ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

کودک افغانستانی را از مدرسه بیرون کردند، ما را از انسانیت؟

مهاجر افغانستانی: نه «اتباع بیگانه»، نه «تهدید»، انسان، شهروند برابر و متساوی الحقوق!

علی جوادی در این یادداشت می‌نویسد: «در ایران، مهاجران افغانستانی با دروغ‌های رسانه‌ای «منبع ناامنی» معرفی می‌شوند. اما در همان حال، پرونده‌های فساد آقازاده‌ها، سپاهیان و مافیای اقتصادی هرگز به دادگاه نمی‌رسند. جرم، در بالا اتفاق می‌افتد اما مردم، مهاجرین در پایین سرکوب می‌شوند. این سیاست هدف دارد: ایجاد وحشت عمومی، توجیه سرکوب، و منحرف‌ کردن خشم مردم. »

دیدگاه

در هفته‌های اخیر، ما شاهد یکی از بی‌رحمانه‌ترین و سازمان‌یافته‌‌ترین یورش‌های مشترک رژیم اسلامی و ناسیونال فاشیسم ایرانی علیه مهاجران افغانستانی بوده‌ایم. فقط در عرض پنج هفته گذشته نزدیک به پانصد هزار تن را وحشیانه اخراج کرده اند! یورشی نه پنهانی، بلکه آشکار، نه تصادفی، بلکه برنامه‌ریزی ‌شده. دستگاه سرکوب اسلامی در خیابان، نانوایی، مدرسه، بیمارستان، کارگاه و خانه، مشغول شکار انسان‌هایی است که جرمشان نه کار، نه جنایت، نه هیچی، بلکه تولد در آن‌ سوی خطی موهومی به‌ نام «مرز» است. کودک را از کلاس بیرون می ‌کشند، کارگر زخمی را از درمان محروم می‌کنند، مادر باردار را از تخت بیمارستان به مرز می‌فرستند. و همه این‌ها، با حمایت عملی و همه جانبه ناسیونال فاشیسم ایرانی، سکوت بخش‌هایی از جامعه و اعتراضی نه چندان شایسته و در خور، تکرار می‌شود.

کودکانی که در همین کشور به دنیا آمده‌اند، زبان فارسی و ترکی و کردی و عربی را بهتر از مقام‌های امنیتی صحبت می‌کنند، امروز نامشان از سامانه ثبت ‌احوال حذف شده است. زنان و مردانی که در تار و پود این جامعه زندگی می‌کنند، از ترس بازداشت، حتی برای زایمان به بیمارستان مراجعه نمی‌کنند. کارگرانی که چرخ اقتصاد را می‌گردانند، از ترس اخراج، حتی با جراحت، به درمانگاه نمی‌روند. این فاجعه، این جنایت، در حال رخ دادن است؛ نه در زمانه‌ای تاریک، بلکه در روشن‌‌ترین ساعت‌ها.

انسان بدون مرز: مرزها ابزار تفکیک، نه حافظ انسانیت

زمانی نه‌ چندان دور، انسان‌ها نه شناسنامه داشتند نه تابعیت. با زبان‌های مختلف تکلم و در جغرافیای گوناگون زندگی می‌کردند. مهاجرت از مکانی به مکان دیگر نه جرم که امری طبیعی و بعضا آزاد بود، حداقل جرم نبود. اما بورژوازی، برای کنترل بازار داخلی، برای شناسایی، ملت ساخت، مرز کشید، شناسنامه و پاسپورت اختراع کرد و انسان را به «تبعه» به «خودی» و «بیگانه» تبدیل کرد. مرز، خطی بود برای تفکیک «خودی» از «بیگانه»، و در عین تبدیل انسان کارکن به نیروی کار: با شناسنامه، با کد ملی، با اجازه اقامت. و امروز همین مرزها کودکان را از کلاس، بیماران را از درمانگاه‌ها و خانواده‌ها را از هم جدا می‌کنند.

در جهانی که کودک افغانستانی در تهران لگد می‌خورد، زن باردار از بیمارستان دستگیر و به مرز فرستاده می‌شود و پدر مکزیکی جنازه فرزندش را از رودخانه بیرون می‌کشد، باید گفت: هیچ مرزی مقدس‌ نیست، مقدس‌تر از جان انسان نیست. 

