ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

«۵۶ درجه» ـ یک مرد، یک زن، یک نوزاد، یک مشت دانه و یک جویبار

وقتی میانگین دما در فلات ایران به ۵۶ درجه می‌رسد، انسانیت در چه درجه‌ای خواهد ایستاد؟ مهین میلانی در نقد خود بر رمان نوش‌آذر، از جامعه‌ی ربات‌وار آینده، خشکسالی بی‌رحم و نسخه‌ی دیجیتالی‌شده‌ی نوستالژی می‌گوید، اما در مرکز این همه، بر یک نماد متمرکز می‌شود: «هما»، زنی که با یک مشت دانه و نقشه‌ای کهن، تنها در پی یافتن جویباری برای زنده ماندن است - جویباری به نام زندگی در فلات فروپاشیده ایران.

۱

 چرا «۵۶ درجه»؟ سوررئال است. یک ژانر علمی تخیلی در ۱۳۰ سال بعد درایران، از نوع «ماشین زمان» که صدها هزار سال بعد را رقم می‌زند و در آن آدم‌ها کوتوله شده‌اند و شبیه خرچنگ و مشابهت‌هایی با آن دارد. هیچ احساسی مردم را جلو نمی‌برد. یعنی حسی باقی نمانده است. تعدادی رباط که همه مثل هم‌اند و به چیزهای مشخصی با رنگ نوستالژیِ بی‌حاصل اعتقادِ قاطع و بی بروبرگرد دارند و فردیت و تمنا و همدردی و انگیزه معنایی ندارد. کلیشه‌های مائو در کتاب سرخ در طنز اسماعیل کاداره در کتاب «کنسرت در پایان زمستان» که «من بوکرپرایز» را برد بسیار زیبا این همسان‌سازی را رقم می‌زند. همه‌ی انسان‌ها هم فکرند، شبیه هم، یک گونی برنج را با کتابی که یک نویسنده نوشته است یکی می‌دانند و معتقدند نام نویسنده نباید بر روی کتاب باشد. هیچ امر نوئی پذیرا نیست. فردیت ندارند انسان‌ها. و هر انگیزه‌ی فردی باید انتقاد از خود شود و صاحب انگیزه تنبیه. آنجا، در چینِ زمان مائوتسه تونگ نگاه یک آدم کلیشه‌ای مردم را چنین می‌خواست. به کتاب سرخ او مراجعه کنید. در زمان حاضر مجموعه‌ای از اعمال بشر در طی بخصوص دهه‌های گذشته بر اثر حرص و طمع و بی‌توجه به مسائل انسانی وطبیعت کره‌ی زمین را به شکل کنونی در آورده است و مردم زیر سلطه‌ی رسانه‌های عمومی و شبکه‌های اجتماعی زیر کنترل یک درصدی‌ها همه خواه ناخواه شبیه هم شده‌اند. فقط جوری تلقی می‌شود که گویا همه آزادند، همه فردیت خود را دارند. کسی کسی را مجبور به کاری یا عملی نمی‌کند. کتاب «درجه‌ی ۵۶» ۱۳۰ سال دیگر را نشان می‌دهد در ایران. که هم الان پیش درآمدهای بسیار جدی‌اش را در ایران و هم در جهان می‌بینیم: گرمای زمین و پیامدهای طبیعی آن و تأثیرش برروی انسان که دیگر انسانیتش گم شده است. گرمایی که زمین را خشک می‌کند. بی‌آبی که همه جا را تبدیل به کویر می‌نماید. به زودی نه خبر از درخت خواهد بود و نه سایه‌اش و نه میوه و نه بوی گل. نفس کشیدن در این وضعیت ممکن نیست. در دهه‌های اخیر قدم‌های زیادی در جهان برداشته شد برای مواجهه با این گرمایش. در چین با گرمایش سولار حتی بیابان‌ها را به دشتزاری وسیع تبدیل می‌کنند. در کالیفرنیا انرژی سولار و بادی به میزان قابل توجهی از استفاده از انرژی فسیلی کاسته است. از بطری‌های پلاستیکی که اقیانوس‌ها را پرکرده اکنون روغن می‌گیرند و بلوک‌های سیمانی بسیار محکم درست می‌کنند. اما بخصوص با انتخاب ترامپ انگار دنیا فراموش کرد که یک چنین چیزی هم وجود دارد به نام گلوبال وارمینگ. ترامپ گفت Drill baby Drill. همه‌ی کشورها تسلیحات نظامی خود را تقویت می‌کنند. هیچ کشوری به دیگری اعتماد ندارد. جنگ برای تسخیر سرزمین‌های بیشتر، برای هژمونی بیشتر، و دفاع برای حفظ استقلال یا تسلیم، هراس از شکست. صلح این وسط کجاست؟ آنقدر همه‌ی دولت‌ها درگیرمسائل سیاسی - نظامی هستند و مردم هم با شبکه‌های اجتماعی که هایپررئالیتی آن‌ها را هدایت می‌کند مشغولند و با هوش مصنوعی نیز که با آن دیگر اندیشیدن تعطیل شده که یک باره دیدی یکی دو دهه گذشت و هیچ سرزمینی نمانده است که بخواهند تسخیرش کنند یا از آن محافظت.

