انسانزدایی از مهاجران در سایهی بحران
چگونه مهاجرستیزی، زنستیزی و تبعیض قومی پیوند بخشی از جامعه و حکومت را مستحکم میکند؟
بهداد بردبار ـ مهاجرستیزی بیش از آنکه صرفاً واکنشی به «افزایش جمعیت» یا «بحران اقتصادی» باشد، تلاشی است برای احیای سلطهی متزلزل پلیسی. در وضعیتی که حکومت در پاسخ به مطالباتی چون آزادی پوشش، عدالت اقتصادی یا رفع تبعیض ناتوان یا سرکوبگر است، اخراج مهاجران تبدیل به حوزهای از «کنشپذیری مشترک» میان دولت و بخشی از جامعه شده است.

اخراج گسترده افغانستانیهای ساکن ایران در تیر ۱۴۰۴

فقط زیرساختهای نظامی و برنامهی هستهای ایران نبودند که در جنگ اخیر اسرائیل با ایران هدف حمله قرار گرفتند، بلکه روح جمعی جامعه نیز بهشدت آسیب دید. مردمی که خود را در معرض تهدید، بیپناهی و تحقیر بینالمللی میبینند، بهطور طبیعی به دنبال مقصر میگردند ـ نه لزوماً براساس عقلانیت سرد، بلکه از خلال مکانیزمهای عاطفی دفاعی.
در چنین لحظهای، هم دولت و هم بخشی از مردم مستعد پذیرش روایتهایی میشوند که در شرایط عادی حتی خندهدار یا غیرعقلانی به نظر میرسند.
نمونهی بارز آن، ادعای مصطفی کواکبیان دربارهی روابط کاترین شکدم با «صد و بیست مقام جمهوری اسلامی» بود—ادعایی که بدون هیچ سندی در فضای عمومی بازتاب یافت. در این فضا، هیچکس نمیپرسد که اصولاً امکان ارتباطات یک زن با صد و بیست تن از مقامات چگونه ممکن بوده؟ حقیقت امر در اینجا اهمیتی ندارد. زیرا اصل ماجرا نه درستی روایت، بلکه نیاز روانی به ساختن یک عامل نفوذی، یک زنِ خرابکار، یک دیگریِ اغواگر است.
جامعهی ضربه خورده هذیان میگوید. اینگونه هذیانها، همدلی روانی میآورند و جامعهی ضربهخورده را در یک انسجام عاطفی جای میدهند.
در این شرایط، روایتهایی شکل میگیرند که بهظاهر پراکندهاند اما در لایهی عمیق، به یکدیگر متصلاند. زن خارجی، مرد مهاجر افغانستانی، و کولبر کورد، هر یک در جغرافیای سیاسی و فرهنگی ایران، به «دیگریِ تهدیدگر» بدل میشوند. و آنچه از این سهگانه حاصل میشود، نه فقط بازتولید تبعیض، بلکه شکلگیری نوعی وفاق ساکت میان حکومت و بخشی از جامعه است ـ همدستی و وفاقی که حول پروژهی حذف و انسانزدایی از «غیرخودیها» شکل میگیرد.
بهنام امینی در مقالهی اخیر خود با عنوان «افغانستانیستیزی: چرا و چگونه جامعهی ایرانی یکی از نژادپرستترین جوامع دنیاست؟»، بهدرستی بر ریشههای ساختاری نژادپرستی در جامعهی ایران تمرکز کرده است. با این حال، مقالهی او در مورد گفتارهای مهاجرهراسانهای که در جریان جنگ دوازدهروزه مطرح شد سکوت کرده است ـ گفتارهایی که نه در حاشیه، بلکه از سوی مقامات رسمی جمهوری اسلامی و در شبکههای رسانهای وابسته به دولت بازتاب یافته و مهاجران افغانستانی را بهعنوان عامل بیثباتی و ناامنی معرفی کردند.
