ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

در سوگ بهرام بیضایی، شهسوار فرهنگ و هنر ایران

شاهپور شهبازی ـ‌ بیضایی در جوانی، سالخورده‌تر از آن بود که فریب بازی ظواهر پوچ و نوازش‌های شهرت را بخورد و در سالخوردگی، جوان‌تر از آن بود که تسلیم ناامیدیِ دشمن‌شادکن شود و بیکار بنشیند. او تا آخرین دقایق زندگی‌اش فرهنگ و هنر را قلمرو پادشاهی‌اش کرد.

گوته می‌گوید: «مرگ هیچ‌وقت مهمانی نیست که مقدمش را گرامی بشماریم.»

مرگ بهرام بیضایی به‌عنوان شهسوار فرهنگ و هنر ایران در غربت و تبعید اگرچه درد و فقدانی است بی‌بدیل اما موجب هلهله‌ی شادی بربرهای غارتگر هنر و فرهنگ ایران شد. آن‌هم تنها به یک دلیل که بیضایی در عمل مانند قهرمانان آثارش فکر می‌کرد و می‌زیست و نه تنها عملش از حقیقتی اساطیری برخوردار بود، بلکه با هر اثرش تلاش می‌کرد از مرزهای کرانمند محدودیت‌های تحمیق و تباه‌کننده بر انسان فراتر رود تا ما فریب وهن و وهمِ امرواقع را نخوریم. به ما «سرنخ‌هایی به‌سوی عمیق‌ترین توان‌های معنوی‌مان» می‌داد تا مجذوب و افسون هیولاهایی که آدم‌ها را در فقدان فرهنگ و هنر سنگ می‌کند، نشویم.

آثار بیضایی و ادراکش از جهان و عملش در جهان از جنس یک جهان‌اند. «او» به همان‌گونه جهان را درک می‌کرد که «قهرمانان» فیلم‌هایش زندگی می‌‌‌کردند و «قهرمانان»ِ فیلم‌هایش به همان گونه زندگی می‌کردند که او جهان را درک می‌کرد. اشتیاق بی‌قرار به عمیق‌ترین درستکاری‌ها و عشق بی‌حد به شورانگیزترین کمال‌ها.

انگار آثار بیضایی آینه‌ی بی‌چون‌و‌چرای زندگی بیضایی و دغدغه‌های ذهنی و عملی او هستند. همان‌گونه که حکمتی در «رگبار» و آیت در «غرییه و مه» و تارا در «چریکه تارا» و نایی در «باشو غریبه ی کوچک» و…تسلیم شرایط موجود نمی‌شوند تا از شرایطِ تسلیم فضیلتِ موجود را بسازند، بیضایی نیز در عمل برای توجیه شرایط متوسل به بهانه‌های موجه، سیاهکاری‌های هوشمندانه و دریوزگی‌های حقیرانه نشد.

به‌عنوان فقط یک مثال در سال ۱۳۷۱ در اعتراض به سانسور و تعویق زمان نمایش فیلم «مسافران» به صداقت، صراحت و جسارت قهرمانان آثارش که مجذوبِ افسون‌ شیرینِ مسخ‌کننده‌ نمی‌شوند، به جایزه و تقدیر رسمی پشت کرد و خطاب به اداره کل امور سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشت: (فقط فرازهایی کوتاهی از این نامه‌ی طولانی را در اینجا می‌آورم.)

من دستم را می‌شکنم. اجازه نمی‌دهم مرا سانسورچی خودم کنید… آیا ادارات جز گروگانگیری راه دیگری بلد نیستند؟ آیا ما اهل یک کشور نیستیم و شما فاتحید و ما مغلوب؟ …من که دستمزد کارگردانی همه‌ی فیلم‌های زندگی‌ام در بیست‌سال گذشته روی‌هم به چهارصد هزار تومان نمی‌رسد، به یمن سیاست‌های شما پنج میلیون و نیم تومان روی «مسافران» بدهکارم. من آن را با بیماری و فقر و وام بانکی و با سه‌سال دوندگی بدون دیناری حقوق و درآمد ساخته‌ام، و هنگام ساختنش صد‌برابر بیشتر از آن که هر فیلم‌سازی در جهان در تصورش بگنجد خودم را سانسور کرده‌ام… من در این کشور به دنیا آمده‌ام و به اندازه‌ی شما حق کار و زندگی دارم، و حقم بر سینما مسلما بیش از شماست که جز جلوگیری از کار من کاری نکرده‌اید. من فیلم‌سازم، و به یمن وجود من و دیگر فیلم‌سازان است که شما پشت آن میز می‌نشینید، در اتاقی که از آن با ما مثل برده و گوش به فرمان و دستور بگیر رفتار می‌کنید…همراه با این نامه من جایزه‌ی سیمرغ بلورین دهمین جشنواره ی فجر را که به خاطر همین فیلم نه‌ماه پیش توسط همین وزارت ارشاد به من داده‌شده، همراه با گواهینامه‌ی مربوطش، برای معاونت امور سینمایی پس می‌فرستم…به‌عنوان مالک حقوق معنوی فیلم اجازه نمی‌دهم کسی حتی پس از مرگم یک دندانه از فیلم مسافران حذف کند. و تا زمانی که در وطنم این شغل بی‌حرمت‌شده جایی برای فیلم من ندارد، اجازه نمی‌دهم کسی با نمایش آن در خارج برای خود کسب احترام کند.

این نامه فقط یکی از اسنادِ شرافت فیلم‌سازی است که به ترفند‌های این تبار نفرین‌شده‌ی مسند‌نشین تن درنداد. با این وجود بیش از همه‌ی فیلم‌سازان در حوزه‌ی هنر و فرهنگ این سرزمین قلم زد. اگرچه سرانجام غیرعادلانه‌تر از همه محکوم به تبعید و غربت شد و از حق «خاک» و «سرزمین» که یک «امر جهانشمول» و استثناناپذیر است، تا پایان عمر محروم ماند. فیلم‌سازِ شرافتمندی که دشمن و دوست او را «استاد» خطاب می‌کنند اما به اعتراف و گلایه‌ی خودش از هیچ کوششی در تنهایی‌ و بی‌صدا ماندنش دریغ نورزیدند.

بیضایی اما هم در جوانی، سالخورده‌تر از آن بود که فریب بازی ظواهر پوچ و نوازش‌های شهرت را بخورد و هم در سالخوردگی، جوان‌تر از آن بود که تسلیم ناامیدی دشمن‌شادکن شود و بیکار بنشیند.

او تا آخرین دقایق زندگی‌اش فرهنگ و هنر را قلمرو پادشاهی‌اش کرد. حتی در سالخوردگی و از دوردست‌های تبعید و غربت با تلاشی ستایش‌آمیز ژرفای سرزمینمان را تا اعماق ریشه‌هایش شکافت و توانست از دل این دشت و دریای ویران‌ و غارت‌شده ناب‌ترین گوهرهای بس ماندگار را به ارمغان آورد.

یاد و راهش جاودانه گرامی باد.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.