ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سرکوب چپ و فلسفه‌ی قدرت در ایران

علی آشوری - سرکوب چپ، در هر معنا، آینه‌ای است از بحرانِ قدرت. آن‌جا که حاکمیت‌ها می‌کوشند اندیشه را خاموش کنند، در حقیقت به ترس خویش از اندیشه اعتراف می‌کنند.

دیدگاه

در هر نظام سیاسی، نسبت میان قدرت و رهایی نه نسبتی تصادفی که ساختاری است. قدرت، در معنای ژرف آن، مجموعه‌ای از نهادهای سیاسی و نظامی، و‌ سازوکاری است که معنا را در جهان انسانی سامان می‌دهد. هیچ قدرتی تنها بر زور متکی نیست؛ با تولید نوعی حقیقت، با ساختن نظامی از دانایی و اخلاق، خود را بازتولید می‌کند. در نتیجه، هر اندیشه‌ای که بخواهد از انحصار حقیقت رهایی یابد، به دشمن قدرت بدل می‌شود. رهایی‌خواهی، در بنیاد خود، حرکتی است از درونِ نظمِ معنا به‌سوی امکانی دیگر برای زیستن؛ و قدرت، برای حفظ خویش، ناگزیر است این امکان را سرکوب کند.

سرکوب، در این معنا، حادثه‌ای سیاسی نیست و مکانیسمی هستی‌شناختی است. هر قدرتی برای آن‌که خود را تثبیت کند، باید دیگریِ خویش را بسازد و طرد کند. چپ در تاریخ مدرن، تجسد همین دیگری است: افق اندیشه‌ای که می‌خواهد رابطه‌ی انسان با قدرت را بازاندیشی کند، و حقیقت را از آسمان به زمین، از فرمان به گفت‌وگو، از انحصار به مشارکت بیاورد. از همین رو، هرجا چپ ظهور می‌کند، قدرت احساس می‌کند امکانِ دگرگونی در راه است. سرکوب چپ واکنشی است در برابر این امکان.

قدرت از طریق تکرار زنده می‌ماند: تکرار قانون، تکرار ترس، تکرار روایت‌های رسمی از حقیقت. اما چپ، به‌مثابه‌ی نیروی رهایی، حامل گسست است؛ گسست از تکرار. در این تضادِ بنیادی، سرکوب می‌کوشد نو را به نظمِ کهنه بازگرداند. در هر دوره‌ای، چپ با پرسش از بنیادها آغاز می‌کند ، از این‌که «چرا این نظم؟»، «چرا این حقیقت؟» و همین پرسش کافی است تا قدرت، که خود را مالک و تعریف کننده ی معنا می‌داند، در وضعیت دفاعی قرار گیرد.

اما قدرت فقط با ترس حکم نمی‌راند؛ با ایمان، با اخلاق، و با میل نیز کار می‌کند. نظام‌های اقتدارگرا چنان می‌سازند که مردم خود در بازتولید سرکوب شرکت کنند. در چنین وضعی، سرکوب چپ تنها از بالا نمی‌آید، از درون جامعه نیز برمی‌خیزد؛ از ذهن‌هایی که آزادی را گناه می‌پندارند و برابری را تهدیدی علیه نظم اخلاقی می‌بینند. قدرت برای دوام خویش، زبان سرکوب را به زبان اخلاق ترجمه می‌کند. ازاین‌روی ، چپ صرفاً دشمن دولت حساب نمی اید ، دشمن «معنای رسمی زندگی» مطرح می‌شود.

در برابر این سازوکار، چپ بیش از آن‌که پروژه‌ای اقتصادی باشد، موضعی فلسفی است. چپ می‌خواهد نسبت انسان با دیگری را دگرگون کند؛ می‌خواهد امکان گفت‌وگو را به‌جای فرمان، و امکان برابری را به‌جای سلسله‌مراتب بنشاند. ازاین‌رو، هر نظامی که خود را طبیعی، الهی یا ابدی می‌پندارد، در برابر چپ احساس تهدید می‌کند. در واقع، چپ ادامه‌ی همان تبار فلسفی است که از اندیشه‌ی نقد، از پرسش از هستی، و از نفی ضرورتِ سلطه زاده شده است.

قدرت در ذات خود میل به توقف دارد؛ می‌خواهد زمان را منجمد کند تا ابدی به نظر برسد. اما چپ، صورتِ حرکتِ تاریخ است: نیرویی که یادآور می‌شود هیچ نظم و هیچ حقیقتی ابدی نیست. از این رو، سرکوب چپ در ژرف‌ترین سطحش، تلاشی برای حذف تاریخ است؛ تلاشی برای پاک کردن امکانِ آینده. در هر جامعه‌ای که سرکوب چپ شدت می‌گیرد، می‌توان دید که قدرت در حال جنگیدن با زمان است، با شدن، با امکان دگرگونی.

