ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

ادامه شهادت خانواده قربانیان کشتار ۶۷ در جلسه سی‌ویکم دادگاه نوری: «من را “آنتیگونه” ببینید، به دنبال باقی‌مانده پیکر برادرم هستم»

ویدا رستم‌علیپور و لاله بازرگان در جلسه سی‌ویکم دادگاه نوری شهادت دادند. ویدا رستم‌‌علیپور برادر و همسرش را در کشتار ۶۷ از دست داد. او و همسر و برادرش همگی از هواداران فداییان خلق ــ اقلیت بودند. بیژن برادر لاله بازرگان را نیز به خاطر هواداری از اتحادیه کمونیست‌های ایران اعدام کردند.

سی‌و‌یکمین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در دادگاه استکهلم سه‌شنبه ۱۹ اکتبر / ۲۷ مهر برگزار شد. در این جلسه ویدا رستم‌‌علیپور و لاله بازرگان در مقام شاکی و بازمانده قربانیان اعدام‌های سال ۶۷ شهادت خود را به دادگاه ارائه دادند.

این اولین‌بار است که طی بیش از سه دهه پس از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، یکی از متهمان به دست داشتن در این جنایت در دادگاه محاکمه می‌شود.

ویدا رستم‌علیپور که برادر خود پرویز رستم‌علیپور و همسرش مجید ایوانی را در جریان اعدام‌های سال ۶۷ از دست داده است، پیش از این و در دادگاه نمادین ایران‌تریبونال، درباره اعدام همسرش گفته است:

«مجید از هواداران چریک‌های سازمان فدایی خلق-اقلیت بود و در آبان ماه سال ۶۴ در خیابان دستگیر شد. جرمش دگراندیشی و مارکسیست بودن بود. تا مدت‌ها نمی‌دانستیم که در کدام زندان است. بالاخره بعد از چند ماه پدر و مادرش موفق به ملاقات با او شدند. می‌گفتند به شدت لاغر شده بود و نمی‌توانسته سرپا بایستد. در سال ۶۵ به او ۱۵سال حکم دادند. نمی‌دانستم خوشحال باشم یا ناراحت. در جمهوری همین که حکم اعدام نگیری، خوشحال‌کننده است. مجید در کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۶۷ به همراه دوستانش به دار آویخته شد. نه لباس‌های او را به ما دادند، نه جسد و نه قبرش را.»

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

در آغاز جلسه امروز، پس از صحبت‌های مقدماتی توماس ساندر، رئیس دادگاه، بنک هسلبری، وکیل مشاور ویدا رستم‌علیپور به معرفی موکلش پرداخت و گفت گرچه برادر او هم اعدام شده، اما شهادتش درباره همسرش، مجید ایوانی خواهد بود.

او از جمله گفت ویدا رستم‌علیپور پس از دستگیری همسرش در سال ۶۴، از ایران خارج می‌شود و خودش را به سوئد می‌رساند. او که در ایران زندگی مخفی داشته، در زمان اعدام همسرش در سوئد بوده است. مجید ایوانی در حالی اعدام می‌شود که ۱۵ سال حکم زندان گرفته بود و در حال گذراندن دوران حبس‌اش بود.

به گفته وکیل مشاور، ویدا رستم‌علیپور و شش برادر و خواهرش، همگی از هواداران سازمان‌های چپ بوده‌اند. بعد از صحبت‌های وکیل مشاور، رئیس دادگاه از دادستان خواست که روند بازپرسی از ویدا رستم‌علیپور را آغاز کند. دادستان پس از صحبت درباره برخی مدارک ارائه شده به دادگاه، روند سوال و جواب از ویدا رستم‌علیپور را آغاز کرد.

ویدا رستم‌علیپور در پاسخ به اولین سوال دادستان درباره نحوه آشنایی با مجید ایوانی و زندگی‌شان پیش از دستگیری او چنین توضیح داد:

«من و مجید در تهران با‌ هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم. هر دو هوادار سازمان فداییان خلق-اقلیت بودیم. ما مجله پخش می‌کردیم و تلاش می‌کردیم به مردم درباره حقوقِ حداقلی‌شان آگاهی بدهیم. برای مثال در کشور ما کارگران و کارمندان ممکن است ماه‌ها حقوق نگیرند، اما حق اعتراض و تحصن ندارند. ما در این زمینه‌ها کار می‌کردیم.»

دادستان: همسرتان چه‌کاره بود؟

ویدا رستم علیپور: دانشجوی رشته زبان انگلیسی بود در دانشگاه.

دادستان: شما زمان دستگیری او کجا بودید و چه می‌کردید؟

در پاسخ به این سوال دادستان، ویدا رستم‌علیپور گفت:

«موقع دستگیری او من آنجا نبودم. روز ۱۳ آبان ۶۴، او قراری داشت که باید می‌رفت. قبل از قرارها ما با هم صحبت می‌کردیم که اگر دستگیر شد ما باید ظرف چند ساعت خانه را خالی کنیم. مجید سر قرار رفت و دیگر برنگشت. من هم مجبور شدم خانه را خالی کنم. وقتی مجید به خانه برنگشت، مجبور شدم به پدر و مادرش خبر بدهم تا پیگیر وضعیتش باشند. البته همزمان با مجید، برادر من، پرویز هم دستگیر شد. برای همین پدر و مادر من و پدر و مادر مجید با هم به زندان‌های مختلف می‌رفتند تا از آنها خبر بگیرند. بعد از چندین ماه بی‌خبری و در حالی که زندان‌های مختلف خبری از آنها نمی‌دادند، به پدر و مادرهای ما گفتند که هر دوی آنها در زندان اوین هستند. در نهایت هم فروردین سال ۶۵ وقت ملاقات گرفتند؛ مادر من با برادرم پرویز و مادر مجید، با او دیدار کرد.»

