ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

وقتی غزه، تهران را لمس کرد!

ناتو، پهلوی و پروژه خطرناکِ اسرائیل برای ایران

سیاوش سریر ـ چهار دهه پس از رجزخوانی‌های بی‌پایه و در میانه‌ی بحرانی جهانی، ایران با آشفتگی درونی و تهدیدهای بیرونی روبه‌روست. از گسترش ناتو و امپراتوری بی‌نقاب غرب، تا نسل‌کشی غزه و پروژه استعماری اسرائیل، جهان به سوی نظمی تازه و چندقطبی پیش می‌رود. در این میان، مفهوم ایران بار دیگر بازتعریف می‌شود: نه در انحصار سلطنت و نه ولایت، بلکه در تکثر فرهنگی و همبستگی جنبش‌های اجتماعی. «زن، زندگی، آزادی» افقی است برای آینده‌ای رهایی‌بخش، در برابر گذشته‌ای سرکوبگر و ارتجاعی پهلویسم.

دیدگاه
این مقاله در بخش دیدگاه منتشر شده است. نظرهای مطرح‌شده در این بخش، دیدگاه نویسندگان را بازتاب می‌دهند و نه لزوماً دیدگاه تحریریه زمانه را. زمانه آمادگی دارد نظرهای در برابر این دیدگاه را نیز منتشر کند.

نظمِ جهان که در خدمت آسایشِ لیبرال دموکراسی غربی بود، دچار در هم ریختگی شده است. امواج کژ و کوژی در حال شکل‌گیری هستند که بیش از آنکه نشانگرِ اختلافات سیاسی یا بحث‌های ژئوپولیتیکی باشند، بر مسئله‌ی بحرانِ پایان ناپذیرفته سرمایه‌داری متأخر تأکید دارند. حتی اگر نامگذاری یانیس واروفاکیس برای سیستم اقتصادی جدید «تکنوفئودالیسم» را نپذیریم، تحلیل او مبنی پایانِ سرمایه‌داری به شکلی که می‌شناختیم، اهمیتِ تکنولوژی در حوزه اقتصاد و شکل‌گیری نوعی نوین از فئودالیسم که موجب درگیری‌های تازه می‌شود را باید جدی گرفت. نظم‌ها به‌شکلی تدریجی پدید می‌آیند، اما می‌توانند به سرعت تغییر یابند. 

پس از پایان جنگ جهانی دوم، نظم جهانی تازه‌ای شکل گرفت؛ نظمی که بر پیروزی متفقین، برتری ایالات متحده آمریکا و بازسازی اروپا علیه شوروی مبتنی بود. جهان غرب تلاش کرد با ایجاد شبکه‌ای از پیمان‌ها و سازمان‌ها، نفوذ شوروی را مهار کند. در این میان، ناتو در ۱۹۴۹ شکل گرفت، پیمانی که فرانسه و بریتانیا آن را ستون فقرات اروپای آزاد معرفی کردند. در سال ۱۹۵۲ استالین، با ارسال یادداشتی خواستار یک آلمان متحد اما بی‌طرف شد، اما غرب، و خود آلمان غربی، در برابرش ایستادند. در این میان، فاشیسم دیگر برای غرب اهمیت ماهوی نداشت، از همین جهت بود که در برابر عضویت آلمان غربی در ناتو جلوگیری نکرد. و بعدتر وقتی خروشچف پیشنهاد جدیدی را برای یکپارچگی آلمان مطرح کرد، غرب با مقاومت شدید در برابر اتحاد واقعی شرق و غرب اروپا، راه تقابل را برگزید. ناتو نه تنها در دوران جنگ سرد یک پیمان دفاعی بود، بلکه به ابزاری برای مداخله و بازتعریف ژئوپلیتیک بدل شد. نمونه‌های اولیه این رویکرد را می‌توان در تأسیس ارتش آلمان غربی و تجهیز آن، در حالی که طبق قرارداد ۱۹۴۹ هرگز نباید ارتشی می‌داشت، مشاهده کرد. در این دوران، جنبش‌های مردمی و صلح‌طلبان در آلمان، فرانسه و لوکزامبورگ از مادران صلح تا کشیش پروتستان مارتین نویمولر، از جنبش زنان تا حزب کمونیست آلمان غربی و حتی رهبران سندیکاها و حزب سوسیال دموکرات به مخالفت با نظامی‌گری نوین آلمان برخاستند، اما فشار آمریکا و پروژه امنیتی غرب بر تصمیمات داخلی کشورها غالب شد، حزب کمونیست ممنوع شد و ناتو با تمام توان خود به جریان افتاد. سربازی در آلمان غربی اجباری شد و بودجه‌ها جهت نظامی‌گری خرج شد. امروز نیز در آلمان سخن از سربازی اجباری و هزینه‌های نظامی‌گری است. فردریش مرتز با صراحت بیان کرد: ما دیگر توان تقبل هزینه‌های رفاه اجتماعی را نداریم. اما او نگفت، چگونه هزینه تأمین جنگِ اوکراین را دارد؟  