کارگر مهاجر، خالق ارزش است، نه سربار

یکی از رسواترین دروغ‌هایی که رژیم اسلامی، ناسیونالیست‌های وطنی، و رسانه‌های مدافع سرمایه در گوش جامعه می‌خوانند، این است که مهاجران سربار جامعه اند. اما واقعیت برعکس است: مهاجران، ستون‌های اقتصادند، تولید کنندگان ثروت جامعه اند. در ایران، بخشا این کارگران مهاجرند که شهرها را می‌سازند، خانه‌ها را بنا می‌کنند، در زیر زمین‌های نمناک و کارگاه‌های نیمه ‌مخروبه، روز و شب می ‌دوزند، تمیز می‌کنند، حمل می‌کنند، و بی‌وقفه تولید می‌کنند. آن هم با حداقل دستمزد، بی‌قرارداد، بدون بیمه، بدون حق اعتراض یا تشکل. بخشی از طبقه کارگرند.

این فقط یک زنجیره تولید نیست، بلکه یک زنجیره بردگی مدرن است: کارگر مهاجر، با ترس از اخراج و بازداشت، ارزان‌ترین نیروی کار ممکن را فراهم می‌کند – و دقیقاً همین است که مورد علاقه و مطلوب طبقه حاکمه و سرمایه است، زمانی که به نیروی کار احتیاج دارند. کارگری که نتواند اعتراض کند، نمی‌تواند شرایط کار خود را به‌سادگی بهبود بخشد، و این یعنی حداکثر سود برای کارفرما. در نتیجه، سرمایه از وجود کارگران مهاجر بهره‌ کشی می‌کند، نه فقط به‌عنوان نیروی کار ارزان، بلکه در عین حال به ‌عنوان اهرمی برای پایین نگه‌ داشتن دستمزد کل طبقه کارگر.

در آمریکا نیز داستان همین است. مهاجران، چه در مزارع و انبارها، چه در آشپزخانه‌ها و باراندازها، چرخ‌های خدمات و تولید را در کنار سایر بخش‌های طبقه کارگر می‌گردانند، بی‌ آنکه سهم چندانی از ثروتی که تولید می‌کنند داشته باشند. اما همین کارگران، تحت تبلیغاتی نژاد پرستانه، «خطر»، «سربار»، یا «تهدید ملی» معرفی می‌شوند. این روایت، نه از واقعیت، بلکه از نیازهای سیاسی طبقات حاکم در بحران سرچشمه می‌گیرد: زیرا در نبود دشمنی خیالی، مردم ممکن است به دشمنان واقعی – به قدرت سیاسی حاکم، به سرمایه – نگاه کنند.

حذف حقوقی، انسانی، و فیزیکی: مهاجر زیر سایه سرکوب

قانون شاید در ظاهر مهاجر را نفی نکند، اما در عمل، او را از همه حقوق انسانی تهی می‌کند. در ایران، کارگر افغانستانی نه نام دارد، نه مدرک، نه حق ثبت ‌نام فرزند، نه دسترسی به درمان، نه امنیت شغلی، نه حتی امکان دادخواهی. رسانه‌های رسمی، با ادبیاتی تحقیرآمیز، او را «اتباع بیگانه» می‌نامند – نه شهروند، نه انسان و مسلما نه برابر.

اما این انسان ‌زدایی، تنها در سطح کلام نمی‌ماند. کودک را از مدرسه بیرون می‌رانند چون «کد ملی» ندارد، مادر باردار را از بیمارستان اخراج می‌کنند، کارگر مجروح را زیر آوار رها می‌کنند. این‌ها فقط نمونه‌هایی از واقعیتی دائمی است: ساختار حاکم، مهاجر را نه فقط بی ‌حقوق، بلکه بی‌وجود تعریف می‌کند. و این حذف سیستماتیک، با پشتیبانی سکوت بخش‌هایی از جامعه و با تشویق ناسیونال فاشیسم ایرانی ادامه دارد.

این بی‌حقوق‌سازی، نه فقط به معنای سلب خدمات، علاوه بر این به معنای سلب انسانیت است. مهاجر را به «شیئی» بدل می‌کنند؛ شیئی که باید حرکت کند، کار کند، اما نه از حق بپرسد، نه از حق بگوید. و این دقیقاً همان منطق سرمایه است: تبدیل انسان به نیروی کار، به ابزار تولید، بی‌‌صدا، بی‌‌نام، قابل تعویض، و قابل دستگیری و اخراج.

