ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

دوازده روز جنگ و یک بیداری سرخ

علی جوادی در این یادداشت می‌نویسد: «این دوازده روز، زلزله‌ای بود بر پیکر سیاست‌ها و باورهای ارتجاعی و پوسیده. از میدان آزادی تا نیاوران، از بیت رهبری تا مقر سلطنت در واشنگتن، همه لرزیدند. این فقط جنگ سایبری یا پدافند هوایی نبود؛ فروپاشی روانی بود. اعتمادها، امیدهای دروغین، و چهره‌های بزک ‌شده اپوزیسیون فرو ریختند.»

دیدگاه

تاریخ گاه در یک سطر میلرزد، گاه در دوازده روز می ‌خروشد. آنچه میان رژیم اسلامی و اسرائیل-آمریکا گذشت، صرفاً جنگ نبود؛ صحنه‌ای بود که نقاب‌ها فرو افتادند، و چهره‌های واقعی با عریانی تمام ظاهر شدند. آسمان پر از پهپاد و موشک بود و ذهن مردم، پر از پرسش: «ما اینجا چه می‌کنیم؟ چرا باید هزینه بدهیم؟ برای کدام قدرت، کدام نجات، کدام باورها؟»

در این جدال میان نیروهای ارتجاعی یکی ما را گروگان گرفت با نام «مقاومت»، دیگری ما را هدف گرفت با ادعای «آزادی». و در میان، اپوزیسیونی بی‌ریشه و بی‌‌آبرو، زیر سایه پهپادها، خواب بازگشت به تخت سلطنت را می‌دید.

اما این جنگ، هم پرده درید و هم راهی را برجسته کرد. بار دیگر فهمیدیم قدرت‌ها - چه داخلی، چه خارجی - بر ویرانه‌های ما معامله می‌کنند. دانستیم که ناسیونالیسم، در دستان آخوند و شاه، صرفاً ابزاری‌ است برای بقاء نظمی متعفن. و دیدیم که اپوزیسیون راست، آماده است مردمی را به آتش بسپارد تا بر تختی خیالی بنشیند.

این متن، نه فهرستی از ویرانی‌هاست، بلکه روایتی ا‌ست از برهنگی حقیقت. در لحظه‌ای که تاریخ با آتش و دود نگاشته می‌شد، ما با کلمه و مشت و خشم و تلاش برای مقاومت انسانی ایستادیم. این بازخوانی، تلاشی ا‌ست برای روشنگری، برای ساختن آنچه که قرار بود ویران شود: آگاهی، سازمان‌ یابی، و رهایی - از پایین و برای همگان.

فقط دوازده روز ارتجاع، ویرانی و بیداری

دوازده روز کافی بود تا فصلی از فاجعه نگاشته شود: روزهایی بی‌‌اعلام، بی‌‌مشروعیت و بی‌رحم. موشک‌ها بر تهران، کرمانشاه، همدان، تل‌آویو و حیفا و... فرود آمدند نه برای «آزادی»، بلکه برای اثبات بی‌‌اختیاری توده‌های مردمی که همیشه قربانی اند. پهپادها در آسمان اصفهان نه فقط تاسیسات هسته‌ای، که خانه‌ها، بیمارستان‌ها و خواب کودکان را نیز نشانه رفتند.

در بیت رهبری، مرتجعی با صدایی مرده وعده‌ انتقام می‌داد. دشمن، که حالا متحد نتانیاهو، ترامپ، موساد و رسانه‌های فارسی ‌زبان شده بود، با انتشار ویدئویی از لرزش تهران، اقتدار خود را به رخ کشید.

در واشنگتن، نقشه می‌کشیدند؛ در تل ‌آویو، فرماندهان تصاویر ماهواره‌ای را زیر نظر داشتند؛ و در تهران؟ صف نان، صف دارو، صف فرار. هزینه این جنگ؟ کودکان لرزان زیر آژیر، مادران بیدار کنار تخت‌های بیمارستان، پدرانی که شبانه برای بنزین صف می‌کشیدند.