مهین میلانی

 ۵ سال پیش وقتی آمدم مونترال این موقع سال یک متر برف توی حیاطم نشسته بود و از میان دیوارهای برف توی پیاده روعبور می‌کردیم. امسال برف می‌بارد. کم و بی‌جان. خیلی زود آب می‌شود. من تجربه‌ی زندگی در آریزونای ۶۰ درجه را هم درتابستان طولانی‌اش داشته‌ام به مدت هفت سال. تجربه‌ی سفر به خارک و لاوان، جزایر جنوب ایران در اواخر فصل بهار را هم داشته‌ام با ۵۰ درجه گرما. و سفر به دهلی که حتی در ماه بهمن ماه از بی بارانی و گرما رنگ برگ درختان با خاک سفید شده است. هم این جزایر و هم آریزونا کویراند. اگرچه با کانال آبی که در وسط شهر فینکس کشیده‌اند و شما اگر پول داشته باشی ماهی ۳۰۰-۴۰۰ دلار قبض آب بدهی یا یک سیستم قطره‌ای آبی درست کنی، می‌توانی در حیاط خانه‌ات بهشت داشته باشی. اما این آب اگر برف‌های آلاسکا و گرین آیلند و سیبریه هم آب شوند ته می‌کشند. در ایران خودمان ما هم امروز داریم این خشکسالی و بی‌آبی و پیامد آن یعنی بی‌برقی را وقتی آب سدها ته می‌کشند تجربه می‌کنیم. و «۵۶ درجه» دقیقن براساس همین افزایش گرمایش زمین و خشکسالی نوشته شده است. یعنی که این کتاب خیلی به روز است. قصه نمی‌بافد. سوررئالش خیلی رئال است. دیالکتیکی است. منتها دیالکتیک منفی. از گندزدنمان به زمین که حالا حاصلش بی حاصلیست و تخریب هرآن چه کشت شد. آنقدر از سر طمع و با ول کردن افسار سرمایه‌داری به دست نئولیبرالسیم با طبیعت جنگیدیم که گفت بفرمائید. دسترنجتان را تحویل بگیرید. هم چنین نابخردی در استفاده از منابع آبی مانند چاه‌های بی‌رویه‌ای که در ایران زده شد، یا نبود سیاستی کارآمد در تولیدات کشاورزی. شاید لازم باشد در نبود آب کافی در کشور برخی تولیدات کشاورزی از خارج وارد شود و در عین حال به تولید محصولات دیگر بهای بیشتری داده شود. این سیاست‌های مملکت‌داری نیاز به سیاستمداران کارآمد دارد. طلبه‌ی قم یا آخوندی که فقه می‌نویسد چه به سیاست‌های کشورداری. اختلاف‌های سیاسی با کشورهای مرزی هم‌چون اختلافات برسر رود هیرمند میان افغانستان و ایران همواره وجود داشته‌اند که باید با کاردانی اداره شود. و یا کاهش آب دریای خزر به علت استفاده‌های زیاد از آن توسط کشورهای همسایه‌ی شمالی. یک زمان در ۴۰ سال پیش از این آب دریای خزر در شمال ایران آنقدر بالا آمده بود که بسیاری از ویلاهای ساحلی ایران را ویران کرد. علت: دریای خزر در ضلع شمالی بسیار کم عمق است. روس‌ها آب دریای سیاه را به آنجا منتقل کردند که بتوانند آن را برای کشتیرانی بهتر استفاده کنند. اما حالا آب رودخانه‌هایی که به این دریاچه می‌ریزد کم شده است یا از آن همه جور استفاده‌هایی می‌کنند که آب این دریاچه هم کاهش یافته در کنار رودخانه‌ی زاینده رود و دریاچه‌ی ارومیه و...

