افعانستانیستیزی: چرا و چگونه جامعه ایرانی یکی از نژادپرستترین جوامع دنیاست؟
بهنام امینی در این مقاله مینویسد محدودیتها، محرومیتها و خشونتهای اعمال شده علیه افغانستانیها و افغانستانیتبارها در ایران نه تنها نژادپرستانه است بلکه در قیاس با بسیاری از کشورهای دیگر دنیا، نشاندهنده این است که جامعه ایرانی یکی از نژادپرستترین جوامع دنیاست.

موج پرشتاب اخراج گسترده مهاجران افغانستانی و ایرانیان افغانستانیتبار در پی جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران، موضوع نژادپرستی در ایران را دوباره به یکی از مباحث اصلی در فضای سیاسی-اجتماعی بدل کرده است. در حالی که حکومت و موافقان این روند عموما منکر ماهیت نژادپرستانه این اقدام شده و دلیل اخراج افغانستانیها را مقابله با به اصطلاح شبکه نفوذ و جاسوسی یا افرایش مشکلات اقتصادی عنوان میکنند، مخالفان این روند آن را مقولهای سراپا نژادپرستانه و شاهدی دیگر بر ابعاد وسیع پدیده نژادپرستی در جامعه ایرانی میدانند. در این میان، واقعیتی که در دعواهای دو طرف کمتر بدان اشاره میشود، تاریخ طولانیتر نژادپرستی علیه افغانستانیها در ایران است که از محرومیتهای ساختاری سیاسی-اجتماعی تا نژادپرستی و تحقیرهای روزمره را دربرمیگیرد و قدمتش به درازای تاریخ مهاجرت افغانستانیها به ایران از بیش از نیمقرن پیش تا امروز است. در این مقاله با پیشکشیدن موضوع عدم ادغام قانونی اکثریت قریب به اتفاق مهاجران افغانستانی و تداوم تبعیضهای گسترده علیه آنان علیرغم حضور چند دههای بسیاری از آنها در ایران، این ادعا مطرح میشود که محدودیتها، محرومیتها و خشونتهای اعمال شده علیه افغانستانیها و افغانستانیتبارها در ایران نه تنها نژادپرستانه است بلکه در قیاس با بسیاری از کشورهای دیگر دنیا، نشاندهنده این است که جامعه ایرانی یکی از نژادپرستترین جوامع دنیاست.
نژادپرستی و ملیگرایی
در مطالعات انتقادی نژاد و نژادپرستی، معمولا بین دو مقوله نژادیسازی (racialization) و نژادگرایی یا نژادپرستی (racism) تفکیک صورت میپذیرد. نژادیسازی به هرگونه دستهبندی جمعیتهای انسانی، علیرغم تفاوتهای موجود میان اعضای این جمعیتها، براساس معیارهای زیستشناختی (رنگ پوست، ویژگیهای ظاهری) یا فرهنگی (زبان، مذهب و آداب و رسوم) است که گرچه ساختگی و قراردادی بوده و مبنای دقیق و عینی ندارد اما ممکن است ضرورتا منجر به اعمال تبعیض علیه آن گروهها نشود. زمانی که قدرت سیاسی یا اجتماعی وارد عمل شده و نژادیسازی را تبدیل به ابزاری برای اعمال محدودیت، تحقیر، تبعیض و خشونت علیه یک گروه انسانی میکند، با نژادپرستی مواجهایم.
به عبارت دیگر، نژادپرستی متضمن «بیرونگذاری و محرومکردن» (exclusion) انسانها از دایره حقوق، امتیازات و امنیت روانی-فیزیکی توسط قدرت (دولت، قانون، نهادها و گروههای سیاسی-اجتماعی) به صرف انتساب به گروهی نژادیشده است. برخلاف تصور رایج، نژادپرستی با وجودی که پدیدهای مدرن است اما نه محدود به دوره تاریخی خاصی از دوران مدرن است (مثلا استعمار اروپایی تا پیش از جنگ جهانی دوم) و نه منحصر به کشورهای خاصی (مثل اروپای غربی یا آمریکای شمالی).
فراتر از استعمارگری مدرن اروپایی، نژادپرستی جزئی ذاتی و تفکیکناپذیر از ملیگرایی و مقوله ملت است بدین معنا که تعریف و تشکیل هر ملتی مستلزم تمایز و مرزگذاری مفهومی و سرزمینی بین آن ملت و دیگرانی است که بیرون از آن قرار میگیرند. بر این اساس، حقوق و امتیازاتی به اعضای آن ملت تعلق گرفته و هر کس که خارج از تعریف آن ملت قرار میگیرد، از آن حقوق و امتیازات مستثنی میشود.
از آنجایی که تشکیل هر ملتی بر مبنای مولفههای محدودی (رنگ پوست، زبان، مذهب) در درون جوامع انسانیِ از پیش متکثر و متنوع صورت میگیرد و علاوه بر آن، جوامع انسانی در مراوده با دیگر جوامع مدام در حال دگرگونی هستند، فرایند دیگریسازی (othering) در درون مرزهای سرزمینی هر ملتی هم بازتولید میشود و منجر به خلق اقلیتهایی در تقابل با اکثریت یا همان تعریف ملت میشود.
