کارزار شعر زندگی در برابر اعدام
امید شمس: بیات اصفهان به لحن شهناز و ضرب ملک
حرف اصلی شاعر در این شعر، رنج عمیق و اسارت روحی در برابر خشونت، فقدان و سرکوب در بستری اجتماعی و تاریخی است که با تصاویر شاعرانه و استعاری از اصفهان و عناصر طبیعی مانند آب، آفتاب و خون به تصویر کشیده شده است. شعر از درد و ناامیدی جمعی سخن میگوید، جایی که زنان و جوانان در برابر فاجعه و مرگ روزمره مقاومت میکنند، اما در همان حال در چرخهای از رنج و ناتوانی گرفتارند، و شاعر با شهادتدادن به این زخمها، به اعتراض و ستایش همزمان هویت و مبارزه انسانی میپردازد.
چشم سر ما غلط نبیند
کش سرمه ز خاک اصفهان است (اوحدی)
(پیش درآمد- تصویر سترگ)
به باد
به خواب
به آفتاب
اسیرم اسیرم
اسیر
اسیرم اسیرم الله وردی خان!
مشحون آبی و نارنجی غریق ژاله ی ماه ام
چکاوک صوتم
که صبر ندارم دَستم
بلند میکنم به شهادت آب که شاهدم و طاقت سراب ندارم
گلوی ناقه ی نورم و خواب ندارم که آب ندارم الله وردی خان!
ببین که آهو پَرانِ خونش را
هر کس
چنان به سینه ی زاری فشرده چنان امید رستگاری را
به باد بهاری سپرده ببین
به حجره حجره های حنجره ی من جنون گرم صداشان تنیده بر تمامت آن سرود نرمینه ی جوان،
چنان
برهنه در بر چارده سالگی، سرود چیکدن و تابستاندن به ضرب هاه بر حلاوت پنبه ببین
ببین
چه واهمه جاریست از رد بوسه بر خطوط کمرگاه
ببین
که یاد تو در دهان حریره ی نور
هجمه ی شور و ُنکهت حور است الله وردی خان
آدم آب میشود
آب میسرد بر حلاوتی که نیست
به سریدن آب
به لکه ی خون بر حریر
به ساعد لرزان را به آفتاب صفاهان شستن اسیرم
در جوباره ظهرِ ضلِ آفتاب
خشم است که پیشانی مردم را یک به یک
می بوسد
به بالایش نور می چکد از آن قندیل تب کرده که نامش بیست سالگی است.
بر شانه هایش ستارهی مرگ
آوازهای زنان را، صفیر پرندگان را
به کوپههای دلشکسته ی مردم میکوبد
دستم بلند میکنم به شهادت
به رنگ صوت بر طلیعه ی طوفان
به سعی سهمگین زنان
به صفیر پرندگان
که شاهدم که خواب ندارد تنی که پاره ی خود را به کام فاجعه دیده نفیرزنان ناامید و عبث زبان به زخم کشیده تنی که تاب ندارد از آسمان صفاهان امید آفتاب ندارد
دستش بلند می کند به یاری دستی که نیست
سعی اش تمام درختان است
رنجش تمام درختان است
آوازش آفتاب نه آب نه آن صیقل نقره نوش منقش است بر رنج اصفهان در این زمانه ی زن کش
به بوی میعاد در مشام حذن کشیدن
به جان واله بر قند ران ها روان کردن.
به سر برکشیدن و دیدن که
کران تا کران به سینهی آن زنده روزگاری رود
مرگ است که پیشانی مردم را یک به یک میبوسد
اسیرم الله وردیخان
اسیرم
به جانِ جوان بر دو دست گرفتن
صفیر پرندگان را شهید وار رقصیدن
به خون
به خا
به خواب
به قتل روزمرهی. آفتاب
اسیرم
نظرها
نظری وجود ندارد.