۲

۵۶ درجه نوشته حسین نوش آذر، انتشارات آسمانا تابستان ۲۰۲۵. طرح جلد صالح تسبیحی
۵۶ درجه نوشته حسین نوش آذر، انتشارات آسمانا تابستان ۲۰۲۵. طرح جلد صالح تسبیحی

از همان آغاز با حرکتی روبرو هستیم که قاطع است. با پهبادی کوچک (بیگ او)، «یک فناوری کمیاب» که می‌تواند به هرمسافتی و در هر فاصله‌ای از زمین بدون خلبان مسافران را جا به جا کند، حرکت می‌کنند. و این وسیله هیچ از واقعیت امروز دور نیست. نزدیک است آن زمانی که مانند مسافران فضانوردیِ اکنون که البته خیلی نادرند مردم با این چنین وسایلی خود را به دیگر نقطه‌ی زمین برسانند. آسمان هم مانند زمین ترافیک داشته باشد. شاهد تصادفات هوائی باشیم. هم اکنون صحبت از پهبادهایی چنان ظریف و کوچک هست که می‌توانند از درز در وارد شوند بدون این که صاحب‌خانه متوجه شود؛ کلی اطلاعات جمع کند و برگردد. یا که کارهای عملیاتی صورت دهد. در حال حاضر این تکنیک در میدان نظامی‌گری مطرح است. و الان می‌بینیم پهبادهای کوچکی را که به طور فله‌ای به دشمن حمله می‌کنند بدون این که ردشان پی گرفته شود و حاصل کار بسیار کارآتر از آن موشک‌ها و هواپیمازن‌های حجیم سابق در جنگ‌های بین کشورهاست. باری به آشتیان می‌روند. آشتیان یعنی محل ستایش. انتخاب نامی آیرونیک که وقتی هما و همسرش به آن می‌رسند جز ویرانه و یک فضای ساختگی رو به ویرانی چیزی در آن نمی‌بینند. شهری که اخیرن در ایران یک روزی هم برای آن انتخاب کرده‌اند: ۲۴ مرداد. که به سرزمین مشاهیر بزرگ ایران شهره یافته و آثار زیادی از دوره‌ی مادها در این خطه وجود دارد. و با صنایع دستی که دارد آینده‌ی خوبی برای گردشگری در آن رقم زده شده است. و اشاره است حالا در این نوول به آن شهر مورد ستایش باستانی که‌ ای وای که آن را به ویرانه تبدیل کردیم. «کیانی» که شهرک گنبدی را برروی این ویرانه‌ها ساخته بود گفت: «من می‌خواستم از آشوب تاریخ فرارکنم؛ اما سیستم خودش تبدیل به آشوب شد». اگر کتاب «ماشین زمان» اِچ جی ولز آخرزمان بشریت را در اواخر قرن ۱۹ به تصویر می‌کشاند، در سال ۸۰۲، ۷۰۱میلادی، و انسان را در فیلمی که از آن ساخته‌اند شبیه مخلوقات کوچکی چون خرچنگ نشان می‌دهد و زمین را که دیگر نمی‌چرخد و خورشید بزرگ‌تر و قرمزتر و کم نورتر می‌نماید و دنیا را که ساکت شده است و منجمد مانند آخرین موجودی که می‌میرد، نوش‌آذر پرچم امیدواری را هنوز تا حدودی بلند می‌کند که اگر بموقع به داد