ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

معمای تهران در عصر ترامپ: نرمش کنیم یا سرسخت باشیم؟

علی رسولی ـ تاکتیک «داشتن برنامه هسته‌ای» به مثابه یکی از ابزار‌ها برای دستیابی به راهبرد «ثبات امنیتی» از سال ۱۳۸۹ به ضد خودش بدل شده. مدت‌ها است که روشن شده که این تاکتیک، هدف راهبردی یعنی «ثبات امنیتی جمهوری اسلامی» را تامین نخواهد کرد. ولی چرا جمهوری اسلامی بر آن اصرار می‌کند؟ مگر ثبات امنیتی فقط با یک ابزار خاص به دست می‌آید؟ و مگر هدف راهبردی قرار است قربانی تاکتیک شود؟

یک رسانه عربی در روز ۱۳ اکتبر/ ۲۱ مهر که ماجرای سفر دونالد ترامپ به اسرائیل و بعدتر نشست شرم‌الشیخ برای غزه در جریان بود، نوشت که ایران «غایبِ حاضر» امروز است.

وجه «غایب» این توصیف اشاره‌ای بود به امتناع مسعود پزشکیان و عباس عراقچی برای حضور در نشست شرم‌الشیخ. وجه حاضر هم به این برمی‌گشت که دونالد ترامپ در هر موقعیتی در آن روز چه در مسیر سفر از واشنگتن به تل‌آویو و چه در کنست و بعد از آن در مصر به کرات از ایران نام برد. حتی در بیان مقام‌های اسرائیلی هم در مراسمی که در اورشلیم به پا کرده بودند بارها نام ایران برده شد. در نشست نسبتا طولانی نخست‌وزیر اسرائیل با ترامپ، پشت درهای بسته هم احتمالا موضوع «با ایران چه باید کرد؟» مطرح بوده است.

ترامپ هم در آن سفر هیچ از تحقیر جمهوری اسلامی فروگذار نکرد. البته سران جمهوری اسلامی در این تحقیر تنها نبودند. جز اسرائیل و سرانش هر که در آن روز از بغل ترامپ رد شد طعمه طعنه‌های او شد. سران فرانسه، ایتالیا، بریتانیا، نمایندگان و فرستادگان کشورهای عربی و حتی کانادا که نخست‌وزیرش خیلی تلاش کرد دم به تله ندهد ولی در آخرین لحظه به دام افتاد.

پادشاه بازگشته است

الگوی ارتباطی ترامپ تغییری نکرده بود: نمایش اقتدار در ملاء‌عام، تحقیر کلامی رقبا و حتی شرکا، و جابه‌جایی لحظه‌ای هزینه‌ها و امتیازها. او در عین تهدید سخت، از «صلح با ایران» حرف می‌زد؛ همزمان که از «صلح» می‌گفت، از «چکش نیمه‌شب» و زیبایی بمب‌افکن‌های بی-۲ سخن می‌راند؛ و همان روزی که برخی رهبران اروپایی و عربی تلاش می‌کردند کنار او «تحقیر نشوند»، با یک کنایه، توازن نمادین‌شان را برهم می‌زد.

این الگوی رفتاری فقط «سبک شخصی ترامپ» نیست؛ ابزار اعمال فشار و تولید ابهام راهبردی است. برای متحدان و رقبا، پیام روشن است: قواعد بازی ثابت نیست؛ هزینه‌ها به‌سرعت جابه‌جا می‌شود؛ و پاداش یا تنبیه، تابع زمان‌سنجِ سیاسیِ ترامپ است. در چنین میدانی، راهبردهایی که بر قابلیت پیش‌بینی حداقلی استوارند، به مشکل می‌خورند؛ چه رسد به جمهوری اسلامی که مدت‌ها است تاکتیک‌های امنیتی‌اش را به مقام راهبرد ارتقا داده است.

قفل تهران: وحدت راهبرد و تاکتیک، و برعکس شدن رابطه ابزار و هدف

برای جمهوری اسلامی به‌مثابه یک نظام سیاسی، تحقیرهای مکرر ترامپ، ماجرایی پیچیده‌تر از این نمایش پادشاهی است. برنامه بین‌المللی ترامپ برای جمع کردن همه ثروت و توش و توان آمریکا و متحدان سنتی‌اش برای «جنگ آخر» با چین، چیز پوشیده‌ای نیست. آمریکا به‌عنوان یک قدرت هژمون چنان خطر چین را عمده می‌داند که همه آداب و سنن سیاسی پس از جنگ جهانی دوم و تبلیغ چندجانبه‌گرایی را کنار گذاشته و چنین نشان می‌دهد که برای پیروزی در جنگ تجاری هیچ خط قرمزی برایش وجود ندارد.