این نبرد نبود؛ ماشین مرگی بود دوگانه: یکی با اسلام و عمامه، دیگری با اف-۳۵ و دیپلماسی. و میانشان، توده‌ای خاموش‌ شده، بی‌صدا، و قربانی. این جنگ پیروزی نداشت، جز برای تابوت ‌سازها.

زلزله‌ای در سیاستهای ضد انسانی

این دوازده روز، زلزله‌ای بود بر پیکر سیاست‌ها و باورهای ارتجاعی و پوسیده. از میدان آزادی تا نیاوران، از بیت رهبری تا مقر سلطنت در واشنگتن، همه لرزیدند. این فقط جنگ سایبری یا پدافند هوایی نبود؛ فروپاشی روانی بود. اعتمادها، امیدهای دروغین، و چهره‌های بزک ‌شده اپوزیسیون فرو ریختند.

رژیم اسلامی، در لباس «اقتدار مقاومت»، جامعه را قربانی حفظ قدرت کرد. و آن سوی آب‌ها، سلطنت‌‌طلبان و نئوکان‌ها با صدای «بی ‌بی بزن!» به استقبال بمباران رفتند. کسی نپرسید آزادی از کدام موشک بیرون می‌آید؟ از کدام اتاق فکر موساد یا پنتاگون؟

در شهر، مردم درگیر بقا بودند: نان نایاب، دارو کمیاب، برق ناپایدار. در متروها، تاکسی‌ها، بیمارستان‌‌ها، هیچ امیدی نبود. فقط حقیقتی تلخ: مردم میان زندگی و مرگ گیر افتاده‌اند. و ناگهان، از دل این خرابی‌ها، پرسشی جوانه زد: «چرا همیشه ما قربانی‌ایم؟» این سوال، نه فقط اعتراض، که آغاز بیداری ا‌ست. اگر سازمان یابد، اگر طبقه‌ خود را بشناسد، عمامه و تاج و اسلام و سرمایه را یک‌ جا به زیر خواهد کشید.

نمایش آزادی با اف-۳۵؟ مضحک تر از همیشه

رسانه‌های اسرائیلی نوشتند: «ساعت آزادی نزدیک است!» مشاوران نتانیاهو وعده دادند: مردم ایران به استقبال آزادی خواهند رفت. کدام آزادی؟ از دهانه اف-۳۵؟ از پنجه پهپاد؟ با بیانیه «حقوق بشر»؟ 

رضا پهلوی، این شاهزاده همیشه آماده، گفت: «می‌توانم هر لحظه بازگردم.» گویی فقط گیت فرودگاه مهرآباد باز نیست! اما نه تختی در نیاوران بود، نه مردمی در صف استقبال. فقط ترس، دود، و خاکستر.

اما هیچ پرچمی در خیابان نبود، جز آژیر و انفجار. مردی در پناهگاه گفت: «شاه نیامد، فقط ترس برگشت.» درست می‌‌گفت. جنگ، هیچ ‌کدام را برنداشت. نه تنها رژیم را سرنگون کرد، شاید آن را برای مقطعی قوی تر کرد، و نه شاه را بر تخت نشاند. فقط تابوت برجا گذاشت و خاطره‌ای دیگر از فاجعه.

اما این سناریو خوشبختانه به ‌دلیل ناتوانی نظامی متقابل حداقل برای دوره ای متوقف شد. حالا فرصتی ا‌ست: فرصتی برای اندیشیدن و سازماندهی. اگر مردم بخواهند، طبقه کارگر برخیزد، شوراها جان بگیرند، این «نفس» می‌تواند انفجار رهایی باشد.

وقتی عمامه، آیه، حدیث بی‌اثر شد؛ وقتی حتی «خون شهدا» بی‌مشتری ماند، خامنه‌ای از جیب چرکین خود چیزی بیرون کشید: ناسیونالیسم.«ملت»، «وطن»، «ایران» - واژگانی که تا دیروز نجس شمرده می‌شدند، حالا در نماز جمعه، اخبار رسمی، و منبر سپاه طنین انداختند. گویی با سرود «ای ایران» می‌توان جمهوری اسلامی را نجات داد!