زمین برسیم شاید بتوانیم آن را نجات دهیم. اگر ولز از کره‌ی زمین فقط تا حدودی طبیعت سبز را با علوفه و خز و از این قبیل نگه داشته است، نوش‌آذر این طبیعت را هم از او گرفته است. واقعیتی که با گرم شدن زمین ما شاهدش هستیم. ولز بشر را به یک کامیونیتی کوچک تبدیل می‌کند که آدم‌ها همه کوچولو شده‌اند و هیچ فهمی از دنیای اطراف را ندارند. نوش‌آذر این آدم‌ها را به ربات‌های یک‌سان و هم‌فکر و بدون اندیشه نشان می‌کند که مثلن به گذشته‌ی نوستالژیک دست می‌یازند. و این نیز با منطق امروزی و پیشرفت تکنولوژی‌هایی که آدم‌ها را شبیه ربات می‌کند و اندیشه را از آنها می‌گیرد مطابقت دارد. هما در سفرش از ینگه‌ی دنیا بعد از سال‌ها به ایران برای به دنیا آوردن فرزند، در میانه اندکی ناامید می‌شود و تردید می‌کند در تصمیمی که گرفته بوده است. آیا اصولن به دنیا آورن یک کودک در این وضعیت که هم طبیعت ویران شده و هم انسانیت و همدردی و همراهی از بین رفته درست است؟ اما رانشی که در وجود او موج می‌زند نمی‌گذارد تردید خانه کند در موجودیتش. با نقشه‌ای که در دست دارد و با یک مشت دانه‌ی کاملن طبیعی که از زوج سالخورده، کیانی و همسرش فخری، می‌گیرد، راهش را ادامه می‌دهد. این زوج از سرناچاری در مقابل نابودی طبیعت و انسان شهری در آشتیان ویران ساخته‌اند با تکنولوژی‌های جدید که در آن نه درخت میوه می‌دهد و نه گل بو. و غذاهای به ظاهر خوش منظرهیچ مزه‌ای ندارند. تلاششان به شکست انجامیده و شهر عنقریب است که سقف گنبدی مصنوعی‌اش برسر خراب شود. هما و همسر با نقشه‌ی سمنانه به این جا رسیدند که ویرانی را ببینند و با همان نقشه در پی جویباری هستند که با آب آن در دل طبیعت واقعی دانه‌ها را بکارند و دوباره زندگی آغاز شود. حال یک مرد دارند. یک زن، یک نوزاد، یک مشت دانه و مانده است که جویبار را بیابند. آیا می‌توانند؟ در صفحه‌ی ۳۹ کتاب می‌گوید: «سفر ما از کلبه‌ی سمنانه {همان پیرزنی که نقشه به هما داد} تا این جا که شاید به جائی نرسد. سفر زندگی که به جایی نرسید». اما روی نقشه کد رازی را باز می‌گشاید: «بادجامگان را بجوی که فردوس در کران بیابان نهان است»... «بهشت هم یه قصه است مثل اسپادانا، مثل این کتابخونه، نذارین راه شما رو ببره»، «مسئولیت فردی یعنی نذاری این ایده تو رو هم فریب بده». سمنانه گفته بود: «در زاگرس جویباری هست. گویی زمین با آن آب به سرود می‌خواند زندگی آن سو جاریست».

