نه به جنگ، نه به جمهوری اسلامی، نه به جنگطلبان سلطنتی و قومی!
علی جوادی در این یادداشت مینویسد: «هنوز دیر نشده ... هنوز میتوان ایستاد. هنوز میتوان این کابوس را متوقف کرد، پیش از آن که سناریوی سیاه به سرنوشت گریز ناپذیر ما بدل شود. ما باید بشریت متمدن را به میدان بیاوریم، نه بهعنوان تماشاگر، بلکه بهمثابه فعالین و دخالتگران واقعی. باید صدایی بلندتر از موشک، قویتر از بمب، و انسانیتر از هر تحلیل ژئو پولیتیکی بسازیم.»

روی پلاکارد نوشته: «نه به جنگ» ــ عکس: Shutterstock

تهران، این کلان شهر بی نفس، پایتخت دود، سرکوب، فقر، نابرابری و فراموشی، امروز نه یک شهر، که ایستگاه بعدی یک پروژه جنایت پیشه است. پروژهای که نامش «آزادی» است، اما محتوایش خاکستر. آنچه روزگاری فاجعه انسانی در غزه بود، اکنون به نام «رهایی ایران» با دوبله فارسی، نعره جنگ بر بامهای تهران میکوبد. رژیم فاشیستی اسرائیل، همان جلاد کودک و نابودگر بیمارستان، اکنون با زبان فارسی در شبکههای مجازی مینویسد: «تهران را به آتش خواهیم کشید.»
تهران، همین حالا، بعد از یک هفته، پس از پرتاب موشکها و بمبها، پس از هشدار تخلیه کنید، خود را در آستانه خروج شهروندانش و تخریب و مناطق یکی پس از دیگری، در فاز اولیه سناریویی میبیند که غزه ادامه و پایانش را به روشنی نشان میدهد. و بیایید ذهنمان را به جلو ببریم. بیایید تصور کنیم... پس از چند هفته...پس از چند ماه... ادامه این وضعیت را...آینده نزدیک را...
کدام عقل سلیم، کدام وجدان زنده، این را آزادی مینامد؟ آنچه از جنگ میماند نه پرچم، نه فریاد پیروزی، بلکه پیکرهای بی جان در پتوهای خاکی، نوزادان سوخته در آغوش مادر، و مادری که در خرابههای یک درمانگاه، نام فرزندش را آن قدر فریاد زده که دیگر صدا ندارد. آنچه باقی میماند، خاکستر است. همان خاکستری که بر تخته سیاه دبستانها نشسته، نه بهعنوان مشق، که بهعنوان ماتم.
در خیابان مولوی، زنی با نوزاد در آغوش، در صف شیر خشک ایستاده، نه برای زندگی، که برای زنده ماندن. در شوش، کارگری که شیفت شبش را در کارخانه پلاستیک از دست داده، اکنون شبها را در وانتش میخوابد. در یافتآباد، پیرمردی با دستگاه اکسیژن، برای تامین برق اضطراریاش ناچار است هر شب کپسول گاز اجارهای تهیه کند. در سعادت آباد، دارو نیست؛ در خانیآباد، نان نیست؛ در افسریه، امنیت نیست. زیر این آسمان، شهر پیش از جنگ هم ویران است؛ و جنگ، چیزی جز شلیک رگبار و تیر خلاص نخواهد بود.
آیا در این شهر بیمار، موشک نقطه زن بعدی قرار است کدام «هدف نظامی» دیگر را بزند؟ دبیرستان دخترانهای در خیابان انقلاب؟ آزمایشگاه رادیولوژی در سید خندان؟ یا اتاق عمل سزارین در بیمارستان فیروزگر؟ نقطه زنها، از دید طراحان مرگ، اهدافی کد گذاری شدهاند؛ اما در واقعیت، آن «نقطه» کودکی خوابیده است که فردا امتحان علوم دارد، آن نقطه، پرستاری است که در شیفت سوم، سرم وصل میکند، آن نقطه، زن بارداری است که در آسانسور نیمه خاموش یک درمانگاه دولتی منتظر مانده.
