده کلیساهای انجیلی در بسیج سیاسی است. برخلاف کلیسای کاتولیک سنتی که بستر اصلی الهیات رهاییبخش بود، کلیساهای انجیلی با شبکهای گسترده در محلههای فقیرنشین، خدمات اجتماعی، خیریه و معنوی ارائه میدهند و خلاء دولتهای عمدتا ناکارآمد را پر میکنند. همین حضور روزمره، آنها را به بازیگران موثر انتخاباتی بدل کرده است.
راست انجیلی، دین را نه بهعنوان زبان رهایی جمعی، بلکه بهمثابه چارچوبی اخلاقی برای فردیسازی مشکلات اجتماعی بازتعریف میکند. در این روایت، فقر نه نتیجه ساختارهای ناعادلانه، بلکه حاصل ضعف ایمان، توکل نداشتن یا انحراف اخلاقی است. این نگاه، همزمان با سیاستهای نولیبرال همراستا است؛ سیاستهایی که مسئولیت را از دوش دولت و ساختار اقتصادی برمیدارند و بر فرد تحمیل میکنند.
چرا بخشهایی از طبقات فرودست، که بیشترین آسیب را از سیاستهای بازارمحور دیدهاند، به نیروهایی رای میدهند که آشکارا مدافع همان سیاستها هستند؟ پاسخ، در ترکیب چند عامل نهفته است: ناامنی گسترده، رشد جرم سازمانیافته، تبلیغات ضد مهاجرت، و فرسایش اعتماد به دولتهای چپ.
در کشورهایی مانند شیلی، افزایش احساس ناامنی فارغ از واقعیتهای آماری به یکی از محرکهای اصلی رای دادن بدل شده است. راستها با سادهسازی مسئله، مهاجران و «هرج و مرج اجتماعی» را عامل بحران معرفی میکنند و وعده راهحلهای فوری میدهند. این گفتمان، در شرایطی که چپها اغلب درگیر بنبستهای نهادی و اختلافات داخلی هستند، جذابیت بیشتری پیدا میکند.
چرخش به راست، بدون بررسی عملکرد دولتهای چپ قابل فهم نیست. در شیلی، دولت گابریل بوریک که با وعده اصلاحات عمیق و تغییر قانون اساسی به قدرت رسید، بهسرعت با شکستهای سیاسی، رسواییهای اداری و موج جدید جرم مواجه شد. کاهش شدید محبوبیت دولت، بهویژه در میان طبقات متوسط و پایین، فضا را برای راست فراهم کرد تا خود را «گزینه تغییر» معرفی کند.
در دیگر کشورها نیز، دولتهای چپ با مشکلات مشابهی دستبهگریبان بودهاند: رکود اقتصادی، تورم، ناتوانی در مهار فساد و ناتمام ماندن پروژههای اصلاحی. این وضعیت، روایت «سرخ رهاییبخش» را فرسوده و آن را در برابر گفتمانهای سادهانگارانه اما قاطع راستها آسیبپذیر کرده است.
امنیت، ایمان و بازار؛ سهگانه راست جدید
راست جدید آمریکای لاتین، بر سه محور اصلی بنا شده است: مشت آهنین برای تامین امنیت، اخلاق دینی محافظهکارانه و اقتصاد بازارمحور. این سهگانه، به آنها امکان میدهد همزمان با زبان ایمان، ترس و کارآمدی سخن بگویند. وعده زندانهای بزرگ، اخراج مهاجران، کاهش هزینههای اجتماعی و دفاع از «ارزشهای خانواده»، در کنار هم بستهای سیاسی میسازد که برای بخشهایی از جامعه قانعکننده است.
در این میان، الهیات رهاییبخش با بحرانی جدی مواجه شده است. این سنت فکری، که زمانی نیرویی زنده در خیابانها و کلیساها بود، امروز در بسیاری از کشورها یا به حاشیه رانده شده یا به زبان نخبگان دانشگاهی محدود مانده است. تقابل کنونی، بیش از آنکه رقابت احزاب باشد، رویارویی دو قرائت از دین و سیاست است: یکی در کنار فقرا علیه ساختارهای سلطه، و دیگری در خدمت نظم، اقتدار و بازار.