با فروپاشی شوروی، پیمان ورشو نیز در دهه ۹۰ میلادی نیز از بین رفت، دیگر رقابت نظامی‌ای وجود نداشت و طبق قرار و مدارها، نیازی نیز به ناتو یا پیمان آتلانتیک وجود نداشت. ناتو اما نه تنها منحل نشد بلکه گسترش یافت و شرق اروپا و حتی مناطقی از جنوب اروپا تحت نفوذ و تهدید خود قرار داد.

نظم گذشته بر هم خورده بود، اما بخش نظامی و گفتمانی غرب همچنان نظمِ خود را حفظ کرده و حتی گسترش می‌داد.  

یوگسلاوی، با همه استقلال و تنوع قومی خود، نخستین قربانی این توسعه‌طلبی بود؛ کشوری که در دل بلوک غیرمتعهد باقی مانده بود و یکی از معدود اقتصادهای موفق سوسیالیستی را رهبری می‌کرد، اما ناتو با هدف تسلط بر مناطق استراتژیک آن را تجزیه کرد و در جریان جنگ‌های خونین، صدها هزار نفر کشته شدند. ناتو به عمد بر روی اختلافات قومی سرمایه‌گذاری کرد، از این طریق، رقیبی اساسی از پای در آمد و اروپا به‌طور مطلق در اختیار سیستم نظامی-گفتمانی غرب باقی ماند.

عراق صدام یا لیبی قذافی نیز داستان مشابهی دارند؛ قذافی که با همه تناقض‌ها و شکل نفرت‌انگیز دیکتاتوری‌اش، کشوری مستقل را اداره می‌کرد، با وجود باج‌های کلانی که به تونی بلر، سارکوزی و باقی رهبران جهانِ اصطلاحاً آزاد داد، با مداخله ناتو سرنگون شد و نتیجه، قتل‌عام ده‌ها هزار نفر، تشکیل دو دولت رقیب و بازگشت برده‌داری به این کشور بود.

طارق علی در تحلیل خود از «برخورد بنیادگرایی‌ها» این وضعیت را به عنوان «امپراتوری بدون نقاب» معرفی می‌کند، امپراتوری‌ای که دیگر نیازی به پوشاندن خشونت و سلطه خود نمی‌بیند.

 اگر روزگاری جان اف کندی در میان استقبال یک میلیون آلمانی در برلین غربی با شعار «من یک برلینی هستم» می‌توانست حداقل افکار عمومی غرب آلمان را نسبت به ایده آزادی و دموکراسی تهییج کند، و موجب خشمِ خروشچف شود، امروز سخنرانی‌های ترامپ، فردریش مرتز و مکرون بیشتر به کاریکاتورهایی رقت‌انگیز می‌مانند. همان‌طور که فوکو تأکید می‌کند، قدرت تنها زمانی کارکرد دارد که بتواند «خطاب‌های مشروعیت‌بخش» بیافریند؛ فقدان چنین مشروعیتی در غرب سبب شده که حتی جنگ اوکراین هم نتواند نظم و اعتبار پیشین را بازگرداند.

