«به درد نخور؛ تو اضافی هستی…»
صدرا عبدالهی - حس به درد نخوری از جایی شروع نمیشود که آنها هیچ کاری نمیکنند؛ از جایی شروع میشود که هر کاری میکنند، بیاثر اعلام میشود. وقتی اعتراض، پیشاپیش شکستخورده نامیده میشود. وقتی همدلی، بیفایده تلقی میشود. وقتی حتی رنج، مصرف رسانهای دارد اما معنا ندارد. آدم در این وضعیت، کمکم از خودش دست میکشد، نه به شکل دراماتیک، بلکه خزنده.


چند روز پیش با دوستی از خانوادهی زندانیان سیاسی دیداری داشتم. پریشان بود؛ نه از آن پریشانیهای نمایشی، از آنکه آرام حرف میزند اما چیزی در نگاهش از جا کنده شده. گفت خواهرم امروز از زندان تماس گرفته بود. میان حرفهایش، ناگهان جملهای گفت که در تمام این سالهای زندان، هرگز با چنین لحنی از او نشنیده بودم. گفت: «خیلی به درد نخور هستید.»
دوستم آن جمله را مثل یک اعتراف نگفت، مثل یک کشف گفت. گفت: خیلی به درد نخور هستید.
نه «هستیم»؛ «هستید». فاصلهاش را حفظ کرد، انگار میخواست هنوز یک شاهد باقی بماند. بعد مکث کرد، همان مکثی که معمولاً قبل از فرو ریختن میآید، و پرسید: واقعاً من به درد نخورم؟
آنجا بود که به خودم گفتم؛ این جمله نه فحش است، نه خشم، نه حتی قضاوت اخلاقی. این یک پرسش هستیشناختیست که در زبان روزمره خودش را لو داده. پرسش از اینکه آیا بودنِ ما، در این جغرافیا و این زمان، اصلاً چیزی را جابهجا میکند یا نه.
ما معمولاً «به درد نخور» را درباره چیزهایی به کار میبریم. چیزی که کار نمیکند، مصرف ندارد، دور ریختنی است. اما لحظهای که این واژه بیدردسر به انسان منتقل میشود، یعنی ما پذیرفتهایم که انسان هم باید کارکرد داشته باشد، و اگر نداشت، خطاست. اینجا دیگر مسئله شکست فردی نیست؛ مسئله منطق مسلطیست که زندگی را به سود و زیان تقلیل داده. احتمالن در چنین منطقی، زندانی سیاسی، خانوادهاش، دوستش، و حتی کسی که فقط نگاه میکند، همه بالقوه «به درد نخور»اند، چون خروجی قابل اندازهگیری ندارند.

حس به درد نخوری از جایی شروع نمیشود که آنها هیچ کاری نمیکنند؛ از جایی شروع میشود که هر کاری میکنند، بیاثر اعلام میشود. وقتی اعتراض، پیشاپیش شکستخورده نامیده میشود. وقتی همدلی، بیفایده تلقی میشود. وقتی حتی رنج، مصرف رسانهای دارد اما معنا ندارد. آدم در این وضعیت، کمکم از خودش دست میکشد، نه به شکل دراماتیک، بلکه خزنده. اول از سخن، بعد از میل، بعد از فکر. چیزی در او میمیرد که اسمش را نمیداند، اما اثرش را هر روز میبیند: نوعی شرم از زنده بودن بدون تاثیر.
در این میان، جامعه برای تحمل خودش، شروع میکند به دستهبندی. بعضیها موفق اند، بعضیها بیعرضه، بعضیها «به درد نخور». این تقسیمبندی، بیش از آنکه درباره توانایی باشد، درباره آرامش روانی اکثریت است. وقتی کسی را «به درد نخور» مینامی، لازم نیست بپرسی چرا به اینجا رسیده. لازم نیست بفهمی چه چیزی از او گرفته شده. حذف، همیشه سادهتر از فهم است. و قدرت، دقیقاً از همین سادگی تغذیه میکند.
در نظامهای دیکتاتوری مانند جمهوری اسلامی ایران، به درد نخور بودن یک صفت نیست؛ یک فضاست. فضایی که در آن، انسان دائماً با این پیام نامرئی زندگی میکند که «بودنت مسئلهای را حل نمیکند». حاکمیت ممکن است نالایق باشد، اما خطرناکتر از نالایقی، تولید این احساس جمعیست که هیچکس جایگزینناپذیر نیست، هیچ کنشی ضروری نیست، هیچ تغییری ممکن نیست. اینجا جامعه به درد نخور نمیشود؛ جامعه خالی میشود. از معنا، از جسارت، از امکان.
و بعد سؤال قدیمی برمیگردد: در چنین وضعی، چه کسی تلف میشود؟
واقعیت این است که آدمها خودشان را تلف میکنند، اما نه از روی انتخاب آزاد؛ از روی فرسودگی. جامعه ناظر آنها را تا مرز بیمعنایی میساید و بعد میگوید: «دیدی؟ خودت هم نتوانستی کاری بکنی. این چرخه آنقدر تمیز است که حتی قربانی، در نهایت، علیه خودش شهادت میدهد.
و ما اینجا با پوچیِ کلاسیک طرف نیستیم. پوچیِ کامویی هنوز از شکاف میان انسان و جهان میآید. اما به درد نخور بودن، پوچیِ مدیریتشده است؛ پوچیای که نهادینه شده، توزیع شده، و به شکل هویت در آمده. آبزورد آنجاست که جهان جواب نمیدهد؛ به درد نخور بودن آنجاست که جهان جواب میدهد، اما جوابش این است: «تو اضافی هستی.»
و شاید سیاهترین بخش ماجرا همین باشد: اینکه این فکر، آرامآرام، منطقی به نظر میرسد. آدم با خودش میگوید: نکند راست میگویند؟ نکند ما فقط شاهدان بیخاصیتیم؟ نکند این همه نوشتن، فکر کردن، درد کشیدن، اعتراض کردن، زندان رفتن، فقط شکل محترمانهای از اتلاف وقت است؟
اینجاست که اقدام اگر کارکردی داشته باشد، اگر اصلاً چیزی هنوز «به درد بخورد»، نه برای تسلیست، نه امید. فقط برای زنده نگه داشتن این تردید است. این شک ناخوشایند که نکند ما هم واقعاً به درد نخور شدهایم؛ نه چون کمارزشیم، بلکه چون آنقدر گفته اند؛ بی اثرید، به بیاثری عادت کردهایم که دیگر حتی از این حکم هم تعجب نمیکنیم: به درد نخور…






نظرها
نظری وجود ندارد.