دیدگاه
نه بازی با نام، نه پناه گرفتن در نماد: نقدی به دفاع از هویت در برابر نقد طبقاتی
علی جوادی در پاسخ به نقد حسین نوشآذر: «نامی چون «خلیج فارس» نه محصول یک اراده جمعی از سوی کارگران، صیادان یا ملوانانِ ساکن در سواحل جنوب است، و نه برآمده از حافظه زحمتکشان؛ بلکه نتیجه اراده دولتها و بلوکهای مسلط قدرت است که مرز و معنا را بر نقشه تحمیل کردهاند، بی آن که گوش شنوایی برای روایت بینامان داشته باشند.»


در واکنش به نوشتهام دربارهی مناقشه نام خلیج فارس، نقدی توسط آقای حسین نوشآذر منتشر شد که تلاش داشت دفاع از «هویت تاریخی» را در کنار عدالت اجتماعی بنشاند. اما آن چه در ظاهر میخواهد عدالت و هویت را آشتی دهد، در عمل به بازتولید همان سازوکارهای نمادین قدرت میانجامد که همواره طبقات محروم و فرودست را از صحنه تاریخ بیرون راندهاند. در این پاسخ کوتاه، تلاش میکنم نشان دهم که چگونه دفاع از نماد، اگر از تحلیل طبقاتی جدا شود، نه تنها به رهایی نمیانجامد، بلکه برعکس میتواند به ابزار مشروعیت بخشی به سلطه طبقات حاکم تبدیل شود.
نماد، اگر از دل قدرت برخیزد، نه حافظ هویت که ابزار فراموشی است
آقای حسین نوشآذر نوشته است که نامها میتوانند همزمان ابزار سلطه و مقاومت باشند. اما این دوگانگی، به ظاهر منعطف، در واقع تحلیل سیاسی را از درون تهی میکند. هر نماد، از جمله نام جغرافیایی، در بستر روابط مادی و مناسبات قدرت ساخته میشود. اگر از دل طبقه حاکم برخیزد، حامل ایدئولوژی اوست، نه بازتاب تجربه زندگی مردمان مردم این مناطق.
نامی چون «خلیج فارس» نه محصول یک اراده جمعی از سوی کارگران، صیادان یا ملوانانِ ساکن در سواحل جنوب است، و نه برآمده از حافظه زحمتکشان؛ بلکه نتیجه اراده دولتها و بلوکهای مسلط قدرت است که مرز و معنا را بر نقشه تحمیل کردهاند، بی آنکه گوش شنوایی برای روایت بینامان داشته باشند.
نمادهایی از این دست، بهجای آنکه حامل حافظه درد و رنج مردم محروم باشند، اغلب در خدمت فراموشی آن قرار میگیرند. آنجا که طبقه حاکم برای یک «نام» سینه چاک میکند، نه رنج انسانی که مشروعیت نظم خود را پاس میدارد. و هنگامی که فریاد دفاع از نام «خلیج» برمیخیزد، اغلب از دهان کسانی است که در ساخت قدرت جای دارند؛ کسانیکه تنها هنگام بهره برداری ایدئولوژیک، به یاد حاشیهنشینان میافتند، و در باقی اوقات، همانها را سرکوب میکنند.
از اینرو دفاع از این نمادها، نه یک اقدام رهایی بخش، بلکه مشارکت در بازتولید ساختار سلطه است؛ ساختاری که انسان را نه با نام خودش، بلکه با نامی که قدرت بر او نهاده، به رسمیت میشناسد.
فریادهایی که امروز برای نام «خلیج» بلند میشود، نه از دل انسان محروم، که از سوی کسانی است که در نظم موجود سهمی دارند؛ کسانی که از حاشیه نشینان این منطقه، تنها به هنگام بهره برداری نمادین یاد میکنند.

تاریخ، اگر از آن مردم نباشد، بازسازی اسطوره است
آن چه از آن بهعنوان «هویت تاریخی» یاد میشود، باید از نو بررسی شود: تاریخ این نام گذاری چگونه ساخته شد؟ چه کسانی آن را تثبیت کردند؟
چه نیروهایی آن را در اسناد رسمی، نقشهها، و نظام آموزشی نهادینه کردند؟
دفاع از «نام تاریخی» بدون نقد مناسباتی که آن را تولید کرده، دفاع از روایت فاتحان است. هیچ گاه تاریخ رسمی حافظ صدای ستم دیدگان نبوده است.
اگر قرار است از هویت دفاع کنیم، این دفاع باید از پایین، از تجربه انسانهایی برخیزد که همیشه در حاشیه ماندهاند؛ نه از برساختههای ملی و دولتی.
دست برداشتن از نماد، نشانه آگاهی است؛ نه بیهویتی
ایشان مرا به بیتفاوتی نسبت به نامها متهم کردهاند. اما آن چه در نوشتهام آمده، نه بیتفاوتی که آگاهی است. آگاهی به این که در این مناسبات، نمادهایی که از بالا تعریف شدهاند، نمیتوانند حامل رهایی باشند. تا وقتی که نامها جای نان را بگیرند، تا وقتی که پرچمها بر دوش کارگر له شده در گرمای سکوهای نفتی افراشته شوند، هیچ هویتی آزاد نیست.
تنها راه رهایی، بازگشت به واقعیت مادی زندگی انسانهاست. این «خلیج»، اگر جایی برای گفتوگو دارد، نه در کتابهای تاریخ و جنگهای اسمی، که در همبستگی واقعی میان فرودستان دو سوی ساحل این «خلیج» است: علیه دولت، علیه سرمایه، علیه اسطوره.
مسئله، مسئله انسان است – نه نام
و در پایان، آنچه به درستی نوشتی اما ناتمام رها کردی، این بود: نام حذف شده، ممکن است زخمی به جا بگذارد. اما زخمی که انسان بی حق بر تن دارد، عمیق تر است. این زخم، زخمِ بی نامی نیست، زخم بی حقوقی است، زخم فقر است، زخم نابرابری است. زخم محرومیت است. نام، اگر صدای ستمدیدگان را بازتاب ندهد، هیچ ارزشی ندارد. بنابراین، تردیدی نیست که باید گفت:
آن که از ما میخواهد برای نام «خلیج» جان دهیم، همان است که نان را از سفره مان برداشته است. ما را با نام و پرچم و تاریخ حکومتی کاری نیست. آن چه ما را به مبارزه فرا میخواند، نه سنتسازی است، نه مرز، نه قومیت؛ بلکه همبستگی میان انسانهایی است که از نظم سرمایه، دولت و ایدئولوژی ملی سرکوب شدهاند.
و اگر قرار است این خلیج به چیزی تبدیل شود، اگر قرار است به کسی تعلق داشته باشد، متعلق به آنهایی است که تاریخ رسمی از آنها نامی نبرده؛ آنهایی که جز با مبارزه، به رسمیت شناخته نمیشوند.
مادامیکه انسان این منطقه بیحق، بیصدا، و بیچشمانداز است، این «خلیج» نباید صرفاً نامیده شود، بلکه باید از نو اندیشیده شود - چون امکانی برای رهایی، نه چون میراثی برای تقدیس.
این «خلیج»، یا خلیج انسانهاست – یا هیچچیز!
نظرها
نظری وجود ندارد.