ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

دیدگاه

بازتولید کلیشه‌های دیگرساز در دفاع از «انسجام ایرانی»

شعیب صلاحی در واکنش به مقاله «هویت چند لایه و انسجام»، می‌نویسد نویسنده در دام کلیشه‌ها افتاده و تحولات متاخر و بخشی از تاریخ را نادیده گرفته است.

جهان، هر چند که سالیان درازی است «ستم کوری» دارد و «بشر» داری «حقوق» را نه جنوب جهانی‌ها و غیرغربی‌ها که «انسان سفید» می‌داند، این روزها هماطور که نزدیک به دو سال است نسل‌کشی در باریکه غزه را به تماشا نشسته، شاهد ستمی به غایت خشن و کم نظیر بر میلیون‌ها افغانستانی اخراج شده یا در حال اخراج از ایران است.

ایران از تجاوز نظامی اسرائیل به مثابه یک فرصت طلایی برای اخراج ناشهروندانی که سالیان طولانی در زیر ستم و خشونت بخشی از به حاشیه‌رانده‌شدگان جامعه بودند، بهره برده است. همزمان تیغ سرکوب را در جغرافیای «شهروندان» به حاشیه‌رانده شده خود، از جمله کردستان و بلوچستان تیزتر از قبل کرده است. بهانه این سرکوب همزمان هم ادعای نهادهای امنیتی مبنی بر «همکاری» برخی از درون این جوامع با «دولت متخاصم» است.

همچنین در وضعیتی این‌چنین و «جنگ روانی» دو دولت ایران و اسرائیل، بار دیگر مساله ملی و آنچه که «تجزیه ایران» عنوان می‌شود، به بحثی گسترده و تا حدودی فراگیر بدل شده است. رسانه‌های همسو با دولت اسرائیل، چه فارسی و چه انگلیسی، تلاش می‌کنند با انتشار «گفت‌وگو» و «گزارش»، خلق‌های تحت ستم در جغرافیای ایران را حامی حمله نظامی به «جمهوری اسلامی» و همسو با اسرائیل بازنمایی کنند که این «جنگ» را «فرصت طلایی» برای «رهایی» می‌بینند.

در جبهه مقابل، حکومت نیز با استناد به همین روایت و البته اظهارنظر چند تن از رهبران گروه‌های سیاسی برآمده از خلق‌های تحت ستم، همزمان با تاکید بر «ناسیونالیسم ایرانی» و تلفیق «شیعه‌گرایی» و «آریایی‌گرایی»، تلاش دارد کلیشه‌های تاریخی در باره این بخش از جامعه را بازتولید و پربسامد کند. نمونه آن؛ حمله به روستای «گونیچ» در خاش که قرارگاه جنوب شرق سپاه پاسداران علت آن را تعقیب «پنج نفر اغلب از اتباع بیگانه» که «وابستگی مستقیم به سرویس‌های اطلاعاتی اسرائیل»، عنوان کرد. در این حمله در همان روز یک زن بلوچ کشته و ۱۱ تن دیگر زخمی شدند.

یک نمونه دیگر برپا کردن دار اعدام سه زندانی کُرد بلافاصله پس از پایان حملات اسرائیل به ایران است. ادریس آلی، آزاد شجاعی و رسول احمد محمد در سال ۱۳۹۷ پس از ترور محسن فخری‌زاده بازداشت و به «انتقال تجهیزات برای ترور» و «جاسوسی برای اسرائیل» متهم شدند. حکم اعدام آنها چهار تیر ۱۴۰۴ بدون اعلام قبلی اجرا شد. روابط عمومی قوه قضاییه اعدام این سه کرد را ادامه آنچه که «اقدامات قاطع دستگاه قضائی در برخورد با عوامل رژیم صهیونیستی» گزارش کرد.

اعدام سه کرد زندانی، حمله به بلوچ‌های روستای گونیچ و اخراج افغانستانی‌ها که از بخت بلند حاکمان با «همدلی عمومی» همراه است، در روزهایی که حتی مداحان سرسپرده علی خامنه‌ای هم «ای ایران» می‌خوانند، و بر «همبستگی ملی» در برابر دشمن خارجی تاکید موکد می‌شود، یک واقعیت تلخ و گزنده را به رخ می‌کشد؛ در این «ایران» بخش‌هایی از جامعه نه تنها جایی ندارند که «دشمن» هستند و یا در بیانی نرم‌تر «همدست دشمن».

