«مرد سالاری» و خشونت ساختاری: تبارشناسی زنکشی در بستر جهانی اندیشه، سنت و قدرت
«زنکشی» و خشونت ساختاری علیه زنان، نه صرفاً رویدادهایی مجرمانه یا مشکلات فردی، بلکه نشانههایی از یک نظام سلطهی جهانی و عمیقاً تاریخی هستند که در قلب اندیشه، سنت، قانون و زبان ریشه دوانده است. علی آشوری در این مقاله، با یک تبارشناسی رهاییبخش، نشان میدهد که چگونه فلسفهی غرب (از ارسطو تا مارکس)، دستگاههای مشروعیتبخش دینی و قانونی (از قوانین قصاص تا ازدواج اجباری)، و حتی منطق استعماری، همواره زن را در جایگاه «دیگری»، «ناقص»، یا ابژهی سیاستگذاری قرار داده و این حذفِ سیستماتیک در نهایت به قتلهای جنسیتی (Femicide) در بافت جهانی تبدیل شده است.

روی پلاکارد نوشته: «زنکشی را متوقف کنید» ــ عکس: Shutterstock
درآمد
زنکشی و خشونت ساختاری علیه زنان، تنها زخمهایی فردی یا رویدادهایی مجرمانه نیستند؛ آنها نشانههایی از یک بیماری عمیق تاریخی و تمدنیاند. ساختاری که در بطن اندیشه، سنت، قانون، دین و حتی انقلابیترین جنبشها نیز حضور داشته و دارد.

در خاورمیانه ، آمریکای لاتین، شبهقاره هند اروپای شرقی، زنان در موقعیتهایی بهسر میبرند که امنیت جسمی، حق سخنگفتن، انتخاب، و حتی بودن را از آنان میگیرد. این خشونت، همانطور که با سلاح و مرگ عمل می کند، با زبان، با قانون و با تاریخ، به حیات خود نیز ادامه میدهد.
تبارشناسی این خشونت، سرکوبهای معاصر، با توجه به فلسفهی غرب، وساختارهای امپراتوریهای دینی، و به بدنهای استعمارشدهای نگاه کنیم میتوان دید که زن در آنها همواره یا غایب بوده، یا قربانی.
اگرچه شکلهای این خشونت از جایی به جای دیگر فرق دارد ، از اسیدپاشی در هند تا قتلهای ناموسی در عراق و ترکیه، از ازدواج اجباری در افغانستان تا حذف حقوق تولیدمثل در آمریکا ، اما پیوند میان آنها، همان سلطهی جهانی مردسالاریست که در لایههای فرهنگی، دینی، سیاسی و اقتصادی بازتولید میشود.
در این بخش، تلاش شده که با نگاهی تحلیلی و انتقادی، رد پای حذف، تحقیر یا نادیدهانگاشتن زن را در سنت فلسفی غرب، حتی در میان متفکران بزرگی که مدعی اخلاق، آزادی یا عدالت بودهاند، پیگیری شود. این بخش بر مبنای اسناد، آثار اصلی، و خوانشهای انتقادی از سوی متفکران فمینیست و پسااستعماری نوشته شده است.
تبارشناسی فلسفی «مردسالاری»: از ارسطو تا مارکس
خشونت علیه زنان تنها از سنت، دین یا قانون برنمیخیزد؛ در واقع امر ریشهای ژرف در تاریخ اندیشه دارد. فلسفه، که خود را جستوجوی حقیقت، عدالت و عقلانیت میخوانَد، در طول قرون، بهندرت زنان را نه اینکه بهعنوان سوژه در نظر نگرفته، آنان بهمثابهی «دیگری» و اغلب «دیگریِ فاقد عقل» در نظر گرفته است. مردسالاری، در اینجا صرفاً به معنای تسلط مردان نیست؛ نظامیست معنایی که خود مردبودگی را بهعنوان معیار انسانیت، عقلانیت، و فاعلیت معرفی کرده است.
ارسطو: زن، موجودی ناکامل در طبیعت
ارسطو، در آثارش بهویژه در سیاست و تولدحیوانات، زن را نه فاعلی عقلانی، خود مادهای منفعل در فرآیند تولید مثل میداند. زن، از منظر او، مردی ناقص است: فاقد نیروی حرارتی لازم برای تکامل. این نگاه زیستشناسانه، که طبیعت را سلسلهمراتبی و جنسیتی میفهمد، مبنایی شد برای قرنها اندیشه در باب جنس دوم.
