ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مسئله‌ی تکثّر

در ایران چه می‌گذرد – ۱۳

محمدرضا نیکفر – پیچیدگی جنبش رهایی‌جو در ایران به چه برمی‌گردد؟ چرا سخت است توافق بر سر یک برنامه؟ چرا جنبش رهبری‌ناپذیر می‌نماید؟

مقدمه

قیام ژینا را عده‌ای نشانه‌ی انقلاب دانسته‌اند. کسانی هم که با جنبش اعتراضی همدل هستند اما در به کار بردن لفظ انقلاب محتاط‌‌‌اند، معمولاً می‌پذیرند که افق خواسته‌های  خیزشِ آغاز شده پس از قتل حکومتی ژینا (مهسا) امینی در شهریور ۱۴۰۱ از نظم موجود بسی فراتر می‌رود.

سه گرایش عمده در قالب‌بندی (framing) جنبش به چشم می‌خورد که آنها را می‌توانیم با این عنوان‌گذاری‌ها بر انقلابی که شروع شده یا آرزو می‌کنیم که شروع شود، مشخص کنیم:

  • انقلاب ملی
  • انقلاب هویتی
  • انقلاب تکثرگرا

آنانی که از "انقلاب ملی" سخن می‌گویند[۱] ، از دوگانه‌ی ملت-امت عزیمت می‌کنند. می‌گویند یک نیروی امت‌گرا با انقلاب ۱۳۵۷ قدرت را در دست گرفت و به شأن ملی ایران آسیب رساند. اکنون باید در احیای آن شأن بکوشیم. به این خاطر مردم ایران باید یکپارچه شوند، همدل و همزبان باشند و خود را به عنوان ملتی کهن بازیابند. سلطنت‌طلبان بخش اصلی طرفداران "انقلاب ملی" را تشکیل می‌دهند. آنان شاهزاده را به عنوان شاه آینده، نماد اراده‌ی واحد ملی تصور می‌کنند.

هویت‌گرایان می‌گویند ما همدل نیستیم، چون همزبان نیستیم. اراده‌ی واحد ملی وجود ندارد، آنچه وجود دارد اراده‌ی "ملیت"های مختلف است که در عصر جدید همه را زیر سیطره فارس‌ها برده‌اند و از ترکیب آنها یک ملت تحمیلی ساخته‌اند. آنان می‌گویند برای آنکه همدل شویم، باید زبان‌ ملیت‌های مختلف به رسمیت شناخته شود و در نظام آینده قدرت میان هویت‌های "اتنیک" تقسیم شود. آنان در برابر تجمیع قدرت در قدرت ملی، برنامه‌ی تقسیم قدرت میان ملیت‌ها در قالب فدرالی یا کانتونی را می‌گذارند. طرفداران "انقلاب ملی" هم مانند اینان از یک سیاست هویت پیروی می‌کنند، با این تفاوت که سوژه‌ی آن هویت را درشت و شامل همه‌ی هویت‌های خُرد در نظر می‌گیرند.  بخشی از نقد سیاست هویت شامل هر دو دید می‌شود. مهمترین نکته این است که سیاست هویت، سرکوب‌کننده و در بهترین حالت مهارکننده و محدود کننده‌ی تکثر است. قالب هویتی اختناق‌آور است؛ سرکردگی در درون قالب پیشاپیش از آن حزب یا طایفه‌ای است که می‌گوید آن هویت را نمایندگی می‌کند.

هویت‌طلبان ملیت‌‌مدارِ شناخته شده، همگی جمهوری‌خواه هستند و هر دو رژیم شاهی و ولایی را استبدادی می‌دانند. پس نمی‌توانیم همه‌ی جمهوری‌خواهان را در دسته‌ی سوم بگذاریم. این نکته را هم باید در نظر گیریم که همه‌ی جمهوری‌خواهان روشن نکرده‌اند که از جمهوری منظورشان دقیقاً چیست. بنابر این از گرایش پلورالیستی می‌توانیم به عنوان گرایشی در میان جمهوری‌خواهان نام بریم.