ناسیونالیسم: مسکن واپسین ارتجاع

وقتی عمامه، آیه، حدیث بی‌اثر شد؛ وقتی حتی «خون شهدا» بی ‌مشتری ماند، خامنه‌ای از جیب چرکین خود چیزی بیرون کشید: ناسیونالیسم.

«ملت»، «وطن»، «ایران» - واژگانی که تا دیروز نجس شمرده می‌شدند، حالا در نماز جمعه، اخبار رسمی، و منبر سپاه طنین انداختند. گویی با سرود «ای ایران» می‌توان جمهوری اسلامی را نجات داد!

اما این بازی تنها مختص رژیم نبود. برخی از سلطنت‌ طلبان هم بلافاصله پرچم را برداشتند. شعار «شاه وطن‌ وطن» دوباره جان گرفت. اصلاح ‌طلبان نیز با چهره‌های جدی، دعوت به اتحاد «ملی» کردند.

گویی بحران نه از رژیم، نه از فقر و شکنجه، نه از حکومت مذهبی، نه از نفس استثمار که از چند شعار خیابانی است! ناسیونالیسم شد چسب موقت ارتجاع: از ملا تا برخی از شاه پرستان، از اصلاح‌ طلب تا سکولار، همه زیر پرچم ایران رفتند.

ناسیونالیسم در لحظه بحران، همان نقش دین را بازی می‌کند: تقدیس، آرام ‌بخشی، و دروغ.

شاهزاده در آتش: خاکستر یک پروژه

اگر این جنگ قربانی خاصی داشت، او در پناهگاه نبود: بلکه در استودیوی سلطنت‌ طلبان خاکستر شد - پروژه‌ بازگشت شاه.

رضا پهلوی، بدون حزب، بدون مردم، بدون سازماندهی، تنها با حمایت موساد و امید توخالی، اعلام کرد «آماده بازگشت» است. به کجا؟ به شهری بمباران‌ شده؟ به مردمی زخمی؟ این نه بازگشت، که فرود تبلیغاتی بود بر باند خاکستر.

حتی در اوج جنگ، مردم از میان دود و جنگ دیدند. نه کسی فرش قرمز پهن کرد، نه تاجی بر سر گذاشت. اما یاسمین پهلوی با شعار «بی ‌بی بزن!» عملاً و بدون تردید نقطه پایان بر «مشروعیت» کل پروژه شان گذاشت.

اما این پروژه هنوز نمرده. پروژه‌ای با سرمایه و رسانه، حتی در گور هم تقلا می‌کند. ما هشدار می‌دهیم: سلطنت، مثل زامبی، با انفجار تغذیه می‌شود. اگر این پروژه دفن نشود، باز خواهد گشت.

ما چه گفتیم؟ و چرا تنها نماندیم؟

در هنگامه‌ای که آسمان تهران از پهپادها سیاه شده بود و زمین از اضطراب مردم می‌لرزید، ما به‌ جای ساکت شدن، فریاد زدیم. در زمانه‌ای که بعضی از «اپوزیسیون» با صدای بمب ‌افکن‌ها هم ‌نوا شدند و بعضی از «تحلیل‌گران» به لباس نظامی تغییر چهره دادند، ما بر همان موضع ماندیم: نه به جنگ تروریست‌ها، نه به ارتجاع، نه به اسلام، نه به تاج، نه به عمامه.

وقتی دستگاه‌های تبلیغاتی از «ساعت آزادی» با موشک‌های هدایت ‌شونده حرف می ‌زدند، ما گفتیم: آزادی از دهان اف-۳۵ بیرون نمی‌آید. آزادی نه از آسمان می‌بارد، نه با خاکستر بر دوش می‌آید. آنچه از آسمان افتاد، نه آزادی که سقف خانه‌ها، آرامش کودکان، انسولین بیماران، و امید مردم بود.