و ادامه جنگ، در تهران، به معنای از کار افتادن ایستگاههای پمپاژ آب در منطقه ۲۲ است. یعنی تاریکی مطلق در محلههای بدون ژنراتور. یعنی انسداد کامل بزرگراههایی که هر روز، هزاران تن از طبقات فرودست را از جنوب شهر به شمال شهر میبرند تا در برجها جارو کنند، ظرف بشویند، بچه نگه دارند. اگر جنگ آغاز شود، پمپ بنزینها، نانواییها، مراکز بهزیستی، و خانههای سالمندان، یک شبه به دام مرگ بدل میشوند. چه کسی در فلان مرکز، به سالمند زمینگیر انسولین میرساند وقتی خیابانها هدف «موشک هوشمند» ند؟ چه کسی در اسلامشهر به آن مادر مجرد، شیر خشک میرساند وقتی دکل مخابراتی منهدم شده؟
غزه را نابود کردند، با دقت لیزری و بیرحمی بیمرز، اما آزادش نکردند. نابودش کردند. آن را به قفس مرگ بدل ساختند؛ جایی که کودکان بیشناسنامه میمیرند و هیچ تابلویی نامشان را ثبت نمیکند. جایی که حتی خاک برای دفن هم کم است. تهران نیز، اگر در این مسیر به انتها رود، اگر دشنه جنگ را تماما در سینهاش فرو کنند، اگر موشک بر زخم فقر و استبداد بنشیند، چیزی جز تکرار همان جغرافیای سوخته در انتظارش نیست. تنها تفاوت آن است که این بار، بخشی از سکان تبلیغاتی این ویرانی را سلطنتطلبان خوش پوش با ژست نجات به دست گرفتهاند، و تحویلش دادهاند به ژنرالهای نیروی هوایی اسرائیل.
و آنگاه، پایتخت دود و فراموشی، دیگر حتی اسمی نخواهد داشت. نه تهران، نه تهمینه، نه تاریخ. تنها خاکستری که در حافظه جهان، بهعنوان میدان آزمایش جدیدی از «دموکراسی به سبکB2» ثبت خواهد شد.
این میتواند سناریوهایی از چند هفته و چند ماه آینده در صورت ادامه این جنگ خونین و خانمانسوز باشند. اما در یک طرف این جدال. در طرف دیگر... در اسرائیل نیز مراکز بمباران میشوند، خانوادهها در پناهگاهها میخوابند، بیمارستانها مخروبه میشوند، و... این جنایت دو سو دارد، ... نباید ادامه پیدا کند.
و اگر آمریکا وارد شود: انفجار از آسمان، و جهنم روی زمین
ورود آمریکا، نه با چکمه سرباز، بلکه با صدای غرش بمب افکن و زوزه موشکهای کروز خواهد بود. هیچ کس در کاخ سفید نقشه پیادهروی سرباز آمریکایی در خیابان ولیعصر را نمیکشد. اینجا سناریو، نه اشغال نظامی، بلکه انهدام هوایی است. جنگی سریع، کنترلشده، بی خطر برای مهاجم، و با حداکثر تلفات نظامی و زیرساختی و انسانی برای طرف مقابل. جنگی که در آن ژنرالهای آمریکایی، از فاصله هزاران کیلومتر، آسمان تهران را به صحنه آزمایش «نسل جدید سلاحهای هوشمند» تبدیل میکنند. و رسانهها؟ زیرنویسهای انگلیسی میزنند: Iranian liberation underway
اما این آزادی نیست. این چشم انداز سوخته زیست انسانی است. جنگ هوایی، تروریسم هوایی، نقطه پایان زیست مدنی است. دیگر نه مترو هست، نه مدرسه، نه برق، نه موبایل، نه دارو. تهران بدل میشود به شهری نیمه سوخته، پر از مردم بیخانه، بدون آب، بدون صدا، بدون امید.