این یادداشت‌ها تبیینی هستند از دیدگاه تکثرگرا – «تببینی هستند» یعنی اینکه تببین‌های دیگر هم ممکن است.

طرفداران "انقلاب ملی" مهمترین تشخّص خود را میهن‌دوستی می‌دانند. در نمونه‌ی تاریخ سلطنت به سادگی می‌توان نشان داد که شاه و شاه‌پرستان میهن‌دوستانی دروغین هستند. وابستگی به قدرت‌های خارجی، نگریستن به میهن به عنوان موضوع تصاحب و چپاول، برنامه‌ریزی رشد نه بر اساس نیازهای مردم سراسر کشور، بلکه بر پایه‌ی اقتضای قدرت، خواست و منفعت دربار و طبقه‌ی برخوردار و انحصارهای خارجی، خطوط اصلی "میهن‌دوستی" دروغین شاهانه هستند. میهن‌دوستان واقعی آنانی‌اند که این کشور را ساخته‌اند، اما دستاوردهایشان غارت شده یا در شکلِ بنا و عمارت به اسم سلاطین ثبت شده‌اند. همه‌ی افتخارهای فرهنگی، نه به دلیل وجود شاهان، بلکه علی‌رغم حضور زمخت مبتذل‌شان خلق شده‌اند. در یک سامان دموکراتیک پلورالیستی، وطن برای همگان تازه به راستی وطن می‌شود. افتخار به آن در درجه‌ی نخست به آزادی و عدالت و همبستگی موجود در آن خواهد بود.

اساس برنامه‌ی هویت‌طلبان دست‌ گذاشتن بر تبعیض زبانی و فرهنگی و تخصیص منابع برای توسعه است. همه‌ی مطالبه‌های مثبت برنامه‌ی هویت‌طلبان در یک سامان جمهوری‌خواهی شهروندی برآورده شدنی هستند. موضوع آموزش زبان مادری و به زبان مادری مسئله‌ی دموکراتیک کردن نظام آموزشی است. به همین سان دموکراتیک کردن کلیت نظام فرهنگ که میدان دادن به ماهیت متکثر فرهنگ است، به تبعیض در این عرصه پاسخی فراتر از قالب سیاست هویت می‌دهد. مسئله‌ی توسعه و محرومیت زدایی، به ویژه امروز با نظر به مشکل آب و محیط زیست، اساسأ مسئله‌ای نیست که با سیاست مبتنی بر هویت بتوان آن را حل کرد.

پساتر به تفصیل به این موضوع‌ها خواهیم پرداخت.

موضوع این بخش تماس با پدیدار تکثر است. به این خاطر وضعیت کنونی جامعه با وضعیت آن در دوره‌ی انقلاب مقایسه می‌شود. سپس در مورد ساده‌سازی، زنهار داده شده و فراخوانده می‌شود که تکثر را برتابیم و به روی آن گشوده باشیم.

تکرار انقلاب ۱۳۵۷؟

در بحث‌ها و اظهار نظرهای دوره‌ی اخیر، چه بسا لحظه‌ی ورود به یک کیفیت تازه از سامان‌یابی سیاسی کشور را همه‌پرسی‌ای می‌دانند که در آن درباره‌ی نوع حکومت آینده تصمیم‌ گرفته می‌شود.  تشکیل مجلس مؤسسان و برگزاری همه‌پرسی نیاز به یک نیروی برگزارکننده دارد. یک قدرت بی‌طرف خیرخواه جهانی وجود ندارد که این امور را برای ما مدیریت کند. کسانی که می‌خواهند پیچیدگی گذار را در نظر ‌گیرند، از دولت موقت سخن می‌گویند، به مثابه آن نیرویی مرکزی که گذار از نظام ولایی به نظام بعدی را رهبری می‌کند. داستان تحول، سه‌بخشی تصور می‌شود: پایان جمهوری اسلامی، دولت موقت، انتقال به نظام بعدی. در این تصور، فرض بر این است که دولت موقت را آن نیرو یا جبهه‌ای تشکیل می‌دهد که جنبش انقلابیِ برای پایان دادن به نظام ولایی را رهبری می‌کند. همین نیرو یا همتافته‌ای از نیروها در فصل نهایی داستان، و به احتمال قریب به یقین در داستانِ پیامد آن، رهبر خواهد شد.