ما گفتیم: رهایی با نقشه ارتش‌های نسل کش و ضد انسانی حاصل نمی‌شود، با طرح موساد و پنتاگون نمی‌آید، با فریاد «بی ‌بی بزن» ساخته نمی‌شود. رهایی، کاری است از زمین، از آزادی‌خواهی، از طبقه، از سازماندهی آگاهانه. نه بی‌ بی، نه شاه، نه شیخ، نه ژنرال. فقط مردم، فقط شورایی از پایین، فقط طبقه‌ و مردمی که دیگر نمی‌خواهند له شود.

وقتی یاسمین پهلوی سوت حمله را در توییتر کشید و کاربرانش او را ستایش کردند، ما نوشتیم: «نه به قتل عام برای نجات سلطنت!» نوشتیم: «از میان خون و آوار، نه پادشاه بیرون می‌آید، نه آزادی؛ فقط جنایت.»

ما گفتیم: مردم باید خود سازمان یابند. شوراهای محلی، تشکل‌های کارگری، اعتصاب‌های سراسری، و آگاهی سیاسی، همان ابزارهایی هستند که قدرت می‌سازند. نه موشک، نه انتخابات در تبعید، نه پادکست‌های سلطنت ‌طلبانه. ما گفتیم: انقلاب، محصول استیصال نیست؛ محصول آگاهی، سازماندهی و رهبری انقلابی است.

و آن‌ها که می‌گفتند: «در لحظه بحران، باید همسو شد»، ما پاسخ دادیم: در لحظه بحران است که حقیقت باید بلندتر فریاد شود! همسویی، نه فقط اشتباهی مرگبار که همدستی در جنایت علیه مردم است. 

و بله، آن لحظه ما شاید تنها به‌نظر رسیدیم. اما تنها بودیم، اما تنها نماندیم. هزاران نفر، از پناهگاه‌های خانگی، از بیمارستان‌ها، از دل هراس، در تجمعات شبانه، صدای ما را شنیدند. در شبکه‌های اجتماعی، در گروه‌های کارگری، در زمزمه‌‌های خیابانی، صداهایی برخاست که دیگر حاضر نبودند قربانی دو ارتجاع شوند.

حقیقت ساده است: اگر چیزی را نتوانی از دل اراده مردم بسازی، نمی‌توانی از آسمان بیندازی. آزادی، مثل ساختمان، از پی‌ریزی شروع می‌شود، نه از پشت بام. ما با پی، با زمین، با طبقه کارگر، با مردم معمولی‌ ای که دیگر نمی‌خواهند فقط قربانی باشند، کار کردیم. نه با فانتزی‌های نظامی.

اکنون، آنان که فریاد بمباران سردادند، بی‌اعتبارتر از همیشه‌اند. و ما، نه از سر غرور، بلکه از سر مسئولیت، بر همان موضع می‌مانیم. ما گفتیم: این جنگ، نه نبرد حق و باطل، که جدال نیروی های تروریستی است. مردم، در این میان، نه سوژه‌اند، نه فعال؛ گوشت دم توپ‌اند.

ما ایستادیم، نه چون قهرمان بودیم، بلکه چون تنها گزینه انسانی همین بود. و امروز، پس از ویرانی، فریاد ما بلندتر شنیده می‌شود. و آن‌هایی که دروغ گفتند یا سکوت کردند، امروز در هراس از فردایی ایستاده‌اند که دیگر به آن‌ها گوش نخواهد داد.

گامی به پس، جهشی به پیش: عقب‌نشینی آگاهانه، پله انقلاب است

در دوازده روزه دوزخی که از آسمان موشک بارید و از زمین سانسور و ارعاب فوران کرد، جنبش توده های مردم ناچار به عقب ‌نشینی شد. این واقعیتی است انکارناپذیر. اعتراض‌ها خاموش شد، اعتصاب‌ها تعلیق شد، خیابان‌ها، که روزی جولانگاه شعارهای رهایی بود، زیر سایۀ ترس و دلهره خالی ماند. انگار حیات سیاسی جامعه در آن روزها منجمد شد، نه از شکست، که از شوک. اما آیا این عقب‌نشینی، همان عقب ‌ماندگی است؟ نه! این سکوت، همان شکست است؟ نه!