در نظام اخلاقی و سیاسی او نیز، زن جایگاهی در حوزهی عمومی ندارد. خرد سیاسی، جنگ، فلسفه، و حتی آزادی، مختص مرد آزاد یونانیست، نه برده، نه بربر، و نه زن.
کانت: عقلگرایی و جنسیت
کانت، با تمام تأکیدش بر خرد ناب و اخلاق خودبنیاد، زن را فاقد ظرفیت عقلانیت اخلاقی کامل میبیند. در نامهها و نوشتههایش، زن را موجودی تابع «ذوق و زیبایی»، و نه «قانون درونی اخلاق» معرفی میکند.
زن، از منظر او، بهجای اینکه هدفی در خود باشد، برای دیگریبودن زیسته میشود؛ زیبا، مطیع، و نه فاعل اخلاقی.
این نگاه، هرچند در لایههای ظاهری نظام اخلاقی کانت دیده نمیشود، اما در بنیانهای انسانشناسیاش حضوری مستمر دارد.
هگل: زن در خانه، مرد در تاریخ
در نظام دیالکتیکی هگل، تاریخ صحنهی تجلی روح مطلق است و این روح، مردانه است. هگل، با آنکه مفهوم آزادی را گسترش میدهد، اما زن را به فضای خانه و خانواده محدود میکند، جایی که در آن «عشق» تنها زن را از فردیت محروم نمیکند، به او نیز اجازه نمیدهد وارد عرصهی عقلانی دولت و تاریخ شود.
زن، در نگاه هگل، فاقد Abstraktionsvermögen (توانایی انتزاع مفاهیم کلی) است، و بنابراین نمیتواند قانونگذار یا فیلسوف باشد.
مارکس و حذف بدن زن
مارکس، بیتردید انقلابیترین متفکر عصر مدرن بود که مناسبات طبقاتی و مالکیت خصوصی را نقد کرد. اما در تحلیلی که از کار، ارزش، و ازخودبیگانگی ارائه میدهد، جایگاه بدن زن، کار خانگی، و خشونت جنسیتی عمدتاً غایب است.
نظریهی او دربارهی خانواده، در بهترین حالت، به بازتاب روابط تولیدی تقلیل مییابد و به نقشهای جنسیتی بهمثابه ساختارهای قدرت نگاه نمیکند.
تا دهههای بعد، فمینیستهای مارکسیست مانند آنجلا دیویس، سیلویا فدریچی و نانسی فریزر، کوشیدند این کاستی را اصلاح کرده و نظریهی مارکس را به مسألهی زن بگسترانند.
فروید: جنسیت بهمثابه بیماری زنانه
روانکاوی فروید، گرچه لایههای ناخودآگاه را افشا میکند، اما در تحلیل زن، گاه دچار سادهسازیهای جنسیتزده میشود. مفهوم «حسادت به آلت تناسلی» و تعریف زن بر اساس فقدان، خود بازتولید ساختار مردمحور است. زن، در نظام فرویدی، همواره از فقدانی تعریف میشود که باید جبران یا تسکین یابد.
نتیجهی این تبارشناسی چیست؟
اینکه زن در تاریخ اندیشه غایب بوده، صرفاً یک «تصادف» یا کاستی تاریخی نیست؛ نشاندهندهی ساختاریست که خود عقل، تاریخ، سوژگی، و زبان را در قالبی مردانه ساخته است. نتیجه آنکه حتی پیشروترین نظریهها اگر از این پرسش بنیادین غافل شوند: «زن کجای این ساختار است؟»، ناخواسته به بازتولید همان سلطهای کمک میکنند که در ظاهر در حال نقد آن هستند.
دین، سنت و قانون: دستگاههای مشروعسازی خشونت
اگر فلسفه، زن را بهلحاظ نظری به حاشیه رانده است، دین، سنت و قانون، ابزارهای اجرایی این حذف و سلطه را فراهم کردهاند. در بسیاری از جوامع، بهویژه در خاورمیانه، آسیای جنوبی، و آفریقا، همپوشانی میان قرائتهای دینی، رسوم پدرسالارانه، و چارچوبهای حقوقی، زن را در موقعیتی دائمی از تبعیت، نامرئیسازی، و خشونت ساختاری قرار داده است. در اینجا، مردسالاری دیگر صرفاً یک نگرش یا فرهنگ نیست؛ یک نظام مؤسسهمندسلطه است که ریشه در زبان شریعت، احکام قضایی، عرف فرهنگی و ساختار قدرت دارد.