در حالی که موج مهاجرهراسی دستکم در دو سال گذشته در فضای مجازی حضور پررنگی داشته، از جمله در قالب مناظرهی معروف میان حسام سلامت و هادی کساییزاده (روزنامهنگاری که بهصراحت از اخراج مهاجران افغانستانی دفاع کرد)، مقالهی امینی این رخدادها را در حاشیه نگه میدارد. کساییزاده در آن مناظره با استناد به مفاهیم امنیت ملی و حفظ هویت فرهنگی، حضور مهاجران را تهدید قلمداد کرد ـ موضعی که بیانگر راستگرایی افراطی در گفتمان عمومی است و بیش از آنکه مبتنی بر داده و تحلیل باشد، بر ترس و برساخت «بیگانهی خطرناک» تکیه دارد.
در میانهی جنگ دوازدهروزه، هنگامی که انفجارها و حملات موشکی فضای روانی جامعه را درنوردیده بود، همزمان با التهاب بیرونی، در درون نیز نوعی بازآرایی گفتمانی شکل گرفت: پروژهای برای ساختن دشمنان داخلی. در این فضای امنیتی-عاطفی، سه گروه بهعنوان تهدیدهای داخلی برجسته شدند: مهاجران افغانستانی، کولبران کورد و زنی خارجی با نام کاترین شکدم. این سه نشانهی متفاوت، نه با استناد به واقعیت، بلکه در بستر اضطراب و بحران به عنوان «بیگانگان خطرناک» بازنمایی شدند ـ و در این میان، دستگاه قدرت تنها بازیگر صحنه نبود.
همدستی دولت مقتدر و روزنامه نگاران همسو با دولت
طی ماههای گذشته، مهاجرهراسی در ایران نهتنها از سوی چهرههای رسمی نظام، بلکه از جانب برخی فعالان رسانهای نزدیک به جریانهای اصلاحطلب نیز تقویت شد.
اما مسئله فقط به درون کشور محدود نماند. اکبر گنجی، نویسندهی منتقد حکومت در خارج از کشور نیز، دولت رئیسی را متهم کرد که به دو میلیون مهاجر افغانستانی «اجازهی ورود» داده است ـ اتهامی که بیتوجه به شرایط بحرانی افغانستان پس از روی کار آمدن طالبان و موج طبیعی مهاجرت، عملاً خواسته یا ناخواسته به همان گفتارهای نژادپرستانه دامن میزند. در نتیجه، موضوع مهاجران به ابزاری دوگانه تبدیل شده: برای کسب مشروعیت از سوی حکومت، و برای تسویهحساب سیاسی از سوی برخی منتقدان نظام.
این فضای خصمانه تنها به مهاجران محدود نمانده. کولبران کورد نیز بار دیگر در کانون اتهام قرار گرفتند، آن هم در شرایطی که کردستان عملاً یکی از نواحی تحت فشار و نظامیشدهی ایران است.
همزمان، زنستیزی نیز بهگونهای دیگر در گفتار رسمی فعال شد: ماجرای کاترین شکدم، تحلیلگر یهودیتبار ساکن غرب، در روزهای بحران رسانهای بازنشر و بازآفرینی شد، گویی برای تکمیل مثلث تهدیدهای داخلی: مرد مهاجر افغانستانی، کولبر مرزی، و زن «نفوذی». این سه چهره، در کنار هم، تصویر یک «دیگری مرکب» را میسازند ـ دیگریای که نه صرفاً مهاجر یا زن یا کُرد است، بلکه حامل تمام ویژگیهایی است که نظم مستقر در لحظهی بحران باید طرد و حذف کند.
این تقاطع تبعیض را باید در پرتو نظریههای «دشمنسازی در بحران» و «انسجام در جنگ» فهمید. همانطور که دولت بوش پس از یازده سپتامبر جامعهی آمریکا را حول دشمن فرضی مسلمان و تروریست بسیج کرد، دولت ایران نیز تلاش کرده است که از دل تهدید خارجی، نوعی وفاق داخلی از طریق حذف دیگری بسازد. این وفاق اما بر پایهی عدالت و همبستگی نیست؛ بلکه بر پایهی طرد، تحقیر و حذف دیگریهای ضعیفتر بنا شده است.