حمله دوم پوتین به اوکراین صرفاً تهاجمی نظامی نیست، بلکه نشانه‌ای از بازگشت «سیاست قدرت» و آغاز نظم چندقطبی در جهان است، بازگشتی که نشان می‌دهد دوران «سرمایه‌داری بی‌مرز» و نفوذ مطلق غرب پایان یافته است. حالا ایده جنگ و هزینه‌های گزاف برای نظامی‌گری، دیگر نیاز به توجیهات مشروعیت‌زا ندارد، همه جا دشمنی هست که باید برابرش تا دندان مسلح شویم، و این را از جیب شهروندانی پرداخت می‌کنیم که اصولاً در جریان تصمیم‌گیری‌ها نیستند. تلاش‌های مکرر فرانسوی‌ها علیه سیاست‌های ریاضت‌های اقتصادی، از جلیقه زردها و تظاهرات علیه افزایش سن بازنشستگی، تا پیروزی جبهه چپ رادیکال در انتخابات اخیر، نتوانسته هیچ کدام از سیاست‌های او را متوقف کند. دولتِ سوسیال دموکرات و دموکرات مسیحی آلمان در حوزه‌های مهاجرت، نظامی‌گری و رفاه اجتماعی بیشترین شباهت‌ها به حزب فاشیستی آ.ف.د را دارد.

کشورهای دوستِ آمریکا دچار نوعی سرگردانی هستند، شاید حق با ژنرال دوگل بود، که در سال ۶۳ میلادی به دنبال مستقل کردن اروپا از آمریکای کندی بود، هرچند موفقیتی کسب نکرد. 

واروفاکیس به‌شکلی هوشمندانه پیش‌بینی کرده بود، که به‌زودی آزادی‌خواهان اروپایی مجبور می‌شوند میان آمریکا و چین دست به انتخاب بزنند، چرا که در آمریکا و سراسر جهان آزاد، اقتصاد برای انسان تصمیم می‌گیرد، و در چین هنوز انسان برای اقتصاد! آیا صدای سومی نیز شنیده می‌شود؟ 

پروژه استعماری اسرائیل و «مرزهای در حال حرکت»

هنوز نه! اما نشانه‌های یک جنبش بین‌المللی ضدسرکوب حول فلسطین و قتل عام غزه در حال شکل‌گیری است. این جنبش هر چند به شدت در «جهان آزاد» سرکوب می شود، و هنوز نتوانسته است در کشورهایی چون چین تحرکی ایجاد کند، اما نخستین شراره‌های یک مقاومت بین‌المللی، شکل‌گیری همبستگی عمومی و اشکالی از سازماندهی را نشان می‌دهد، چیزی که به شکلی محدودتر همزمان با جنبش «زن، زندگی، آزادی» دیده بودیم. مسئله خشونتی که علیه فلسطینیان انجام می‌شود، فراتر از مسئله ریاکاری غربی‌هاست، نسل‌کشی جلوی چشم جهانیان صورت می‌گیرد، و توسط کشورهای «جهان آزاد» حمایت می‌شود، در حالی که کشورهای مستقل‌تر، جز بیانیه‌های کم‌رمق کاری از پیش نمی‌برند. 

اسرائیل از آغاز نه یک دولت ملی عادی، بلکه پروژه‌ای استعماری بود که در متن تقسیمات پساعثمانی و توافق سایکس–پیکو با پشتیبانی بریتانیا و سپس آمریکا شکل گرفت. ادوارد سعید نشان داده است که شرق همواره صحنه‌ای برای سلطه و مهندسی غربی بوده است و اسرائیل تجسم این نگاه است؛ یک پایگاه استعماری در قلب خاورمیانه، مأمور بازتعریف مرزها و تضعیف دولت‌ها جهت سیاست‌های اقتصادی آمریکا و «جهان آزاد». از اشغال فلسطین، تا اشغال بلندی‌های جولان در ۱۹۶۷، حمله به جنوب لبنان و کشاندن این کشور به جنگ داخلی تا بمباران‌های مداوم دمشق و امروز نفوذ در مناطق دروزی‌ها، سیاست اسرائیل چیزی جز پیشبرد «مرزهای در حال حرکت» نبوده است.

