دیدگاه
در انتقاد از تنگنظری
محمدرضا نیکفر − موقعیتهای اضطرار و تنگنا ما را به سوی تنگنظری میبرند و فرهنگ شاید آن توانایی را نداشته باشد که ما را به مناعت طبع فراخواند. تأملی درباره نگرش پشتیبانان از بیان صدر اعظم آلمان در ستایش از «کثافتکاری» اسرائیل.


در زندگی عملی معمولاً میتوانیم دو کار را با هم پیش بریم که یکی ممکن است مانع تمرکز بر دیگری باشد. در رانندگی هم متوجه جلو هستیم و هم عقب. اگر بوی سوختن غذا بلند شود و همزمان صدای زنگ در، معمولاً میتوانیم هم در را بگشاییم و هم به مشکل سوختگی رسیدگی کنیم. به سطحی در زندگی عملی هم که با اخلاق اجتماعی در رابطه است پانهیم، باز میتوانیم مثلاً علیرغم تنگدستی خود به یک دوست نیازمند یاری رسانیم. آنانی را از نظر اخلاقی میستاییم که میتوانند وضعیت و خیر همگان را در نظر گیرند.
کسی را که دید محدودی را دارد، و تنها به خود و طایفهی خود میاندیشد، تنگنظر مینامیم. به ادبیات به عنوان میراث مکتوب فرهنگی که رجوع کنیم شاید کمتر صفتی را از نظر ارزشگذاری اخلاقی همچون صفت بلندنظر و مترادفهای آن −والابین، بلندهمت، بلندطبع، دارای سعهی صدر...− پرارج بیابیم.
اگر فرارویم از حکمت عملی به سوی فلسفهی اخلاق در جهتی که با بلندنظری مشخص میشود، به جهانروایی میرسیم که از جمله مبنای اعلامیهی جهانی حقوق بشر است که در مادهی ۱ آن آمده است: «ابنای بشر همه آزاد به دنیا میآیند و در کرامت و حقوق همه با هم برابرند».
در موقعیتهایی انسان به تنگنظری میگرود. افق دید بسته میشود در حالت اضطرار شدید، سرخوردگی، ناامیدی و یا تصور یک موفقیت در دسترس که نیازمند تمرکز مطلق بر هدف است. تأمل بازتابی −یعنی اندیشه بر خود و رفتار خود در هر موقعیتی و توانایی زنهار زدن بر خود− اگر به صورت آموختهای درونی شده باشد، مانع تنگنظر شدن در این موقعیتها میشود. تأکیدهای فرهنگ و آموزش عمومی بر بلندنظری و همگانیت، و کثرت مراجعی که مدام بینش و منش همگانی را در این جهت تقویت کنند، شاید بتوانند به همگان در گذر از تنگناها و موقعیتهای فشار و اضطرار با حفظ سلامت اخلاقی کمک کنند.
فرهنگ، انبان تناقضهاست. در آن هم تشویق به فضیلت یافت میشود، هم ترغیب به رذیلت. بینش اسطورهای در آن دوگانههایی حاضر و آماده دارد که در دورههای تنگنا چه بسا جهتدهنده به فکر میشوند: یا آن یا این؛ و این سو اهورایی است، آن سو اهریمنی، الاهی و شیطانی. هم اسلامگرایی میتواند جهان را بر مبنای یک دوگانهی اسطورهای توضیح دهد و هم ملیگرایی افراطی ظاهراً سکولار. دیدهایم که همهی فرهنگهای مدرن هم مستعد هستند برای میدان دادن به گرایش فاشیستی که مشخصهی بارز آن مقابله با فکر و اخلاق جهانشمول و تأکید بر خاص بودن ملت و نژاد خود است.