دادستان: «در این فاصله شما کجا بودید؟»
ویدا رستم علیپور: من در سوئد بودم و بیشتر با مادرم تماس داشتم. او از مادر مجید به من خبر می‌داد.

دادستان: پس این موارد را مادر شما برایتان تعریف کرده؟

ویدا رستم علیپور: بله!

دادستان: چه اطلاعات دیگری به شما‌ دادند؟

ویدا رستم علیپور: مادرش به مادرم گفته بود که در آن ملاقات اول حال مجید خیلی بد بوده و دو پاسدار او را آورده‌اند برای ملاقات. بعد از چندین ماه هم او به مادرش گفته بود ۱۵ سال حکم گرفته.

دادستان: می‌دانید به چه اتهامی به او ۱۵ سال حبس دادند؟

ویدا رستم‌علیپور: «به اتهام مارکسیست و برابری‌طلب بودن. هر کس در ایران دگراندیش باشد و از جنس جمهوری اسلامی نباشد، با او برخورد می‌شود و ممکن است زندانی و حتی اعدام شود.»

دادستان: آن‌گونه که من فهمیدم هم شما و هم همسرتان عضو سازمان فداییان بوده‌اید. درست است؟

ویدا رستم علیپور: او و من جزء سازمان فداییان بودیم اما فداییان اکثریت دارد و اقلیت. ما اقلیتی بودیم و علیه جمهوری اسلامی فعالیت می‌کردیم.

ویدا رستم‌علیپور در ادامه گفت:

«بعد از اینکه مجید خبر از حکم ۱۵ سال حبس‌اش می‌دهد، هر‌ دو هفته یک بار ملاقات داشته‌اند تا اینکه از اواخر سال ۶۶ دیگر ملاقات‌ها کمتر می‌شود و از اردیبهشت ۶۷ دیگر ملاقات نداشته‌اند. یعنی بعد از آخرین باری که می‌روند و ملاقات انجام می‌شود، وقتی به زندان مراجعه می‌کنند، به آنها گفته می‌شود دیگر ملاقاتی در کار نیست. پدر و مادرهای دیگر هم آنجا می‌گویند ملاقات‌ها را در دیگر زندان‌ها هم قطع کرده‌اند و گویا مسأله‌ای‌ درون زندان‌ها‌ در جریان است. والدینِ نگران به زندان‌های مختلف می‌روند، اما خبری نمی‌شود تا اینکه پس از چندین ماه بی‌خبری با پدر و مادر من (برای برادرم) و با پدر و مادر مجید (برای او) تماس می‌گیرند که بچه‌هایتان را اعدام کرده‌ایم؛ بیایید وسایل‌شان را بگیرید. وقتی می‌روند، چند تکه لباس در یک ساک به آنها تحویل می‌دهند. مادرهای ما می‌پرسند که جسدشان یا قبرشان کجاست، که پاسخی نمی‌گیرند و به آنها می‌گویند قبر و جسدی در کار نیست و اجازه برگزار کردن مراسم سوگواری هم ندارید. مادر من از قول مادر مجید برایم تعریف کرد که آنها چند تکه لباس و وسایل خصوصی‌ او را تحویل گرفته‌اند و من دیگر از آنها اطلاع خاصی درباره مجید نگرفتم.»

ویدا رستم‌علیپور در ادامه اما گفت:

«آنچه ما بعدتر فهمیدیم ــ هم در مورد مجید و هم در مورد همسر خواهرم که او هم اعدام شده است ــ این است که گفته می‌شود آنها در خاوران دفن شده‌اند. این مکان را قبلا “لعنت‌آباد” می‌گفتند که معنای بدی دارد اما بعد پدر و مادرها و خانواده‌های اعدام‌شدگان نام آن را به گلزار خاوران تغییر دادند. همان‌طور که گفتم، ما بعدا فهمیدیم که برادر من و همسرم را همانجا و به شکل دسته‌جمعی دفن کرده‌اند.»

ویدا رستم‌علیپور در این بخش از صحبت‌هایش منقلب شد. دادستان در ادامه از او پرسید: «بر اساس آنچه شما تا به حال گفته‌اید، پدر و مادر شما و پدر و مادر مجید با هم در ارتباط بوده‌اند، اما آیا شما خودتان هیچ ارتباط و تماس مستقیمی با پدر و مادر مجید داشتید؟»

ویدا رستم علیپور گفت:

«من با مادرم تماس داشتم اما گفتم، در ایران جوی بود که بعد از اعدام اجازه نمی‌دادند عزاداری بکنند برای فرد اعدام‌شده. پدر و مادرها هم اگر فرزند جوان‌تر داشتند، خیلی می‌ترسیدند که بلایی سر دیگر بچه‌هایشان بیاورند. والدین مجید هم خیلی ترسیده بودند و به همین دلیل تماس زیادی با من نداشتند. اطلاعاتی که پس از اعدام مجید به آنان داده بودند این بوده که مجید مرتد بوده، مارکسیست بوده و به همین دلیل اعدامش کرده‌اند.»

در اینجا رئیس دادگاه پرسید که این اطلاعات چگونه به ویدا رستم‌علیپور رسیده؟ او در پاسخ گفت که این اطلاعات را از طریق مادرش می‌گرفته و بعد از این دیگر هیچ اطلاعاتی از پدر و مادر مجید ایوانی نگرفته.

ویدا رستم‌علیپور همچنین گفت:

«رژیم اسلامی در زمان‌های مختلف روش‌های مختلف و متفاوتی را به کار گرفته است. در مورد همسر خواهر من هیچ حکمی به او ندادند. اعدامش کردند و بعد یک وصیت‌نامه از او تحویل دادند ….»