اتهام «همدستی با دشمن» سالیان درازی است که بر پیشانی بخش‌هایی از خلق‌های غیرفارس در ایران هک شده است. جمهوری شورایی سوسیالیستی گیلان در آغاز ۱۳۰۰ که با کمک انگلیسی‌ها سرکوب شد و یا حکومت خودمختار آذربایجان و جمهوری مهاباد که نمونه‌ای درخشان از هم سرنوشتی کرد و ترک در جغرافیای ایران است، در سال ۱۳۲۵ با لشکرکشی قشون حکومت مرکزی که با کتاب سوزی همراه بود، نافرجام ماند. دستگاه تاریخ نویسی حکومت پهلوی و پس از آن جمهوری در تمام این سال‌ها یک حرف مشترک را تکرار کرده‌اند؛ جمهوری سوسیالیستی گیلان، جمهوری آذربایجان و مهاباد دست‌نشانده و پروژه شوروی برای تجزیه ایران بودند.

عرب‌های احوازی هم پیش و پس از انقلاب ۵۷ با اتهام وابستگی به دولت‌های عربی و عراق و تلاش برای «تجزیه ایران» سرکوب خونین شدند. «چهارشنبه سیاه محمره» که ۹ خرداد ۱۳۵۸ رخ داد و سرکوب شیخ خزعل در سال ۱۳۰۳، یعنی کوتاه پس از به قدرت رسیدن پهلوی هم همینگونه روایت شده‌اند؛ تلاش برای جدایی. کمتر کسی به متون و مکاتبه‌های عرب‌ها به حکومت مرکزی توجه می‌کند. شیخ خزعل به پهلوی نوشته بود «من به هیچ روی شما را رئیس شورای وزیران نمی‌شناسم. شما غاصب هستید و بی هیچ دلیلی پادشاه قانونی و مشروطه خواه را از کشور رانده‌اید». کانون‌های خلق عرب هم از حکومت خواسته بودند هویت عربی و زبان آنها را به رسمیت بشناسد. حمله به کردستان در فروردین ۵۸ و یا کمک نظامی پهلوی به پاکستان برای سرکوب بلوچ‌ها، همینطور سرکوب در ترکمن‌صحرا بخش‌هایی دیگر از «تاریخ ایران مدرن» هستند که به بهانه «حفظ تمامیت ارضی» انجام شد.

احتمالا هنوز هم با گذشت ۴۶ سال از سرکوب کانون‌های خلق بلوچ در نخستین سال پس از انقلاب که با همدستی مولوی‌های پیرامون عبدالعزیز مولازاده، موسس مسجد مکی زاهدان و پدر همسر عبدالحمید اسماعیل‌زهی کمتر افرادی از چرایی و ابعاد آن سرکوب مطلع‌اند. در دوره جدید که بلوچستان به یکی از کانون‌های اعتراض تبدیل شد، همصدا با حکومت باز هم همان الگوی همیشگی تریبون‌ها را اشغال کرد؛ وابستگی به دولت‌های منطقه و قدرت‌های امپریالیستی.

سرکوب «نرم» با همگانی کردن کلیشه‌های حکومت‌ساز

در کنار سرکوب عریان و خونبار در این سال‌ها، حاکمان شکل دیگری از سرکوب را همگانی کرده‌اند که بر «دروغ» و «دیگرسازی» استوار است. برای باور پذیر کردن این سیاست که مجری آن دیگر نه تنها حکومت بلکه بخش‌های گسترده‌از از جامعه نیز هستند، دستگاه حاکم «کلیشه سازی» کرده است. «کردها سر می‌برند»، «بلوچ‌ها قاچاقچی‌ند»، «عرب‌ها نامتمدن‌ند» و «ترک‌ها نادان». نمونه‌های دیگری از این کلیشه‌سازی‌ها که سایر گروه های جمعیتی غیرفارس را نشانه گرفته‌اند، وجود دارد.

تولید و تکرار این کلیشه‌ها از سوی حکومت در قالب ساخت سریال، فیلم سینمایی و البته متون «تاریخی» و «سیاسی»، و برجسته کردن هویت «ایرانیت» و تقویت ملی‌گرایی فارس/ شیعه محور آنها را به بخشی از «حافظه شفاهی جمعی» تبدیل و درونی کرده است. آنطور که تا سال‌ها کردستان «خطرناک» بود چرا که امکان داشت در مسیر «با قوطی سر و گوش ببرند». آذربایجان و ترک‌ها در حالی که در مذهب شیعه همسان بودند اما «نادان» بازنمایی شدند. بلوچ‌ها و عرب‌ها «مسلمانان بدوی» با زیست «قبیله»ای توصیف شدند. همزمان هر تحرک و کنش جمعی در جغرافیای اقلیت‌شدگان به سرعت به عنوان اقدام برای «تجزیه» که «تمامیت ایران» را با خطر روبرو کرده است تفسیر و به افکار عمومی پمپاژ شد، و البته همچنان می‌شود.