در این میان، مهاجرستیزی بیش از آنکه صرفاً واکنشی به «افزایش جمعیت» یا «بحران اقتصادی» باشد، تلاشی است برای احیای سلطهی متزلزل پلیسی. در وضعیتی که حکومت در پاسخ به مطالباتی چون آزادی پوشش، عدالت اقتصادی یا رفع تبعیض ناتوان یا سرکوبگر است، اخراج مهاجران تبدیل به حوزهای از «کنشپذیری مشترک» میان دولت و بخشی از جامعه شده است. مشارکت در تبعیض، جایگزین مشارکت در تغییر میشود.
از این منظر، آنچه در ایران امروز رخ میدهد، صرفاً مجموعهای از واکنشهای پراکنده به بحران نیست، بلکه بخشی از سازوکار مشخصی برای بازتولید انسجام از مسیر طرد و حذف است. در این سازوکار، زن، مهاجر، و اقلیت قومی نه قربانیان اتفاقی بلکه اهداف آگاهانهی سیاستی هستند؛ گروههایی که حذف و تحقیر آنها به دولت امکان میدهد تا در نبود مشروعیت سیاسی و کارآمدی اقتصادی، نوعی «اقتدار جایگزین» را در ذهن جامعه بازسازی کند.
در این میان، تقاطع تبعیضها ـ مهاجرستیزی، زنستیزی و تبعیض قومی ـ نه صرفاً همزمانی تصادفی، بلکه بخشی از طراحی یک منطق قدرت است که برای مدیریت اضطراب جمعی و جهت دادن به خشم عمومی، به شکلی فعالانه تغذیه و بازتولید میشود.
در این پروژهی مهاجرستیزی، شکاف سنتی میان حکومت و اپوزیسیون تا حدی محو شد. گروهی از روزنامهنگاران نزدیک به دولت پزشکیان از یکسو، و بخشی از مخالفان راستگرای حکومت در خارج از کشور از سوی دیگر، در دفاع از طرد مهاجران افغانستانی متفقالقول بودند. برای گروه نخست، اخراج مهاجران ابزاری برای بازسازی مشروعیت دولت در وضعیت بحران بود ـ دولتی که در پاسخ به دیگر مطالبات اجتماعی، ناتوان یا سرکوبگر ظاهر شده، اما در اینجا توانایی عمل قاطع را به نمایش گذاشته است. دولت هزاران مهاجر قانونی و غیر قانونی را دستگیر و اخراج کرده است. برای گروه دوم، حذف مهاجران تلاشی است برای بازنمایی یک «ایران خالص» و «پاکنژاد» که آلوده به «دیگریهای مزاحم» نشده باشد ـ تصویری که در ظاهر با نظام حاکم دشمن است، اما در عمل در زبان تبعیض و طرد، با همان نظم مسلط همداستان میشود.
در نظریهی «وضعیت استثنایی» جورجو آگامبن، دولت میتواند با تعلیق موقت قانون، وضعیتهایی را بهوجود آورد که در آنها رعایت حقوق و قواعد حقوقی الزامی نیست. در این وضعیت، قانون نه لغو میشود و نه اعمال میگردد، بلکه در حالت تعلیق باقی میماند؛ فضایی برزخی که در آن دولت میتواند خشونت خود را بدون نیاز به پاسخگویی و قانونی جلوه دهد. در چنین فضایی، افراد به موجوداتی صرفاً زیستی تقلیل مییابند ـ آنچه آگامبن «حیات برهنه» مینامد ـ و از حمایتهای حقوقی محروم میمانند.
طی تنها پنج هفته، بیش از چهارصد و پنجاه هزار مهاجر افغانستانی از ایران اخراج شدند؛ بخشی از این جمعیت، مهاجران قانونیای بودند که دههها در ایران زندگی کرده بودند. اما وضعیت استثنایی شکلگرفته، به دولت اجازه داد تا میان قانونی و غیرقانونی، مهاجر و ساکن دیرین، تفاوتی قائل نشود. آنها از حیات سیاسی به حیات برهنه فروکاسته شدند؛ بدنهایی قابل اخراج، بدون حق، بدون صدا، و بدون حمایت.
نظرها
نظری وجود ندارد.