دین: تقدیس اطاعت و طرد بدن
ادیان ابراهیمی، هرچند در لایههایی معنوی به ارزشهای انساندوستانه فراخواندهاند، اما در سطوح نهادی، ساختاری مردسالارانه را بازتولید کردهاند. زن، در بسیاری از متون مقدس، با گناه نخستین، شهوت، وسوسه، و ناپاکی گره خورده است.
در قرآن، تورات و عهد جدید، زن اغلب با خطر، اغوا، یا نیاز به کنترل و پوشش تصویر میشود. حتی در جاهایی که از مقام مادر سخن میرود، این «مقام» اغلب با نوعی از خودگذشتگی خاموش، انقیاد، و فقدان فردیت همراه است.
قرائتهای رایج فقهی در اسلام، از جمله در حوزههای شیعه و سنی، تأکید بر قیمومیت مرد، تمکین جنسی زن، و نابرابری در ارث، شهادت، و طلاق دارند. این قواعد، خشونت را در دل احکام «الهی» مشروع و نهادینه میسازند.
سنت: میراث تحقیر زن در فرهنگ عامه
سنتهای فرهنگی، خواه در شکل آداب قومی، خواه در زبان و مثل و متل، حامل تبعیضی تاریخیاند. ضربالمثلها، روایتهای عامیانه، و آیینهای خانوادگی، از ترکیه و ایران تا هند و سودان، زن را اغلب منبع ننگ، بیخردی، یا کالایی در دست مردان معرفی میکنند.
نظام ناموس، ازدواجهای اجباری، ختنهی دختران، محدودیتهای پوشش و حرکت، همگی از دل همین سنتها بیرون آمدهاند و هنوز در بسیاری از مناطق بهشکل روزمره اعمال میشوند ــ گاه حتی با مشارکت و رضایت زنان سنتزده.
قانون: نابرابری حقوقی، یا نادیدهگیری حقوقی
در کشورهای بسیاری، از جمله اکثریت کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا، قانون نهتنها حامی زن نیست، بلکه یا با سکوت خود به خشونت دامن میزند، یا آن را رسمیت میبخشد.
در ایران، قوانین مدنی، کیفری و خانواده، زن را نیمهی ناقص مرد تلقی میکنند:
زن برای ازدواج، خروج از کشور، یا حتی شغل به اجازهی شوهر نیاز دارد.
قتل زن در چارچوب «ناموس» گاه با تخفیف مجازات روبهروست.
در بسیاری از کشورها، تجاوز زناشویی اصلاً به رسمیت شناخته نمیشود.
در مصر، عربستان، پاکستان، سودان، و افغانستان نیز با تفاوتهایی، قانون با تبعیض جنسی عمیق گره خورده است. گاه قانون از سنت عقبتر است، گاه خود سنت را به قانون بدل میکند.
خشونت مقدس: شلاق، سنگسار، پوشش اجباری
در نظامهایی مانند جمهوری اسلامی ایران، طالبان در افغانستان، یا داعش در مناطق تحت کنترلشان، خشونت علیه زن نهتنها مجاز، که مقدس و وظیفهیشرعی خوانده میشود. بدن زن به میدان جنگ بدل میشود: از اجبار به حجاب تا شلاق برای «رفتار غیراخلاقی»، از اعدامهای بیصدا تا سنگسارهای علنی.
این خشونت، در لحظهای خطرناک به اوج میرسد: جایی که قانون، دین، سنت، و دولت، همگی با هم به نفع سرکوب زن متحد میشوند.
چگونه زنکشی نه یک استثنا، بلکه بخشی از سازوکار عادیشدهی سلطهی جنسیتی است. این خشونت جهانی، در عین شباهتهای ساختاری، در هر منطقه چهرهی خاص خود را نیز دارد.
زنکشی در بافت جهانی: صورتهای بومی یک خشونت مشترک
«زنکشی» یا Femicide اصطلاحیست که برای نخستینبار در دههی ۱۹۷۰ وارد واژگان فمینیستی شد تا بر قتلهای مبتنی بر جنسیت زن تأکید کند؛ قتلهایی که تنها به دلیل زنبودن قربانیان رخ میدهند. سازمان ملل، سازمان جهانی بهداشت (WHO)، و UN Women، بارها هشدار دادهاند که این شکل از قتل، در بسیاری از کشورها، نه صرفاً بهعنوان یک جرم، بلکه بهعنوان بخشیازساختاراجتماعی نادیده گرفته یا توجیه میشود.