ایلان پاپه، این روند را «عادی‌سازی استعمار» می‌نامد: اشغالگری که به مرور به وضعیتی دائمی بدل می‌شود و حتی قبح تغییر مرزها را کنار می‌گذارد. سوریه پس از ۲۰۱۱، با خیزش مردمی نوید نوعی انقلاب مردمی را می‌داد، اما مداخله قدرت‌های خارجی از عربستان و ترکیه و ناتو تا پوتین و سلیمانی، انقلاب را ویران کردند، هزاران کشته و میلیون‌ها آواره، با حفظ اسد، شاید ابتدا نوعی خشم و سرخوردگی ایجاد شد، اما با معامله‌ای که غرب برای آوردن احمد الشرع کرد، نوعی ناباوری از عدم عاملیت مردم پدید آمد. گویی مردم سوریه از تاریخ خود کنار گذاشته شده‌اند، و البته این بهترین فرصت را برای اسرائیل فراهم کرد؛ جایی که بدون هزینه جدی، دشمن دیرینه خود را تضعیف و موقعیت استراتژیک خود را تثبیت کرد.

غزه نقطه عطف تاریخ معاصر است. آنچه ایلان پاپه آن را «نسل‌کشی تدریجی» نامیده بود، در غزه به‌صورت آشکار اتفاق افتاد... و این پروژه تنها محدود به فلسطین نیست؛ الگویی است برای کل منطقه: تکه‌پاره‌سازی کشورها از طریق خشونت لجام گسیخته، بمباران گسترده، فروپاشی دولت‌ها و از میان بردن امکان مقاومت.

غرب هم دیگر زحمت تظاهر به اخلاق را به خود نمی‌دهد. همان دولت‌هایی که در گذشته القاعده را دشمن می‌خواندند، امروز شاخه‌های آن را به عنوان «شریک سیاسی» می‌پذیرند و وزیر خارجه اصطلاحاً فمینیست آلمان به ملاقات رهبر گروهی می‌رود که دستش به خون هزاران سوری آلوده است. این همان چیزی است که فوکو «سیاست حقیقت» می‌نامد: ساخت واقعیت جدید از طریق قدرت، حتی اگر سراسر دروغ باشد.

اما ماجرای غزه جداست، شاید به‌علت مقاومت متراکم بدن‌ها، شاید به‌علت غیر قابل باور بودن سطح خشونت و کشتار. غزه نقطه عطف تاریخ معاصر است. آنچه ایلان پاپه آن را «نسل‌کشی تدریجی» نامیده بود، در غزه به‌صورت آشکار اتفاق افتاد؛ کشتار هزاران غیرنظامی، ویرانی کامل زیرساخت‌ها و نابودی شهر و زندگی، گرسنگی دادن، کودک‌کشی و کشتار خبرنگاران، نیروهای صلح، اسرائیل امروز دیگر قبح همه چیز را کنار گذاشته است و رسماً مرزهای فلسطین را به نفع خود بازتعریف می‌کند. این پروژه تنها محدود به فلسطین نیست؛ الگویی است برای کل منطقه: تکه‌پاره‌سازی کشورها از طریق خشونت لجام‌گسیخته، بمباران گسترده، فروپاشی دولت‌ها و از میان بردن امکان مقاومت. حمله اسرائیل به قطر، نشان داد، حتی با داشتنِ مهمترین پایگاه‌های آمریکایی و دلارهای نفتی شما در امان نیستید. 

