«پرونده ایران» روی میز «وزارت جنگ» است یا «وزارت خارجه»؟
علی رسولی- در جمهوری اسلامی اکنون بحث بر سر این است که اگر در بنبست بمانیم و همین ابهام را «خیر» فرض کنیم، فروپاشی حتمی است و اگر دست به بنبستشکنی بزنیم طرف مقابل ابهام را کنار خواهد گذاشت و حمله دوم رخ خواهد داد آن هم با دستور کار تغییر نظام.

علی لاریجانی و عباس عراقچی در دیدار روز یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۴ علی خامنهای و هیات دولت- وبسایت علی خامنهای
سه ماه پس از «خرداد خونین» تهران، هرچند صدای گلولهها خاموش شده، اما در تهران و تلآویو و واشنگتن هنوز «بوی بهبود ز اوضاع جهان» به مشام نمیرسد. «پرونده ایران» که موضوع هستهای تنها بخش کوچکی از آن است، اکنون به مرحلهای رسیده که بهترین توصیفش «ابهام» است؛ نه جمهوری اسلامی میداند طرف مقابل چه نقشهای در سر دارد، و نه اسرائیل و آمریکا مطمئناند ایران در گام بعد چه خواهد کرد.
در روابط بینالملل، «ابهام» دو چهره دارد. یکی «ابهام تاکتیکی» و دیگری «ابهام در بنبست».
گاه یک دولت یا ائتلاف به صورت عمدی دست به «ابهامسازی تاکتیکی» میزند تا انرژی و توان رقیب را صرف پردهبرداری از نیتهای پنهان کند. این تاکتیک هزینه هر واکنش را بالا میبرد و تنش را در سطحی نگه میدارد که شعلههای آن نه برافروخته است و نه فروخفته.
در چنین وضعیتی، دو طرف مناقشه ناچارند مدام شیوههای مقابله خود را بازتنظیم کنند، بیآنکه اطمینان یابند طرف مقابل دقیقا چه میخواهد. این بلاتکلیفی شبیه یک بیحسی موضعی عمل میکند: «جنگ فعال» در کار نیست ولی هر دو طرف با چهره مصمم و ابروهای درهمکشیده به دیگری خیره شدهاند.
در فضای «ابهام تاکتیکی»، هر رویداد میتواند تفسیری متضاد داشته باشد. همین اختلاف بر سر معناست که باعث میشود دستها مدام روی ماشه بلرزد، بیآنکه کسی بداند شلیکی در کار خواهد بود یا نه.
از این «ابهامهای تاکتیکی» در دوران جنگ سرد نمونههای بسیاری میتوان به یاد آورد. سیاست «ابهام هستهای» آمریکا در اروپای غربی یک نمونه آن است. ایالات متحده در رقابتش با اتحاد جماهیر شوروی هرگز بهطور دقیق روشن نکرد که در چه شرایطی از سلاح هستهای تاکتیکی علیه ارتش سرخ استفاده خواهد کرد. این ابهام، بازدارندگی را تقویت میکرد اما همزمان خطر سوءتفاهم را بالا میبرد. نتیجه این ابهام این بود که نیروهای فعال و تصمیمگیر در هر دو طرف تا حد زیادی تلاش خود را معطوف به فهم حرکت بعدی میکردند و در عمل ماهیت تنش در هسته خود سردتر از معمول شده بود.
شوروی هم همین ابهام را در ارتباطش با اروپای شرقی به شکل دیگری داشت. تا مدتزمان کوتاهی پیش از فروپاشی شوروی این کشور تلاش میکرد میزان «فاکتور قابل پرداخت» برای مداخله در رویدادهای اروپای شرقی را مبهم نگاه دارد. مداخله در مجارستان در ۱۹۵۶ و پراگ در ۱۹۶۸ به نحوی بود که آمریکا نمیتوانست مطمئن باشد مسکو تا چه حد حاضر است برای حفظ نقطه تماس شرقیاش هزینه بپردازد؛ در سطح «مداخله رفیقانه» یا «مداخله خونین». رقابت فضایی دو کشور و بحران موشکی کوبا هم دو نمونه دیگر از همین بهرهبرداری از تاکتیک «ابهام» بود.