دادستان در واکنش به این صحبت ویدا رستم‌علیپور گفت: «ما الان درباره رژیم حرف نمی‌زنیم. شما چه اطلاعات دیگری درباره همسرتان گرفتید و این اطلاعات را چگونه به دست آوردید؟»

ویدا رستم علیپور:

«من بعد از اینکه از ایران خارج شدم، اطلاعات مربوط به همسرم را به سازمان‌های مختلف دادم. بعد هم در دادگاه ایران تریبونال شرکت کردم که در آن زندانیان جان‌به‌دربرده و برخی از خانواده‌ها بودند. بعد از شهادت من، یکی از شاهدان آنجا که در دهه ۶۰ زندانی کشیده بود، آمد و برای من از مجید گفت.»

دادستان: «او چه کسی بود؟»

ویدا رستم‌علیپور: «نامش رحمان درکشیده بود. بعد هم یک نفر دیگر با من تماس گرفت و گفت در روز آخر که مجید را به کمیته مرگ برده‌اند، هم‌بند او بوده».

ویدا رستم‌علیپور درباره فرد دومی که با او از مجید صحبت کرده بود، گفت:

«محمد ایزدجو. او برای من تعریف کرد که در اوین با مجید هم‌بند بوده و بعد با هم آنان را به زندان گوهردشت فرستاده‌اند. او همچنین گفت روز ۹ شهریور، وقتی می‌خواسته‌اند مجید را برای اعدام ببرند، آنها همدیگر را در آغوش گرفته‌اند و با هم خداحافظی کرده‌اند.»

ویدا رستم‌علیپور بار دیگر اندکی منقلب شد اما این‌گونه ادامه داد: «محمد ایزدجو چند ماه پیش وقتی من در جلسه‌ای درباره اعدام همسرم صحبت کردم، با من تماس گرفت و درباره مجید با من صحبت کرد.»

دادستان پرسید: «شما اولین بار کی فهمیدید همسرتان به زندان گوهردشت منتقل شده است؟»

ویدا رستم‌علیپور در پاسخ گفت:

«من سال‌ها پیش و قبل از دادگاه “ایران تریبونال”، علیرضا امیدمعاف را در هلند دیدم. او که هم‌بند همسر من بوده، برای من تعریف کرد که چطور آنان را از زندان اوین به زندان گوهردشت منتقل کرده‌اند و من از آن زمان فهمیدم که مجید در زندان گوهردشت بوده.»

دادستان در ادامه به مدارک “ایران تریبونال” رجوع کرد و گفت که بر اساس این مدارک، مجید ایوانی هنگام اعدام ۲۹ ساله بوده.

ویدا رستم‌علیپور گفت: «نه! مجید هنگام دستگیری ۲۹ ساله و در زمان اعدام ۳۱ ساله بود.»

دادستان بار دیگر با ارجاع به مدارک ایران تریبونال گفت: «بر اساس این مدارک ایران تریبونال شما گفته‌اید که همسرتان در زندان اوین اعدام شده است.»

ویدا رستم‌علیپور: «من آنجا اشتباه نوشتم. مدارک مجید را من خودم برای ایران تریبونال فرستادم، اما آنجا اشتباه گفتم.»

دادستان: «فکر می‌کنید چرا اشتباه گفتید؟»

ویدا رستم‌علیپور:

«ما تا پیش از آن دادگاه، فرصتی برای ابراز خودمان و بیان آنچه بر سرمان آمده، پیدا نکرده بودیم. من آنجا می‌خواستم همه حرف‌هایم را بزنم و حرف زدن در مقابل جمع هم استرس‌زاست و آدم می‌تواند اشتباه کند. فکر می‌کنم چون مادر مجید آخرین بار او را در زندان اوین دیده و این در ذهن من بوده، احتمالا چنین اشتباهی کرده‌ام.»

دادستان در ادامه پرسید: «لیستی در ایران تریبونال وجود دارد که در آن محل اعدام مجید، زندان گوهردشت نوشته شده. می‌دانید این اطلاعات را چه کسی داده؟»

ویدا رستم‌علیپور در پاسخ گفت: «خودم دادم. اما گفتم، وقتی آدم جایی می‌نشیند و استرس دارد ممکن است اشتباه بگوید.»

دادستان از ویدا رستم‌علیپور پرسید: «شما درباره اسامی‌ای در کتاب سیاه صحبت کردید. این اطلاعات را چه کسی داده؟»

ویدا رستم علیپور: «محمد ایزدجو. اما آنجا نام به صورت “مجید ایرانی” ثبت شده. این احتمالا اشتباه تایپی بوده. در کتاب جدیدی که منتشر کرده‌اند نام او به درستی مجید ایوانی آمده.»

به دنبال این پاسخ ویدا رستم‌علیپور، دادستان گفت دیگر سوالی ندارد. رئیس دادگاه درباره نام‌هایی که از سوی شاکی مطرح شدند از دادستان سوال کرد و او گفت که آنها هم قرار است شهادت بدهند.

سپس رئیس دادگاه از بنک هسلبری، وکیل مشاور ویدا رستم‌علیپور خواست که سوالاتش را مطرح کند. او ابتدا گفت که کسان دیگری هم در آینده درباره مجید ایوانی در دادگاه شهادت خواهند داد.

سپس از ویدا رستم‌علیپور پرسید: «آیا مادر خود شما هم در زندان با مجید ملاقات کرده بود؟»

ویدا رستم‌علیپور‌ در پاسخ گفت: «بله! یک بار او را دیده بود. مجید خواسته بود که مادرم به ملاقات او برود تا برای من پیغام بفرستد.»

ویدا رستم‌علیپور در ادامه با بغضی سنگینی گفت: «مجید خواسته بود به من بگوید ناراحت نباشم. خواسته بود من راضی باشم که او بر سر موضعش ایستادگی کرده.»

وکیل مشاور پرسید: «یادتان می‌آید این ملاقات چه زمانی انجام شده بوده؟»

ویدا رستم‌علیپور: «نه! اطلاعی در مورد زمان آن ندارم.»