آمریکا و ترامپیسم؛ موتور بیرونی چرخش به راست
چرخش به راست در آمریکای لاتین را نمیتوان بدون در نظر گرفتن نقش ایالات متحده و بازگشت ترامپیسم بهعنوان یک الگوی سیاسی ـ گفتمانی فهمید. ترامپیسم، بیش از آنکه یک پروژه صرفا آمریکایی باشد، به زبانی فراملی برای راستهای اقتدارگرا بدل شده است؛ زبانی که بر ترکیب ناسیونالیسم، ضدیت با مهاجرت، انکار نهادهای مدنی و بیاعتنایی به حقوق بشر استوار است. پیروزی خوسه آنتونیو کاست در شیلی، با استقبال چهرههایی چون دونالد ترامپ، مارکو روبیو، و رهبران راست افراطی اروپا و آمریکای لاتین، نشان داد این شبکه ایدئولوژیک تا چه اندازه فعال و هماهنگ است.
در سالهای اخیر، سیاست خارجی آمریکا چه در دوران ترامپ و چه پس از آن، بهطور فزایندهای از زبان «امنیت» و «مبارزه با جرم و مواد مخدر» برای اعمال فشار بر دولتهای آمریکای لاتین استفاده کرده است.
گزارشها و تحلیلها نشان میدهد حمایت ضمنی یا آشکار واشنگتن از دولتهایی که رویکردهای سختگیرانه امنیتی دارند، به این پیام دامن زده که هزینه نقض حقوق بشر کاهش یافته و اولویت اصلی، ثبات و همسویی ژئوپولیتیک است. تجربه السالوادور تحت رهبری نایب بوکله، که با وجود انتقادهای گسترده نهادهای حقوق بشری همچنان از حمایت یا سکوت آمریکا برخوردار است، به الگویی الهامبخش برای راستهای منطقه تبدیل شده است.
ترامپیسم همچنین با پیوند خوردن به شبکههای کلیساهای انجیلی فراملی، بهویژه کلیساهای آمریکایی فعال در آمریکای لاتین، نقش مهمی در بازتعریف رابطه دین و سیاست ایفا کرده است. این شبکهها، با ترویج گفتمان «ارزشهای خانواده»، ضدیت با فمینیسم و آنچه «ایدئولوژی جنسیتی» مینامند، زمین مشترکی میان راست انجیلی منطقه و محافظهکاری آمریکایی ساختهاند.
در این چارچوب، انتخابات دیگر صرفا رقابت میان برنامههای اقتصادی راست و چپ نیست، بلکه به نبردی اخلاقی و هویتی بدل شده و رایدادن به راست، بهمثابه دفاع از ایمان و هویت ملی معرفی میشود.
چرخش به راست در آمریکای لاتین، بهویژه در کشوری مانند شیلی، صرفا یک موج سینوسی انتخاباتی نیست؛ نشانه دگرگونی عمیقتری است که دین، سیاست و جامعه را بهطور همزمان درگیر کرده است.
واقعیتهای جدید از گناهکار دانستن مهاجران تا تبلیغات پردامنه درباره ناامنی در پیوند با بیثباتی اقتصادی، پرقدرتند و میتوانند ملتی را مجاب کنند که زنجیرهای خودشان را داوطلبانه ببافند.
دستکم در بخش قابل توجهی از جهان بخشی از مردم، رستگاری را در ارزشهای آبا و اجدادی، اطاعت، انضباط و بازار میجویند. «دوران خوش گذشته» نیرویی پرقدرت برای بنبست کنونی است. اما این «دوران خوش گذشته» را یک بار میتوان فروخت هر چند بهایش برای ملتها سهمگین باشد.
شاید بتوان از تجربهای نزدیکتر مثالی بزنیم. یک بازجوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پیش از پایان دوران زندان یک زندانی سیاسی به او گفته بود که در بیرون بلایی بر سرت میآوریم که آرزویت بازگشت به زندان باشد. شاید برایتان عجیب باشد ولی این گزاره بارها درست بودنش را اثبات کرده. زندانی سیاسی سابق را ممنوعالکار میکنند، لشکر سایبریشان را به جانش میاندازند و بیحیثیتش میکنند و او را در چنان فشار معیشتی، خانوادگی و اجتماعی قرار میدهند که ترجیحش بازگشت به زندان است یا ستاندن خودخواسته جانش.
این تنها یک وضعیت ذهنی نیست. عنصر مادی هم در کار است. عینیت بیرحم هر لحظه به صورتت سیلی میزند و اولویتها در وضعی غیرنرمال تغییر میکند.





نظرها
نظری وجود ندارد.