از بیم و امیدهای ایران

وضعیت ایران، نسبت به کشورهای عربی، پیچیده و بغرنج‌تر به نظر می‌رسد. با وجود چهار دهه سیاست خارجی مبتنی بر رجزخوانی، هزینه‌های فراوان نظامی و یک سیاست منطقه‌ای ماجراجویانه، به نظر می‌رسد، ایده‌های امنیتی جمهوری اسلامی، برای حفظ نظام، فاقد کارکرد طولانی‌مدت بوده‌اند.

از سوی دیگر و در میانه این آشوب جهانی، ایران گرفتار بحران عمیق درونی است. جمهوری اسلامی، چهار دهه پس از انقلاب ۱۳۵۷، نه به وعده عدالت اجتماعی پایبند مانده، نه به شعار آزادی، و حالا پایه‌های استقلال ایران نیز لرزان شده‌اند. آبراهامیان در «ایران بین دو انقلاب» نشان داده است که قدرت در ایران مدرن همواره بر ائتلاف‌های شکننده میان طبقات و گروه‌ها استوار بوده و جمهوری اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیست. ائتلاف روحانیت، بازار و طبقه متوسطی که روزی پایه‌های حکومت را شکل داد، امروز فروپاشیده است. فساد ساختاری، اقتصاد رانتی، سرکوب زنان و اقوام و فقدان هر چشم‌انداز توسعه پایدار، نظام را از درون پوسانده است.

محمدرضا فشاهی در جزوه کوتاهی که در روزهای منتهی به انقلاب منتشر می‌کند، تأکید می‌کند که درآمدهای نفتی، رشد اقتصادیِ کوتاه‌مدت، خریدهای انبوه نظامی، و داشتن یکی از برترین ارتش‌های منطقه نتوانست حکومت پهلوی را حفظ کند، چرا که پایه‌های اجتماعی آن سست شده بودند. جمهوری اسلامی نیز با وجود انواع مختلف نیروهای نظامی، دستگاه‌های عریض و طویل بوروکراتیک، هزینه‌های وحشتناک برای جاانداختن ایدئولوژی خود، موشک‌ها و پهپادها و نیروهای امنیتی‌اش، در وضعیتِ کنونی، فاقد پشتوانه ملی است، و همین حاکمیت‌اش را محکوم به زوال و شکست کرده است.  

جمهوری اسلامی، چهار دهه پس از انقلاب ۱۳۵۷، نه به وعده عدالت اجتماعی پایبند مانده، نه به شعار آزادی، و حالا پایه‌های استقلال ایران نیز لرزان شده‌اند.

با این حال، جامعه ایران همچنان در تقلاست تا مسیر خود را بپیماید و با وجود وضعیت بغرنج اقتصادی و سرکوب گسترده حکومتی، همچنان دارای نوعی مصلحت سنجی ملی و همبستگی عمومی است. جنبش‌های اجتماعی ـ از کارگری و دانشجویی تا جنبش زنان و «زن، زندگی، آزادی» ـ نشان داده‌اند که جامعه در حال پوست‌اندازی است. بیات در مفهوم «زندگی به‌رغم دولت» توضیح می‌دهد که مردم در جوامع استبدادی، حتی در نبود امکان انقلاب کلاسیک، در زندگی روزمره نوعی مقاومت تولید می‌کنند. ایران امروز مصداق روشن این نظریه است. تا پیش از حمله اسرائیل به ایران، ایرانیان توانسته بودند، تا حدی مقاومت خیابانی‌شان را در قالب‌های مختلف پیش ببرند، بر حکومت فشار بیاورند و حتی امکان چانه‌زنی غیرمستقیم پیدا کنند. در نوروز ۱۴۰۴، نوعی حس برتری فرهنگی بر حکومتِ شیعه‌گرا میان مردم شکل گرفته بود. یکی از بزرگترین اعتصابات در حوزه حمل و نقل (کامیون‌داران) تنها چند هفته پیش از حمله اسرائیل رخ داده بود.