دستاورد این سیاست برای حکومت در این سال‌ها «مشروع کردن» سرکوب این بخش از «شهروندان ایران» برای کسر بزرگی از جامعه است. در بزنگاه‌های مختلف، به ویژه در جریان خیزش/ شورش‌های سال‌های اخیر می‌توان موثر بودن این سیاست را نمایان‌تر دید. آخرین نمونه اعتراض‌های ۱۴۰۱ در واکنش به قتل ژینا امینی بود که همسو با حکومت، نه تنها اپوزیسیون راست سلطنت طلب، بلکه بخشی از جریان‌های مترقی تحت عنوان جمهوری‌خواه و حتی روشنفکران و فعالان چپ نگران «تجزیه ایران» شدند و تاکید بر «هویت» در جغرافیای این گروه‌های جمعیتی را یکی از موانع اصلی «همبستگی ملی» گسترده برای رسیدن به «ایران دموکراتیک».

افتادن به دام کلیشه‌های سرکوب

نمونه دیگر از «درونی شدن» سیاست سرکوبگرانه خلق‌های تحت ستم در جغرافیای ایران پانوشت مقاله‌ای به قلم حسین نوش‌آذر در نقد سخن جیمز کر لیندسی، مدرس در دانشگاه اروپایی اقتصاد و علوم سیاسی لندن است. لیندسی در یک گفتار مدعی شده است پس از حمله اسرائیل به ایران و «با خروج ایران از درگیری اخیر و احتمال ورود به فاز آشفتگی شدید داخلی، امکان قیام آذربایجانی‌ها را نمی‌توان به‌طور کامل رد کرد — حتی اگر از نظر تاریخی و بر اساس برآوردهای فعلی، چنین امری بسیار بعید به نظر برسد.»

تحلیل لندسی بر داده‌های تاریخی استوار است و فرض و گمان، نه پژوهش‌های معاصر و یا حتی ذهنیت عمومی و تحولات جاری در جغرافیای آذربایجان ایران. در پاسخ به این گفتار، حسین نوش‌آذر در مقاله‌ای با تیتر «هویت چندلایه و انسجام: چرا سناریوی جدایی آذربایجان ایران دور از واقعیت است؟»، همان اشتباه لندسی را، یعنی ارجاع به «تاریخ» تکرار کرده و در ادامه به دام تکرار کلیشه‌های کردستیزانه افتاده است.

قصد من پاسخ به تمام استدلال‌های او و همینطور لندسی نیست. از میان استدلال‌های نادرست متعدد، نوش‌آذر برای اثبات بی اعتبار بودن «جدایی خواهی» در آذربایجان به نتایج یک پژوهش ارجاع می‌دهد که ادعا می‌کند «شمار اندکی از آذربایجانی‌های ایران خودمختاری را گزینه‌ای قابل بحث می‌دانند و شمار عده‌ای که به جدایی فکر می‌کنند، یک درصد تک‌رقمی‌ست». البته که در این ارجاع هم نشانی از نتایج یک پیمایش مشخص وجود ندارد و نویسنده تنها بر اساس پیش فرض‌ها و تجربه زیسته خود برای دوره‌ای چند ماه در ۴۰ سال قبل، حدس می‌زند درصد بالایی از گرایش‌های واگرایانه در آذربایجان وجود ندارد.

نوش آذر در ادامه برای اثبات این پیش فرض به خطایی بزرگتر دست می‌زند تا همان کلیشه جاری حکومت و جریان‌های ناسیونالیستی را تکرار کند. او می‌گوید بر اساس مشاهداتش در دوره خدمت اجباری در ارتش که چند ماه در تبریز و چند ماه در پیرانشهر بود، ترک‌ها بسیار رابطه خوبی با سربازان داشتند در حالی که در جغرافیای پیرانشهر در استان آذربایجان غربی که جمعیت غالب آن کرد است «نه تنها از غذای لذید خبری نبود که حتی اگر به گرمابه عمومی هم می‌رفتی با جان‌ات بازی کرده بودی».

این استدلال متکی بر کلیشه‌ای تاریخی برای توجیه این است که نویسنده بگوید «تاریخ معاصر ایران نشان می‌دهد واگرایی قومی معمولاً با مقاومت گسترده سایر گروه‌ها مواجه شده است». البته کدام «تاریخ معاصر» و از چه زاویه‌ای این چنین می‌گوید هم جای پرسش است.

پیش از این که به کلیشه آزاردهنده نویسنده در باره «بازی کردن با جان در صورت رفتن به گرمابه عمومی» برسیم، پرسش این است که تاریخ درخشان ترک‌ها و کردها در جمهوری آذربایجان و مهاباد در سال‌های ۱۳۲۴ تا ۱۳۲۵ از نگاه نویسنده بخشی از «تاریخ معاصر ایران» به شمار می‌رود یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است و کردها و ترک‌ها هم بخشی از «هویت در هم تنیده ایرانی» به شمار می‌روند، آن وقت چرا این نمونه درخشان از هم‌سرنوشتی، مبارزه و مقاومت آنچه که نویسنده «قوم» می‌نامد، به عمد نادیده گرفته می‌شود.