و این بخشی از فاجعه است. چرا که جمهوری اسلامی، توحشی است که با بحران زنده میماند. همزمان با شلیک موشکها، پروژه انتقام فعال میشود: بستن تنگه هرمز، هدف گرفتن پایگاههای آمریکایی در قطر، امارات، عراق. گروههای اسلامیستی جیره خوار، از یمن تا لبنان، که وارد عمل شده اند. خلیج ناگهان به بشکه باروت بدل میشود. این دیگر نه جنگ هوایی، که یک زنجیره آتش در سراسر منطقه است. کشتیها هدف گرفته میشوند. بازار نفت منفجر میشود. و آن چه آغاز شد به نام «حمله محدود»، تکرار جنگ شش روزه سال ٦٧ بدل میشود به جهنمی بیانتها.
در داخل نیز، جمهوری اسلامی همان طور که همیشه کرده، از سایه جنگ استفاده میکند برای دفن اعتراض، اعدام بیوقفه، سرکوب بی رحم، دستگیری فعالین، امروز توماج و فردا... در فضای بمباران، دیگر هیچ تظاهراتی «حق» نیست؛ هیچ صدایی «مستقل» نیست؛ هر فریادی «هماهنگی با دشمن» تلقی میشود. همین حالا هم، کارگر اخراجی را جاسوس مینامند؛ حالا تصور کن در دل یک جنگ! این رژیم جنگ را فرصتی تاریخی برای پاکسازی میداند، نه فقط و تنها تهدیدی برای بقای حکومتش. جنگ مائدهای آسمانی...
و این همه، بدون آن که چیزی سرنگون شود، بدون آن که آزادی حاصل شده باشد. تنها چیزی که سقوط میکند، سطح زندگی، کیفیت زیست، و امید اجتماعی مردم است. آن چه از بمباران میماند، نه آزادی، که خلا است. خلایی که با استبداد و ارتجاع و تکه پاره های لشگر اوباش اسلامی دوباره پر میشود. آن چه فرو میریزد، نه الزاما نظام، که شاید سقف خانه مردم است.
فانتزی سلطنت: رقص بر ویرانهها، با نوای پهپاد
در میانه آوار، جایی که کودک زیر خاک جان میدهد و مادر در صف دارو زانو زده، صدایی از نا کجا میآید. صدای پادشاه بی تاج، وارث بیریشه، بچه شاهی که با ژست تکنوکرات و لبخند فتوشاپی، از این فاجعه بهعنوان «فرصت طلایی» یاد میکند. فرصت برای چه؟ برای تاجگذاری بر خرابهها؟ برای نشستن بر تختی که پایهاش بر جمجمه مردگان جنوب تهران بنا شده است؟
رضا پهلوی، این محصول مانده دوران پهلوی دوم، با اعتماد به نفسی بیربط و بیریشه، اعلام آمادگی میکند. اما سوال ساده این است: این جناب «آماده» قرار است دقیقاً چطور وارد تهران شود؟ سوار بر چه اسبی؟ با کدام هواپیما؟ ال آل؟ در کدام فرودگاه فرود میآید؟ مهرآباد را کی برایش باز میکند؟ در کدام میدان شهر مردم به پیشوازش میروند؟ در کدام مدرسه عکسش را نصب میکنند؟
یا قرار است پس از بمباران پایتخت، با جت اختصاصی از تل آویو به فرودگاه خمینی بیاید؟ یا مثل فیلمهای تاریخی، سوار بر اسب سفید، از میان ویرانههای نارمک عبور کند و در میدان آزادی تاجگذاری کند؟ این سناریو چنان کودکانه و هالیوودی و مضحک است که حتی در خواب هم نمیگنجد. این شاهزاده، حتی در خیال، نه نقشه دارد، نه پایگاه، نه برنامه، نه مردم. فقط یک چیز دارد: رسانه، هشتگ و امید به موشکهای اسرائیلی.