مورد خاص «تنش با ایران»، هم با این استراتژی قرن آمریکا گره خورده و هم با مناسبات امنیتی‌ای که مقدمه پیشبرد این استراتژی است. تهران اما برای چنین وضعیتی آماده نیست.

جمهوری اسلامی «تاکتیک» موشکی، هسته‌ای و نیابتی ندارد. جمهوری اسلامی «راهبرد» موشکی، هسته‌ای و نیابتی دارد و در مسیری قرار گرفته که «ثبات امنیتی و اقتصادی نظام» قربانی آن شده است.

در ادبیات سیاسی، «راهبرد» مقصد و منطق کلان است؛ «تاکتیک» ابزار متغیر. اما در جمهوری اسلامی طی سه دهه گذشته، ابزارها (برنامه هسته‌ای، ظرفیت موشکی و شبکه‌های نیابتی) در عمل به مقام راهبردی ارتقا یافته‌اند. این ارتقا صرفا نمادین نیست؛ ساختار تصمیم‌گیری، منابع مالی و مشروعیت سیاسی به‌تدریج به این ابزارها گره خورده و هزینه خروج از آن‌ها به‌شدت بالا رفته است.

برای نمونه از تصویب قطعنامه ۱۹۲۹ (ژوئن ۲۰۱۰) در شورای امنیت سازمان ملل تا فازهای بعدی تحریم‌های هسته‌ای و ضربات امنیتی به دانشمندان و سایت‌های هسته‌ای، روشن شد که «برنامه هسته‌ای به‌عنوان تاکتیکِ کسب بازدارندگی» به کاهش ثبات امنیتی و اقتصادی انجامیده است.

با این حال، جمهوری اسلامی به‌جای بازتعریف ابزار، ابزار را به هدف نزدیک کرد؛ چنان‌که هر دولت و سیاستمداری تلاش کرد نگاه ابزاری به این دارایی‌ها داشته باشد و آن را با ترازوی سود و زیان بسنجد، با مقاومت سطح بالا روبه‌رو و حذف و تخطئه شد.

شبکه نیابتی هم که در ابتدا به‌عنوان «روشِ کم‌هزینه برای فشار منطقه‌ای» تبلیغ می‌شد پس از بروز اعتراضات و جنگ داخلی در سوریه و بعدتر جنگ غزه، بسیار پر‌هزینه شد. از طرف دیگر به‌دلیل هم‌پوشانی چند پرونده (غزه، عراق، لبنان، سوریه، دریای سرخ) و سازوکارهای تازه تنبیهی و بازدارنده، هزینه تهران به شکل تصاعدی بالا رفت و حتی فضای مانور دیپلماتیک را نیز محدود کرد.

جمهوری اسلامی سال‌ها تاکتیک «اخلال کن و امتیاز بگیر» را پیش می‌برد. چون در رویه‌های مرسوم شرقی و غربی جهان جایی نداشت و حتی به روی‌اش تیغ کشیده بودند او هم راه خود را در شکاف میان این دو جبهه یافته بود. چون ایجابی نمی‌توانست بازی کند، سلبی رفتار می‌کرد و تا حدودی منافعش را به شیوه‌ای غیرکارآمد ولی دارای نتیجه، تامین می‌کرد.

نفوذ در میان همسایگان از طریق ساخت پیمان‌های امنیتی، اقتصادی و فرهنگی با دولت رسمی ممکن است زمانبر باشد اما پایدارتر و با منفعت دوطرفه بیشینه است. اما یک راه سلبی هم هست: به جای دولت‌ها که اکثرشان دنباله منطقه‌ای غرب هستند می‌توان به سراغ نیروهای چالشگر در داخل آن کشور رفت.