ترکیه: قتلهای ناموسی و مقاومت فمینیستی
در ترکیه، طی دههی گذشته، صدها زن توسط همسر، پدر، برادر یا شریک عاطفیشان به قتل رسیدهاند. این قتلها اغلب تحت عنوان «ناموس» توجیه میشوند. با وجود قوانین نسبتاً مترقی در سطح رسمی، ضعف در اجرای قانون، فرهنگ مردسالار سنتی، و گاه چشمپوشی نهادهای قضایی، زمینهساز ادامهی این جنایات شده است.
با این حال، در برابر این خشونت ساختاری، جنبش فمینیستی ترکیه یکی از فعالترینها در منطقه است. کمپینهایی مانند «Kadin Cinayetlerini Durduracagiz» (ما زنکشی را متوقف خواهیم کرد) صدای بلند زنان علیه نابرابری، بیعدالتی و خشونتاند.
هند: مهریه، سقط جنین جنسیتی، و آتشزدن عروس
در هند، زنکشی چهرههای متعددی دارد:
سقط جنین جنسیتی که با آزمایش تعیین جنسیت و حذف جنین دختر همراه است.
خشونت مهریهای که منجر به خودسوزی یا قتل زنان بهدلیل ناتوانی خانواده در پرداخت مهریه میشود.
و در مناطق روستایی، قتلهای ناموسی همچنان رایج است.
اگرچه قوانین علیه این اشکال خشونت وضع شده، اما سنتها، ساختار طبقاتی (کاست)، و نابرابری آموزشی و اقتصادی، اجرای آنها را بسیار دشوار کرده است.
ایران: قتل با مجوز پدرانه
در ایران، زنکشی چنان در بطن قانون و فرهنگ تنیده شده که گاه قاتل نیاز به فرار ندارد. پدری که دخترش را «به خاطر آبرو» میکشد، طبق ماده ۳۰۱ قانون مجازات اسلامی، از قصاص معاف است.
دقت کنید من فقط از رومینا اشرفی ( برای نمونه ،دختر نوجوانی که با داس به دست پدرش کشته شد) تا صدها زن هر روزه قربانی خشونتهای خانگی و ناموسی، همه نشان میدهند که ساختار قانونی و قضایی، از زن حمایت نمیکند که جای خود دارد، قاتل را نیز به رسمیت میشناسد.
در کنار این، اسیدپاشی، خشونت در زندانها علیه زندانیان سیاسی زن، و حذف حقوق زنان در فضای عمومی، جلوههای دیگر خشونت دولتی و ساختاری علیه زناند.
آمریکای لاتین: زنکشی ساختاری و مقاومت از پایین
در مکزیک، گواتمالا، السالوادور و آرژانتین، زنکشی به یکی از بحرانهای ملی تبدیل شده است. در مکزیک، سالانه صدها زن با بدنی مثلهشده و آثار شکنجه پیدا میشوند. این جنایات، اغلب بدون پیگرد قضایی رها میشوند.
دلایل این خشونت شامل: قاچاق انسان، مواد مخدر، بیاعتمادی به پلیس، و نابرابری جنسیتیست. اما مقاومت نیز شکل گرفته: در آرژانتین، جنبش Ni Una Menos (نه حتی یک زن دیگر) جهانی شد و شبکهای از همبستگی فمینیستی فرامرزی بهوجود آورد.
اروپا و آمریکا: خشونت خانگی و سیستماتیک در لباس قانون
حتی در کشورهای توسعهیافته، زنکشی پایان نیافته است. در فرانسه، آمار زنانی که توسط شریک سابق یا فعلیشان کشته میشوند، همچنان بالاست. در ایالات متحده، خشونت خانگی و قتل زنان سیاهپوست و مهاجر، اغلب با سکوت نظام قضایی همراه است.
در این کشورها، زنکشی اغلب چهرهای «خصوصی» و فردی دارد، اما ساختارهای نژادی، طبقاتی، و حتی قضایی، آن را بازتولید میکنند
زن کشی، در هر نقطهی جهان، چهرهای خاص دارد، اما ساختار آن یکسان است: نابرابری سیستماتیک، سکوت قانون، سلطهی سنت، و انکار کرامت زن.
اگرچه جنبشهای مقاومت در سراسر جهان رو به گسترشاند، اما بدون همبستگی جهانی، بازاندیشی در فلسفه و حقوق، و ایجاد گفتمان تازهای دربارهی زنبهمثابهیسوژه، نمیتوان به ریشهکنی این خشونت امید داشت.