آرامپز کردن یا پخت سریع؟
تا پیش از جنگ ۱۲ روزه، در «پرونده ایران» هم بارها از همین «ابهام تاکتیکی» استفاده شده است. مهمترین نمونه آن یک دهه زد و خورد خاموش و حملات سایه در سوریه بود. اسرائیل بارها مواضع سپاه و حزبالله را در سوریه بمباران کرد، سرداران ارشد سپاه را در آنجا کشت، اما همیشه بهصورت «ابهامآمیز» مسئولیت را نصفهنیمه برعهده میگرفت. گاهی سخنگوی ارتش تلویحا تایید میکرد، گاهی سکوت.
بارها تاسیسات خجیر، تسای کرج، نطنز و حتی اصفهان هدف خرابکاری یا حمله محدود قرار گرفتند و چهرههای اصلی برنامه هستهای ترور شدند، اما بدون پذیرش مسئولیت.
این تاکتیک عمدا طراحی شده بود تا هزینه هر واکنش احتمالی ایران به شدت افزایش یابد. ایران نمیدانست که آیا باید واکنش نشان دهد یا نه و این واکنش هم بخشی از نقشه طرف مقابل برای به راه انداختن یک جنگ تمام عیار است یا نه.
ایران هم همین تاکتیک را به شکل دیگری به کار میگرفت. مثلا در موضوع هستهای سطح غنیسازی اورانیوم را به ۶۰ درصد رساند ولی حرکت به سمت تسلیحات هستهای را مبهم نگاه داشت. وزارت خارجه و دولت وجود چنین سناریویی را رد میکردند ولی همزمان مشاوران عالی رهبر جمهوری اسلامی به الجزیره میگفتند امکان دارد دکترین هستهای خود را تغییر دهیم.
این «ابهام» باعث شد اسرائیل و غرب همزمان سه سناریو را در نظر بگیرند: فشار دیپلماتیک، تشدید تحریم یا حمله پیشگیرانه. ایران انتظار داشت این تاکتیک با پخش کردن انرژی طرف مقابل برای پیش بردن همزمان هر سه سناریو، از قدرت و تمرکز آنها بر سناریوی نظامی بکاهد. و البته نکاست و با وجود جنگ ۱۲ روزه هنوز کسانی در حلقههای اصلی تصمیمگیری جمهوری اسلامی هستند که این تاکتیک را در شرایط کنونی هم موثر میدانند.
«ابهام» گرچه در شرایط «تنش کنترلشده» میتواند دو سمت نزاع را تا حدی به «احتیاط بیشتر» در اقداماتشان بکشاند ولی در «تخاصمهای فعال» و وقتی که هنوز خونها از خیابانها شسته نشده، عموما عاقبت خوبی ندارد. این همان وضعیت «ابهام در بنبست» است.
از این ستون به آن ستون ...
پرونده مناقشه کنونی اسرائیل و آمریکا با ایران که تا ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ در حالت «ابهام تاکتیکی» بود اکنون به «ابهام در بنبست» رسیده است. به این معنا که خطوط قرمزی در هم شکسته و طرفین از مرزهایی عبور کردهاند که به راحتی نمیتوان آن را به عقب بازگرداند. آمریکا از تسلیم محض جمهوری اسلامی سخن گفته و اسرائیل از تغییر نظام. ایران هم برنامه هستهای و شهرهای موشکی و سامانههای پدافندیاش را نیمهمخروبه در دست دارد و حمله مداوم و مستقیم به اسرائیل و حمله کنترلشده به پایگاههای آمریکایی را هم تجربه کرده است.
مهمترین مسالهای که سبب شده «بنبست ابهام» رخ دهد آن است که امکان معامله بین طرفهای متخاصم وجود ندارد. یعنی توافق (چه پنهان و چه آشکار) که قرار است بدل جنگ باشد یک عنصر کلیدی را در اختیار ندارد: ثمن معاملهای که برای هر دو طرف تحملپذیر باشد. یعنی چیزی روی میز وجود داشته باشد که طرفین بتوانند بر سر آن با هم چانه بزنند.
سطحی از توازن شرایط لازمه هر توافقی است. شرایط ایران اما فرسنگها با توازن فاصله دارد. جمهوری اسلامی در ناچاریهای مختلفی غرق شده است و این تنها به جنبه نظامی و رویارویی با اسرائیل و آمریکا مربوط نمیشود: ناچاری ارزی، ناچاری انرژی، ناچاری آبی، ناچاری معیشتی، ناچاری ارتباطی (رابطه مردم و حاکمیت).