نیروی غیردولتی، قفل و زنجیرهای هم‌پیمانی غرب و شرق را بر پا ندارد و تحرکش هم بالاتر است. دولت‌ها هم به ویژه وقتی قدرتشان متوسط یا کم است و در سطح بازیگر منطقه‌ای هستند، سرشان برای دعوا درد نمی‌کند. حاضرند مقداری باج بدهند تا کاروانشان به سلامت از گردنه نیابتی‌ها بگذرد. یک نیروی نیابتیِ غیردولتی در مناطق کوهستانی یمن می‌تواند با یک پهپاد ۱۰ هزار دلاری به آرامکو حمله کند و ضرر میلیارد دلاری به سعودی تحمیل کند. عقل حکم می‌کند که ریاض به رئیس آن نیابتی مقداری باج بدهد تا از شر سنگ‌پرانی خلاص شود. دور از شتر بخواب و خواب آشفته نبین.

«اخلال کن و امتیاز بگیر»؛ چرا جواب نمی‌دهد؟

وضع کنونی جهان، استفاده از تاکتیک مالوف جمهوری اسلامی را به حدی پرهزینه کرده که در عمل منفعت جانبی برای آن باقی نگذاشته است.

وقتی نظم بین‌الملل، ولو ناپایدار، خطوط قرمزِ آزمون‌پذیر داشت، این روش کار می‌کرد. امروز اما نظم قدیم فروپاشیده و نظم جدید مستقر نشده؛ سیگنال‌های متناقض از واشنگتن، بروکسل، و حتی پایتخت‌های منطقه، هزینه خطای محاسبه را بالا برده است.

اهرم‌های اقتصادی جهانی شامل تحریم‌های ثانویه، استانداردهای مبارزه با پولشویی، ریسک بیمه و کشتیرانی هم اتکا به میان‌بُرهای مالی را سخت‌تر کرده است.

رویه‌ها و از همه مهم‌تر نوع رفتار جهانی آمریکا در دوره ترامپ هم تغییر کرده است. نکته مهم آن است که هیچ بازیگری نمی‌داند که آمریکا تا چه حد حاضر است برای اسراتژی قرن خود هزینه بدهد. آمریکا و به ویژه ترامپ هم دوست ندارند این وضعیت پرابهام را دست‌کم تا زمانی که لنگرشان به بستر دریا رسیده باشد کنار بگذارند. 

چرا «نرمش قهرمانانه» کار نمی‌کند؟

جمهوری اسلامی در وضع کنونی بسیار آسیب‌پذیر است. نمی‌داند با ترامپ چه باید بکند. در تاکتیک همیشگی جمهوری اسلامی وقتی سنبه پرزور می‌شد «نرمش قهرمانانه» می‌توانست دوای درد باشد. الان اما نرمش قهرمانانه جواب نمی‌دهد. طرف مقابل از سیاست «کسب منفعت با کمترین هزینه» به سیاست «بیشینه کردن منفعت فارغ از میزان هزینه» روی آورده است. او به کم قانع نیست، همه‌اش را می‌خواهد.  

جمهوری اسلامی نمی‌تواند خود را با این سیاست جدید وفق بدهد و تاکتیک‌هایش را عوض کند. چرا؟ چون مدت‌ها است که جای «ابزارهای امنیتی»‌اش را با «راهبردهای امنیتی» عوض کرده است. ابزار باید قابل تعویض باشد؛ اما وقتی ابزار «مقدس» و «هویتی» شد، تعویضِ مسیر، نه فقط دشوار، که «تهدید به فروپاشی انسجام» تلقی می‌شود. این همان قفلی است که امروز، تصمیم بین نرمش و سختی را به «نبرد جمهوری اسلامی برای بقا» تبدیل کرده است.

بحران «تاکتیک در جایگاه راهبرد» و سیستم ضدکودتا

اشتباه مهلک جمهوری اسلامی آن است که سال‌ها سیاست «وحدت راهبرد و تاکتیک» را دنبال می‌کرد. این سازگارترین مدل با سرشت تمامیت‌خواه جمهوری اسلامی و ماهیت دیکتاتوری ولایت فقیه است.

در تهران حتما سیاستگذاران به مقام‌های جمهوری اسلامی توصیه کرده‌اند که سیاست اصولی و پایدار باید «راهبرد امنیتی چند لایه در عین تنوع‌بخشی تاکتیکی» باشد. به بیان ساده وقتی قرار است راهی شوی، همه اموالت را به یک شتر و یک کاروان نسپر. صد راه و صد مسیر بگشا. 