حقوق بشر – کدام حقوق بشر؟
زمانی که اندیشهی حقوق بشر در ایران در حال گسترش بود، مشخصاً از اوایل دههی ۱۳۷۰، یک موضوع ثابت نقد، پس زدن ایدهی «حقوق بشر اسلامی» بود. ایدئولوگهای حکومت ولایی در برابر اونیورسالیسم حقوق بشر به آن شکلی که در اعلامیهی جهانی حقوق بشر منعکس است، پارتیکولاریسم اسلامی را میگذاشتند، یعنی از خاص بودگی فرهنگ و تاریخ و بشر اسلامی عزیمت میکردند.
به تدریج خاصگرایی پس زده شد و زمانی به نظر میرسید که ایدهی جهانروایی حق چیره شده است. در گروههای «اپوزیسیون» نیز همه ظاهراً مدافع حقوق بشر شدند. فعالیت «حقوق بشری» سویهی غالب فعالیتها شد. بسیاری از فعالان سیاسی دیگر خود را به عنوان فعال حقوق بشر معرفی میکردند. میبایست در برابر موردهایی ویژه و موقعیتهایی تنگنایی قرار گیریم تا دریابیم:
- آیا به راستی همه به جهانشمولی حق باور دارند؟
- آیا همهی دادخواهان دادخواه همگان هستند؟
- آیا همه معتقد به منع مطلق شکنجهاند؟
- آیا میتوان در برابر هر قدرت و شخصیتی ایستاد و برای همگان حق اعتراض و شکایت قایل شد؟
- آیا همه به راستی معتقدند که انسانها برابرند؟
- آیا همه نسبت به پایمال شدن حقوق انسانها در هر موقعیتی حساس هستند؟
موردهایی تازه را در نظر گیریم:
طرح دوبارهی موضوع ساواک و تلاشی گروهی برای اعادهی حیثیت از این دستگاه امنیتی حکومت شاه. در حالی که شواهد انکارناپذیری در مورد شکنجه و قتل زندان سیاسی به دست این سازمان وجود دارد و شاهدان بسیاری زنده هستند، باز عدهای در صدد انکار جنایتکاری ساواک برآمدند، و حتا دستهای از آنان گفتند که خوب کرده است و اشکال ساواک این بوده که در سرکوب و کشتار پیگیر نبوده است. به سران و سخنگویان این جریان که رجوع کنیم، میبینیم از مدعیان پایبندی به حقوق بشر هستند. اما کدام حقوق بشر؟ وقتی سه نفر از زندانیان سیاسی دورهی شاه از پرویز ثابتی، رئیس اداره سوم و قائم مقام ساواک، در آمریکا شکایت کردند، موجی از حمله علیه شاکیان به راه افتاد. این بار حق شکایت زیر سؤال برده شد. توجیه آن: اولویت شکایت علیه حکومت اسلامی؛ هر کس شکایتی از رژیم شاه داشته باشد، در خدمت رژیم اسلامی است. همواره میتوان به موقعیتی حاد که در آن میان دو عمل یا نگرش تعارض وجود دارد، متوسل شد و همگانیت حق را از اعتبار انداخت.
و این چنین است که تقابلی برقرار میشود میان انسان ایرانی و انسان فلسطینی ساکن غزه. اگر کسی دل بسوزاند به حال مردم غزه، انتقاد کند از کشتار آنان و حکومت اسرائیل را نسلکش بخواند، یکباره مورد هجوم قرار میگیرد که همصدا شده است با رژیم ولایی.
و اکنون کار به جایی رسیده که نتانیاهو و ترامپ شاخص حق شدهاند. هر چه اینان میکنند برحق است از جمله تجاوز به ایران. حتا برخی مدعیان دادخواهی که تا دیروز گمان میشد به درکی گسترده از حقوق بشر رسیدهاند، انتقاد از حملهی اسرائیل به زندان اوین را برنمیتابند. جهانشان کوچک است و دو بُعد بیشتر ندارد؛ در آن دور میزنند. از مطلق کردن مخالفت با حکومت ولایی به مطلق کردن حمایت از نتانیاهو میرسند.
