دیدگاه
سلطنت طلبان و امید به دور دوم جنگ: چرا آتشبس برای آنها غیرقابل تحمل است؟
بمبارانی که نقابها را درید
علی جوادی در این دیدگاه از جنگ ۱۲ روزه همچنان لحظهای رسوا کننده مینوسید، لحظه رسوایی و عریانی نه فقط جمهوری «باتوم، منبر، و موشک»، بلکه رضا پهلوی، «پادشاهی در یونیفرم اسرائیل»، که تاجش را در «خون و خاکستر» مردم جستوجو میکند.

یک پارچه سفید که با رنگ قرمز بر آن نوشته شده «سلطنت ولایت یکصد سال جنایت» در تظاهرات جمعههای زاهدان

در هر دوران، ماسکها نقش خود را دارند. یکی برای بزک پوسیدگی نظم حاکم، یکی برای تزیین جنایت به نام «امنیت ملی»، و یکی برای مسخ اراده تودهها با افسانهسازیهای فریبکارانه. اما گاه تاریخ، بیرحمانه، این ماسکها را پاره میکند و چهره واقعی نیروهایی که خود را مدافع «آزادی» مینامند، در عریانی خون و فرصت طلبی آشکار میسازد.
جنگ دوازده روزه میان جمهوری اسلامی و اسرائیل و آمریکا –رقص مرگ پهپادهای اسرائیلی در آسمان – به لحظهای رسواکننده بدل شد؛ نه تنها رژیم اسلامی، بلکه «اپوزیسیون سلطنت طلب» نیز عریانی رسوای خود را به نمایش گذاشت.
این جنگ تنها نبردی نظامی نبود، بلکه یک دوئل تروریستی میان دو هیولای بشری بود: یکی ملیس به عبا، نعلین و عمامه و اسلام، و دیگری به کراوات و فاشیسم و اف- ۳۵. یکی به نام «مقاومت» و دیگری با نقاب «دفاع پیشگیرانه». اما آنچه در این جنگ له شد، تنها پادگانها و سایتهای هستهای نبود، بلکه تن و جان مردم، خانهها، مدارس، و بعضا رویاهایی نابود شدند که کودک برای فردای بهتر در سر میپروراند. این نبرد نه برای آزادی، بلکه آغاز بازتولید غزه با زیرنویس فارسی بود.
دوازده روز آتش، دود و دروغ
در این دوازده روز، موشکها به سوی «اهداف نظامی» پرتاب شدند، اما خانهها و زندگیهای غیرنظامیان نیز هدف قرار گرفت. مدعیان «خنثی کردن تهدید هستهای رژیم» بیمقدمه از بمباران نطنز به شلیک بر شهروندان مشهدی رسیدند. آمار رسمی رسانهها از «مراکز موشکی و فرماندهی» میگفت، اما در حاشیه، نزدیک به هزار غیرنظامی کشته شدند. این اعداد، فقط ارقام نیستند؛ کودکانیاند که در مدرسه جان باختند، مادرانی که داغدار شدند، کارگرانی که دیگر در خانههایشان منتظر بازگشت به کار نخواهند بود.
و وزیر جنگ اسرائیل با بیپروایی هشدار داد: «اگر لازم باشد، همه جا را میزنیم.»
«همه جا» همان نسخهای است که در غزه آزموده شده است: صف غذا، مدرسه، بیمارستان. همان الگوی مرگ، این بار در شهرهایی که شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» در آن طنین انداز شده بود. اسرائیل، نه برای دفاع، بلکه برای تحمیل سلطه منطقهای و در عین حال برای خاموش کردن صدای اعتراض انقلابی، تهدید به آتش کشیدن تهران و دیگر شهرها کرد.
رژیم اسلامی: بقای لاشه با بمب
حکومت اسلامی، این لاشه متحرک تاریخ، سالهاست که میان باتوم، منبر، و موشک سرگردان است. در روزهای نخست حمله، رژیم اسلامی، چون شبحی از گذشته، برای چند روز گیج و به هم ریخته بود، اما همین که تهاجم خارجی، مانند اکسیژن به جانش دمید، به سرعت جان گرفت. دشمن خارجی، برای او نعمت خداوندی است. ماشین تبلیغات اسلامی با صدای موشکهای اسرائیلی دوباره جان گرفت. سرکوب و اعدام گسترده، بازداشتهای بیوقفه، یورش به مهاجران افغانستانی، همگی با اتکا به همین جنگ بازتولید شد.
رژیمی که نفسهای آخرش را میکشید، دوباره سرپا شد. اما تنها برای مدت زمانی کوتاه؛ زیرا دشمنی که او را سرنگون خواهد کرد، نه از تلآویو و واشنگتن، بلکه از کف خیابانها، از کارخانهها، از دانشگاهها، از مدارس، و از دل اعتراضات واقعی خواهد آمد. سقوط رژیم اسلامی، با سازمان دهی و قیام کارگران و مردم به سرانجام خواهد رسید، نه با انفجار و بمباران.