آرایش نیروهای داخلی و پیرامونی در جمهوری اسلامی هم متاثر از این سیاست «وحدت راهبرد و تاکتیک» بازآرایی شده و لاجرم نیروی جانبی موثر در درون سیستم وجود ندارد که بتواند بدون آنکه کودتایی رخ دهد، با «بازی‌های تاکتیکی» این دوره پرچالش را از سر بگذراند.  

معمای جمهوری اسلامی در عصر ترامپ، پاسخِ صفر و یکی ندارد؛ اما بقای نظام یک پیش‌نیاز روشن دارد: جداسازیِ مقامِ راهبرد از ابزار، و پذیرش تنوعِ تاکتیکی زیر سقف یک مقصدِ تعریف‌شده و قابل دسترس.

جمهوری اسلامی با کودتا می‌تواند به بقایش ادامه دهد؟ برای لایه‌های میانی جمهوری اسلامی که سال‌ها در نقد سیاست وحدت راهبرد و تاکتیک سخن گفته‌اند خبر بد آن است که سیستم حتی امکان کودتا را هم تا حدود بسیار زیادی ناممکن کرده است.

در مدل حکمرانی رهبر دوم جمهوری اسلامی، برای هر سلول قدرت، چندین سلول موازی ساخته شده است. هر لایه‌ای نگران است لایه دیگر او را بفروشد یا علیه‌اش اقدام کند. هر کسی که در چمنزار جمهوری اسلامی چند سانتیمتری از دیگران بیشتر قد بکشد لاجرم سر و کارش به دستگاه چمن‌زنی می‌افتد.

پیامبری که در قرن ۱۴ مبعوث شد

اما این تنها وجه دشواری‌های تهران نیست. جمهوری اسلامی سیاست «وحدت راهبرد و تاکتیک» را با جایگاه «پیامبرگونه» علی خامنه‌ای هم گره زده است. ب‌ طور کلی، سیاستمداران و حاکمان به «صراط مستقیم» اعتقادی ندارند چرا که باید بتوانند وقتی به دیوار سخت رسیدند، برگردند و مسیر دیگری را بروند؛ حفظ انعطاف در مواقع بحرانی به کار می‌آید. اقتضای حکمرانی هم همین است.

اما آیا جمهوری اسلامی هم به صراط غیر مستقیم باور دارد؟  

خامنه‌ای پیش از این در اردیبهشت ۱۴۰۲ در یک دیدار، سیاست نظامش (یا خودش!) را این‌گونه توصیف کرده بود که «مصلحت‌سنج» است و مصلحت هم یعنی تغییر ندادن مسیر در عین «داشتن انعطاف در موارد لازم برای دور زدن موانع سخت و صخره‌ای».

رهبر جمهوری اسلامی این را در دیدار با سفرای نظام در خارج کشور مطرح کرده بود. متن و فیلم کامل این دیدار و حتی نسخه صوتی آن در دو وبسایت اصلی دفتر او بارگذاری نشده است. تنها خلاصه‌ای روایی از این دیدار و سخنان خامنه‌ای در اخبار رسمی جمهوری اسلامی منتشر شده است. لابد چیزهایی در آن دیدار گفته که نباید به‌صورت عمومی منتشر می‌شد. ولی نیازی هم به ارجاع به سخن عمومی خامنه‌ای نیست. رفتار سیاسی او نشان می‌دهد که خود را پیامبری مبعوث شده در قرن ۱۴ هجری شمسی می‌پندارد که باید «فاستقم کما امرت» باشد.

تاکتیک «داشتن برنامه هسته‌ای» به‌مثابه یکی از ابزار‌ها برای دستیابی به راهبرد «ثبات امنیتی» از سال ۱۳۸۹ به ضد خودش بدل شده. مدت‌ها است که روشن شده که این تاکتیک، هدف راهبردی یعنی «ثبات امنیتی جمهوری اسلامی» را تامین نخواهد کرد. ولی چرا جمهوری اسلامی بر آن اصرار می‌کند؟ مگر ثبات امنیتی فقط با یک ابزار خاص به دست می‌آید؟ و مگر هدف راهبردی قرار است قربانی تاکتیک شود؟

ابزارهای جمهوری اسلامی برای دستیابی به کلان راهبرد ثبات امنیتی از همان بدو اجرایشان سوار آسانسور ترفیع مقام شده‌اند و خودشان اهمیت راهبردی پیدا کرده‌اند. جمهوری اسلامی «تاکتیک» موشکی، هسته‌ای و نیابتی ندارد. جمهوری اسلامی «راهبرد» موشکی، هسته‌ای و نیابتی دارد و در مسیری قرار گرفته که «ثبات امنیتی و اقتصادی نظام» قربانی آن شده است.