پذیرش «کثافتکاری»
مخالفت با حقوق همگان به صورت مستقیم و صریح صورت نمیگیرد. گفتاری جاری میشود که در آن مفهومها بازتعریف میشوند و حقکشی و شکنجه و کشتار موجه میگردد.
دو گفتار در چنین مسیری پیش میروند. نخست گفتار دینی ولایی را در نظر گیریم که در آن محور ولایت تعیین میکند چه چیزی بحق است، چه چیزی نابحق. میتوانیم سخنانی را از قالب این گفتار برگیریم و در آنها به جای مفهومهای دینی و ولایی، مفهومهایی را از قاموس کیش آریایی و شاهی بگذاریم. با این جایگزینی به یک گفتار دیگر میرسیم که در موردهای برشمرده در بالا دیدیم داوریاش دربارهی حق چگونه است.
منسجمترین بیان گفتار ضد ولایی، اما هممنطق با آن، با نظری دربارهی انقلاب ۱۳۵۷ آغاز میکند: رخداد ۱۳۵۷ «شورش فرومایگان» بوده، نه ربطی به دولت شاهنشاه داشته و نه به مردم اصیل آریایی، و این فتنه زمینهساز «اشغال» ایران شده است. جمهوری اسلامی یک حکومت «اشغالگر» است که با کمک «فرومایگان»، فکر تازیان و همدستی روشنفکران و چپگرایان ایران را تصرف کرده است. بر این قرار وظیفهی ایرانگرایان تقابل پیگیر با روشنفکری و چپگرایی و کیش تازیان است. و نیز بنابر این منطق، حملهی اسرائیل و آمریکا، نه حمله به ایران، بلکه حمله به رژیم اشغالگر است، پس باید مورد حمایت ملیگرایان قرار گیرد. هر «کثافتکاری»ای که در جریان این حمله صورت گیرد، علیه رژیم کثیف «اشغالگر» است، پس بجا و روا است. بنابر این همصدا با فریدریش مرتس، صدراعظم آلمان باید از اسرائیل به خاطر «کثافتکاری»اش در ایران تشکر کرد؛ نتانیاهو جور دیگران را کشیده است.
گفتهی سخیف مرتس در آلمان با اعتراض مواجه شد، چون ستایش از حمله به یک کشور دیگر است که دست کم از منظر حقوق بینالملل، ، موجه نیست، و اشاره به سیاست تحریکآمیز طرف مقابل هم باز این حمله را موجه نمیکند. گروهی از ایرانی-آلمانیها هم اعتراض خود را به صورت طرح شکایت از مرتس بیان کردند. از دید آنان مرتس در مصاحبهی تلویزیونیاش در روز ۱۷ ژوئن، همان مصاحبهای که در آن از «کثافتکاری» اسرائیل تشکر کرد، مردم ایران را نادیده گرفته است. بنابر توصیف پرستو فروهر، چهرهی شاخص شاکیان، «او در سراسر این گفتگو هیچ اشارهای به تلفات جانی غیرنظامیان در ایران نکرد؛ در ابراز تأسف از مهلکهی دشواری که مردم ایران در آن گرفتار بودند، کلامی نگفت. در مصاحبه، مردم ایران و رنج آنان زیر بار جنگ و آوارگی مسکوت ماند و جان و زندگی این مردم در زیر آن «کار کثیف» به هیچ گرفته شد.»
شکایت با واکنش تند آن دستهای مواجه شد که خود را به صورت توصیف شده در بالا «ایرانگرا» میخوانند. عدهای از آنان به طومارنویسی و فحاشی علیه شاکیان، به ویژه پرستو فروهر رو آوردند. آن گونه که میتوان در شبکهی X مشاهد کرد حتا به اظهار خوشحالی از قتل مادر و پدر او پرداختند و نوشتند که متأسفاند که خود پرستو هم کاردآجین نشده است.