نسبت میان استعمار، بدن زن و سلطهی جنسیتی
این بخش از منظری پسااستعماری و التقاطی نوشته شده و تلاش میکند نشان دهد که چگونه بدن زن، بهویژه زن غیرغربی، همزمان هدف سرکوب درونی (سنت، دین، مردسالاری محلی) و ابزار سلطهی بیرونی (استعمار، تمدنسازی، نجاتبخشی غربی) بوده است.
استعمار و جنسیت: بدن زن بهمثابهی میدان استعمار و سلطه
خشونت علیه زنان، بهویژه در جهان غیرغربی، تنها محصول ساختارهای بومی مردسالارانه نیستند به واقع در بسیاری موارد، نتیجهی مداخلهومهندسیاستعماری نیز بوده است. استعمار، برخلاف تصورات رایج، فقط با زمین و ثروت و قدرت سروکار نداشت؛ با بدنانسانها، و بیش از همه با بدن زن استعمارشده، وارد میدان شد.
زن، در نگاه استعمارگر، فقط موجودی نیازمند نجات نبوده ، حامل «فرهنگ منحط شرقی» هم بود، و باید یا «متمدن» میشد، یا محو. این منطق، همزمان با نگاهی زنستیز در داخل جوامع سنتی، بدن زن را به صحنهی تقاطع خشونتهای چندگانه بدل کرد.
زنِ بومی در نگاه استعمارگر
زن، در روایتهای استعماری، اغلب یا قربانیای مظلوم و منفعل بود که باید توسط مرد سفیدپوست نجات مییافت، یا موجودی شهوانی و بدوی که نظم و اخلاق غربی را تهدید میکرد. این دو تصویر متضاد ــ زنِ مظلومِ محجبه و زنِ اغواگرِ شرقی ــ در کنار هم، نقشی کلیدی در ساختن روایت مشروعیت استعمار داشتند.
فرانتس فانون در کتاب «پوست سیاه،نقاب سفید» بهخوبی نشان میدهد که چگونه استعمار فرانسوی در الجزایر، از بدن زنان برای کنترل روان و ذهن مستعمره استفاده میکرد: حجاب، فقط پوشش نبود، میدان نبرد نمادین نیز بود.
«نجات زن مسلمان»: فمینیسم استعماری
در قرن بیستم، همزمان با توسعهی استعمار، نهادهای غربی، و بعدها حتی جنبشهای فمینیستی در غرب، بهجای همبستگی رهاییبخش با زنان جنوب جهانی، وارد پروژهی «نجات» شدند. زنان افغانستان، ایران، هند، یا سودان، بهعنوان کسانی که نمیتوانند خود برای آزادیشان بجنگند، تصویر میشدند.
این نجاتبخشی، همان چیزیست که گیاتری اسپیوَک آن را «بازگویی زن بومی توسط صدای استعمار» مینامد: زن نمیتواند سخن بگوید؛ واگر هم بگوید، ترجمه نمیشود، استعمار دوباره آنرا به زبان خودش بازسازی میکند.
مهندسی جنسیتی در دولتهای پسااستعماری
یکی از جنبههای کمتر بررسیشدهی استعمار، تأثیر آن بر ساختارهای جنسیتی دولتهای پس از استقلال است. دولت-ملتهای تازهتأسیس، بهویژه در خاورمیانه، آسیا و آفریقا، اغلب یا به الگویی شدیداً سکولار، نظامی متوسل شدند که زن را بهعنوان ابزار مدرنیته میخواست (مثل ترکیه یا تونس)، یا به سنتهای دینی پناه بردند تا هویت بومی را بازسازی کنند (مثل ایران، پاکستان، سودان).
در هر دو مورد، بدن زن ابژهی سیاستگذاری باقی ماند، نه فاعل آن. مدرنسازی از بالا، مثل کشف حجاب اجباری در ایران پهلوی، و اسلامگرایی دولتی در جمهوری اسلامی، دو روی یک سکهاند: مهندسی بدن زن از سوی ساختار قدرت مردانه.
تقاطع سلطهها: جنسیت، نژاد، طبقه
زن در جهان پسااستعماری، در تقاطع چند سلطه زیست میکند:
- سلطهی مرد درون خانواده و جامعه
- سلطهی دولت دینی یا مدرن مردسالار
- سلطهی نگاه جهانی سفیدپوست و غربمحور
- سلطهی طبقه، قومیت، و زبان
زنی که کُرد است، یا بلوچ، یا سیاهپوست، یا مهاجر بدون مدرک، همزمان در چندین لایه فرودست میشود، و این همان چیزیست که فمینیستهای التقاطی و ضداستعماری بر آن تأکید دارند: بدون دیدن همزمان این ستمهای تو در تو، هیچ پروژهی رهاییبخشی به ثمر نمیرسد.