نویسنده مقاله مورد بحث در ادامه همین پانوشت به آنچه که باز هم «درگیری بین گروه‌های زبانی – اجتماعی کرد و ترک در اورمیه» در نوروز ‍۱۴۰۴ عنوان می‌کند، به عنوان یکی دیگر از شواهد استدلال مقاومت «گروه‌های قومی» در برابر «واگرایی» یا همان استقلال‌طلبی و جدایی‌خواهی که با هدف سیاست‌زدایی از آن واگرایی نامیده می‌شود، ارجاع می‌دهد. فارغ از این که او حاضر نیست کرد و ترک را بیشتر از «گروه زبانی» و در نهایت «اجتماعی» بپذیرد، رویداد نوروز اورمیه را ساده‌سازی می‌کند تا آن را جدای از پیش‌زمینه‌ها، عوامل دخیل و نقش حکومت مرکزی و دولت‌های پیرامونی و همینطور دولت‌های بزرگتر به تنها «درگیری» میان دو «گروه زبانی و اجتماعی» که در برابر مطالبه «جدایی» دیگری مقاومت خواهند کرد، تقلیل بدهد.

خوشبختانه بلافاصله پس از رویداد نوروز اورمیه، علاوه بر چندین مقاله و گفت‌وگو از طرف فعالان کرد و ترک، بیانیه‌های درخشانی نیز هم از طرف فعالان ترک آذربایجان و هم فعالان کرد کردستان در جغرافیای ایران عمومی شد. نقطه مشترک این دسته از متون که در دام بازی حکومت و کلیشه‌های پرتکرار نیفتادند، نقش داشتن حکومت در هر دو رویداد جشن نوروز و تظاهرات پس از آن و ایستادن در برابر پمپاژ نفرت و دشمنی میان دو خلق ترک و کرد بود.

در جشن نوروز زیندشتی به عنوان یکی از کارگزاران شرور حکومت نقش محوری را داشت و در «تظاهرات علیه کردها» هم نماینده خامنه‌ای و عضو مجلس شورای اسلامی. بدون دیدن این زوایا، چگونه می‌توان آنچه که در اورمیه و پیش از آن در نقده رخ داد را تحلیل کرد و به «مقاومت» یک به زبان نویسنده «قوم»ها در برابر دیگری تقلیل داد؟ چگونه ممکن است تحولات متاخرتر در جغرافیای ایران به صورت سراسری و واکنش/ سیاست‌های متقابل در جغرافیای آذربایجان، کردستان، بلوچستان، اقلیم احواز یا خوزستان را نادیده گرفت و صرف به اتکاء «مشاهده شخصی» و بخشی از اسناد تاریخی به نتیجه‌ای رسید که با واقعیت فاصله دارد؟

این تقلیل و بریده بریده دیدن وقایع و تکه‌خوانی از تاریخ بر اساس پیش‌فرض یا به هدف اثبات دیدگاه خود، معنایی جز همان حذف دیگران از «تاریخ پر افتخار» ندارد. همان کاری که دستگاه تاریخ نویسی حاکمان می‌کند تا حافظه جمعی و افکار عمومی را مخدوش کند.

«دوگانه‌های» جعلی: ترک میهن‌‌پرست، کرد تجزیه طلب

حسین نوش‌آذر در پانوشت ششم مقاله‌ای که از عنوان آن چنین برمی‌آید باید در باره درهم‌تنیدگی «هویت‌های ایرانی» باشد و رد میل به استقلال در آذربایجان ایران، بر اساس تجربه کوتاه مدت خود به عنوان سرباز در سال ۱۳۶۲ می‌نویسد «در تبریز، تقریباً هر روز تجار ترک انواع میوه‌ها و غذاهای لذیذ را در بین نیروهای مستقر توزیع می‌کردند. در همان حال در پیرانشهر، در پشت جبهه جنگ پنهانی بین احزاب مسلح کرد و نیروهای سپاه و ارتش وجود داشت. نه تنها از غذای لذید خبری نبود که حتی اگر به گرمابه عمومی هم می‌رفتی با جان‌ات بازی کرده بودی». این استدلال برای اثبات «انسجام هویتی» ترک‌ها با حکومت مرکزی و همینطور رویارویی خلق‌های تحت ستم با یکدیگر، در اینجا کرد و ترک استفاده شده است.

مشاهده ۴۲ سال قبل او در تبریز و پیرانشهر در متن خود یک نکته مهم دارد اما نوش‌آذر از کنار آن می‌گذرد؛ در تبریز این «تجار» بودند که «غذای لذیذ» به «سربازان خمینی» می‌رساندند و در پیرانشهر و بخش‌های دیگری از جغرافیای کردستان اما این پیشمرگه‌ها بودند که در برابر «سربازان خمینی» مقاومت می‌کردند تا آخرین روزنه‌های انقلاب سرکوب شده را همچنان حفظ کنند. در همان سال‌ها جغرافیای مشترک ترک و کرد شاهد خشونت حکومت به نام «ترک»ها بر کردها بود. کشتار قارنا در نقده و نقش غلامرضا حسنی، نماینده خمینی در اورمیه یکی از این رویدادها است. اما نه کشتار قارنا و نه رویدادهای بعد از آن را نمی‌توان برای اثبات آنچه که «مقاومت» خلقی در برابر حق خواهی خلق دیگر عنوان شده است، به کار گرفت.