همهی منتقدان از شکایت از مرتس از این دستهی خوشحال از آدمکشی نیستند، اما ذهنیت آنان هم به گونهای است که نمیتوانند دریابند چگونه میتوان هم مخالف رژیم ولایی بود هم مخالف کثافتکاری اسرائیل و شاکی از ستایشگران از این کثافتکاری. پرستو فروهر خطاب به این گروه میگوید:
میتوان همزمان در برابر تجاوز نظامی به ایران و نظام سرکوبگر و جنگافروز حاکم بر ایران ایستاد. میتوان به نقض حقوق بینالملل و حقوق بشر، به پایمال کردن حرمت و کرامت ایرانیان، از سوی هر شخص و نهاد، اعتراض کرد. این موضع را به رسمیت بشناسید و دست از تحریف و تخریب آن بردارید.
موضعی را که این دسته دارند، میتوان به نفرتشان از رژیم برگرداند، اما نفرت توجیهکنندهی هر گونه ذهنیت و عاملیتی نیست، به ویژه آنکه انسان را ممکن است شبیه دشمنش کند. معیار ، حق است نه نفرت.
انگیزهی نگرانی
باید از این گونه روگردانی از حق و انکار عملی جهانشمولی آن نگران بود. اما مشکل اصلی، یک دستهی راستگرای افراطی فحاش نیست، مشکل گرایشی است که مدام به صورت روگردانی از حقوق انسانی جلوهگر میشود، ضمن ادعایی که برخی سخنگویان آن در مورد حقوق بشر دارند.
انگیزهی اصلی نگرانی در واقع این است: موقعیتهای اضطرار و تنگنا ما را به سوی تنگنظری میبرند و فرهنگ شاید آن توانایی را نداشته باشد که ما را به مناعت طبع فراخواند. تنگنظری ممکن است به یک لحظهی فاشیستی راه برد. خطر جنگ جدی است و از جمله به این دلیل باید به امکان کِش آمدن لحظهی فاشیستی اندیشید.
نظرها
شهروند
این جماعت را با نصیحت و انتقاد نمی توان از اندیشه های فاشیستی رها کرد. ما نیاز مبرم به تشکیل جبهه دموکراتیک مردم داریم که با چهره یا چهره های حقیقی مشخص شود. تنها با شکل گیری بدیلی دموکراتیک میتوان جلوی پیشروی فاشیسم را گرفت. نیروهای دموکرات خود دچار تنگ نظری ایدئولوژیک هستند به همین دلیل توان تشکیل جبهه ندارند. پیش به سوی حکومت مردم برای مردم به دست مردم
ام دی
با درود تحلیل عمیقی بود متاسفانه شواهد و قرائن نشان میدهد بشر در مواجهه با کشت و کشتار اصل منفعت را انتخاب میکند نه درایت و درک و شعور را امیدی به فردا نیست وقتی به سخنان صدراعظم آلمان فکر میکنم کم کم به این باور میرسم که علم سیاست گوساله می زاید
شهروند
در شرایط یسیار حساسی به سر میبریم. فرصت ها هر ساعت از دست می روند. وقت عمل است و فرصت زیادی برای گفتمانهای سیاسی نیست. در این 40 سال به اندازه کافی بحث کرده ایم. از انقلاب مشروطه تا به امروز ما موفق نشده ایم که دموکراسی و آزادی را در کشور برقرار کنیم و این وظیفه تمام نیروهای دموکرات و آزادی خواه است. باید تمام کسانی که حاکمیت را حق مردم می دانند در جبهه دموکراتیک مردمی متشکل شوند و یک یا چند شخص حقیقی را به عنوان مسئول و رهبر جبهه معرفی کنند. اپوزسيون بدون داشتن چهره بیرونی برا مردم وجود خارجی ندارد. حاکمیت از آن مردم است.