غالبا اقلیتها یا اقلیتشدهها شهروندان دولت-ملت هستند اما شهروندانی درجه دو در حالی که خارجیها، مهاجران و پناهجوها، بسته به قوانین شهروندی کشورهای مختلف، امکان اقامت موقت در درون مرزهای سرزمینی را دارند اما تابعیت یا شهروندی نه حق آنها که امتیازی است که با شرایطی مشخص از سوی کشور میزبان به آنها اعطا میشود(۱). در نتیجه، نژادپرستی در تمامی ملتها و اندیشههای ملیگرایانه وجود دارد و هر کسی که منکر وجود نژادپرستی در ملت خود است، صرفا جهل یا تعصب خود را فریاد میزند. تفاوت کشورها یا دولت-ملتها در ابعاد و عمق نژادپرستی است که ناشی از عوامل مختلف تاریخی-سیاسی، اقتصادی، ژئوپلتیکی و نیز میزان مقاومت جمعی در هر جامعه نسبت به نژادپرستی است.
بیگانههراسی و آریاییگری
بیگانههراسی یا خارجیستیزی (xenophobia) به عنوان یکی از مصادیق نژادپرستی پدیدهای نسبتا رایج در جهان است و بهویژه در سالهای اخیر با رشد جنبشهای فاشیستی در اقصی نقاط دنیا رشدی شتابان نیز به خود گرفته است. اما آنچه افغانستانیستیزی در ایران را تبدیل به یکی از شدیدترین و خشنترین نمونههای نژادپرستی در دنیا میکند این واقعیت است که علیرغم گذشت بیش از نیمقرن از مهاجرت افغانستانیها به ایران در چندین موج مهاجرتی و در حالی که بخشی از این جمعیت نسلهای دوم و سومی هستند که در ایران زاده شده و بزرگ شدهاند، همچنان درصد بسیار ناچیزی از کل مهاجران افغانستانی در ایران موفق به کسب تابعیت و شهروندی ایران شدهاند.
در این میان وضعیت افغانستانیهای متعلق به قوم هزاره شایان توجه ویژه است. برای درک این وضعیت خاص باید به این نکته توجه کرد که در اغلب موارد خارجیستیزی، جامعه انسانی که هدف قرار میگیرد بیشترین فاصله را با مولفههای اصلی هویت ملی غالب در دولت-ملت میزبان دارد: مثلا مکزیکیها در آمریکا به دلیل غیرسفید و اسپانیاییزبان بودن و غیرمسیحیها و سیاهان در بیشتر کشورهای اروپایی. با این اوصاف، آنچه مورد هزارههای مهاجر در ایران را بدل به یکی از موارد خاص نژادپرستی شدید در دنیای امروز میکند این واقعیت است که از قضا آنها بیشترین شباهت و نزدیکی را به مولفههای اصلی هویت ملی غالب در ایران یعنی فارسزبان بودن و شیعهبودن دارا هستند. با این حال آنها پس از نزدیک به پنجاه سال مهاجرت به ایران نه تنها هیچ جایی در ردههای مدیریتی و نظام حکمرانی ایران ندارند که حتی تقریبا امکانی هم برای به دستآوردن تابعیت و شهروندی ایران ندارند.
برای پیبردن به ابعاد فاجعهبار نژادپرستی ایرانی علیه هزارهها، مقایسه مختصری با موارد مشابه اما معدود در دنیا کافی است. در اسرائیل که مولفه اصلی هویت ملی یهودی بودن است، کماکان یهودیان اتیوپیاییتبار به دلیل رنگ پوست سیاه هیچ جایگاهی در میان طبقه حاکم ندارند اما حتی آنها هم شهروندی اسرائیل را کسب میکنند. چینیتبارهای بودایی در تایلند هم از وضعیت مشابهی برخوردارند. احتمالا تنها مورد کاملا مشابه با نژادپرستی علیه هزارهها در ایران را میتوان در وضعیت مهاجران فلسطینی و سوری در کشورهایی همچون قطر، عربستان سعودی و امارات دید که با وجود عرب و سنی بودن نه تنها جایگاهی در حوزههای سیاسی و مدیریتی ندارند بلکه امکان شهروندی هم از آنها سلب میشود.
بنابراین، تبعیضها و خشونتهای گسترده علیه هزارههای افغانستانی و افغانستانیتبار (نسلهای دوم و سوم) در ایران نه تنها نژادپرستی است بلکه از معدود موارد بسیار وخیم و شدید نژادپرستی علیه مهاجران در دنیاست. حال پرسش این است که چه عامل یا عواملی در تمامی این سالها این حد از نژادپرستی مشخصا علیه هزارهها را امکانپذیر کرده است؟
به باور نگارنده، ریشه این مساله را پیش و بیش از هر چیز باید در حضور همچنان زنده و فعال آریاییگری (Aryanism) در اذهان بسیاری از ایرانیان و محبوبیت و مقبولیت گسترده آن دانست. اگر چه ارجاع مستقیم به آریاییگری در گفتار رسمی حکومتی با روی کارآمدن جمهوری اسلامی به حاشیه رفت، اما عناصر اصلی آن نه تنها توسط حکومت بلکه بسیاری از روشنفکران ایرانی-از راست تا چپ- حفظ شد و این دو در ماندگاری و ترویج این ایدئولوژی نژادپرستانه در افکار عمومی ایرانی در دهههای اخیر نقش بنیادین داشتهاند.