سلطنت طلبان: بر باند فرود بمبافکنها
و درست در همان روزهایی که مردم در پناهگاهها از ترس جان میلرزیدند، سلطنت طلبان از فرصت طلایی برای بازگشت سخن میگفتند. رضا پهلوی از واشنگتن لبخند میزد، یاسمین پهلوی پرچم اسرائیل را بالا برده و فریاد «بزن» سر داده بود. برای آنان، اف-۳۵ نه فقط ابزار جنگی خانمانسوز، بلکه پله برقی به سوی بازگشت تاج بود.
این نه تحلیل سیاسی، بلکه اعلام صریح انهدام انسانیت بود. سلطنتطلبی که از خون و خاکستر مردم قدرت میطلبد، نه بدیل رهایی، بلکه بازوی ارتجاع است. نه اصلاح، نه انقلاب؛ تنها و تنها بازیگر خفته سناریوی جنگی نتانیاهو است. رضا پهلوی، بدل احمد چلبی. تاجاش، تنها در گورستان میدرخشد.
چرا مردم به خیابان نیامدند؟
آنان که روزگاری در همایشهای لندن از «گذار مسالمت آمیز» سخن میگفتند، اکنون با وقاحت پرسیدند که چرا مردم پس از بمباران قیام نکردند؟ برای پاسخ به این پرسش، ابتدا باید گفت که مردم، عروسکهای صحنه سازی نیستند. انقلاب، نه چیزی است که از مرگها و ویرانیها ساخته شود، بلکه از زندگی، آگاهی، و تشکل اجتماعی به وجود میآید. این فقط رویای سلطنت طلبان است که در پس آتش بسها، بمبارانها، و گامهای تهاجمی به دنبال بازگشت به قدرت هستند. مردم، همچنان که در طول تاریخ ثابت کردهاند، انقلاب را برای آزادی و رهایی میخواهند، نه برای فرود هواپیمای جنگی و حملههای نسلکش.
مردم به طور آگاهانه و در دل تضادهای اجتماعی میجوشند. آنها انقلاب را نه به عنوان یک نمایش، نه به عنوان یک کارت پستال برای نشان دادن تصویر زیبای «مقاومت» میخواهند، بلکه میخواهند بر ضد سلطه و استبداد قیام کنند. آنها نه در آوارهای ویرانهها، بلکه از دل اعتراضات واقعی و عمیق علیه سیاستهای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی فاسد برخاستهاند. انقلاب در جامعهای که از درون تشکلها و آگاهیهای طبقهای برآمده باشد، نه برای بازگشت به یک دیکتاتوری جدید، بلکه برای به هم زدن نظم قدیمی است.
آتش بس و اعتراض سلطنت طلبان به پایان جنگ
سلطنت طلبان هیچ گاه از آتش بس و پایان جنگ خوشحال نشدند. برای آنان، توقف بمبارانها یک شکست محسوب میشود، چرا که جنگ و بحران تنها فرصتی برای بازگشت به قدرت است. آنها در دل خود به دنبال ادامه جنگ هستند، زیرا در شرایط بحران است که میتوانند از ویرانیها بهره برداری کنند و از حمایتهای بینالمللی استفاده نمایند.
آتش بس برای سلطنت طلبان به معنای تأخیر در دستیابی به اهداف شان است؛ چرا که هر انفجار و حمله هوایی فرصتی برای آنان فراهم میکند تا در دل بحران به قدرت برسند. این جریانات، به ویژه رضا پهلوی، از پایان جنگ نا امید میشوند، زیرا این آتش بس مانع از آن میشود که از جنگ برای بازسازی سلطنت استفاده کنند.
شمارش معکوس برای جهنم دوم
پیش از آن که گرد و غبار جنگ اول به طور کامل فرو بنشیند، سلطنت طلبان در پی نقشه کشی برای دور دوم جنگ بودند. از تحلیلهای نظامی گرفته تا پستهای گسترده در شبکههای اجتماعی که آرزو میکردند بمباران دوباره آغاز شود. در چشم این گروه، آتش بس یعنی شکست. چرا؟ چون هر گونه توقف بمباران به معنای تاخیر در ورود آنها به قدرت است. برای اینان، حتی باند فرودگاه مهرآباد نیز باید به خاکستر تبدیل میشد تا قدم به قدم به سمت بازگشت سلطنت پیش بروند.