او اکنون برای یک نقش طراحی شده: بلند گوی فارسی زبان ارتش اسرائیل. تبلیغات چی رسمی «جنگ آزادی بخش از آسمان». توهمی که در آن بمباران، مترادف انقلاب است، و خاکستر، زمینه قدرت. البته او را نه کسی انتخاب کرده، نه او حامل امید است. او تنها نماینده ارتجاع و سلطنت است، با ظاهر اتو کشیده و گفتار سلطنتی. حضورش توهین است، نه پیشنهاد. مگر مردم رعیت اند که شاه بخواهند؟
فانتزی سلطنت، دیگر صرفاً حسرت تاج و تخت نیست؛ پروژه حذف انسان است. در این گفتمان، مردم ایران نه سوژهاند، نه خالق تاریخ؛ بلکه سیاهی لشکرند در نمایشنامهای که کارگردانش ارتش اسرائیل است. آنها میخواهند جنگ را جایگزین آگاهی کنند، و شاه را جایگزین مردم.
رضا پهلوی، این پادشاه بخت برگشته و همیشه آماده در صف، نه تنها بدیلی برای جمهوری اسلامی نیست، بلکه بدل نمایی مدرن از همان کابوس است: با کراواتی به جای عمامه، با بمب بهجای باتوم، با ساواک بهجای ساواما، و با لبخند بهجای سرکوب علنی. تاجش، توهم است؛ مردمش، تخیل؛ و مسیر بازگشتش، فقط در تصاویر گرافیکی تلویزیونهای ماهوارهای وجود دارد.
اما مردم زندهاند. مردم بالاخره انقلاب را از کوچه پس کوچههای فقر و فلاکت و نابرابری بیرون میکشند، نه از آسمان پر از پهپاد. مردم نه برای پادشاه قربانی میدهند، نه برای ژنرالهای اسرائیلی و سرداران سپاه. آنان که از بمباران استقبال میکنند، و لبخند میزنند به انفجار، نه فقط بیاخلاق، که ضد انساناند. در فردای روزی که رژیم اسلامی سرنگون شود، نه فقط تمام جنایتکاران اسلامی و در راس آن سران رژیم به جرم جنایت علیه مردم محاکمه خواهند شد. بلکه در کنار این دادگاه، دادگاه دیگری هم برگزار خواهد شد، دادگاه وجدان بشریت است، متهمان در این دادگاه تمام کسانی هستند که در این سناریوی خونین آتش بیار معرکه شدند. ما فراموش نخواهیم کرد.
پروژه واقعی: بازگشت به عصر شمع، سناریوی سیاه
جنگی که امروز با هیاهوی «آزادی ایران» و «نجات مردم» به ما وعده داده میشود، در عمل چیزی جز پروژه سازمان یافته نابودی زیست اجتماعی نیست. همان طور که میدانیم، در غیاب یک نیروی اجتماعی آگاه، سازمان یافته، و متکی بر طبقه کارگر و توده مردم آزادیخواه، سرنگونی رژیم اسلامی از طریق جنگ، فروپاشی، یا مداخله، تنها به یک سناریوی سیاه خواهد انجامید.
و امروز، این سناریو دیگر تهدید نظری نیست؛ به یک واقعیت محتمل بدل شده است. در این سناریو، هدف فقط رژیم اسلامی نیست. هدف، جامعه ایران به مثابه یک موجود زنده اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. هدف، نه فقط رهبران رژیم، که روابط انسانی، همبستگی اجتماعی، و ظرفیت بازسازی جمعی است.
قطع برق و آب و اینترنت، تعطیلی آموزش، نابودی بیمارستانها، تخریب زیرساختها، فرار مغزها، فرسایش امید، شکاف روانی بین نسلها، اینها تصویر ایران پس از جنگ است، نه آزادی.
همان طور که در غزه دیدیم، مرگ فیزیکی هزاران نفر، تنها یک وجه فاجعه بود. وجه مهمتر، مرگ روانی و فروپاشی اجتماعی بود: کودکان بدون مدرسه، مادران بدون دسترسی به دارو، نسلهایی که معنای «آینده» را فراموش کردهاند. وقتی هر شب صدای انفجار، صدای زندگی را میبلعد، آنچه میمیرد، فقط بدن نیست؛ اراده برای تغییر نیز بعضا دفن میشود.