آریاییگری در اساس، ایدئولوژی اروپایی استعمارگرانهای است برای توجیه برتری اخلاقی، فکری و تمدنی سفیدهای اروپایی و غربی بر باقی مردمان جهان. آریاییگری در ایران همچون ستون فقرات دستگاه مفهومی ملیگرایی ایرانی، نه تنها قائل به تمایز نژادی ایرانیها و تعلق آنان به نژاد به اصطلاح آریایی است، بلکه بر سفیدبودن ایرانیها و در نتیجه همخانوادگی نژادی آنها با اروپاییها تاکید میکند.
آریاییگری ایرانی برای توضیح آنچه عقبماندگی ایران از خویشاوندان اروپایی سفید میخواند، روایت تاریخی سراپا مسألهدار اما بسیار سادهای به دست میدهد. بر اساس این روایت، ایران سرزمینی است با تاریخی نزدیک به ۲۵۰۰ سال و مردمانی از نژاد آریایی که صاحب تمدن باستانی باشکوهی بود، این «شکوه باستانی» و «نژاد برتر» بر اثر تهاجم و تجاوز اقوام غیرآریایی همچون عربها و بعدها مغولان و ترکها و اختلاط با آنها، نژاد و فرهنگ مردمانش آلوده شد، اما به دلیل برتری نژادی و فرهنگی کماکان زنده، گرچه زخمخورده، باقی ماند(۲).
راهحل پیشرفت دوباره و بازگشت به آن عظمت پیشین هم، بر مبنای این روایت، در تقلید از عموزادههای سفید اروپایی و دوری از هر آنچه غیرسفید و غیرآریایی است. در نتیجه، مهاجران افغانستانی و مشخصا هزارهها و تاجیکها، با وجودی که فارسزبان هم هستند اما چون سفید و آریایی نیستند، پس باید از خود دورشان کرد و حتی از آنها بیزار بود.
تنها جامعه خاورمیانهای محبوب و مقبول آریاییگری ایرانی هم اسرائیل است که سفید هستند و اروپایی. در واقع، علت محبوبیت مضاعف اسرائیل و بیتفاوتی یا بیزاری از فلسطین در دهههای اخیر در ایران صرفا نارضایتی عمومی از سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی نیست و نقش آریاییگری و زندهشدن دوباره وجه زیستشناختی نژادپرستانه آن را نباید نادیده گرفت.
همچنانکه پیشتر هم اشاره شد، عناصر اصلی آریاییگری که زمانی ایدئولوژی رسمی سلطنت پهلوی بود، نه تنها در جمهوری اسلامی بلکه توسط اغلب روشنفکران و آکادمیسینهای ایرانی متخصص در علوم انسانی در تمامی این سالها ترویج شدهاند، تنها با این تفاوت که غالبا دیگر عنوان آریایی ذکر نمیشود و دستگاه مفهومی آن با اندکی جرح و تعدیل ارائه میشود. مضامینی همچون سرزمین تاریخی ایران، ایرانیها همچون ملتی تاریخی و کاملا متمایز از اغیار و بیگانگان که هویت و فرهنگ ایرانی خود را علیرغم تهاجم متجاوزان خارجی حفظ کردهاند، از جمله عناصری هستند که از سوی حکومت و اغلب مخالفانش و در نوشتههای بسیاری از روشنفکران ایرانی مدام تکرار میشوند و تردید در صحت و سقم آنها با واکنشهای شدید مواجه میشود. تا زمانی که اعتبار اجتماعی و سیاسی آریاییگری به شکلی عمومی و در تمامیت آن زیر سوال نرود، مقولاتی همچون نژادپرستی و ستم ملی و جنایات مرتبط با آنان از پشتیبانی عمومی در ایران برخوردار خواهند بود.
پانویس:
۱ـ برای مطالعه بیشتر درباره نسبت ملیگرایی و نژادپرستی و همچنین مفهوم دیگریسازی در ملیگرایی میتوانید به منابع زیر رجوع کنید:
Etienne Balibar & Immanuel Wallerstein (Eds). Race, nation, class: ambiguous identities. Verso. 1991 و Miley, T, J. The nation as hegemonic project, Journal of Political Ideologies .2018.
۲- برای مطالعه بیشتر درباره آریاییگری و عناصر سازنده آن به منابع زیر رجوع کنید:
Asgharzadeh, A. 2007. Iran and the Challenge of Diversity: Islamic Fundamentalism, Aryanist Racism, and Democratic Struggles. Palgrave Macmillan.
پیدایش ناسیونالیسم ایرانی: نژاد و سیاست بیجاسازی. رضا ضیا-ابراهیمی، ترجمهیِ حسن افشار. نشر مرکز. ۱۳۹۷
نظرها
نظری وجود ندارد.