انقلاب ۱۳۵۷ این گونه پیش رفت. بلافاصله پس از ۲۲ بهمن، همسویی‌ها پایان یافت. نیروی چیره، رقیبان و مدعیان را ساکت یا سرکوب کرد. کشتار تابستان ۱۳۶۷ پایانِ نمادینِ کشاکش‌ها بر سر رهبری انقلاب بود.

داستان انقلاب ۱۳۵۷ تکرار نخواهد شد. برای اثبات این حکم کافی است خطوط کلی آن تحول انقلابی را به یاد آوریم.

انقلاب ۱۳۵۷ محصول ترکیب خوش‌اقبالی از این پیشامدها بود:

۱. سستی دستگاه شاهی، زائل شدن توان اِعمال نفوذ آن در جامعه، فروریزی درونی آن،

۲. به حاشیه رفتن همه‌ی شکاف‌ها و درگیری‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و عمده شدن شکاف دم‌افزون میان مردم و شاه،

۳. شکل گرفتن یک رهبری بلامنازع برخوردار از توان هدایت میدانی، و فرعی شدن نقش دیگر گروه‌های مدعی پیش‌برد انقلاب.

این تفاوت‌ها اینک به چشم می‌خورند:

۱. دستگاه حاکم بحران‌زده است اما هنوز استوار است؛ از توان اِعمال نفوذ آن در جامعه هنوز تا آن حد کاسته نشده که بتوان گفت بدون پایگاه است، یا پایگاه آن چنان سست شده که رابطه‌ی دولت و جامعه به شکلی کیفی گسسته ‌شده و سررشته‌ی امور از دست نیروی حاکم خارج شده است. به نظر نمی‌رسد که دستگاه فروپاشد و چنان تکه‌پاره شود که هر تکه‌ی درشت هم‌ نسبت به نیروهای انقلابی در موضع ضعف کامل باشد. بیشتر محتمل آن است که در یک موقعیت بحرانی، ضمن وجود یک کانون رهبری در نظام، دستگاه به بخش‌هایی تجزیه شود که هر کدام از آنها با داشتن وزنی قابل اعتنا کمابیش هماورد نیروهای مدعی خارج از دایره‌ی حکومت اسلامی باشد.

۲. اکنون "وحدت کلمه" برقرار نیست و در جنبش ضد رژیم، هنجاری نظیر "بحث پس از مرگ شاه" تثبیت نشده است. بر انقلاب ۱۳۵۷ منفیتی غلبه داشت که در شعار فراگیر "مرگ بر شاه" متجلی بود. در آن هنگام به ندرت پرسیده می‌شد که قرار است پس از شاه چه شود. چنان فضا آکنده از امید و خوش‌بینی بود که چپ‌گرایانی هم که بنابر ایدئولوژی رسمی خود منتقد دین بودند و دستگاه حوزوی را مرتجع می‌دانستند، در موضع هشدار نسبت به عاقبت جریان حاکم شده بر انقلاب قرار نمی‌گرفتند. همه‌ی خواسته‌های صنفی و گروهی و طبقاتی، در خواست عمومی خلق که سرنگونی شاه بود حل می‌شدند. همه‌ی قشرهای ستمدیده و محروم در قالب یک "طبقه عمومی" فرو رفته بودند که تنها یک چیز در سر داشت: برافکندن شاه. در حال حاضر ما از منفیت به تبیین خواست مثبت رسیده‌ایم. این امر با پاگیری جنبش سبز شروع شد که خودش در تحرک جامعه‌ی مدنی به دنبال از سر گذاشتن مصیبت‌های دهه‌ی ۱۳۶۰ ریشه داشت. شورش‌های دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ ظاهراً رانشی منفی داشتند؛ اما آنها به شکاف‌های طبقاتی‌ای متصل بودند که باعث شد تأثیر و پژواک‌شان در ادامه به صورت تبیین خواسته‌ها و هدف‌هایی با مضمون اجتماعی درآید و در یک نفی سیاسی درجا نزند.

