ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

آینده‌ای که حتی گذشته نیست!

درباره‌ی پادآرمانشهر نوستالژی عصر پهلوی

رها راوی ـ آنچه جامعه‌ی ایران بیش از هر چیز به آن نیاز دارد، نوعی فهم همدلانه‌ی متقابل و چاره‌جویی جمعی است. تجویزهای اخلاقیِ فرادست‌گونه، برچسب‌زنی‌ها و تقلیل کنش‌های اجتماعی به «نادانی» یا «انحراف»، بدون فهم چرایی‌های ساختاری و تجربی پشت آن‌ها، نه‌تنها راه‌گشا نیست، بلکه شکاف‌ها را عمیق‌تر و شرایط را دشوارتر می‌کند.

دیدگاه
این مقاله در بخش دیدگاه منتشر شده است. نظرهای مطرح‌شده در این بخش، دیدگاه نویسندگان را بازتاب می‌دهند و نه لزوماً دیدگاه تحریریه زمانه را. زمانه آمادگی دارد نظرهای در برابر این دیدگاه را نیز منتشر کند.

نگاه و مطالبه‌ی سیاسی نوستالژیک به دوره‌ی پهلوی در میان بخشی از افکار عمومی ایران را نمی‌توان صرفاً به «تمایل به گذشته» یا «نادانی تاریخی» فروکاست؛ این نگاه، بیش از آنکه بازتابی دقیق از واقعیت تاریخی آن دوره باشد، بازنمایی مطالبه‌ای معاصر است که در قالب حافظه‌ی تاریخی بازسازی‌شده ظهور می‌کند. در این چارچوب، پهلوی نه به‌مثابه‌ی نظام سیاسی مشخص، بلکه به‌عنوان دالی برای مدرنیسم و سکولاریسم فهم می‌شود؛ دالی که از طریق رسانه‌ها، روایت‌های گزینشی و مقایسه‌ی وضعیت موجود با گذشته، بار معنایی خاصی یافته است.

این مدرنیسم و سکولاریسم، اما نه در معنای نهادی، تاریخی و عینی خود، بلکه در شکلی انتزاعی، آرمانی و فشرده بازتولید می‌شوند. در این بازنمایی، گذشته و آینده‌ی ممکن در هم ادغام می‌شوند و نوعی «زمان آرمانی» شکل می‌گیرد که نه به گذشته‌ی واقعی تعلق دارد و نه به آینده‌ای قابل تحقق. دوره‌ی پهلوی در این نگاه، به یک آرمان‌شهر ذهنی بدل می‌شود؛ مکانی خیالی که قرار است پاسخ‌گوی تمامی کمبودها، بحران‌ها و مطالبات اکنون باشد.

این منطق آرمان‌شهری، مبتنی بر ساده‌سازی رادیکال واقعیت اجتماعی است. جامعه‌ی واقعی، مجموعه‌ای از نیازها، منافع و مطالبات متکثر، سیال و گاه متضاد است که در طول زمان تغییر می‌کنند. در مقابل، آرمان‌شهر نوستالژیک، جامعه‌ای همگن، ایستا و فاقد تعارض را مفروض می‌گیرد که در آن، یک الگوی حکمرانی یا یک چهره‌ی کاریزماتیک می‌تواند به‌طور هم‌زمان رضایت همگان را تأمین کند. این دقیقاً همان نقطه‌ای است که هر پروژه‌ی آرمان‌شهری با شکست ساختاری مواجه می‌شود.

از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، هیچ دستگاه حکمرانی‌ای قادر نیست به نیازهایی پاسخ دهد که خود فاقد ثبات، انسجام و قابلیت سنجش‌اند. حکومت‌ها برای کارکرد مؤثر، نیازمند سازوکارهای پویا، داده‌های اجتماعی معتبر و امکان بازخوردگیری مستمر هستند؛ در حالی که آرمان‌شهرهای مبتنی بر خیال، اساساً از منطق داده‌محور و پویای حکمرانی گریزان‌اند. آن‌ها بیش از آنکه بر واقعیت اجتماعی زنده تکیه کنند، بر احساس، خاطره و روایت استوارند.