چپ به‌مثابه‌ی آینه‌ی بحران قدرت در ایران

سرکوب چپ در ایران، در هر دوره، بازتابی از بحران در ساختار معنا و قدرت بوده است. از نخستین جنبش‌های عدالت‌خواهی در مشروطه تا دهه‌های خونین پس از انقلاب ۱۳۵۷، حذف و خاموشی چپ نتیجه‌ی صرفِ تصمیم سیاسی که نه، نشانه‌ی هراس از ظهور امکانی دیگر برای زیستن بوده است. هرگاه جامعه در بحران مشروعیت یا فروبستگی اندیشه فرو رفته، قدرت برای حفظ خویش به سرکوب چپ متوسل شده است. چپ در ایران، همان صدای تاریخی‌ای است که از درون هر ویرانی برخاسته و گفته است: جهان می‌تواند جز این باشد.

از مشروطه تا عصر پهلوی، و سپس در جمهوری اسلامی، یک الگوی ثابت تکرار شده است: دولت، دین، و ناسیونالیسم (افراطی) هر سه به شکلی از ایدئولوژی قدرت بدل شده‌اند؛ ایدئولوژی‌ای که حقیقت را در انحصار خود می‌خواهد. در این نظام‌ها، چپ تنها به‌عنوان «تهدید امنیتی» معرفی نشده همچون انحراف از حقیقت و ایمان تلقی شده است. این همان سازوکار فوکوییِ قدرت است: تولید حقیقت برای توجیه سرکوب. در گفتمان رسمی، عدالت‌خواهیِ چپ به بی‌دینی، برابری‌طلبی‌اش به بی‌نظمی، و نقدش به خیانت تعبیر شده است. در واقع، قدرت در ایران همواره با زبان دین و اخلاق عمل کرده، حتی زمانی که چهره‌ای مدرن به خود گرفته است.

اما ریشه‌ی امکان سرکوب، تنها در ساختار قدرت نیست؛ در روان و فرهنگ جامعه نیز هست. جامعه‌ای که قرن‌ها در منطق اطاعت زیسته، آزادی را امری اضطراب‌آور می‌بیند. چپ، که از انسان می‌خواهد فاعل باشد، در چنین جامعه‌ای به موجودی خطرناک بدل می‌شود. نظام‌های اقتدارگرا با تکیه بر همین ترس تاریخی از آزادی، توانسته‌اند بخش‌هایی از مردم را در سرکوب چپ شریک کنند. این همدستیِ پنهان، از مهم‌ترین مؤلفه‌های شکست اندیشه‌ی رهایی در ایران است.

در لایه‌ای دیگر، می‌توان سرکوب چپ را شکلی از «استعمار درونی» دانست. پس از فروپاشی استعمار خارجی، بسیاری از کشورها در ساختار درونی خویش همان الگوی سلطه را بازتولید کردند. قدرت‌های سیاسی در ایران نیز از منطق ارباب و رعیتی، یا حاکم و رعیت، تغذیه کرده‌اند. در چنین ساختاری، چپ تهدیدی است برای نظم اربابانه‌ی (آقایی و چاکری) معنا: نظمی که در آن مردم باید مطیع باشند، نه مؤلفِ سرنوشت خویش. هرگاه چپ کوشیده است این رابطه‌ی عمودی را به رابطه‌ای افقی بدل کند، با شدیدترین خشونت مواجه شده است.

اما هیچ سرکوبی کامل نیست. در تاریخ ایران، هرچند احزاب چپ سرکوب و نابود شدند، زبان عدالت و رهایی از میان نرفت. این زبان در شعر، در ادبیات، در فرهنگ مردمی، و در حافظه‌ی تاریخی باقی ماند. معناها را نمی‌توان کشت. قدرت می‌تواند بدن‌ها را نابود کند اما ردّ معنا را هرگز. در هر دوره، واژه‌های برابری، آزادی و کرامت انسانی به‌شکل‌های تازه‌ای بازگشته‌اند: در جنبش‌های زنان، معلمان، کارگران ، اقوام و ملل و محیط زیست. این بازگشتِ پیوسته، همان ردّی است که هیچ سرکوبی قادر به محو آن نیست.

