کارزار شعر زندگی در برابر اعدام
فاطمه شمس: به خاطره فرزاد کمانگر
حرف اصلی شاعر در این شعر، بیان خشم و اندوه عمیق از ظلم و ستم، بهویژه در سوگ فرزاد کمانگر، و اعتراض به بیعدالتی و خشونت است. شاعر با تصاویری از زمستان، جنگ و مرگ، حس فقدان و انتقام را در قالب شعری تلخ و پراحساس منتقل میکند.
دل من مثل آخر بهمن، دل من مثل برف سنگین است
این زمستان لعنتی انگار، جنساش از جوشهای چرکین است
یک نفر توی برفها گم شد، یک نفر که بهار میآورد
رد پایش کنار لشکر برف، نعش سربازهای بر مین است
جنگ، جنگ شغال و آدم بود، باری اما شغالها بردند
تکه تکه تنت به میدانها، یادم آورد سال نفرین است
سیصد و چند روز میگذرد؟ سیصد و چند روح را کشتند؟
سیصد و چند بیت بنویسم، از هراسی که سخت و سنگین است؟
آنچنان خشم میدود در تن که اگر بگسلی رگانم را
جای خون انتقام میجوشد از زبانی که تلخ و خونین است
او مرا اتفاق میافتاد وقت نفرینی اذان، دم صبح
مثل فریادهای از لب دار، مثل شعری که آخرش این است:
استخوان های گردنت اخوی! سهم من از نبودنت باشد
استخوانهای گردنم اخوی، سهم شعری که سخت غمگین است
نظرها
نظری وجود ندارد.