در زیر این سکوت ظاهری، صدایی دیگر در حال تکوین است. صدای تفکر، صدای خشم، صدای تحلیل. مردم، اگرچه یک گام به عقب رفتند، اما با چشمانی بازتر برخواهند گشت. در این عقب‌ نشینی، تصویرها شفاف‌ تر شد: رژیمی که در بزنگاه، ریش و عمامه‌اش را در پرچم پیچید و از ناسیونالیسم ارتزاق کرد؛ اپوزیسیونی که به جای همدردی با مردم، سرود «بزن بی ‌بی» را هم‌ نوای آزادی جلوه داد؛ و ارتجاعی که از هر دو سو، یک پیام واحد داشت: مردم فقط ابزارند.

و درست همین‌ جاست که گام به عقب، معنا می ‌یابد. گامی آگاهانه، نه برای فرار، که برای یافتن موضع بهتر شلیک. گامی برای تجدید قوا، بازسازی نیرو، برای حفظ جان، برای بازیابی امید و بازتعریف نقشه. عقب ‌نشینی، اگر آگاهانه باشد، نه شکست، که پیش ‌درآمد پیروزی است.

در دل این سکوت، جوانی نشسته و می‌پرسد: چرا آزادی باید با موشک بیاید؟ کارگری فکر می‌کند: چرا وقتی جنگ آغاز می‌شود، من باید نان را گران ‌تر بخرم؟ معلمی یادداشت می‌کند: چرا هر بحران، حق من را به سکوت بدل می‌کند؟ این‌ها نه سوالات پراکنده، بلکه نشانه‌های یک پویایی زیرپوستی‌اند. 

ما باید این مرحله را به رسمیت بشناسیم، اما نه برای ماندن در آن. باید آن را پله‌ای کنیم برای جهش. هر عقب ‌نشینی که از دل آگاهی و تجربه زاده شود، نقطه پرشی می‌شود که می‌تواند بار دیگر خیابان را تسخیر کند. اکنون ما بهتر می‌دانیم با چه چیزی رو به‌ رو هستیم: رژیمی که بی ‌پروا مردم را سپر می‌کند؛ اپوزیسیونی که حاضر است ملت را بر سر تاج سلطنت قربانی کند؛ رسانه‌هایی که دروغ را با لوگوی «آزادی» تزئین می‌کنند.

و مردم؟ حالا بدون تردید می‌دانند که هیچ ناجی‌ای نمی‌آید. اگر باید کاری کرد، باید خود برخاست. اگر باید نجاتی باشد، باید از درون این خاکستر، باید از میان همین بازماندگان، باید از کف همین خیابان، و باید با نیروی همین طبقه کارگر و مردم آزادیخواه ساخته شود.

این دوازده روز، بار دیگر نشان ‌مان داد که چه نمی‌خواهیم. اکنون زمان آن است که با تمام قوا، برای آنچه می‌خواهیم - آزادی، برابری، سوسیالیسم - مشت گره کنیم.

رژیم، خامنه‌ای، و فردای جنگ: عریان‌تر از همیشه، بی ‌آینده‌تر از هر زمان

جنگ، به پایان رسید؛ یا بهتر بگوئیم، جنگ موقتاً از حرکت ایستاد تا خاکسترش بر زخم‌ها بنشیند. اما در این وقفه خونین، چیزی تغییر کرد - نه فقط در آمار تلفات، نه فقط در توازن نظامی، بلکه در ذات رابطه میان حاکم و محکوم. اینک، رژیم اسلامی دیگر آن هیولای شکست ‌ناپذیر نیست؛ بلکه لاشه‌ای سیاسی‌ است، سنگین، زخم‌خورده، و بی‌افق.