حملات اسرائیل ضعف‌های شدید امنیتی جمهوری اسلامی را برملا کرد، آن‌ها در برابر ملت تحقیر شدند، همزمان اما مردم ایران، در یک لحظه مشخص تاریخی، احساس بی‌پناهی عجیبی کردند.

ایران؛ مفهومی تاریخی و چندصدایی در برابر استبداد و اشغال

از سویی تمامی رجزخوانی‌های چهار دهه گذشته به شدت پوچ به نظر می‌رسید، و از سمت دیگر، اسرائیل حالا وارد مملکت آن‌ها شده بود، همان اسرائیلی که در حال نسل‌کشی در غزه بود. حضور هواپیماهای اسرائیلی در آسمانِ تهران، برای آنی امکان لمس غزه را به ایرانیان داد. سرنوشت‌ها چندان دور از هم به نظر نمی‌رسید، تهران نیز می‌توانست حالا در کنار غزه، طرابلس، بغداد، دمشق و بیروت قرار بگیرد. آن تاریخ جمعی، خاطره مشترک از شکست‌ها و زخم‌ها، در این لحظه تاریخی به کمک ایرانیان آمد. هیچ‌کس به خیابان نریخت. اپوزیسیون وابسته در آزمون استقلال شکست خورد و به‌شدت از چشم مردم افتاد. فراخوان‌های متعدد رضا پهلوی در کنارِ سخنرانی‌ها و دعوت‌های شخص نتانیاهو برای شورش همزمان با حملات اسرائیل با شکست کامل و مفتضحانه‌ای مواجه شد. مردم ایران حتی در اوج نارضایتی، حاضر نشدند در کنار اشغالگر خارجی قرار گیرند. این همان چیزی است که مسکوب درباره مفهوم ایران یادآور شده است: ایران مفهومی تاریخی و فرهنگی است که هیچ حکومتی نمی‌تواند آن را در انحصار خود گیرد.

جذابیت ایده‌ی ایران، در تکثر آن است. فراموش نکنیم، مفهومِ کشور ایران، تا پیش از حکومت صفوی بر پایه تک‌قومیتی، تک‌زبانی یا تک‌مذهبی نبوده است و آنچه پیونددهنده اقوام، مذاهب و زبان‌های گوناگون بوده، تاریخ و همزیستی طولانی میان این گروه‌های مختلف ملت است، امری که نوعی خاطره جمعی، فهمِ برابر و سرنوشت مشترک را ساخته است. از دوره صفوی، ایرانِ مدرن بر پایه‌ی دو بنیانِ استبداد (شاهنشاهی) و  نابرابری مذهبی (تشیع)، تغییر شکل یافت. همراهی این دو، به چنان وضعیت و انحطاطی منجر شد که رگه‌های آن را در کتبی چون روضه‌الصفا و رستم‌التورایخ می‌بینیم. جنبش درخشان مشروطه اصولاً آمد که در برابرِ این نابرابری بنیادین بایستد و آن را محدود کند. ایده‌ی مساوات که موجب کشاکش شدیدی در دوران مشروطه شد، تشکیل عدلیه خانه و مجلس شورای ملی، دقیقاً در برابر شیوه‌های استبدادی و نابرابری قرار می‌گرفتند. 

مفهومِ کشور ایران، تا پیش از حکومت صفوی بر پایه تک‌قومیتی، تک‌زبانی یا تک‌مذهبی نبوده است و آنچه پیونددهنده اقوام، مذاهب و زبان‌های گوناگون بوده، تاریخ و همزیستی طولانی میان این گروه‌های مختلف ملت است، امری که نوعی خاطره جمعی، فهمِ برابر و سرنوشت مشترک را ساخته است.

از سوی دیگر مشروطه، به‌شکلی بنیادین در برابر مرکزگرایی استبدادی نیز قرار می گرفت. تلاش‌های بسیاری، از سوی «حاشیه»ها صورت گرفت تا قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی امضا شود. این قانون، مشروطه را از دروازه‌های محصور تهران به خارج از آن و سراسر چهار ایالت و ۱۲ ولایت ایران گسترش داد.