وکیل مشاور: «آیا مادر یا مادر همسرتان در مراجعه به زندان‌های مختلف، نامی از حمید عباسی (حمید نوری) شنیده بودید؟»

ویدا رستم علیپور: «من نام‌های زیادی از مادرم شنیده بودم، نیری، حاج کربلایی، حاج محمود و یکی دو بار هم نام عباسی را از او شنیده بودم.»

وکیل مشاور: «در چه ارتباطی نام عباسی را آورده بودند؟»

ویدا رستم علیپور: «دقیقا یادم نیست اما وقتی به زندان‌ها سر می‌زدند، با آنها برخورد می‌شد. او می‌گفت حاج‌کربلایی خیلی سرشان داد می‌زده. یکی دو بار هم نام عباسی را آورد.»

وکیل مشاور ویدا رستم‌علیپور در ادامه از او پرسید: «خیلی کوتاه می‌گویید که اعدام همسرتان چه تأثیری روی شما و زندگی‌تان گذاشته؟»

ویدا رستم‌علیپور گفت:

«۳۳ سال پیش همسر و برادر من را کشتند و در گورهای دسته‌جمعی گذاشتند. (گریه می‌کند) در واقع آنها را کشتند اما زندگی ما را از ما گرفتند. ما اگر شادی می‌کنیم، شادی‌مان زودگذر است و عمقی ندارد ….»

ویدا رستم‌علیپور ضمن اینکه اشک می‌ریخت و گریه‌اش شدیدتر شده بود، گفت:

«برادر من را کشتند و به جایش یک ساعت به من دادند. همسر دلبند من را، عشق من را کشتند و به من یک حلقه دادند. شما باید عکس او را ببینید چون نام به تنهایی کافی نیست.»

ویدا رستم‌علیپور در ادامه و در پاسخ به سوال وکیل مشاورش در مورد اینکه آیا در این سال‌ها کمک حرفه‌ای گرفته است یا نه، گفت:

«من وقتی به سوئد آمدم، اول دکتر نمی‌رفتم اما یک بار سرما خوردم و رفتم پیش دکتر. به من گفت سرما خورده‌ای و من همین‌طور گریه می‌کردم. او پرسید که آیا در خانه کسی تو را آزار می‌دهد و اذیت می‌کند؟ من برایش تعریف کردم که برادرم و همسرم را اعدام کرده‌اند. او من را شنید و گفت که باید بروی پیش روان‌شناس. من به روان‌شناس مراجعه کردم و یک سال با او حرف زدم. او به من گفت که باید این اتفاق را بپذیرم. باید بپذیرم که همسر و برادرم را از دست داده‌ام ….»

با پایان صحبت‌های ویدا رستم‌علیپور، وکیل مشاور او گفت دیگر سوالی ندارد. رئیس دادگاه از دیگر وکلای مشاور و وکلای مدافع حمید نوری پرسید آیا آنها سوالی از شاکی دارند؟ یکی از وکلای مدافع نوری گفت که سوال دارد.

او با اجازه رئیس دادگاه از ویدا رستم‌علیپور پرسید: «شما درباره علیرضا امیدمعاف صحبت کردید و از دیدار با او گفتید. آیا پیش از دادگاه ایران تریبونال او را دیدید؟»

ویدا رستم‌علیپور: «بله!»

وکیل مدافع حمید نوری: «آیا در بازجویی نزد پلیس سوئد هم این را گفته بودید؟ یعنی آیا گفته‌اید که علیرضا امیدمعاف را در هلند دیده‌اید و با او درباره اعدامِ همسرتان صحبت کرده‌اید؟»

ویدا رستم‌علیپور: «بله، اما چون نمی‌دانستم که آیا او می‌خواهد در دادگاه [حمید نوری] شرکت بکند یا نه، او را به شکل مخفف و به صورت “علی امید” معرفی کردم.»

وکیل مشاور نوری گفت این سوال را پرسیده چون اسم او را در سندها ندیده است و در ادامه پرسید: «آیا اطلاعاتی که از آقای ایزدجو می‌گیرید، بعد از بازجویی پلیس است؟»

ویدا رستم‌علیپور: «بله!»

وکیل مدافع حمید نوری سپس درباره اسناد دادگاه ایران تریبونال سوال کرد. او گفت:

«شما امروز در اینجا گفتید که محل اعدام همسرتان را به اشتباه زندان اوین گفته‌اید. اما تا جایی که من فهمیدم، در روند برگزاری دادگاه ایران تریبونال، شاهد ابتدا یک شهادت کتبی ارائه می‌داده و بعد هم شهادت شفاهی‌اش را ارائه می‌‌کرده است. شما در شهادت کتبی‌تان نوشته‌اید مجید در زندان اوین اعدام شده است. شما گفتید ممکن است فرد هنگام حرف زدن استرس بگیرد و اشتباه کند اما شما کتبا نوشته‌اید همسرتان، مجید ایوانی، در زندان اوین اعدام شده است و موقع نوشتن احتمالا استرس نداشته‌اید.»

وکیل مدافع حمید نوری در ادامه گفت: «دادستان لیستی از ایران تریبونال ارائه داد و شما گفتید که این اطلاعات را شما داده‌اید. درست است؟»

ویدا رستم‌علیپور: «بله!»

وکیل حمید نوری: «شما الان گفتید که مجید در زمان دستگیری ۲۹ ساله و در زمان اعدام ۳۱ ساله بوده، اما در مدارک مورد نظر نوشته شده که او در ۳۲ سالگی اعدام شده است ….»

ویدا رستم‌علیپور گفت: «بله، ممکن است این‌طور نوشته باشم اما فرقی نمی‌کند. مجید متولد سال ۱۳۳۵ بود که در سال ۱۳۶۴ دستگیر و در سال ۱۳۶۷ اعدام شد. اگر بخواهم بر اساس تاریخ میلادی بگویم او در سال ۱۹۵۶ متولد و در سال ۱۹۸۸ اعدام شد.»