سرمایه‌ شغل را می‌دزدد، نه مهاجر

در هر بحران اقتصادی، سرمایه‌‌داری دشمنی می‌سازد – تا مردم محرومیت خود را نه در ساختار اقتصادی سیاسی حاکم، بلکه در «بیگانه» ببینند. این دشمن در آمریکا مهاجر مکزیکی است، و در ایران مهاجر بخت برگشته افغانستانی. اما بیائید واقعیت را ببینیم: کارخانه‌ها را کارگر مهاجر نبست، قراردادهای موقت را او نیاورد، و تولید را او به کشورهای ارزان ‌تر نبرد. این سرمایه‌ بود – با هدف کاهش هزینه‌ها و افزایش سود سرمایه.

کارگر مهاجر همان کاری را می‌کند که همه ما می‌کنیم: برای زنده ماندن، کار می‌کند. تنها تفاوتش، مزد کمتر و امنیت کمتر است. و همین بی‌دفاعی اوست که برای سرمایه‌ مفیدتر است. کارگر مهاجر بسادگی نمی‌تواند شکایت کند، چون ممکن است اخراج شود؛ نمی‌تواند بسادگی عضو اتحادیه شود، چون ممکن است بازداشت شود؛ نمی‌تواند اعتصاب کند، چون اصلا رسمیت ندارد. و همین است که او را به «نیروی کار ایده‌آل» برای بازار و سرمایه تبدیل می‌کند.

این شکاف، ابزار اصلی حکومت و سرمایه است: کارگر بومی را در مقابل مهاجر قرار می‌دهند، تا هر دو را سرکوب کنند. در حالی ‌که دشمن هر دو، در بالا نشسته است. تا زمانی که این اتحاد میان بخش‌های مختلف طبقه کارگر شکل نگیرد، سرمایه‌ با خیال راحت‌تری به استثمار ادامه می‌دهد، با انگشت اشاره‌ای که همواره رو به پایین و بخشی از خود طبقه کارگر است.

فریب امکانات: اخراج به سود چه کسی؟

دولت‌ها و رسانه‌های دست راستی می‌گویند: مهاجر منابع را می‌بلعد. می‌گویند اگر مهاجر نباشد، مدرسه خلوت‌تر، درمانگاه در دسترس‌تر، و شغل بیشتر خواهد بود. اما این‌ها فقط افسانه‌اند. واقعیت این است که حتی پس از اخراج هزاران مهاجر، هیچ‌ کدام از این وعده‌ها محقق نشده‌اند، نخواهند شد. مدارس در حال فروپاشی‌اند، درمانگاه‌ها خصوصی شده‌اند، بیکاری «بومیان» افزایش یافته است و همه این‌ها از ملزومات اقتصادی و سیاسی سیستم حاکم است. اخراج مهاجرین، زدن خدمات اجتماعی و ... بخشی از پروسه تحمیل بار بحران سرمایه بر دوش طبقه کارگر و جامعه است. 

مشکل نه در حضور کارگر مهاجر، بلکه در ساختار اقتصادی سیاسی حاکم بحران زده است. در حکومتی که بودجه‌اش صرف دستگاه سرکوب و فساد می‌شود، در اقتصادی که متمرکز در دست سرمایه و مافیاست، در نظامی که هیچ تعهدی به رفاه عمومی ندارد بلکه برعکس تحمیل فقر و فلاکت یک رکن سیاست اقتصادی اش است، مهاجر را مقصر جلوه می‌دهند، تا مقصران واقعی از تیر رس خارج شوند.

در این سناریو، مهاجر نه تنها قربانی است، بلکه ابزار فریب است: با اخراج او، هیچ‌ چیز برای مردم فقر زده بهتر نمی‌شود – بلکه ابزار سرکوب تقویت می‌شود. سیاست «اخراج برای رفاه» یک دروغ بزرگ است.

مجرم‌ سازی سیستماتیک: سیاستی مشترک 

از آمریکا تا ایران، یک روش ثابت وجود دارد: مهاجر را مجرم نشان بده تا بتوانی سرکوبش کنی. آمارهای معتبر اما می‌گویند: مهاجران، چه در ایالات متحده، چه در ایران، از نظر نرخ ارتکاب جرم، پایین‌تر از متوسط جامعه‌اند. اما سیاست مهاجرستیزی، واقعیت نمی‌خواهد – نیاز به دشمن دارد.

در ایران، مهاجران افغانستانی با دروغ‌های رسانه‌ای «منبع ناامنی» معرفی می‌شوند. اما در همان حال، پرونده‌های فساد آقازاده‌ها، سپاهیان، و مافیای اقتصادی هرگز به دادگاه نمی‌رسند. جرم، در بالا اتفاق می‌افتد – اما مردم، مهاجرین در پایین سرکوب می‌شوند. این سیاست، هدف دارد: ایجاد وحشت عمومی، توجیه سرکوب، و منحرف‌ کردن خشم مردم. 