ناسیونالیسم پهلوی و تداوم استبداد تا کنون

 سیاست‌های یکسان‌سازی پهلوی‌ها با تحمیل فارس‌گرایی و سرکوب زبان‌ها و هویت‌های دیگر، شکاف‌های عمیقی برجای گذاشت. بلوچ، کرد، عرب و ترکمن، یا گیلک در این پروژه نه به‌عنوان شهروند برابر، بلکه به‌عنوان «دیگری»هایی دیده شدند که باید در ملت واحد حل شوند. فارسی از پایه‌های یک ادبیات درخشان، یک زبان دیوانی، و یک زبانِ به‌شدت مهمِ میانجی، تبدیل به ابزار سلطه‌طلبی یک خاندان شد. این حکومت پهلوی بود که با هزینه‌های زیادی، و به‌خصوص با نگاه به فهمِ غرب از ما (به‌عنوان پرشیا)، تلاش داشت تا نوعی ملت‌سازی جدید را با تکیه بر باستان‌گرایی و فارس‌گرایی تحمیل کند. هرچند این نوع ناسیونالیسم ابتدا در شکلی «رمانتیک» در آثار برخی از روشنفکران دوران مشروطه بیان شد، اما شیوه‌ی دولتی و سرکوبگر آن در دو حکومت پهلوی رخ داد. 

ایده پهلوی، در بن‌مایه خود، غیر از وجوه استبدادی، سرکوبگر و لمپنی، اصولاً فاقد خلاقیت‌های لازم برای تخیل جامعه‌ای دیگر است.

از سوی دیگر کوششِ انقلاب ۵۷ برای محدود کردنِ استبدادِ شاهنشاهی، و پدید آوردن آزادی، به استبدادِ خونین ولایت فقیه و آن ستونِ دوم (مذهب) انجامید. تلاش‌های جامعه ایرانی تا پایان سال ۹۶، به‌خصوص در جنبش سبز، معطوف به بازپس‌گیری آرمان‌های شکست‌خورده انقلاب ۵۷ بود، از مسئله‌ی سهیم شدن در امر سیاسی، تا پیگیری حق رأی، مطبوعات آزاد، حکمرانی قانون و برابری اقوام، مذاهب و زنان. از سال ۹۶ به بعد جامعه به شکلی رادیکال‌تر، به دنبال پیگیری همان خواسته‌ها رفته است، به علاوه، خواست برابری و عدالت اقتصادی به یکی از مهمترین مطالبات تبدیل شده است. 

پروژه کنونی پهلوی در این وضعیت، بازتولید یک گذشته‌ سرکوبگر است، دعوت به بازگشت به شیوه استبدادیِ شاهنشاهی است، بر مبنای نوعی نوستالژیِ مدیایی شکل گرفته است، و نوستالژی اصولاً اشاره دارد به چیزی که از دست رفته است، در نتیجه ایده پهلوی، در بن‌مایه خود، غیر از وجوه استبدادی، سرکوبگر و لمپنی، اصولاً فاقد خلاقیت‌های لازم برای تخیل جامعه‌ای دیگر است.

شکستِ فراخوان‌های رضا پهلوی، و بی‌اعتنایی مطلق جامعه به آن‌ها، اما این امر را به او و اطرافیانش اثبات کرد، که در هیچ وضعیتی به غیر از حمله اسرائیل به ایران و تغییر نظام به میانجی بمباران و اشغال، او شانسِ بازگشت سلطنت یا قدرت را ندارد. در نتیجه، پهلوی جز اسرائیل و همراهی تمام قدِ سیاست‌های هولناکِ نتانیاهو که به دنبالِ تضعیف تمامی کشورهای منطقه و تبدیل شدن به تنها ابرقدرت منطقه است، ندارد. پیوند پهلوی با اسرائیل، خطر تجزیه و هرج‌ومرج را برای ایران تشدید می‌کند، همان‌طور که تجارب یوگسلاوی و لیبی نشان داد. اسرائیل به‌خوبی از پروژه‌های ناتو و آمریکا آموخته است، که یک دولت ضعیف، فاسد و بدون مشروعیت و یک کشور چند تکه و هرج‌ومرج‌زده، بهترین گزینه برای ادامه سیاست‌های استعماری اوست. 