پس از این پاسخ، وکیل مدافع حمید نوری هم گفت که دیگر سوالی از ویدا رستم‌علیپور ندارد. دادستان در پاسخ به سوال رئیس دادگاه که آیا کس دیگری سوالی دارد یا نه، دادستان گفت که یک سوال تکمیلی دارد.

دادستان از ویدا رستم‌علیپور پرسید: «آیا شما یادتان می‌آید که در بازپرسی پلیس درباره “علی امید” صحبت کرده باشید؟»

ویدا رستم‌علیپور: «بله!»

دادستان: «وقتی که بحث علی امید بود شما چه گفتید؟»

ویدا رستم‌علیپور: «در اداره پلیس گفتم او را در هلند ملاقات کردم و درباره همسرم با او صحبت کردم.»

دادستان در ادامه گفت: «من فقط این سوال را مطرح کردم تا به وکلای مدافع [حمید نوری] یادآوری کنم که این نام چندین بار در اسناد و مدارک آمده است.»

رئیس دادگاه گفت منظور وکیل مدافع نوری این نبود که چنین نامی در اسناد نیامده. دادستان اما گفت که وکیل نوری مشخصا گفت این نام در اسناد نیامده. بحث کوتاهی میان رئیس دا‌دگاه، دادستان و وکیل مدافع حمید نوری در گرفت و وکیل نوری گفت منظورش چیزی نبوده که دادستان برداشت کرده است.

با پایان سوالات دادستان، رئیس دادگاه ختم سی‌و‌یکمین جلسه دادرسی دادگاه حمید نوری در نوبت صبح را اعلام کرد.

شهادت لاله بازرگان، خواهر بیژن بازرگان

در نوبت بعدازظهر سی‌و‌یکمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در دادگاه استکهلم، لاله بازرگان، یکی از خواهران بیژن بازرگان، زندانی سیاسی اعدام شده در تابستان سال ۱۳۶۷، به ارائه شهادت خود پرداخت.

لاله بازرگان پیش از این در گفت‌و‌گو با فرزاد صیفی‌کاران از رادیو زمانه، به بیان مواضع، نظرات و دیدگاه‌هایش درباره دادگاه حمید نوری پرداخته است. این گفت‌‌و‌گو روز ۲۰ مرداد سال ۱۴۰۰، پشت در محل برگزاری دادگاه نوری انجام شده است:

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

لاله بازرگان در دادگاه حمید نوری درباره برادرش بیژن بازرگان شهادت داد. بیژن بازرگان، سال ۱۳۳۸ در قوچان به دنیا آمد و موفق شد در ۱۶ سالگی دیپلم بگیرد. پدرش غضنفر بازرگان، او را برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به انگلستان فرستاد و در لندن به جنبش دانشجویان ایرانی پیوست.

بیژن بازرگان از فعالان «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور» و هوادار سازمان اتحادیه کمونیست‌های ایران بود. او بعد از انقلاب به ایران بازگشت و بلافاصله در کنکور شرکت کرد و توانست در رشته بهداشت صنعتی، در دانشکده پیراپزشکی دانشگاه تهران قبول شود.

بیژن بازرگان تیر سال ۱۳۶۱ در خیابان گاندی تهران، هنگامی که برای قرار ملاقات با یک دوست به آنجا رفته بود، بازداشت شد. دستگیری بیژن بازرگان حدود شش ماه پس از درگیری مسلحانه «اتحادیه کمونیست‌های ایران» و نیروهای جمهوری اسلامی در جنگل‌های آمل اتفاق افتاد.

او در این درگیری حضور نداشت و صرفا به اتهام هواداری از اتحادیه کمونیست‌های ایران بازداشت شده بود. به گفته لادن بازرگان، پس از دستگیری برادرش، خانواده‌شان تا چهار ماه از وضعیت و محل نگهداری او بی‌اطلاع بودند. بیژن بازرگان دو سال بعد از دستگیری در دادگاهی با چشمان بسته و بدونِ حق داشتن وکیل و دفاع از خود، به ۱۰ سال زندان محکوم شد. او در حالی که حدود شش سال و نیم از دوران حبس خود را گذرانده بود، در سال ۶۷ بدون اطلاع قبلی در زندان گوهردشت کرج به همراه تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی اعدام شد.

با آغاز جلسه ارائه شها‌دت لاله بازرگان، رئیس دادگاه از حاضران خواست سکوت را رعایت کنند. توماس ساندر در ادامه به لاله بازرگان خوش‌آمد گفت و روند دادرسی را برای او توضیح داد.

او از لاله بازرگان پرسید که آیا سوالی دارد؟ لاله بازرگان گفت که سوالی ندارد اما از نظام قضایی و مردم سوئد ممنون است که این فرصت را برای دادخواهی فراهم کرده‌اند: «این موضوع برای ما خیلی مهم است و قدردان آن هستیم.»

در ادامه بنک هسلبری، وکیل مشاور لاله بازرگان به معرفی او پرداخت. او در این معرفی گفت که لاله بازرگان در سال ۲۰۰۱ به سوئد آمده و سوئدی بی‌نقصی صحبت می‌کند. او سپس به لاله بازرگان اشاره کرد و گفت که او هم دو ماه در ایران زندانی بوده است. بنگ هسلبری گفت که این خانواده شش برادر و خواهر هستند.

وکیل مشاور لاله بازرگان سپس به معرفی بیژن بازرگان پرداخت و درباره او و سوابق تحصیلی و سیاسی‌اش برای دادگاه توضیح داد. وکیل مشاور گفت که بیژن بازرگان مسئول بخش انتشارات اتحادیه کمونیستی ایران بوده است. او در ادامه گفت که یک هم‌حزبی بیژن بازرگان را لو می‌دهد و او را در یک قرار ساختگی دستگیر می‌کنند.