و اگر امروز تهران تماما به آن سو رانده شود، دیگر نه یک پایتخت خواهد بود و نه توده مردمی برای اعتراض؛ بلکه چیزی خواهد شد شبیه دمشق سال ۲۰۱۵ یا کابل ۲۰۲۱: شهری سوخته، پاره پاره، سرشار از خاطره و خالی از توان سازمان یابی.
و آنچه میماند، تنها یک آلترناتیو است: فروپاشی بیبدیل شیرازه جامعه. یک وضعیت نیمه ویران که در آن نه رژیم برچیده شده و نه هیچ بدیل انسانی و انقلابی در موقعیت قدرتگیری قرار دارد. در چنین وضعیتی: ایران به سوریه بدل میشود؛ جنگی مداوم، با دولتهایی ضعیف، ملوک الطوایفی، و همیشه وابسته؛ یا به یوگسلاوی سابق؛ با تجزیه عملی مناطق، مرزهای جدید، و درگیریهای بی پایان قومی ـ ملی ـ مذهبی ـ فالانژیستی بر سر سرزمین و امکانات. یا به لیبی؛ با چند دولت بیاعتبار، درگیری شبه نظامیان، قاچاق اسلحه، و فروپاشی هر گونه نهاد اجتماعی. در همه این سناریوها، حتی اگر جمهوری اسلامی سقوط کند، جامعه نیز سقوط میکند. و این چیزی جز سناریوی سیاه نیست، که منصور حکمت در باره آن در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی هشدار میداد. سقوط بدون جایگزین. بیانقلاب. بیآینده.
در این وضعیت، حتی انتخاب حکومت آینده هم بیمعنا میشود. چون دیگر هیچ قدرت مستقلی از دل جامعه سر برنمیآورد. کشور یا تحت اشغال غیررسمی خواهد بود، یا در سیطره باندهای محلی و دستجات کثیف اسلامیستی و یا ائتلافهای امنیتی دول مرتجع منطقه، و یا مجموعی از همه اینها. حتی اگر صندوق رأیی باقی بماند، مردمش آن قدر خسته و له شدهاند که فقط امنیت و نان میطلبند، نه رهایی. بنابراین، این جنگ نه مقدمه آزادی، بلکه مقدمه یک شکست تاریخی است. نه رژیم را بهطور یکدست و تماما از میان میبرد، نه مردم را نجات میدهد؛ بلکه فقط امکان رهایی را برای سالها، شاید دهه ها، از بین میبرد.
در این تاریکی، فقط یک کورسوی واقعی باقی میماند: قدرتیابی آگاهانه و مستقل مردم، از پایین، از کارخانه، از محله، از سازمانهای کارگری و زنان. یک سناریوی سفید برای عبور از این دوران دهشت، و این امروز نه فقط یک تحلیل تئوریک، بلکه یک ضرورت مبرم تاریخی است. وگرنه، در فقدان آن، سناریوی سیاه، تنها سناریوی ممکن است.
هنوز دیر نشده؛ باید برخاست
اما هنوز میتوان ایستاد. هنوز میتوان این کابوس را متوقف کرد، پیش از آن که سناریوی سیاه به سرنوشت گریز ناپذیر ما بدل شود. آری، شاید در زیر آسمان بمب افکنها، امکان اعتصاب و اعتراض کلاسیک، برای مدتی خاموش شود؛ شاید کارخانهها تعطیل، مدارس ویران، و خیابانها در سیطره وحشت قرار گیرند. اما سکوت، گزینه ما نیست. اگر زمین موقتاً خاموش شود، باید آسمان فریاد بزند. اگر زبان کارگر و معلم، در چنگال سرکوب گرفتار شده، باید وجدان بشریت جهانی طنین بیاندازد.
ما باید بشریت متمدن را به میدان بیاوریم، نه بهعنوان تماشاگر، بلکه به مثابه فعالین و دخالتگران واقعی. باید صدایی بلندتر از موشک، قویتر از بمب، و انسانیتر از هر تحلیل ژئو پولیتیکی بسازیم. همان طور که جهان علیه کشتار غزه برخاست، این بار باید بهمراتب قویتر و متحدتر علیه فاجعه در حال وقوع در ایران و شاید به درجهای در اسرائیل برخیزد.