زن، زندگی، آزادی؛ بازتعریف مفهوم ایران و همبستگی نوین

در برابر این تهدید، جنبش «زن، زندگی، آزادی» افق تازه‌ای گشوده است. این جنبش توانست ایران را از زیر خروارها خاک «فارس گرایی» پهلوی و «شیعی‌گرایی» جمهوری اسلامی بیرون بکشد. حرکتی که با شعار زن، زندگی و آزادی آغاز شد، به‌سرعت سراسر ایران را درنوردید و حاشیه‌ها را به متن آورد: بانه، بوکان، ایذه، جم، ایرانشهر و ترکمن‌صحرا در کنار تهران، رشت، مشهد و شیراز. زنان کرد و بلوچ با واسطه زبان فارسی، نه به‌عنوان زبانی تحمیلی، بلکه به عنوان پلی برای همبستگی، با یکدیگر سخن گفتند.

این جنبش نوعی همبستگی ملی آفرید که سلسله‌مراتب نمی‌شناخت. ایران به‌مثابه فضایی رهایی‌بخش پدیدار شد، نه به شکل ملی‌گرایانه، ناسیونالیستی یا فاشیستی، بلکه در چارچوب تکثر فرهنگی و آزادی اجتماعی. همان‌طور که ژانت آفاری درباره مشروطه گفته است، لحظات تاریخی زمانی اهمیت دارند که «امکان‌های تازه‌ای برای تصور جامعه» خلق کنند. «زن، زندگی، آزادی» چنین لحظه‌ای بود؛ لحظه‌ای که مفهوم ایران بازتعریف شد، نه تحت سلطه حکومت یا سلطنت، بلکه از خلال همبستگی آزاد مردمش.

در این چشم‌انداز، پهلوی نه تنها پاسخی برای بحران ایران نیست، بلکه بازگشت به گذشته‌ای است که ریشه بسیاری از بحران‌ها بوده است. آینده ایران تنها در گرو جنبش‌های مستقل و آزادی‌خواه است که بتوانند با اتکا به تکثر فرهنگی و اجتماعی، مفهومی تازه و رهایی‌بخش از ایران بسازند. اگر چنین شود، ایران نه به‌رغم تاریخ پرزخم خود، بلکه به‌واسطه همین تاریخ و تکثر، قادر به خلق آینده‌ای آزاد و پایدار خواهد بود.

منابع:

  1. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۱۹۸۲.
  2. محمدرضا فشاهی،بحران کنونی ایران، گوتنبرگ- تهران، ۱۳۵۷.
  3. شاهرخ مسکوب، هویت ایرانی و زبان فارسی، ۱۳۷۵.
  4. آصف بیات، زندگی به‌رغم دولت: مقاومت روزمره در ایران و خاورمیانه، دانشگاه شیکاگو، ۲۰۰۷.
  5. ژانت آفاری، تاریخ مشروطه ایران و تحولات اجتماعی، نیویورک، ۲۰۰۶.
  6. ایلان پاپه، The Ethnic Cleansing of Palestine، لندن، ۲۰۰۶.
  7. ادوارد سعید، Orientalism، نیویورک، ۱۹۷۸.
  8. طارق علی، Clash of Fundamentalisms، لندن، ۲۰۰۲.
  9. میشل فوکو، Discipline and Punish، نیویورک، ۱۹۷۵.
  10. یانیس واروفاکیس: تکنوفئودالییسم، لندن، ۲۰۲۳.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.