خامنه‌ای، که سال‌ها نقش رهبر مقاومت را در نمایشنامه‌ای بی ‌پایان بازی کرده بود، در این دوازده روز به فردی بدل شد که جان بی‌‌دفاع‌ترین مردم‌اش را به میدان قمار برد. نه از سر شجاعت، بلکه از سر عجز. او نه «امام امت»، که فرمانده‌ای درمانده شد که خود را پشت ترس مردم و ناسیونالیسم پنهان کرد.

دیگر چه کسی به افسانه «اقتدار» نظام باور دارد؟ آری، هنوز سرکوب هست، هنوز بازداشت می‌کنند، هنوز اعتراف تلویزیونی می‌گیرند، اما چیزی در نگاه جامعه تغییر کرده. چیزی در خود رژیم هم. دیگر نه در بیت رهبری، نه در سپاه، نه در مجلس، نشانی از انسجام نیست. شکاف‌ها عریان‌تر از همیشه شده‌اند: جناح‌ها یکدیگر را به خیانت و بی‌کفایتی متهم می‌کنند. تحلیلگران امنیتی بی‌پرده می‌نویسند: «ما آماده حمله نبودیم.» جمله‌ای که، در قاموس یک حکومت اسلامی، معادل اعتراف به ورشکستگی است.

صدا و سیما با لحن لرزان، سعی کرد چهره‌ای مصمم از رهبر نشان دهد، اما دوربین نمی‌تواند چیزی را پنهان کند که تاریخ افشا کرده است: رهبری که برای بقای خویش، از مرگ مردم نمی‌هراسد. نه دشمن را شکست داد، نه مشروعیت به دست آورد، و نه اعتماد بازسازی شد. تنها چیزی که برایش باقی ماند، سکوت لحظه‌ای جامعه‌ای بود که در هیاهوی بمباران، آهسته‌تر فریاد می‌زد.

در خیابان، مردم نه با گلوله که با بی‌اعتنایی و ناسزا در دل، او را شکست دادند. سکوت مردم، در این‌ جا دیگر نشانه ترس نبود، بلکه نماد تنفر بود. مردم دیگر نه فریب می‌خورند، نه امید واهی دارند؛ آن‌ها فقط منتظر لحظه‌اند، لحظه‌ای که این ساختمان ترک‌ خورده را باید با قدرت در هم کوبید.

و اینجاست که تاریخ نفس می‌کشد. اینجاست که مسئولیت تاریخی ما آغاز می‌شود. اگر انقلاب، لحظه‌ای از تلاقی آگاهی، سازمان، و بحران است - اکنون یکی از آن لحظه‌ها در چشم‌انداز ماست. خامنه‌ای، دیگر نه دشمنی دست ‌نیافتنی، بلکه جسدی متحرک است که تنها با لوله تفنگ، خود را گرم نگه داشته. ما نباید منتظر زمستان بمانیم تا او یخ بزند. باید حالا، از این ضعف، از این لرزش درونی، استفاده کنیم.

فردای جنگ، فردای تهاجم ماست. با آگاهی، با صف‌بندی طبقه، با تجدید سازمان شوراها، تشکل‌ها، اعتصابات، خیابان‌ها. اکنون که حکومت عریان شده، اکنون که اپوزیسیون راست در خاکستر سوخته، اکنون که ناسیونالیسم بی‌مصرف‌ترین ابزار رژیم شده، اکنون بیش از هر زمان، زمان آن است که طبقه ما، مردم ما، جامعه ما، با پرچم آزادی و برابری، به میدان بازگردد.

دوازده روز گذشت، اما خاکسترش هنوز داغ است. این خاکستر، اگر بر آن بنشینیم، تنمان را می‌سوزاند. اگر بر آن بایستیم، می‌تواند نقطه پرش باشد. ما، آن‌هایی هستیم که باید بایستیم!

از همین نویسنده:‌

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.