«رهنمودهای الهی رهبر حکیم و فرزانه جمهوری اسلامی»، آسانسوری است که این ابزارها (موشکی، هسته‌ای، نیابتی) را به مقام راهبردی رسانده است. هر دولتی که خواسته با این‌ها به شکل ابزار رفتار کند با تودهنی رهبر جمهوری اسلامی مواجه شده است. قدرت اجرایی و سیاستگذاری کلان دولت‌ها هم مدت‌ها است که با شعبده رهبر جمهوری اسلامی از آن‌ها ستانده شده است.

روسای جمهور در جمهوری اسلامی نقش علی را برای پیامبر ایفا می‌کنند. باید برای حفظ پیامبر شمشیر بزنند و در بستر بخوابند تا در شب سوءقصد مشرکین آن‌ها قربانی شوند. هوس نقش بالاتر و قدرت بیشتر داشته باشند، کارشان به حصر و حذف و بی‌اعتبار‌سازی خواهد افتاد.

این دشواری وضع کنونی جمهوری اسلامی برای مواجهه با ناپایداری‌های «جهان پساترامپ» است. هزینه‌های سیاست «وحدت راهبرد و تاکتیک» با اقتضائات پیامبری رهبر دوم جمهوری اسلامی، «بقای نظام» را به خطر انداخته است.

با چنین آرایشی، جمهوری اسلامی نخواهد توانست به آسانی با «ترامپ قمارباز» (به تعبیر قاسم سلیمانی) روبه‌رو شود. او بلوف می‌زند ولی عمل هم می‌کند، حرفش را تغییر می‌دهد، نیمه‌شب حمله می‌کند ولی نامه محبت‌آمیز و عاشقانه هم برای «رهبر معظم عزیز» می‌فرستد.

پیامبران چندان میانه خوبی با قماربازان ندارند و قماربازان هم نمی‌خواهند سر به تن پیامبران باشد.

دوقطبی «نرمش یا سرسختی» در مواجهه با ترامپ، صورت‌مسئله را ساده‌سازی می‌کند. ترامپ متغیر ناپایدار است، اما مسئله تهران فقط «طرف مقابل» نیست؛ قفل داخلیِ رابطه مخدوش‌شده راهبرد و تاکتیک است. حتی اگر فردا هم ساکن کاخ سفید عوض می‌شد یا لحن واشنگتن تغییر می‌کرد، «ساختار تصمیم» در تهران همچنان با همان نقطه کور روبه‌رو بود: مقدس‌سازی ابزار.

برای جمهوری اسلامی آنچه سرنوشتِ مواجهه با ترامپ را در شرایط کنونی تعیین می‌کند، بازگرداندن ابزار به جایگاه ابزار و آزاد کردن راهبرد از اسارتِ تاکتیک است.

تا وقتی ابزارهای موشکی، هسته‌ای و نیابتی به‌عنوان هویت پاسداری می‌شوند، نه به‌عنوان جعبه‌ابزارِ قابل تنظیم، هر «نرمش» به سوء‌ظنِ هویتی و هر «سرسختی» به افزایش غیرقابل تصور هزینه (مانند جنگ ۱۲ روزه) می‌انجامد.

معمای جمهوری اسلامی در عصر ترامپ، پاسخِ صفر و یکی ندارد؛ اما بقای نظام یک پیش‌نیاز روشن دارد: جداسازیِ مقامِ راهبرد از ابزار، و پذیرش تنوعِ تاکتیکی زیر سقف یک مقصدِ تعریف‌شده و قابل دسترس.

سوال این است: جمهوری اسلامی و ولی فقیهی که خدا از زبان او سخن می‌گوید توان چنین کاری را دارند؟

در همین زمینه:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.