این صدای جهانی دو کار مهم میکند:
دست فاشیسم اسرائیلی را از ماشه جدا میکند. در جهانی که افکار عمومی بیدار باشد، و اعتراضات جهانی بر سر هر حمله تازه آوار شود، حتی جنایت کارترین دولتها نیز به عقب نشینی وادار میشوند. سکوت، مجوز جنایت است؛ اما طوفان جهانی، ماشین جنگی را متوقف میکند. همانطور که در جریان حملات به غزه، فشار افکار عمومی دولتها را به حساب پس دادن واداشت، این بار نیز باید به جنون جنگطلبان تلآویو پایان داد.
دست جمهوری اسلامی را برای موشک پرانی و سرکوب در سایه جنگ میبندد. رژیمی که با اعلام «وضعیت جنگی» تمام اعتصابات، تجمعات، و فریادهای دادخواهی را به بهانه امنیت ملی سرکوب میکند، در برابر یک جنبش جهانی ضد جنگ و ضد سرکوب، تضعیف میشود. وقتی هم زمان با بمباران، شعار «نه به جنگ، نه به جمهوری اسلامی» در سراسر جهان طنین بیاندازد، جمهوری اسلامی دیگر نمیتواند زیر پرچم کثیف «محور مقاومت» خود را پنهان کند.
و در این میان، وجدان بیدار مردم آزادی خواه و صلح طلب در خود اسرائیل نیز نقش تعیین کنندهای دارد. همان کسانی که علیه نسلکشی در غزه ایستادند، همان صدای معترضان به دولت فاشیستی نتانیاهو، امروز نیز باید برخیزند. اگر این بمباران با هزار تزویر و ریا به «نام مردم اسرائیل» صورت میگیرد، وظیفه اخلاقی و تاریخی هر انسان شرافتمند در اسرائیل است که در برابر آن بایستد، برای حفظ کرامت انسانی، برای همبستگی با خود و مردم ایران، برای اینکه صدای «نه به جنگ» از درون خود اسرائیل نیز بلند شود. هنوز دیر نشده؛ اما باید برخاست. زمان بهسرعت در حال گذر است.
و اگر امروز برخیزیم، اگر امروز صدای خود را در سراسر جهان یکی کنیم، میتوان فاجعه را متوقف کرد. تا دیر نشده!
تاریخ هنوز نوشته نشده است!
نظرها
ایراندوست
ساده لوحانه خواهد بود که نقش اطلاعاتی- نظامی آمریکا به اسراییل را نادیده بگیریم ، بدون حمایت ضمنی پرزیدنت ترامپ در دادن نقشههای ساتیلت و پهبادهای مجهز به هوش مصنوعی و از دور کنترل شده و هواپیماهای پیشرفته نظامی مجانی ، هرگز این جنگ اتفاق نمیفتاد. جنگ شعور تکنیکی همراه با توحوش در مقابل شعار مذهبی همراه با جهالت است ! گنده دهانی مسئولین رده بالا به قیمت جانشان تمام شد بدون اینکه ظرفیتها نظامی و پشتیبانی هم پیمانان دلار بگیر خود را منطقی ارزیابی کنند. با اینکه رضا پهلوی خوشایند افراد زیادی نیست ولی در صورت مطرح شدن جدی او ، باید برای حفظ تمامیت کشور، بشرطی که در داخل ایران باشد، از او حمایت کرد.
Doctor Koohi, movarrekh,oroopa
جنگ یک فاجعه است! این جنایتکار، نتانیاهو، حتی شعار «زن، زندگی» را در یک ویدیو به زبان فارسی گروگان گرفته است. زایش آزادی و دموکراسی زیر بمباران ممکن نیست. این اقدام اسرائیل، حمله به ایران، یک جنایت و یک خیانت به ملت ایران است؛ هم درون کشور و هم علیه اپوزیسیون. پیش از هر چیز، آتشبس و پایان جنگ ضروری است. ایران در خطر جدی و در یک پیچ تاریخی قرار دارد.
Peyman
بسیار عالی ، من با خیلی از دیدگاههای شما موافقم و همنظر