بنک هسلبری در ادامه توضیح داد که بیژن بازرگان در زندان‌های اوین و گوهردشت بوده و سپس درباره روند اتهامی، احکام صادر شده برای او و اعدام مخفیانه‌اش صحبت کرد. او به بیماری مفاصل بیژن بازرگان اشاره کرد و گفت که خانواده او در این مورد بارها پیگیری کرده بودند و در این پیگیری‌ها به طور مستقیم به نیری و به شکل غیرمستقیم به ناصریان (نام مستعار محمد مقیسه) رسیده‌اند.

وکیل مشاور درباره گواهی فوت صادر شده برای بیژن بازرگان صحبت کرد و گفت که در این گواهی، علت فوت قید نشده و تاریخ آن هم مربوط به یک روز بعد از تاریخی‌ است که ما باور داریم بیژن بازرگان در آن اعدام شده است. پس از صحبت‌های وکیل مشاور، دادستان صحبت‌هایش را آغاز کرد.

دادستان در ابتدا گفت که روند دادرسی بر اساس چه اسناد و مدارکی خواهد بود. او به کتاب «آخرین فرصت گل» نوشته مهدی اصلانی اشاره کرد و همین‌طور گزارشی از سازمان عفو بین‌الملل و مواردی دیگر. رئیس دادگاه از دادستان تشکر کرد و از او خواست که روند بازپرسی از لاله بازرگان را آغاز کند.

دادستان به لاله بازرگان گفت که او یکی از دو دادستان این پرونده است. سپس از لاله بازرگان خواست که دیده‌ها و شنیده‌هایش را تفکیک کند و اگر از موضوعی مطمئن نیست، بگوید که مطمئن نیست. دادستان سپس عکسی از بیژن بازرگان را به نمایش گذاشت و از لاله بازرگان خواست نام او را دقیق بگوید.

لاله بازرگان گفت: «نام او بیژن بازرگان بود. نام مستعاری هم نداشت.»

لاله بازرگان درباره عکس به نمایش درآمده گفت:

«این عکس یکی از آخرین عکس‌های برادرم است که اگر اشتباه نکنم در خانه عمه ما گرفته شده. عکس با خواهرم لادن بازرگان است که در ایران تریبونال شهادت داد.»

دادستان سپس درباره کتاب «آخرین فرصت گل» و آشنایی بیژن بازرگان با مهدی اصلانی سوال کرد.

لاله بازرگان گفت:

«خواهر من لادن در یکی از نشست‌های بزرگداشت اعدام‌شدگان سال ۶۷ با مهدی اصلانی صحبت کرد و از او پرسید که آیا بیژن بازرگان را می‌شناسد؟ او گفته بود که فکر می‌کند می‌شناسد اما تعریف روشنی از او ندارد. مهدی اصلانی گفته بود که می‌خواهد کتابی بنویسد و ما درباره بیژن به او اطلاعات دادیم. من آن زمان مهدی اصلانی را ندیدم اما بعدا او را دیدم و برای کتاب دوم او با او همکاری کردم ….»

دادستان در ادامه درباره محل زندگی خانواده بازرگان پرسید. لاله بازرگان در پاسخ گفت:

«ما در تهران زندگی می‌کردیم. محل تولد برادر من قوچان است چون پدر من معلم فیزیک بود و وقتی تازه درسش را تمام کرده بود، کار را از آنجا آغاز کرده بود. بیژن تنها کسی‌ است از ما که در جایی غیر از تهران به دنیا آمده چون پدر و مادر من دوره کوتاهی در قوچان بودند و بعد به تهران آمدند و پدرم مدرسه خودش را داشت.»

دادستان در ادامه درباره سوابق سیاسی بیژن بازرگان سوال کرد و لاله بازرگان به این سوابق در قبل و بعد از انقلاب پرداخت. لاله بازرگان سپس به جریان دستگیری برادرش اشاره کرد:

«سال ۶۱ بود و من بچه بودم. تلفن زنگ زد، برادرم یک روز قراری گذاشت و رفت بیرون و دیگر برنگشت. من فکر می‌کردم بعد از یکی دو هفته خبر از او گرفته‌ایم، اما خواهرم می‌گوید چهار ماه طول کشیده که خبر دستگیری او به ما برسد. من آن زمان ۱۲ سالم بود. بعدا فهمیدم که مسئول انتشارات سازمان اتحادیه کمونیستی که او را گرفته بودند، زیر شکنجه با برادرم قراری سوخته می‌گذارد و پاسدارها سر قرار در خیابان گاندی برادرم را دستگیر می‌کنند.»

دادستان در ادامه از لاله بازرگان پرسید شما از کجا می‌دانید این یک قرار سوخته بود؟ آیا خودتان فهمیدید یا کسی به شما گفت؟

لاله بازرگان گفت:

«هر دوش. من خودم آنجا بودم و همیشه دنبالش راه می‌افتادم. خودم شنیدم که گفت آقا چند وقتی‌ است خبری از شما نیست. بعدتر هم از شنیده‌ها این‌طور فهمیدیم که او لو داده شده است. ما بی‌خبر از او خیلی نگران بودیم و پدر و مادرم به همه جا سر می‌زدند. مطمئن بودیم که او سر قرار سازمانی رفته است چون بچه‌ای نبود که غیر از آن برای خودش بیرون برود. همیشه خانه بود و سرش در کتاب بود یا شطرنج بازی می‌کرد.»

در ادامه جلسه دادگاه حمید نوری، لاله بازرگان در پاسخ به دادستان درباره بی‌اطلاعی از وضعیت برادرش گفت: «جمهوری اسلامی یک رژیم فاشیستی است که هر کاری دلش بخواهد می‌کند و پاسخگو نیست...»

در واکنش به این گفته لاله بازرگان، حمید نوری در دادگاه فریاد زد: «کسی اجازه توهین ندارد. اجازه توهین به جمهوری اسلامی ندارید. فاشیست جد‌ و آباد شماست ….»