نتیجه این بخش
پروژهی رهایی زن، بدون نقد میراث استعمار، و بدون نقد نهادهای بومیای که در واکنش به استعمار ساخته شدهاند اما زن را همچنان سرکوب میکنند، ناقص خواهد ماند. بدن زن، هم استعمار شده، هم سنتیشده، و هم ابزار قدرت بوده است. تنها با پس گرفتن این بدن، این زبان، و این تاریخ، میتوان گفتمانی تازه ساخت.
زبان، تصویر، و خشونت نمادین علیه زنان
در این بخش، خشونت را نه در بدن، در واژگان، گفتمانها، روایتها و بازنماییهای تصویری ردیابی میکنیم. اینجا قتل نمادین زن، در سکوت، در تکرار و در حذف انجام میگیرد.
زبان، رسانه، و خشونت نمادین: قتل خاموش زن در واژه و تصویر
خشونت علیه زنان فقط با چاقو، طناب، اسید یا زندان رخ نمیدهد. زبان، خود یکی از پیچیدهترین و کهنترین ابزارهای سلطه است؛ زبانی که مینامد، حذف میکند، تحقیر مینماید، و گاه در ستایش نیز دست به تسخیر میزند. در جهان پدرسالار، زن همواره یا موضوع سخن است یا غیاب آن. او یا در واژگانی تحقیرآمیز، شهوانی، یا مقدس تصویر میشود، یا اصلاً به حساب نمیآید، یا در ناسزاگویی فیزیک زن مورد توهین و وهن است.
زبان مردانه: انکار سوژگی زن
در زبانهای مختلف، ساختارهای نحوی و واژگانی اغلب با سوژهگی مردانه ساخته شدهاند. در بسیاری از زبانها، «انسان» معادل مرد گرفته شده و زن بهعنوان استثناء یا ضمیمهای از مرد لحاظ میشود (مثلاً: man – woman؛ یا واژههایی چون mankind، chairman، brotherhood).
در زبانهای شرقی نیز، زن اغلب با ترکیبهایی تعریف میشود که مالکیت یا نسبتداشتن با مرد را فرض میگیرند: «زن فلانی»، «دختر کسی»، «بیصاحب»، «بیمرد»، یا «آبرودار».
همانگونه که ژولیا کریستوا و لوئس ایرگری نشان دادهاند، زبان رسمی، زن را نه تنها به عنوان سوژه، که حتی بهعنوان گویندهی بالقوه هم بهرسمیت نمیشناسد. زبان، زن راحذف میکند بیآنکه دیده شود.
استعارهها و متلها: زن بهمثابه خطر، ضعف، یا فتنه
در فرهنگهای شفاهی و نوشتاری، زن با واژگان خاصی بستهبندی شده است. در زبان رایج، «زن گرفتن» فعلیست که فاعلش همواره مرد است. «زنصفتی»، «زنانهبازی»، «حرفهای زنانه»، همه بار منفی دارند.
در امثال و حکم، زن یا مکار است، یا فاقد وفاداری، یا بیخرد، یا فقط با سکوت و عفت ارزشمند میشود.
این خشونتِ نمادین، شکل ملایم اما پیوستهی قتل است: قتل موقعیت گفتن، دیدن و بودن.
تصویر و رسانه: زن یا کالا، یا تهدید
در تبلیغات، فیلمها، برنامههای مذهبی، و حتی ادبیات، زن یا جنسیتزده و شیءوار بازنمایی میشود، یا نامرئی و سانسورشده.
در تبلیغات، زن با بدنش میفروشد؛ حتی وقتی خودش نمیفروشد.
در رسانههای رسمی برخی کشورها (مثل ایران)، زن یا با چادر سیاه و سکوت نمایش داده میشود، یا اصلاً دیده نمیشود.
در سینمای جهانی، زن اغلب قربانی، فریبکار، یا معشوقهی فرعی مرد قهرمان است.
زن کمتر فاعل کنش، قهرمان روایت، یا متفکر داستان است. او صحنه را زیبا میکند، اماجهت آن را تعیین نمیکند.