سرکوب چپ در ایران، در نهایت، تلاشی است برای انجماد تاریخ. اما تاریخ از درونِ زخم و درد ادامه می‌یابد. در هر خاموشی، امکان سخن تازه‌ای نهفته است. شاید بتوان گفت چپ، در حافظه‌ی ایران، نامِ زخمِ بیدار است؛ زخمی دهان بازکرده که همواره یادآور امکان دیگری از زندگی است. قدرت می‌کوشد این زخم را ببندد، اما همین زخم است که جامعه را زنده نگه می‌دارد.

سرکوب چپ، در هر معنا، آینه‌ای است از بحرانِ قدرت. آن‌جا که حاکمیت‌ها می‌کوشند اندیشه را خاموش کنند، در حقیقت به ترس خویش از اندیشه اعتراف می‌کنند. چپ، به‌مثابه‌ی افق فلسفی رهایی، در زبان و حافظه ادامه دارد. در جهانی که سلطه چهره‌ای نرم و دیجیتال یافته، چپ به معنای مقاومت در برابر فراموشی است؛ پافشاری بر معنا، بر عدالت، بر گفت‌وگو. سرکوب شاید بتواند صدا (ها) را موقتاً خاموش کند، اما معنا را هرگز. و در همین بقا، در همین لجاجتِ معنا، فلسفه‌ی چپ همچنان زنده است.

پیوست:

تأملی پس از آزادی دانشجویان چپ

آزادی پژوهشگران چپ‌گرای بازداشت‌شده، رخدادی است که هرچند در ظاهر محدود به چند روز و چند نام است، در ژرفا معنایی فراگیر دارد. این آزادی نه پایانِ سرکوب که شکافی در منطق آن است؛ نشانه‌ای از اینکه هیچ نظمی حتا آن‌که خود را مقدس یا طبیعی می‌نمایاند—از درون تهی از امکانِ گسست نیست. قدرت می‌کوشد تن‌ها را دربند کشد، اما نمی‌تواند جریان زمان و معنایی تازه اززندگی را ( معنا)متوقف سازد. در همان لحظه‌ای که می‌خواهد خود را ابدی بنمایاند، تاریخ از درونش سربرمی‌آورد.

رهایی آنها بازگشت همان نیرویی است که قدرت همواره از آن بیم داشته است: نیروی اندیشیدن و گفت‌وگو. اندیشه وقتی سرکوب می‌شود، در حافظه‌ی جمعی پناه می‌گیرد و در آن‌جا همچون آتشی زیر خاکستر می‌ماند تا روزی، در شکل اعتراض، زبان یا بازگشت، خود را آشکار کند. آزادی این روشنفکران، در این معنا، فقط نتیجه‌ی فشار سیاسی نبوده، محصول کنش مدنیِ گسترده‌ای بود که از درون و بیرون یعنی از مرزهای جغرافیایی ایران فراتر رفت؛ از کارزار امضای عمومی (petition) و نامه‌های جمعی تا صدای استادان، نویسندگان و فعالانی که در دفاع از آزادی و عدالت سخن گفتند. این هم‌صدایی، نشانه‌ی پایداری معنامندی در جامعه‌ای است که هنوز می‌خواهد بیندیشد و تن ندهد.

در منطق قدرت، آزادی همیشه باید موهبتی از بالا جلوه کند؛ اما در منطق رهایی، آزادی رخدادی از درون است—رخدادی که نظم را می‌لرزاند، زیرا نشان می‌دهد که ترس جاودانه نیست. فوکو یادآور شده بود که هرجا قدرت هست، مقاومت نیز هست؛ و این مقاومت گاه در خیابان، گاه در متن، و گاه در همین بازگشت‌های کوچکِ تن و جان (معنا )خود را آشکار می‌کند. هیچ آزادی‌ای تصادفی نیست: هر رهایی، ترک کوچکی است در بنای حقیقت رسمی، و از دل همین ترک‌هاست که آینده عبور می‌کند.

آزادی این دوستان هرچند ناپایدار، گواهی است بر دوام همین امکان. قدرت می‌تواند بدن‌ها را خاموش کند، اما نه اندیشه را، نه زبان را، و نه میل به برابری را. رهایی در این معنا استمرار تفکر است: پافشاری بر انسان به‌مثابه‌ی فاعل ‌و معناساز، نه مفعول فرمان‌بر .

چپ، در این معنا، صرفاً پروژه‌ای سیاسی ‌و حافظه‌ی امکان است، و هر آزادی، هرچند موقت، یادآور آن است که شأن آزادی هنوز زنده است و تاریخ، از دلِ زخم ‌درد ادامه دارد.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.