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

دادستان از رئیس دادگاه پرسید که آیا ادامه بدهد؟ رئیس دادگاه روند دادرسی را متوقف کرد و از حاضران در دادگاه خواست شأن دادگاه را رعایت کنند. او تأکید کرد تصمیم‌گیرنده دادگاه است و می‌خواهد افراد به این موضوع توجه کنند.

یک وکیل مشاور گفت کسی به حمید نوری توهین نکرد. لاله بازرگان هم گفت که او توهینی به حمید نوری نکرده و درباره رژیم صحبت کرده است. رئیس دادگاه گفت که او در این مورد تصمیم می‌گیرد و کسی (نوری) اینجا از گفته شما احساس بدی پیدا کرده است.

لاله بازرگان خطاب به رئیس دا‌دگاه گفت که سعی می‌کند تا متوجه این موضوع باشد و به این مسأله توجه کند. به این ترتیب روند دادرسی از سر گرفته شد.

لاله بازرگان در ادامه گفت در سال‌های زندان در مجموع پنج بار موفق شده است برادرش را ملاقات کند:

«ما در سال ۶۱-۶۲ به عنوان برادر و خواهر نمی‌توانستیم زندانی را ببینیم. من نمی‌دانم اسم یک چنین رژیمی چیست و چطور می‌توانم این را توضیح بدهم. بعدا ما سالی یک بار و برای ۱۰ دقیقه از پشت شیشه می‌توانستیم او را ببینیم. پدر من گوشش سنگین بود و درست متوجه صحبت‌های برادرم نمی‌شد اما وقت بیشتری به ا‌و نمی‌دادند. این ۱۰ دقیقه برای همه بود.»

لاله بازرگان در ادامه گفت برادرش از بودن در زندان شکایت نمی‌کرده و حالش را خوب جلوه می‌داد:

«برادر من خودش از انگلستان برگشت و پدرم از این موضوع ناراحت بود. اما بیژن چون خیلی کار سیاسی را دوست داشت شکایتی نمی‌کرد. او به یک بیماری مفصلی ناشناخته دچار بود و در ۱۶سالگی برای درمان به لندن رفته بود تا جراحی شود، اما جراح گفته بود باید سن رشدش تمام شود. ما به همین دلیل هم خیلی نگرانش بودیم و من خودم یک بار برای او یک زانوبند بردم اما نگذاشتند که او آن را داشته باشد.»

در ادامه لاله بازرگان به آخرین دیدار و ملاقات با برادرش در زندان گوهردشت اشاره کرد. او گفت که نهم فروردین ۱۳۶۷، وقتی ۱۸ ساله بوده برای آخرین بار برادرش را دیده است: «۱۳ آذر ۶۷ مادرم می‌رود زندان گوهردشت و این تکه کاغذ را به او می‌دهند که روی آن نوشته سه‌شنبه ۱۵ آذر، ساعت ۶:۳۰، درب اطلاعات، پدرش بیاید…»

به گفته لاله بازرگان، وقتی پدرش به «زندان اوین» مراجعه می‌کند، به او می‌گویند پسرت را اعدام کردیم، زیرا بد بود، مرتد بود و جایش جهنم است: «پدرم می‌پرسد که او را به چه جرمی اعدام کردید؟ پاسخی نمی‌دهند. می‌گویند جسد و قبری هم در کار نیست و اجازه سوگواری هم ندارید.»

لاله بازرگان در ادامه توضیح داد محتویات ساکی که از بیژن بازرگان به پدرش تحویل داده‌اند، متعلق به او نبوده و با توجه به اینکه او فردی بسیار مرتب بود، این موضوع عجیب است و به نظر می‌رسد که حتی فرصت جمع کردن ساک هم پیدا نکرده است.

لاله بازرگان همچنین درباره سرنوشت ساعت بیژن بازرگان صحبت کرد:

«بیژن ساعتی داشت که برای ما خیلی مهم بود چون همه کارهای او روی ساعت بود. وقتی ساکش را تحویل دادند ما ساعتش را پیدا نکردیم و خیلی ناراحت شدیم. سال‌ها بعد و وقتی خواهرم لادن در دادگاه ایران تریبونال درباره برادرم بیژن صحبت می‌کند، بعد از صحبت‌هایش فردی به نام منوچهر نزد او می‌آید و می‌گوید که او ساعت بیژن را به یادگار نزد خود‌ نگه داشته است.»

لاله بازرگان در ادامه و در پاسخ به سوال دادستان گفت که نمی‌تواند نام کامل منوچهر را بگوید، چون نمی‌داند که او راضی به این کار است یا نه: «من ارتباطی با او ندارم و در این مورد نمی‌توانم بیشتر از نامش را بگویم.»

لاله بازرگان در ادامه شهادت خود‌ به آنچه بر برخی دیگر از خانواده‌ها گذشته است اشاره کرد و از جمله درباره برادران بهکیش (محمود و محمدحسین بهکیش) صحبت کرد. او گفت که مادر بهکیش با مادرشان دوست صمیمی بوده و آنها زودتر از سرنوشت فرزندانشان که اعدام شده‌اند، مطلع می‌شوند.

لاله بازرگان سپس در مورد مدارکی که در مورد اعدام برادرش به دست آورده‌اند توضیح داد. او گفت که تا ۲۱ سال زیر بار باطل کردنِ شناسنامه برادرش نرفته‌اند تا اینکه بعد از مرگ پدر خانواده و برای انحصار وراثت مجبور می‌شوند موضوع را پیگیری کنند و این کار را انجام دهند:

«با وکیل مراجعه کردیم و آنها گفتند کاغذی در مورد اعدام برادرم نمی‌دهند. ما گفتیم پس برگه‌ای بدهید که بازداشت شده است که دادند. اما در گواهی فوتی که برای برادرم صادر کرده‌اند و تاریخ مرگ او را ۶شهریور ۶۷ ثبت کرده‌اند، دلیل مرگ را ننوشته‌اند و جای آن خط کشیده‌اند. این تاریخ به نظر تاریخ درستی می‌رسد چون برادرم را ۵شهریور می‌برند پیش هیأت مرگ، از آنجا برش می‌گردانند به انفرادی و ۶ شهریور اعدامش می‌کنند.»