سوژهی زنانه در ادبیات: فقدان، یا پنهانبودن؟
در ادبیات کلاسیک شرق و غرب، زن اغلب معشوق است، و هیچگاه شاعر یا فیلسوف. صدای زن، جز در مقام فریاد یا سوگ، بهندرت شنیده میشود.
حتی در ادبیات مدرن، بازگشت زن به صحنهی روایت، همراه با درد، بیگانگی، و تلاش برای بازسازی خود است. از ویرجینیا وولف تا فروغ فرخزاد، بازسازی زبان، نخستین گام رهایی بوده است: «تا زن بنویسد، باید صدایش را از اعماق برگرداند.»
نتیجه این بخش:
خشونت زبانی و نمادین، قتل خاموش زن است. این خشونت نه خون دارد، نه جسد، اما از هر قتل جسمی عمیقتر است، زیرا در ساختارهای ناخودآگاه، زبان مادری، و بازنماییهای فرهنگی تکرار میشود. رهایی از آن، تنها با تغییر قوانین یا آزادی اجتماعی ممکن نیست؛ باید زبان را پس گرفت، روایت را بازنویسی کرد، و سوژگی را از نوساخت.
این بخش نه پایانی امیدوارانه بهمعنای شعار، گشودن فضایی برای بازاندیشی و کنش است؛ در زبان، در تاریخ، در بدن، و در سیاست.
مقاومت، بازنویسی، رهایی: زن بهمثابهی سوژهی نوشتن تاریخ
در برابر تمام آنچه گذشت ــ حذف در فلسفه، تحقیر در قانون، مرگ در سنت، و خاموشی در زبان ــ زن ایستاده است. ایستاده و نوشته، جنگیده، برساخته، و بازساخته است. آنچه مقاومت زنان در جهان امروز را متمایز میکند، صرفاً اعتراض یا فریاد نیست؛ خلق گفتمان، تولید فهم تازه حتا از معنا، بازنویسی نقش و برهمزدن جایگاههاست.
۱. از بدنِ مطیع تا بدنِ خالق
بدنی که قرنها حامل شرم، گناه، یا ابزار تولیدمثل در نظر گرفته میشد، اکنون به میدان مقاومت بدل شده است.
بدن زنانی که در خیابانها حجاب از سر برداشتند (ایران)، زنانی که بدنشان را از تجاوز باز پس گرفتند و نوشتند (هند، بنگلادش)، بدنهای سیاه و بومی که در برابر نگاه استعماری ایستادند (آمریکا، آفریقا، آمریکای لاتین)؛ اینجا بدن دیگر ابژهی کنترل نیست؛ بدن،سخن میگوید. بدن، سوژه میشود.
۲. بازنویسی تاریخ، دین، و زبان
فمینیستهای خاورمیانه، از فاطمه مرنیسی تا …آزاده کیان و زنان بیشماری، کوشیدهاند قرائتهایی نو از متون مقدس ارائه دهند: تفسیری زنانه از قرآن، حدیث، و تاریخ دین. این بازنویسی، از موضع انکار نیست، در واقع از موضع حق سخنگفتن زن دربارهی خدا شکل میگیرد.
در ایران، نویسندگان و شاعرانی چون فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی و زنان بیشماری دیگر در این دورهی اخیر و مردانی چون گلشیری… (در بازآفرینی زن در ادبیات) روایت غالب مردانه را به چالش کشیدهاند.*
در آمریکای لاتین، فمینیستهایی چون ماریا لوگونس و سیلویا فدریچی، تلاش کردهاند تاریخ استعمار، کار، و بدن را از چشم زن بازنویسی کنند.
۳. کنش جمعی، فمینیسم فراملی، و همبستگی
جنبشهایی چون: MeToo در سطح جهانی، Ni Una Menos در آرژانتین، زن، زندگی، آزادی در کردستان و ایران و شبکههای جهانی عدالت جنسیتی و پسااستعماری، نشان میدهند که فمینیسم دیگر متعلق به دانشگاهها یا کشورهای غربی نیست. صدای زنانیست از مرکز قدرت، که نه، از حاشیهها، از خاک، از درد و از تنهایی تبعیدشده، فریاد میزنند: ما مینویسیم، چون حذفمان کردند.
۴. تخیل رهایی: سیاستی از جنس زبان، بدن، و دیگری
رهایی تنها بازگشت به حقوق برابر نیست؛ خلق ساختارهایی نوین است که در آنها زن نه قربانی، بلکه کنشگر تاریخ، سیاست، و معنا باشد.