حاکمان جدید کوتاه پس از نشستن بر صندلی قدرت سرکوب جریان‌های مترقی، عمدتا چپ را کلید زدند. کردستان مرداد ۱۳۵۸ و نوروز ۱۳۵۹ با فرمان روح الله خمینی و ابوالحسن بنی صدر هدف حمله پاسداران خمینی قرار گرفت. اما حداقل تا ۱۳۶۳ به مقاومت ادامه داد و هیچ‌گاه حکومت جمهوری اسلامی نتوانست «ارزش‌»های خود را بر کردستان تحمیل کند. خط مقاومت، هر چند با فاصله از آرمان‌های آن سال‌ها همچنان ادامه دارد.

درباره نادرستی مقاومت خلق‌های تحت ستم، به ویژه کرد و ترک نسبت به «استقلال» دیگری نمونه جمهوری آذربایجان و جمهوری مهاباد که به دست ارتش شاهنشاهی سرکوب شدند، پیشتر ذکر شد. در سال‌های بعد نیز حداقل کومله کردستان پیشمرگه‌های ترک داشت. در حال حاضر هم حزب حیات آزاد کردستان، هر چند محدود اعضای ترک دارد.

حکومت مرکزی در سال‌های نخست همزمان با آنچه که «پیشمرگه‌های مسلمان» یا «استفاده از نیروی بومی» می‌خواند، برای سرکوب تبلیغات گسترده‌ای را علیه پیشمرگه‌ها و تمام مردم کرد که مزدور حکومت نشدند، آغاز کرد که «سر بریدن» و «گوش بریدن» بخش کوچکی از آن بود. حتی سال‌های بعد نیز تحت تاثیر این تبلیغات کردستان جغرافیایی «ناامن» به شمار می‌رفت.

نمونه‌ای از این کلیشه‌ها ۴ آذر ۱۴۰۱، همزمان با قیام ژینا در سراسر ایران که در کردستان نمودی متفاوت داشت، در رسانه‌های دولتی ایران منتشر شد. ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ خبرگزاری تسنیم گفت‌وگو با یدالله خدادی مطلق که به عنوان معلم از استان قم به کردستان رفته بود را منتشر کرد تا از زبان او کلیشه‌های چون «سر بریدن»، «شکنجه کردن» و ... از سوی کردها را بازگو کند. از این نمونه‌ها کم در رسانه‌های فارسی، حتی به ظاهر مستقل و یا مخالف حکومت منتشر نشده است. همان طور که چندین فیلم سینمایی و سریال برای باورپذیر کردن آنچه که از دهان حکومت بیرون آمده، تولید شده است. شباهت عجیبی دارد پانوشت نوش‌آذر از تجربه کوتاهش در پیرانشهر با کلیشه‌های حکومت و کارگزاران و سربازانش که به قصد سرکوب به کردستان سرازیر شدند. حتی آن زمان که «جنگ میهنی» با عراق در جریان بود، تیغ تیز و برنده حکومت از روی گردن کردها برداشته نشد. این تیغ همچنان تیز و برنده‌تر از هر نقطه ایران در کردستان به کار گرفته می‌شود.

تاریخ‌خوانی ناقص و انکار واقعیت

آنچه که در استدلال نوش‌آذر در باره میل به جدایی یا استقلال ترک‌های آذربایجان غایب است، و البته با نگاهی به یادداشت او در باره نام خلیج [فارس یا عرب] می‌توان علت این غیبت عمدی را فهمید، چشم بستن بر برش‌هایی از تاریخ مقاومت و مبارزه سالیان اخیر مردمان جغرافیای غیرفارس، غرق شدن در «متون» و «اسناد تاریخی» و برجسته کردن روایت مسلط که دستگاه عریض و طویل دولت مرکزی تولید کرده، است.

او در چند مقاله که در گفت‌وگو با علی جوادی در باره نام خلیج فارس یا عربی در زمانه نوشته است، در حالی روایت حاکمان ـ ایرانی و غیرایرانی ـ را بر اساس اسناد تاریخی را گواه اثبات «فارس» بودن خلیج می‌گیرد که نسبت به تغییر نام شهرها به دست حاکمان در کنار همان خلیج چشم بر همین اسناد بسته است.