افسانه نژاد: تنها یک نژاد وجود دارد – نژاد انسان

این سیاست که «مهاجر ترکیب نژادی جامعه را به‌ هم می‌زند»، نه یک نظر علمی، بلکه پژواک نژادپرستی کلاسیک است؛ همان منطقی که آشویتس را ساخت، اتاق‌های گاز را پر کرد، و اردوگاه‌های مرزی امروز را توجیه می‌کند. علم ژنتیک سال‌هاست که اثبات کرده است: بیش از ۹۹,۹ درصد ژن‌های انسان‌ها با هم یکسان‌اند. آن ‌چه که نژادپرستان آن را «تفاوت نژادی» می‌خوانند – از رنگ پوست تا فرم بینی و بافت مو – صرفا تطابق‌های اقلیمی و جغرافیایی‌اند، نه تفاوت‌های موهوم نژادی.

تیره‌پوستی، سازگاری با آفتاب شدید است؛ پوست روشن، واکنشی به نور کمتر. هیچ‌ کدام نه فضیلت است، نه نقص. آن‌ چه ما با آن می‌سازیم، انسان است – در تنوعی طبیعی و انسانی. اما ایدئولوژی‌های نژاد پرست این تفاوت‌ها را به نردبان سلطه و تبعیض تبدیل کرده‌اند: نردبانی ضد انسانی که در آن، برخی بالا، و برخی پایین نگه داشته می‌شوند؛ به‌منظور ملزومات قدرت سیاسی، بر اساس اسطوره.

در ایران، می‌گویند افغانستانی‌ها «با ما فرق دارند»، «ترکیب تهران تغییر کرده»، «هویت ایرانی در خطر است» – همان زبانی که نازی‌ها استفاده کردند. این زبان نه از علم، که از نفرت می‌آید؛ نه برای فهم، بلکه برای سلب حق است. و در برابرش باید گفت: ما فقط یک نژاد داریم – نژاد انسان. و هر گفتاری که تلاش کند انسان را به مرز، قوم یا رنگ محدود کند، ابزار تفرقه و کنترل و استثمار است.

ناسیونالیسم: دین دولت، زبان جنایت

ناسیونالیسم، برخلاف تبلیغات رایج و تصورات پوچ، «عشق بی‌ضرر به وطن» نیست؛ یک نظام فکری تمام‌ عیار برای مشروعیت ‌بخشی به سلطه طبقه حاکم، تبعیض، استثمار و خشونت است. در رواندا، یوگسلاوی، آلمان نازی، و ده‌ها نمونه دیگر، ناسیونالیسم به‌ محض اینکه به قدرت سیاسی دست یافت، مرز میان «ما» و «آن‌ها» را با خون کشید. آن ‌چه در شعار آغاز شد، در گور دسته ‌جمعی پایان یافت.

در ایران، ناسیونالیسم با ترکیب اسلامی‌اش یا آریایی – عظمت طلب محور، قرائت‌های متعددی دارد، اما هدف همه یکی ا‌ست: حذف «غیر خودی». در یک نسخه، افغانستانی «اتباع بیگانه» است؛ در نسخه دیگر، مردم منتسب به عرب، کرد یا بلوچ «تجزیه‌ طلب» است. و همه این‌ها، بستری است برای مشروع‌ سازی تبعیض، خشونت، و در نهایت، پاکسازی قومی و ایجاد گورهای دسته جمعی.

هم ‌زمان، در مقابل نیز، ناسیونالیسم های قومی، همگی بر «حق ویژه خودی» بنا شده‌اند – و در این رویا، تنها چیزی که جایی ندارد، انسان آزاد و برابر است. این پروژه‌ها، اگر هر کدام در هر منطقه ای به قدرت برسند، چیزی جز بازتولید سرکوب، فقط با پرچم جدید نخواهند بود.

وطن: خاک یا زندان؟

وطن، آنچه در ادبیات و سیاست می شنویم، عشق به خاکی است که بر آن، حقوق انسان هیچ است. خاکی که با آن، جنگ توجیه می‌شود، تبعیض عادی می‌شود، و مرگ مقدس می‌گردد.