در این معنا، شکست آرمان‌شهرها نه ناشی از «بد اجرا شدن»، بلکه محصول ذات آن‌هاست. حتی اگر رضاشاه ــ یا هر چهره‌ی تاریخی دیگری ــ بار دیگر از گور برخیزد، نخواهد توانست «زمان شاهی»‌ای را که در اذهان امروز بازسازی شده، احیا کند؛ چرا که آن زمان، بیش از آنکه واقعیتی تاریخی باشد، تصویری ذهنی و پاسخ‌جویانه به بحران‌های اکنون است. نوستالژی، در اینجا نه بازگشت به گذشته، بلکه تلاشی برای فرار از پیچیدگی حال و تعلیق آینده است.

این پدیده در عمل نوعی آرزومندی سیاسی را در قالب روایت‌های ساده‌سازی‌شده، افسانه‌گونه و شخص‌محور می‌پروراند و بازتولید می‌کند. نتیجه‌ی چنین وضعیتی آن است که جامعه بیش از پیش به روایت‌های معجزه‌وار از موفقیت سیاسی جمعی باور می‌آورد و نقش خود، کنشگری جمعی، نهادسازی خرد و ترسیم مسیرهای علیِ تحقق پدیده‌های اجتماعی را نادیده می‌گیرد. سیاست به‌جای آنکه عرصه‌ی مشارکت و فرآیند باشد، به صحنه‌ی انتظار برای ظهور منجی بدل می‌شود؛ حول کاریزما جمع می‌شود و در صورت شکست، به‌جای بازاندیشی ساختاری، افراد و ایده‌ها را مقصر می‌شمارد و سپس به جست‌وجوی قهرمان و روایت معجزه‌گونه‌ی دیگری برمی‌خیزد.

در این فرآیند، جامعه عملاً نقش خود را از فرایندهای سیاسی، دموکراتیک و حتی بوروکراتیک حذف و نادیده می‌گیرد. سیاست از امری اجتماعی و قابل مداخله، به امری بیرونی، فراانسانی و آسمانی تبدیل می‌شود. این همان نقطه‌ای است که خشونت نمادین و حتی فیزیکی، به‌عنوان ابزار «حفاظت از روایت نجات‌بخش» توجیه‌پذیر می‌شود.

در این چارچوب است که می‌توان به‌صورت معنادار به رخدادهایی چون درگذشت علیکردی، وکیل دادگستری، و بازداشت فعالان مدنی در مراسم ختم او توسط جمهوری اسلامی نگریست. سرکوب حتی آیین‌های سوگواری، نشان‌دهنده‌ی حذف سیستماتیک هرگونه امکان تجربه‌ورزی جمعی، همدلی اجتماعی و کنش مدنی حداقلی است؛ دقیقاً همان شرایطی که متن به‌عنوان بستر بازتولید نوستالژی افسانه‌گون توصیف می‌کند. جامعه‌ای که از ابتدایی‌ترین اشکال کنش جمعی محروم می‌شود، ناگزیر میل خود به سیاست را به شکل‌های انتزاعی، اسطوره‌ای و شخص‌محور فرافکنی می‌کند.

از سوی دیگر، سنگ‌پرانی سلطنت‌طلبان به نرگس محمدی و سپیده قلیان را نیز نمی‌توان صرفاً به «انحراف فردی» یا «رفتارهای حاشیه‌ای» تقلیل داد. این خشونت، محصول همان منطق آرمان‌شهری و روایت نجات‌بخش است که هر کنشگر مستقل، هر صدای رنج‌دیده و هر تجربه‌ی زیسته‌ی واقعی را به‌مثابه‌ی تهدیدی علیه افسانه‌ی نجات تلقی می‌کند. در این منطق، فعال مدنی نه شریک کنش جمعی، بلکه مانعی بر سر راه تحقق رؤیای ساده‌شده‌ی سعادت تلقی می‌شود.

عموم طرفداران پهلوی لزوماً فاشیست نیستند و دست‌کم معنای کلاسیک و تاریخی فاشیسم بر تمامیت آن‌ها دلالت ندارد. آن‌ها بیش از هر چیز، آینه‌ی جامعه‌ای هستند که در غیاب قدرت مدنی، در فقدان تجربه‌ی زیسته‌ی کنشگری جمعیِ موفق و در شرایط انسداد ساختاری، به‌صورت آرزومندانه به دنبال «دستی دیگر» برای سعادت می‌گردد. این آرزومندی، واکنشی است به حذف مداوم جامعه از فرآیندهای تصمیم‌گیری و کنش مؤثر.