به عنوان نمونه او در مقاله «خلیج فارس: تحریف نام و ساده‌انگاری طبقاتی» فرایند نامگذاری‌ها را برآمده از «فرایند جمعی و تدریجی» می‌داند بدون اینکه این فرایند جمعی مردمی را خارج از اسناد تاریخی نمایان کند. در پایان همین مقاله او در حالی که خلیج عربی را نامی جعلی می‌داند، «خلیج فارس» را نامی که «متعلق به همه ایرانیان (و حتی غیرایرانیانی که تاریخ را می‌فهمند»، می‌داند.

«تمام ایرانیان» یک مجهول ذهنی است و برآمده از این ذهنیت که همه ساکنان ایران، حس و درک ملی‌گرایانه مشترک دارند. چند سال قبل حزب «مشارکت ایران اسلامی» با شعار «ایران برای همه ایرانیان» به عرصه سیاسی آمد. اما همین حزب که بیشترین عضو در مجلس شورای اسلامی ششم و دولت را داشت، نتوانست در برابر مخالفت نهادهای قدرت با نائب رئیسی جلال جلالی‌زاده که یک کُرد سنی بود، مقاومت کند. جلالی‌زاده که می‌توان او را از جامعه کردهای مورد پسند بخشی از حکومت دانست، در درون حزبی که عضوش بود هم مشمول شعار «ایران برای همه ایرانیان» نشد. ساده اینکه «تمام ایرانیان» نه در برخورداری از ثروت و منابع عمومی و نه حقوق شهروندی برابرند و نه حس و درکی مشترک از مفاهیمی چون «ملیت»، «ایرانیت»، «تمامیت ارضی» دارند.

نقیض ادعای نوش‌آذر مبنی بر «تعلق داشتن نام خلیج فارس به همه ایرانیان» با جستجوی ساده در شبکه‌های اجتماعی در دسترس است. در سال‌های اخیر مسابقات فوتبال مردان به امکانی برای بروز مخالفت به شکل‌های گوناگون تبدیل شده است. در مسابقات باشگاه‌های تهرانی با تراکتور تبریز یا باشگاه‌های استان خوزستان بارها خلیج عربی فریاد زده شد تا آنجا که واکنش برگزارکنندگان را به برانگیخت.

او در جای دیگر هم از منتقدان اصرار بر نام خلیج فارس می‌پرسد «آیا نظر جوامع محلی را پرسیده‌اند»؟ خودش اما نمی‌گوید که برای تاکید بر اینکه «خلیج فارس متعلق به همه ایرانیان» است، به دنبال پاسخ مردمان جغرافیای ایران در حاشیه خلیج فارس رفته و از زبان آنها شنیده که برایشان جدل دولت‌ها بر سر نام «خلیج» پوچ است؟ او می‌داند در هرمزگان، برای بومیان قشم خلیج نه فارسی است و نه عربی؟ همانطور که سه جزیره محل مناقشه میان ایران و امارات متحده عربی نام‌های دیگری دارند؟ آیا اطلاع دارد که مراوده ساکنان حاشیه خلیج در جغرافیای ایران با ساکنان جنوبی آن در جغرافیای عمان و امارات متحده بیشتر از رابطه‌شان با دیگر مناطق ایران است و خلیج را بدون پسوند به زبان می‌آورند؟ می‌داند در همان کشورهای حوزه خلیج یک سازمان منطقه‌ای با نام «شورای همکاری» وجود دارد که نام اصلی آن، نه آنچه که در رسانه فارسی بیان می‌شود، «مجلس التعاون لدول خلیج العربیه» است و در انگلیسی هم دولت های خلیج بدون فارسی یا عربی استفاده شده؟ او می‌داند چند سال قبل که امارات متحده عربی لیگ حرفه‌ای فوتبال مردان خود را «خلیج عربی» نام نهاد، عضویت بازیکنان ایرانی در باشگاه‌های اماراتی ممنوع شد؟

تابستان ۱۳۹۲ فدراسیون فوتبال و وزارت ورزش ایران برای فسخ قرارداد محمدرضا خلعتبری با عجمان امارات هزینه زیادی پرداخت کردند. حمید سجادی در مقام معاون وزیر ورزش و جوانان همان زمان به رسانه‌ها گفت: «هر کمکی از دستمان برآید برای کمک به خلعتبری انجام می‌دهیم. شرایطی پیش آمده که او نمی‌تواند در لیگ امارات بازی کند». محمد عباسی، وزیر ورزش وقت هم گفت به علی کفاشیان، رئیس وقت فدراسیون فوتبال گفته است «از طریق بخش حقوقی فدراسیون فوتبال موضوع خلعتبری را پیگیری کند». در نهایت پرسپولیس تهران با کمک حسین هدایتی که به جرم فساد اقتصادی محاکمه و زندانی شد ۵۰۰ هزار دلار برای فسخ قرارداد این بازیکنان به باشگاه اماراتی پرداخت کرد. همان زمان رسانه‌های ورزشی گزارش کردند فدراسیون فوتبال یک میلیارد تومان از بدهی استقلال تهران به جواد نکونام، کاپیتان تیم ملی فوتبال مردان، را پرداخت کرده است تا او از قرارداد با باشگاه شارجه امارات منصرف شود.