آمریکا و اسرائیل هم تصویر خودشان از جنگ ۱۲ روزه را چنان ترسیم کردهاند که گویا تا یکقدمی خیمه رهبر جمهوری اسلامی رسیدهاند و به هر دلیل، فعلا شمشیر را در نیام کردهاند. وقتی خودتان را در یک قدمی «فتحالفتوح» تصویر کرده باشید قاعدتا جز مذاکره بر سر «تسلیم و انحلال» تن به هیچ مذاکره دیگری نخواهید داد.
این دست پایین ایران و دست بالای تلآویو و واشنگتن، بنبست کنونی را شکل داده است. در منطق نبرد، آنکه دست بالا را دارد شرایط را مشخص و تحمیل میکند. اما آمریکا چه شرایطی را به چه شکلی میخواهد به جمهوری اسلامی تحمیل کند؟ این همان نقطه مبهم است.
غرب، «قادر متعال» نیست، گرچه دوست دارد خود را چنین نشان دهد. مسیر میان «خواستن» تا «توانستن» پر از چاله و راه فرعی است. اینکه اراده آمریکا بر «ایران پس از جمهوری اسلامی» یا «جمهوری اسلامی استحاله شده» یا «جمهوری اسلامی به شدت ضعیف» باشد الزاما به معنای «تحقق» آن نیست. اما نکته مهم این است که در سایه ناچاریهای رنگارنگ جمهوری اسلامی تا حد زیادی «امکان تحقق» این ایدهها بیشتر از هر زمان دیگری شده است.
جمهوری اسلامی هم توهم ندارد و تا حد زیادی به این باور رسیده که «آش تغییر نظام» روی آتش است. در واکنش تهران در تلاش است تا ابزاری به دست آورد تا آشپز را به پختن آشی دیگر مشغول کند.
همپیمانی با چین؟ ساخت بمب اتمی؟ یک اقدام ضربتی خیرهکننده؟ امید به معجزه؟؛ اینها را در صحبت مشاوران رسمی و غیررسمی نظام جمهوری اسلامی پس از جنگ ۱۲ روزه میتوان شنید. این نسخهها برای شکستن بنبست مطرح میشوند. اما طرف مقابل هم برای کشاندن جمهوری اسلامی به چنین بنبستی کم هزینه نکرده که حالا بگذارد به سادگی از این وضعیت خلاص شود.
در جمهوری اسلامی اکنون بحث بر سر این است که اگر در بنبست بمانیم و همین ابهام را «خیر» فرض کنیم، فروپاشی حتمی است و اگر دست به بنبستشکنی بزنیم طرف مقابل ابهام را کنار خواهد گذاشت و حمله دوم رخ خواهد داد آن هم با دستور کار تغییر نظام.
سخنان روز یکشنبه علی خامنهای در دیدار با مسعود پزشکیان و اعضای هیات دولت آیینهای از وضع کنونی است. او میداند که ترکیب بنبست و ابهام چگونه علیه نظامش کار میکند:
روحیهی کار و تلاش را غلبه بدهیم بر حالت «نه جنگ، نه صلح» که دشمن میخواهد بر ما تحمیل کند. یعنی یکی از ضررها و خطرهای کشور همین حالت «نه جنگ، نه صلح» است که خب خوب نیست، فضای خوبی نیست.
اینها اما «توصیههای حکیمانه» است نه «دستورالعمل اجرایی». جمهوری اسلامی نمیداند با بنبست کنونی چه باید بکند. غرب هم هنوز تکلیفش با هدف غایی «تغییر جمهوری اسلامی» روشن نیست؛ چقدر حاضر است برای آن هزینه بدهد؟ مخاطراتش چیست؟ مزیتهایش به مخاطراتش میچربد؟
این شرایطی به شدت خطیر برای هر دو طرف است. در برهم خوردن توازن و گیر افتادن یک طرف در بنبست همیشه امکان بروز شگفتی وجود دارد. ساعت به ضرر هر دو طرف تیکتاک میکند و تنها چیزی که برای ناظران روشن است این است که «چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند».
نظرها
نظری وجود ندارد.