۳

داریوش‌ها و کوروش‌ها و آناهید‌ها در ۱۳۰ سال بعد تکثیر شده‌اند. یک نوع لباس. یک نوع رفتار. و باور دارند که «در آشتیان هیچ چیز از آن تو نیست. نه نام، نه لباس، نه حتی عشق». «یک داریوش گردنش مثل ستون‌های شکسته‌ی طاق بستان بود». همه درجا می‌زنند در آن چه که هستند. از ناگزیری شرایط به گذشته پناه برده‌اند و هیچ نوآوری را نمی‌پذیرند. کنایه به آن چه که امروز در بخشی از اپوزیسیون مشاهده می‌شود. یا که به آنارشیسم رو آورده‌اند و بی رویه تخریب می‌کنند. «آنارشیست‌ها کارشان رخنه از طریق باگ‌های یک سیستم بود. ویرانگری به عنوان مقاومت». نه در آن‌ها زندگی هست و نه در این واپسینی‌ها. و هما، همایی که بلندپرواز نیست. نه می‌خواهد سرزمینی را فتح کند و نه نوستالژی خاصی به گذشته‌های درخشان دارد و نه به دنبال قدرت است حالا که «دیگر از جنگل بلوط نشانی نیست»، و «درختان بی‌بار، بی‌بو، بی‌دانه، بی‌خوشه بود {در آشتیان} و یأس و رنج در هوا پراکنده»، و «عطر مصنوعی یاس از دستگاه‌ها پخش بود»، «پنیرِنیم درصد از شیرِدست‌سازِ گوسفندها وم نقرض شده از ۱۷۰ سال پیش»، «بیرون ۶۰ تا ۸۰ درجه در بیابان، ۲۲ درجه زیر گنبد کریستال»، «ترانه‌ها هیچ شباهتی به نغمه‌های باستانی ندارند، فقط نسخه‌ی دیجیتالی شده»، «گل‌های آبی و سفید ساخت گل‌سازهای الکترونیکی»، «هر چیزی در این دنیای تودرتو از انقراض نشان داشت». هما فقط زندگی می‌خواهد. آب و درخت و میوه و گل واقعی و حس انسانیت و همراهی. «خیالم راحته که نه مثل کیانی در پی بهشت خیالی خواهیم بود و نه مثل فخری، منتظر یک عصر طلایی». و رو به داریوش‌ها وکوروش‌ها و آناهید‌ها که می‌گفتند نوزاد جدید منجی است و «ما همه منتظر سیاوش جدیدیم؛ همان که ایران زمین رو از دروغ و خشکسالی نجات بده»، هما می‌گوید: «من منجی نیستم. من حتی منجی خودم هم نیستم. من زندگی شما رو نمی‌خوام. چشم‌اندازی از زندگی خودم هم ندارم»، «و‌ کاش این بچه سیاوش کسی نباشد؛ منجی کسی نباشد و دختر باشد». و این چنین است که سکان سفر را در دست می‌گیرد و راوی می‌گذارد که هما او را راه ببرد. با تنها پرنده‌ی موجود در آشتیان و شاید هم در روی کره‌ی زمین. بس که قاطع است در راهی که می‌رود به سوی زندگی. بس که خون زنده بودن و نفس کشیدن در رگ‌هایش به شدت می‌جوشد. بس که خودش را می‌برد جلو و هیچ چیز جلودار این خواست زنده بودن را از او نمی‌گیرد. هما زنی است متکی به نفس، مصمم، دانا، هدایتگر و مقتدر. چرا قصد سفر: «جامعه‌ای که چیزی تن تو می‌کند اما هرگز تو را گرم نمی‌کند». «برای زنده موندن توی دروغ‌ها غرق می‌شن». این را هما می‌گوید. حسین نوش‌آذر در گفت و گوئی که نشر آسمانا، ناشر کتاب «۵۶ درجه» ترتیب داده بود می‌گوید: هما را، شخصیت قاطع و متکی به نفس و سرشار را، از شما‌ها (خطاب به زنان ایران)، از دختران جوان جنبش مهسا الهام گرفتم. و این چنین است که هما نقشه به دست، نقشه‌ای که آن هم از یک پیرزن، سمنانه که زمانی زنی زیبا بوده و که همه جا تاخت می‌زده است، به دنبال آن جویباری می‌گردد که زندگی را برایش به ارمغان آورد. پرنده‌ی هما یا همای معروف است که سایه‌اش بر سر هر کس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید به همین دلیل به مرغ سعادت و نشانگان پادشاهی معروف شده است. و وقتی حسین نوش‌آذر شخص اول داستانش را «هما» نام می‌نهد و می‌گوید این اسم و شخصیت را از دختران ایران در جنبش زن زندگی آزادی الهام گرفته است یعنی باوری عمیق دارد که ایران ویران توسط این هما یا هماها آباد خواهند شد. هما (همای) جایگاه برجسته‌ای در ادبیات ایران زمین داشته است. در سروده‌های بسیاری از شاعران از هما به عنوان پرنده‌ی خوشبختی و سعادت یاد شده است. در ادبیات فارسی او را نماد فرّ و شکوه دانند و به شگون نیک گیرند. همچنین آمده است «مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایهٔ او روند». در افسانه‌های کشورهای مرکز آسیا، هما، مانند ققنوس، صاحب کرامت است و در اشعار شاعران بزرگ فارسی همچون فردوسی، سعدی، حافظ و نظامی به دفعات به جایگاه افسانه‌ای‌اش اشاره شده است. «تو تاج کیانی و پشت سپاه/ تو فرّ همایی و زیبای گاه». اما هما خود می‌گوید: «ما فقط دنبال یک جای زنده‌ایم. جایی که قلبمان آرام بگیرد».