حالا پرسش این است که نویسنده که تلاش دارد «هویت چندگانه» را عامل «انسجام» ترک‌ها به عنوان بزرگ‌ترین خلق غیرفارس با حکومت مرکزی نشان بدهد، چگونه بدون توجه به عوامل سیاسی و اجتماعی در سال‌های نخست پس از انقلاب و تضادهای موجود، باز هم پس از ۴۲ سال خاطره‌ای را بازگو می‌کند که تکرار همان کلیشه‌ها است و متکی بر روایت حکومت و یا می‌گوید خلیج فارس همان اندازه که برای فارس‌ها و بارومندان به «ایرانگرایی» اهمیت دارد، برای غیرفارس‌ها هم مهم است؟

انجماد در تاریخ

باز گردیم به مقاله اخیر درباره آذربایجان؛ خطای بعدی مقاله چشم بستن بر رویدادهای متاخر، چه در ایران و چه آذربایجان است. تاکید بر مذهب مشترک ترک‌های آذربایجان با حکومت مرکزی و نقش پررنگ آنها در اقتصاد و بازار ایران به عنوان یک عامل «انسجام» در سال‌های قبل‌تر قابل پذیرش بود. اما بازگشت به اعتراض‌های ۱۳۸۸ در ایران که جنبش سبز نام گرفت، فاصله گرفتن آذربایجان به عنوان یکی از کانون‌های تاثیرگذار در تحولات ایران معاصر از مرکز را نشان می‌دهد. این «گسست» محصول سیاست‌های حکومت ایران و البته دولت‌های منطقه و خارج از منطقه است. بدون دیدن این وقایع و تحولات سیاسی و اجتماعی نمی‌توان حکم قطعی صادر کرد.

بهار ۱۳۸۵ به دنبال انتشار یک کمیک از مانا نیستانی در روزنامه ایران که سوسک به زبان ترکی حرف می‌زد، اعتراض‌های گسترده‌ای در آذربایجان شکل گرفت. چند سال بعدتر در یک برنامه تلویزیونی به نام «فیتیله‌ای‌ها» بار دیگر ترک‌ها هدف قرار گرفتند. در یک قسمت این برنامه که ۱۵ آبان ۱۳۹۴ نمایش داده شد، «پدر و پسر تُرک زبانی قصد تَرک زود هنگام هتلی را دارند که علت آن را به صورت دست و پا شکسته به مسئول پذیرش، با مخلوط ترکی و فارسی، بوی بدی اعلام می‌کنند که از اتاقشان می‌آید. مدیر پذیرش بعد از بررسی متوجه می‌شود که فرزند مسافر، به جای استفاده از مسواک از فرچه توالت برای شستن دهان خود استفاده کرده و این بوی بد از دهان او متصاعد می‌شود.» واکنش ترک‌ها به این برنامه تلویزیونی که کلیشه «ترک نادان» را بازتولید کرد، اعتراض گسترده در چند شهر بود.

رویدادهای این چنینی و البته ممنوعیت استفاده از نام‌های ترکی و همینطور سیاست حکومت در نابودی دریاچه اورمیه به همراه بازداشت فعالان ترک آذربایجانی فاصله آذربایجان با مرکز را بیشتر و همزمان آنچه که سیاست مبتنی بر هویت نامگذاری شده است را در این منطقه تقویت کرد. در این میان نقش دولت ترکیه و جمهوری آذربایجان را هم نمی‌توان نادیده گرفت. دسترسی به رسانه تصویری ترکیه و آذربایجان همزمان با تخریب و اهانت به ترک‌ها در رسانه‌های جمعی ایران پایه‌های شکل‌گیری و تقویت جریان ناسیونالیستی در آذربایجان شد. همانطور که در کردستان پس از سرکوب گسترده چندین ساله، ناسیونالیسم تقویت شده است. تقویت ناسیونالیسم در این مناطق پاسخی است به ملی‌گرایی و ایران‌گرایی نه فقط حکومت، بلکه بخش کلانی از «جامعه ایرانی».

متاخرترین نمونه در جغرافیای آذربایجان تیم فوتبال تراکتور تبریز و هواداران آن هستند. ارجاع به تماشاگران و جریانی که پیرامون فوتبال در آذربایجان شکل گرفته، نه به معنای تایید تمام محتوای آن و غفلت از نقش فوتبال در برجسته کردن ناسیونالیسم و هولوگانیسم، بلکه برای نشان دادن تحولات متاخرتر در آذربایجان و ترک‌های ایران است. برای ترک‌های آذربایجان استادیوم به مکانی برای بیان مطالبات سیاسی و اجتماعی تبدیل شده است. حق آموزش به زبان مادری و یا تکرار برخی از شعارهای حکومت خودمختار جمهوری آذربایجان تا شعارهای جدایی طلبانه طی سال‌های اخیر در ورزشگاه تبریز با صدای بلند فریاد زده شده است. جشن قهرمانی تراکتور در لیگ فوتبال مردان ایران و رویدادهای پیرامونی آن قدرت این جریان را نشان می‌دهد تا آنجا که با واکنش گسترده از سوی رسانه‌ها و حتی مدیران و فعالان سیاسی روبرو شد و تراکتور در بازی‌های پایانی شعار وفاق ملی و برای ایران را بر پیراهن بازیکنانش نوشت.