این رهایی، به نظم جدیدی از زبان، آموزش، روایت و قانون نیاز دارد. به رهایی از سوبژکتیویتهی مردانه، به خلق یک «سوژهی زنانه» که نه بازتابِ دیگری، که خودِبنیادگذار باشد.
جمعبندی این بخش
رهایی، تنها پایان خشونت نیست؛ آغاز نوشتن زبانیست که درآن زن،دیگر موضوع جمله نیست، نویسندهی آن است.
زن، دیگر نه نشانهای در روایت مردانه، راوی خود و جهان است؛ جهانی که از نو باید ساخت، با واژههایی دیگر، با بدنی که از مرگ بازگشته، و با حافظهای که چیزی را فراموش نمیکند.
نتیجهگیری: ضرورت بازاندیشی رهاییبخش در برابر «مردسالاری» و «زنکشی»
زنکشی و خشونت ساختاری علیه زنان، تنها پدیدهای محلی یا تاریخی محدود نیست؛ تداوم یک نظام سلطهی ژرف است که در فلسفه، دین، قانون، زبان، و فرهنگ ریشه دوانده است. این نظام، همواره زن را در جایگاه «دیگری» قرار داده، او را نادیده گرفته، تحقیر کرده، و حتی به مرگ کشانده است.
در این مقاله نشان داده شد که اندیشههای کلان فلسفی از ارسطو تا مارکس به گونهای مردسالارانه زن را حذف یا تحقیر کردهاند؛ دین، سنت و قانون ابزارهای نهادینهسازی این سلطه بودهاند؛ زنکشی در جهان معاصر، چه در ایران و خاورمیانه، چه در آمریکای لاتین و جنوب آسیا، به صورتهای مختلف و به شدت نظاممند ادامه دارد؛ استعمار، بدن زن را نه تنها استعمار کرده، از طریق پروژههای نجاتبخشی زنانه، بازتولید نابرابریهای جنسیتی را تسهیل کرده است؛ زبان و رسانه به عنوان ابزارهای خشونت نمادین، حذف و قتل خاموش زن را تکرار میکنند؛ اما در برابر اینها، مقاومتهای متعدد و پرتوانی شکل گرفته که امکان بازنویسی تاریخ، زبان، و بدن را فراهم میکنند.
برای رهایی از این چرخهی معیوب، باید فراتر از اصلاحات سطحی رفت و به تغییرات بنیادین در ساختارهای فلسفی، حقوقی و فرهنگی (زبان) پرداخت. بازپسگیری سوژگی زن، بازآفرینی روایتهای زنانه، و ایجاد همبستگیهای فراملی و میانفرهنگی، کلیدهای گشودن درهای رهاییاند.
* اشاره به چند نام از نویسندگان فقط برای نمونه است وگرنه میتوان نام خیل زنان بیشمار نویسنده، شاعر و بعضا مردانی را که در این مقوله نوشتند و کار کردند در ایران برشمرد.
منابع و پانوشتها:
Aristotle. Politics. Trans. Benjamin Jowett.
Kant, Immanuel. Anthropology from a Pragmatic Point of View. Ed. R. Louden.
Hegel, G.W.F. Elements of the Philosophy of Right. Trans. H.B. Nisbet
Marx, Karl. Capital, Vol. 1; The German Ideology.
Spivak, Gayatri. “Can the Subaltern Speak?” 1988.
Fanon, Frantz. Black Skin, White Masks
Federici, Silvia. Caliban and the Witch.
UN Women. Gender-related Killing of Women and Girls, 2019.
Lloyd, Genevieve. The Man of Reason. Routledge, 1984.
Nancy Fraser. Justice Interruptus, 1997.
Fatema Mernissi. Beyond the Veil, 1975Julia Kristeva, Powers of Horror
Gayatri Spivak, “Can the Subaltern Speak?”Frantz Fanon, Black Skin, White Mask
Sylvia Federici, Caliban and the Witch
Angela Davis, Women, Race & Class
Fatema Mernissi, Beyond the Veil
UN Women, Global Study on Homicide: Gender-related killing of women and girls, 2019
Nancy Fraser, Justice Interruptus
آزاده کیان، مقالات و مصاحبهها درباره فمینیسم اسلامی و نقد قانون خانواده در ایران
آمارهای رسمی و گزارشهای حقوق بشری از سازمانهای نظارتی همچون Amnesty، OHCHR، Human Rights Watch
پژوهشهای زینب فرهمند و نوشین احمدی خراسانی دربارهی خشونت جنسیتی در ایران




نظرها
نظری وجود ندارد.