در حکومت اسلامی، وطن نامی است برای بسیج توده‌ها علیه دشمن نظام اسلامی، در خدمت بقای قدرت. به کارگر می‌گویند برای وطن بجنگ، اما در همان وطن، فرزندانش از مدرسه رانده می‌شوند، خانواده اش از درمان محروم می‌شود، و خودش هر روز به فقر بیشتر عادت داده می‌شود. این وطن نه پناه است، نه خانه – بلکه زندانی است با پرچم.

مارکس به درست گفت: «کارگران وطن ندارند» – یعنی باید جهانی و انسانی اندیشید، زیرا منافع‌ مان جهانی است. چرا که وطن تنها با نژاد، قوم یا شناسنامه و وحدت با طبقه حاکمه تعریف میشود، و این خانه‌ ستمگران است نه مکان زندگی انسان‌ها. ما به دنیایی بدون مرز و وطن می‌اندیشیم – جهانی برای همه، نه جایی برای هیچ ‌کس. ما برای مکانی می‌جنگیم که انسان‌ها، مستقل از محل تولد و ... در آن آزاد و برابر و متساوی الحقوق باشند. 

فراخوان: همبستگی برای زندگی، برای انسان

ما در برابر فاجعه‌ای زنده ایستاده‌ایم؛ نه رویدادی تاریخی، نه خبری گذرا، بلکه جنایتی سازمان ‌یافته از انسان‌هایی که هیچ سلاحی ندارند جز کار، هیچ گناهی ندارند جز تولد در آن ‌سوی مرز. این لحظه‌ای است که هر انسان آزاده، هر کارگر، هر معلم، هر دانشجو و هر زن و مرد برابری ‌خواه باید از خود بپرسد: در کجای این تاریخ ایستاده‌ام؟

انسانیت ما را فرا می‌خواند به اعتراض، به مقاومت، به سازمان ‌یابی. خاموشی، نوعی همراهی با فاشیسم است. بی‌تفاوتی، نوعی هم ‌دستی با سرکوبگران است. مبارزه با تبعیض علیه مهاجران افغانستانی، وظیفه‌ای انسانی، طبقاتی و سوسیالیستی است. و این تنها مسئله‌ای اخلاقی یا حقوقی نیست؛ این سنگ محک همه ماست.

می‌توان کانون‌های حمایت انسانی از مهاجران افغانستانی را سازمان داد: در مراکز کار، در کارخانه‌ها، در دانشگاه‌ها و مدارس، در محلات زندگی. برای تأمین سرپناه، غذا، درمان، و ارائه خدمات. برای ایجاد شبکه‌های هشدار محلی در برابر گشت‌ها و یورش‌ها. برای مستندسازی، افشا و انتشار موارد تعرض وحشیانه به مهاجران. برای فشار سیاسی و اجتماعی بر نهادهای رسمی برای توقف فوری اخراج‌ها، بازداشت‌ها و محرومیت‌ها.

ما از تجربیات جنبش‌های پناهگاه‌ساز در آمریکا، اروپا و آمریکای لاتین می‌آموزیم: مدرسه‌هایی که مهاجر را پنهان کردند، و مردم عادی‌ای که درهای خانه‌‌هایشان را گشودند و ... این تاریخ زنده است – و ما می‌توانیم و باید نسخه‌ آن را در ایران، امروز بسازیم.

پرچم ما روشن است: هیچ انسانی غیرقانونی نیست. هیچ کودک، زن یا کارگری نباید صرفا به‌ خاطر شناسنامه یا محل تولد از حق آموزش، درمان، امنیت و زیستن محروم شود. حقوق کامل شهروندی برای همه ساکنان یک جامعه – بدون استثنا – باید اصل بنیادین ما باشد. هر تبعیضی بر اساس تابعیت، زبان، قومیت یا رنگ پوست، باید به عنوان جرم اجتماعی و سیاسی محکوم شود.

این مبارزه، فقط مبارزه برای مهاجر نیست؛ مبارزه برای انسان است. بیایید در هر محله، در هر مدرسه، در هر کارگاه، دیواری انسانی در برابر فاشسیم و سرکوب بسازیم. نه دیواری برای جدایی، بلکه برای حفاظت. همبستگی نه شعار، که سلاح ماست.

ما برای جهانی بدون مرز، بدون پرچم، بدون نژاد، بدون دین، و بدون سلطه سرمایه می‌جنگیم. جهانی برای انسان. اما تا رسیدن به آن افق، تا آن زمان، باید از همین اکنون، از همین خیابان، از همین همسایه، از همین کودک دفاع کنیم.

زندگی، محترم است. انسان، مقدس است. و مهاجر، نه بیگانه، که آینه ماست؛ خود ماست!

در همین زمینه

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.