یک شاهد دیگر که در نوشته نوش‌آذر دیده نشده نتایج پیمایش «ارزش‌ها و نگرش‌های ایرانیان» در جغرافیای آذربایجان و سکونتگاه ترک‌ها در ایران است. در پیماش ۱۳۷۹، ۱۳٬۵ درصد جامعه آماری آذربایجان با گزاره «حکومت در کشور ما برای همه اقوام کشور ارزش و احترام یکسان قائل است»، کاملا موافق بودند. در پیماش ۱۳۹۴، یعنی به فاصله ۱۵ سال تنها ۲٬۷ درصد این پاسخ را دادند. نسبت افرادی که به این گزاره با «موافقم» پاسخ دادند هم از ۴۵٬۳ درصد به ۳۲٬۲ درصد تنزل کرد؛ یعنی ۱۳ درصد کمتر.

درصد افرادی که با این گزاره «کاملا مخالف» بودند از ۵٬۸ درصد به ۹٬۳ درصد افزایش یافت، اما افرادی که «مخالف» بودند حدود ۱٬۴ درصد کمتر شدند؛ یعنی از ۲۰٬۴ درصد در سال ۱۳۷۹ به ۱۹ درصد در سال ۱۳۹۴ رسید. نکته قابل توجه افزایش بیش از دو برابری افرادی بود که با «نظری ندارم» به «احساس عدالت قومی» پاسخ دادند؛ در پیماش ۱۳۹۴، ۱۵٬۱ درصد بی‌نظر بودند و ۱۵ سال بعد ۳۶٬۹ درصد. [احساس عدالت اجتماعی در آذربایجان طی دو دهه گذشته، حسین حیدری، باقر ساروخانی، مهرداد نوربخش، پژوهش‌های راهبردی سیاست، دور ۱۰، شماره ۳۶، بهار ۱۴۰۰، صفحه ۷۳ تا ۹۷]

در ستایش سکوت

واقعیت انکارنشدنی در ایران معاصر مرکزگرایی است که بر ذهن حتی آنانی که مدعی‌اند منتقد این سیاست نه فقط حکومتی که عمومی هستند، حک شده است. همین ذهنیت غالب است که به همه از «مرکز» نه به معنای جغرافیایی که اندیشه، اجازه می‌دهد درباره مساله ملی بدون اینکه شناخت دقیق و تسلط کافی بر موضوع داشته باشند، بنویسند و «نظر» بدهند که گاه البته به «توصیه» و «نصیحت» برادر بزرگتر ختم می‌شود این نوشته‌ها. اما فعالان، پژوهشگران، نخبگان و مردمان «حاشیه» تنها برای پاسخ به سوال‌های «نگران کننده» در باره حاشیه فراخوانده می‌شوند. در این دعوت هم پیش از هر پاسخی باید ثابت کنند به دنبال تجزیه ایران نیستند.

چند سال قبل هنگامی که علی خامنه‌ای «بسندگی زبان فارسی» را پیش کشید، ایرانیان غیر فارس تجربه‌هایشان از آموزش به زبان فارسی را روایت کردند که هر روایت سندی بود از ستم تحمیل شده در نظام آموزش تک زبانه. واکنش از «مرکز» به این روایتگری نه همدردی و تلاش برای یافتن زبانی مشترک به منظور درک رنج تحمیل شده که دفاع از «زبان فارسی» به مثابه «شکر» و زبان ملی بود.

می‌توان فهرست بلندی از واکنش‌های این‌چنینی تهیه کرد که از «مرکز» خطاب به «حاشیه» نوشته یا گفته شده که به ظاهر در حمایت از به حاشیه‌رانده‌شدگان است، اما در واقعیت تایید بر حقانیت ستم تحمیل شده یا انکار تاریخ، حافظه جمعی و مبارزه و مقاومت مردمان اقلیت‌شده.

توصیه‌ای شاید دوستانه به همه مدعیان «دغدغه‌مند» اقلیت‌شدگان تحت سرکوب، سکوت به جای تکرار همان گزاره و کلیشه‌های سرکوبگرانه و تحریف و دستکاری تاریخ این مردمان است. این دعوت به سکوت نه به معنای «خفه کردن» صداهای دیگر بلکه نپرداختن به مساله‌هایی است که پاسخ به آنها به دیدی وسیع‌تر و درک رنج و ستم دیگران نیاز دارد.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.