نقشهای که در سر دارند، دیگر فقط به هدف قرار دادن «مراکز نظامی» محدود نمیشود؛ این بار، نوبت به مراکز حساس زیست اجتماعی رسیده است. آب، برق، نان، و زیربنای جامعه هدف حملههای بعدی آنهاست. آنها جنگ دوم را بهعنوان تنها راه بازگشت سلطنت و قدرت خود میبینند. در ذهنشان، سلطنت باید روی خرابهها و خاکستر بازسازی شود. سلطنتطلبان هیچ گاه در پی تغییرات بنیادی و اجتماعی دنبودهاند؛ آنها تنها در پی بازگشت به قدرت در قالبی جدید هستند که البته فقط با توسل به جنگ و بحران امکان پذیر است.
رضا پهلوی: پادشاهی در یونیفورم ارتش اسرائیل
در هر جنگ، باید کسی باشد که به آن رنگ انسانی دهد و نشان دهد که این نبرد در نهایت به نفع مردم است. در این جنگ، رضا پهلوی خود را داوطلب این نقش کرده است. با لبخندهای حساب شده و موضع گیریهای «مدنی»، رضا پهلوی نقش پلی میان بمبارانها و ریاست نظم جایگزین را ایفا کرده است. او صدای «پراکسی سیاسی» اسرائیل بود که لحن شیک و منظم داشت، اما در درون این تصویر، خون جریان داشت.
او نه تنها سکوت نکرد، بلکه با همراهی کامل، نقشه جنگی نتانیاهو را توجیه کرد و به نوعی در راستای تحقق آن قرار گرفت. در واقع، او تحلیلگر نبود، بلکه مترجم سیاسی نظامی بود که با چهرهای آرام و عباراتی نرم زمینه سازی میکرد برای پروژهای که تنها از طریق جنگ و بحرانهای نظامی میتوانست به دست آید. در این پروژه، سلطنت بهعنوان یک نهاد فرسوده و در حال زوال، تنها از طریق جنگ میتواند خود را بازتولید کند.
این هیچ چیز نیست جز یک پروژه نظامی-سیاسی که در آن، مردم و دردهای آنان هیچ جایی ندارند. سلطنت برای سلطنتطلبان ابزار و وسیلهای برای بازگشت به قدرت است، نه یک پروژه اجتماعی که ضامن تحقق منافع مردم باشد. هدف اصلی آنها در این جنگ، نه آزادی مردم، بلکه بازسازی و بازگشت به یک نظم اجتماعی که سلطنت را در مرکز آن قرار دهد، که اطاعت و سرسپردگی و ساواک اجزایش هستند.
آزادی، نه از آسمان، که از زمین
آزادی با انفجار نمیآید. از دل خاکستر، نه بازسازی جامعه، بلکه تداوم جنایت برمیخیزد. آزادی از دل قیام، آگاهی، و تشکل میآید. سلطنت طلبان اما، همچون وارثان ساواک، تنها با فروپاشی جامعه میتوانند نفس بکشند. اما جامعهای که بمباران شده، تشکل برای رهایی نمیسازد؛ ترومای جمعی میزاید، و بازتولید نظم امنیتی. در این ویرانه، نه انتخابات میروید، نه شورا؛ تنها نظم نظامی با پرچمی نو.
این جاست که باید فریاد زد: ما آزادیخواهایم، نه خاکستر پرست. ما دشمن جمهوری اسلامیایم، اما نه بهای با نابودی جامعه و نه با همسویی با پروژهای که تبدیل جامعه به مخروبه از اهداف اعلام نشدهاش است. ما انقلاب میخواهیم، نه جنگ و ویرانی جامعه و زندگی و مدنیت.
تنها راه: آلترناتیو سوسیالیستی – کارگری
در دل دود و دروغ، تنها یک راه استوار است: انقلاب کارگری. نه از تلآویو، نه از لابی واشنگتن، بلکه از دل اعتراض سراسری کارگران، معلمان، زنان مبارز، و دانشجویان آگاه و کل جنبش سوسیالیستی و آزادیخواهی جامعه. آینده نه بر فراز موشک، که بر دوش توده مردم است. ما به آن آینده میاندیشیم، که آزادی در آن از آسمان نمیبارد، بلکه از زمین میروید.
رضا پهلوی و شرکایش، از رأی مردم میترسند، چون میدانند در جامعهای آگاه، جایشان در تاریخ است، نه در قدرت. آنان هیچ گاه قدرت را از مسیر مردم نخواهند گرفت؛ تنها امیدشان جنگ است. ما اما، قدرت را از دل مردم میجوییم؛ از جنبشی که نان و آزادی را توأمان طلب میکند. این انقلاب، اگر سر بگیرد، تنها تاج را در هم نمیشکند، که نظم مردهخوران را نیز مدفون خواهد کرد. این انقلاب انسان است علیه مرگ؛ علیه سلطه، علیه بمباران، علیه تاج.
نظرها
نظری وجود ندارد.