بخش پایانی سوالات دادستان از لاله بازرگان درباره گردنبندی‌ بود که در کتاب مهدی اصلانی به آن اشاره شده است. لاله بازرگان این گردنبند را نشان داد و گفت: «این گردنبند را برادرم بیژن در زندان برای من درست کرده بود و در یک ملاقات به شکل پنهانی و در پوشک بچه برای من فرستاد.»

لاله بازرگان

پس از پایان سوالات دادستان، بنک هسلبری، وکیل مشاور لاله بازرگان از او می‌خواهد تا درباره تأثیر اعدام برادرش بر‌ روی زندگی او و خانواده‌اش صحبت کند. لاله بازرگان در پاسخ گفت:

«با کلمه نمی‌توان گفت و آنچه را در این سال‌ها بر ما گذشته، شرح داد. در تمام این سال‌ها ما امکانی برای جوانی کردن نداشتیم. هر جمعه رفته‌ایم خاوران که هزاران نفر را آنجا روی هم دفن کرده‌اند. جرأت نمی‌کنی روی آن خاک پا بگذاری چون فکر می‌کنی داری روی هزاران پیکر راه می‌روی. مادر من یک درخت آنجا کاشت اما آنها آن درخت را هم کندند. هیچ چیزی را نمی‌گذارند آنجا رشد کند. من چطور می‌توانم احساسم را بیان کنم؟ شما را به ادبیات کلاسیک غرب ارجاع می‌دهم و از شما می‌خواهم من را به عنوان “آنتیگونه” ببینید. من به دنبال باقی‌مانده و اجزای پیکر برادرم هستم. این افراد ناپدید شده قهری‌اند. در این شرایط سوگواری ما تا وقتی نفهمیم جسد عزیزانمان کجاست کامل نمی‌شود. این آقا می‌داند آن بدن‌ها کجا هستند. این پیکرها باید پیدا بشوند تا با احترامی که شایسته‌شان است، دفن شوند و برایشان سوگواری شود. الان حتی در خاوران را هم روی خانواده‌ها می‌بندند. هر کس می‌رود آنجا شماره کارت ملی‌اش را برمی‌دارند. آیا ما در این شرایط می‌توانیم به آرامش برسیم؟»

لاله بازرگان در ادامه و در پاسخ به سوال وکیل مشاور درباره مراجعه به روان‌شناس گفت:

«من چندین بار به روان‌شناس مراجعه کرده‌ام و او در نهایت به من گفته که باید با این فقدان کنار بیایم. اما من چطور می‌توانم کنار بیایم؟ شرایط ما آن‌طور که هانا آرنت می‌گوید “وضعیت دهشتناک” است: نه می‌توانی ببخشی و نه می‌توانی مجازات کنی.»

به دنبال این پاسخ لاله بازرگان، وکیل مشاور او گفت دیگر سوالی ندارد. سپس رئیس دا‌دگاه گفت یک سوال کنترلی دارد: «شما گفته‌اید آخرین دیدار و ملاقاتی که با برادرتان انجام شده، ملاقات عمویتان در اردیبهشت سال ۶۷ بوده.»

لاله بازرگان گفت:

«من یادم نبود اما بعد یادم آمد که وقتی پدرم [از انگلستان] برگشت، در تیر ماه سال ۶۷ به ملاقات او رفت و این آخرین ملاقات اعضای خانواده ما با برادرم بود. پدرم او را می‌بیند اما چون گوشش نمی‌شنیده، حرف دقیقی میان آنها رد و بدل نمی‌شود. ملاقات از پشت شیشه و تلفنی بوده و پدرم چیزی دستگیرش نمی‌شود. مادرم به دلیل مشکلات خانوادگی آن زمان آمریکا بود و او را ندید.»

رئیس دا‌دگاه گفت: «بله، و ملاقات بعدی در مورد مادرتان در ۱۳ آذر ۶۷ است.»

لاله بازرگان گفت:

«نه! مادرم آن روز می‌رود و آن تکه کاغذ را به دستش می‌دهند که پدرم بر اساس آن ۱۵ آذر ماه به زندان اوین مراجعه می‌کند و به او می‌گویند که پسرش را اعدام کرده‌اند. در واقع مادر من ۱۳ آذر به زندان گوهردشت می‌رود اما ملاقاتی در کار نبوده چون چند ماه قبل از آن بیژن را اعدام کرده‌اند.»

رئیس دادگاه گفت متوجه شده و منظور سوالش دقیق کردن تاریخ‌های ذکر شده بوده است. او سپس از دیگر وکلای مشاور و وکیلان مدافع حمید نوری پرسید که آیا سوالی دارند یا نه. پاسخ آنها منفی‌ است و به این ترتیب توماس ساندر ضمن تشکر از لاله بازرگان، ختم سی‌و‌یکمین جلسه رسیدگی به اتهامات حمید نوری در سالن ۳۷ دادگاه استکهلم را اعلام کرد.

برای دیدن محتوای نقل شده از سایت دیگر، کوکی‌های آن سایت را بپذیرید

کوکی‌های سایت‌ دیگر برای دیدن محتوای آن سایت‌ حذف شود

جلسه بعدی دادگاه حمید نوری (سی‌و‌دومین جلسه بدون در نظر گرفتن جلسات فوق‌العاده و بر اساس جدول از پیش اعلام شده) روز چهارشنبه ۲۰ اکتبر/۲۸ مهر برگزار می‌شود. بناست در این جلسه علی ذوالفقاری در محضر دادگاه شهادت خود را ارائه کند. زمان شروع دادگاه ساعت ۹ صبح به وقت محلی است.

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.