ایجاد فرصت‌هایی برای تعامل و تجربه‌ورزی سیاسی و اقتصادی ــ که خود در گرو تحقق حداقلی از آزادی‌های سیاسی و اقتصادی است ــ می‌تواند آگاهی‌ای را شکل دهد که جامعه از روایت‌های معجزه‌گونه و افسانه‌ای نجات جمعی عبور کند. اما در نبود این آزادی‌ها، عملاً یک وضعیت دوری ایجاد می‌شود؛ وضعیتی که در آن، هم انسداد سیاسی بازتولید می‌شود و هم فرهنگ سیاسیِ منفی، شخص‌محور و خشونت‌زا.

آن دو نکته‌ای که باید در برابر ما قرار گیرد، نخست این است که چگونه می‌توان حداقل‌هایی از فرصت تجربه‌ورزی سیاسی و اقتصادی را برای خود و دیگران ایجاد کرد و بر آن‌ها تکیه زد؛ حداقل‌هایی که پدیده‌های سیاسی را از سطح انتزاع ذهنی به زمین واقعیت اجتماعی فرود می‌آورند. دوم، فهم این واقعیت است که آزادی و انقیاد، هر دو وضعیت‌هایی نسبی‌اند و همواره در سطوح مختلف وجود دارند؛ چانه‌زنی بر سر حد آزادی، خود به گسترش آن می‌انجامد و بهانه‌ی «عدم وجود آزادی کامل» نباید مجوزی برای بازتولید دور باطلِ انتظار، انفعال و اسطوره‌سازی شود.

برای رهایی از این نوستالژی افسانه‌گون که بر آینده سایه انداخته است، می‌توان و باید گذشته را بار دیگر، با مشارکت افراد و گروه‌های مسکوت‌مانده، روایت کرد و حافظه‌ی جمعی را تا حد امکان از آرمان‌شهر نوستالژیک زدود. بازتعریف امر ملی، تعمیم ارزش‌هایی چون آزادی و سکولاریسم به طیف‌های گسترده‌تر اجتماعی و فراهم آوردن بستری برای پذیرش تکثر، از ملزومات این مسیر است.

بخشی از روان جمعی جامعه نیز از رانت‌ها و مزیت‌های انحصاری انباشته‌شده در طول سال‌ها آزرده و بدبین است. این بدبینی می‌تواند ستیز با فعالان مدنی شناخته‌شده را توضیح دهد؛ جایی که بخشی از جامعه تصور می‌کند نوعی مزیت یا رانت ناشی از شناخته‌شدن یا هم‌سویی گفتمانی برای این افراد وجود دارد. حتی در قرائتی غیر بدبینانه، مزیت دیده‌شدن و دسترسی نابرابر به تریبون‌ها، واقعیتی است که این احساس جمعی را تقویت می‌کند. راه برون‌رفت از این وضعیت، نه تخریب کنشگران، بلکه حرکت به‌سوی برخورد برابرتر با فعالان و زندانیان از جناح‌ها و گرایش‌های گوناگون و پرهیز از مرکزگرایی رسانه‌ای و نمادین است.

در نهایت، آنچه جامعه‌ی ایران بیش از هر چیز به آن نیاز دارد، نوعی فهم همدلانه‌ی متقابل و چاره‌جویی جمعی است. تجویزهای اخلاقیِ فرادست‌گونه، برچسب‌زنی‌ها و تقلیل کنش‌های اجتماعی به «نادانی» یا «انحراف»، بدون فهم چرایی‌های ساختاری و تجربی پشت آن‌ها، نه‌تنها راه‌گشا نیست، بلکه شکاف‌ها را عمیق‌تر و شرایط را دشوارتر می‌کند. آینده‌ای که بتوان به آن اندیشید، نه بازگشت به گذشته‌ای اسطوره‌ای است و نه انتظار برای معجزه؛ بلکه حاصل مواجهه‌ی صبورانه، انتقادی و جمعی با اکنونی است که هنوز می‌توان در آن دست به تجربه زد.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.