۴

برای برخی نویسندگان وقتی قلم به دست می‌گیرند ۹۰ درصد کارشان را قبلن انجام داده‌اند. طرح پروژه‌ی نگارش «۵۶ درجه» از ۹ سال پیش از این ریخته شده بود. بعد از جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل و اخبار مربوط به بی‌برقی و بی‌آبی در این اواخر در ایران مصادف می‌شود با یک عمل جراحی نوش‌آذر در بیمارستان و فرصتی که این پروژه را عملی کند. سرضرب. در ۵ روز استراحت بعد از عمل. به گفته‌ی خودش در مقدمه که بعد به مؤخره‌ی کتاب تبدیل می‌شود، کتاب در ۵ روز و ۹ سال نوشته شده است. شاعرانه است در بسیاری موارد. ارجاع دارد به رویدادهای تاریخی، به خاطرات گذشته با بناهای تاریخی، و حالا در سفر ۱۳۰ سال بعد با مشاهده‌ی خندق‌های خشک و بی‌روح و دیوارهای گِلی آشتیان می‌گوید که هرکدام قصه‌ای برای گفتن دارند. «هر کتاب یک سرود کهن را زمزمه می‌کرد که ترجیع بند آن خون و اعتراض بود» و به تکنولوژی جدید اشاره دارد که بی وقفه به سرعت پیش می‌رود. هرروز حالتی و فرمی تازه. سرسام‌آور که تنها فایده‌اش مسدود کردن تفکر است. تکنولوژی ظاهرن زندگی را راحت‌تر کرده است. اما نه اجبارن آرامش به زندگی‌ها آورده باشد. و بخصوص استفاده‌ی غلط از آن طبیعت و انسانیت را به باد داده است. آیا باید برگشت به زندگی‌های روستائی ساده در طبیعت یا که با نگاه انسانی می‌توان با طبیعت دوست بود و شهررا با تکنولوژی آشتی طبیعی و انسانی داد؟ و اما پرسش نهائی در کتاب. آیا ۵۶ درجه‌ به زودی فراخواهد رسید یا می‌توان آن را در همین جا که هستیم متوقف کرد؟

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.