۳. در چشم‌انداز دیده نمی‌شود که نیرویی از میان مجموعه‌ی "اپوزیسیون" هِژِمون شود، یعنی به آن حد از نفوذ در جامعه و توانایی رهبری برسد که به محور دگرگونی تبدیل شود.[۲] به نظر می‌رسد که مسیر آینده از دل آشوب‌ها و کشاکش‌ها بگذرد. در مرحله‌های مختلف حرکت، آرایش نیروها عوض خواهند شد؛ اما اینکه مشخصاً این آرایش چگونه خواهد بود، روشن نیست. تنها چیزی که تا حدی روشن است، گرایش‌های اصلی است. برجسته در میان آنها، از زاویه‌ی روشن بودن خطوط فکر و برنامه، اقتدارگرایی راستِ غیرمذهبی است. این گرایش در جریان سلطنت‌طلب مجسم است. گرایش مقابل آن، که وجه مشترک نیروهایش جمهوری‌خواهی است، بیشتر حالت طیف‌گونه دارد. همگرایی در این جریان کند پیش می‌رود. در داخل کشور، تشکل‌ها، چهره‌ها ومنشورهای جریان جمهوری‌خواه، گرایش دموکراتیک روشنی دارند و از نظر تأکید بر عدالت اجتماعی، برجستگی یافته‌اند. در خارج، در میان طیف لیبرال این جریان، هنوز گرایش به راست در برخورد با طالبان سلطنت محسوس است، چیزی که در حال تغییر است، پس از این که رضا پهلوی به "منشور مهسا" پشت کرد و نشان داد که او و اطرافیانش نمی‌توانند در یک ائتلاف لیبرالی قرار گیرند. طیف چپ جریان اپوزیسیون خارج، هنوز در حال شعاردهی و کلی‌گویی است، فاقد یک برنامه‌ی جدی است و ناتوان از ارتقای گفتمان خود و پیوندپذیر کردن آن است.

نگاه معطوف به مسئله

 نکته‌های چندی در میان ملاحظه‌های بالا برای بررسی و بحث وجود دارند. به آنها می‌توان از زاویه‌های مختلفی نظم داد. به عنوان مثال، می‌توانیم به بحران نظام ولایی و کشمکش‌های درونی آن، رویارویی جامعه با آن و بر این مبنا به آینده‌ی رژیم فکر کنیم. می‌توانیم به تشکل‌ها و شخصیت‌های مخالف رژیم نظر دوزیم، و در پیوستار ملاحظه‌های بالا از نقش و تأثیر و آینده‌ی‌شان بپرسیم. یا می‌توانیم جامعه را اساس قرار بدهیم، و بررسیم زندگی و چالش‌های روزمره را، روان‌شناسی توده را و نگاه آن از پایین به خود و به بالا را در شکل رژیم یا "اپوزیسیون"ی که در رسانه‌های خارج و دنیای مجازی نمایشش را می‌بیند.

مسئله‌محورانه اگر به موضوع بنگریم، از جمله می‌توان ملاحظه‌ی دوم را مبنا قرار داد و ابتدا این تفاوت را میان موقعیت دوره‌ی منجر به انقلاب ۱۳۵۷ و وضعیت اکنون برجسته کرد:

در انقلاب پیشین مجموعه‌ای از مسائل، مردم را به انقلاب سوق دادند. بیشتر مردم عمیقاً باور داشتند که با سرنگون کردن شاه بقیه مشکل‌ها حل می‌شوند. دل آنان به این امید خوش بود که "اسلام" حلّال هر مسئله‌ای است.[۳] انقلاب ۱۳۵۷ انقلاب "همه با هم" بود. هژمونی تشیعِ تأکید کننده بر ظلم‌ستیزی و عدالت‌، این خصلت "همه با همی" را تقویت کرد. "روح قومی" (Volksgeist) در هویت دینی متجلی شد که به صورت مستقیم نه مبتنی بر پذیرش سروری ملایان، بلکه بر ارزش‌هایی بود که در میان عموم درونی شده بود. جامعه‌ی ایران در دهه‌ی ۱۳۵۰ تا حدی متجدد شده بود، اما نه در آن حد که تناقض‌‌ها و مشکل‌های دوره‌ی گذار را پشت سر گذاشته باشد. بخش بزرگی مردم هنوز در مرحله‌ی اطاعت از "پدر" بودند، و اطاعت از خدا و دین او −آن گونه که جامعه‌شناسی دین، به ویژه در مکتب فرانسوی پی‌نهاده شده از سوی امیل دورکهایم می‌آموزد− اساساً اطاعت از "پدر" است. مردم ایران به حرف "پدر" گوش کردند، به این امید که پس از رسیدن به هدف بیرون راندن کسی که او هم می‌خواست "پدر" همگان باشد، پدر خیالیِ (imagined father)  جدید آرزوهایشان را برآورد. رو آوردن به "پدر" با آرزوی دربرگیرندگی، حمایت و جامع شدن جامعه‌ی ناجامع صورت گرفت. اینک وضع چنین نیست. به نظر نمی‌رسد که مردم اینک باز راه حل جامع را در تعویض پدرخوانده ببینند.

گفتیم که در انقلاب ۱۳۵۷ خواسته‌ها و آرزوهای مردم خلاصه‌شدنی بود در یک چیز: سرنگونی شاه. اکنون خواست سرنگونی نظام ولایی، اندیشه به خواسته‌های دیگر و طرح آنها را به بعد از سرنگونی موکول نمی‌کند. آگاهی طبقاتی و هویتی رشد کرده و شرط‌گذاری برای برنامه‌های تحول رواج یافته است. منطق "اول این – بعد آن" عمل نمی‌کند. این منطق در انقلاب ۱۳۵۷ به این صورت عمل کرد که ابتدا امر سرنگونی به نتیجه رسید، پس از آن خواسته‌های مختلف به شکل بارزی مطرح شدند. قبلا اگر مطرح بودند، یا صراحت نداشتند و یا نمی‌توانستند در پهنه‌ای که طرح می‌شدند، فضا را از آن خود سازند. خواسته‌ها اینک هم‌اینجا و از هم‌اکنون مطرح هستند و به یک افق انتظار فراافکنده نمی‌شوند. زمان دارد به شیوه‌ای دیگر می‌زماند. بُعد اکنون چیره شده است؛ قیام ژینا امید برانگیخت، اما نتوانست سلطه‌ی روزمرگی را درهم بشکند. این انتظار که در این روزگار فردا بدتر از امروز خواهد بود، فرافکنی آرزو به افق آینده را خنثا می‌کند. این امر از شور می‌کاهد، اما به نظر می‌رسد تا حدی بر شعور و تأمل افزوده باشد.

تفاوت وضعیت امروز با وضعیت ۱۳۵۷، زمینه‌ی اجتماعی دارد که خود آن نیز از زاویه‌های مختلفی قابل بررسی است. آنچه مستقیماً به بحث ما مربوط می‌شود، تکثّری از شأن‌های اجتماعی، موضع‌گیری‌ها، هویت‌ها و سبک‌های زندگی است.[۴] جامعه‌ی ۱۳۵۷ از این نظر نسبت به جامعه‌ی امروز بسی ساده می‌نماید. این تکثّر همان قدر که علیه هژمونیسم نیروی حاکم عمل می‌کند، مانع شکل‌گیری هژمونی یک نیروی مخالف هم می‌شود. همه را با هم جمع کردن، برای همه مشکل شده است.

کثرت و ساده‌سازی

در دوره‌ی اخیر مجموعه‌ای از "منشورها" منتشر شده‌اند، هر یک حاوی خواسته‌هایی که امضاکنندگان آن تحقق‌شان را برای رسیدن به کیفیتی بدیل از سامان‌یابی سیاسی و اجتماعی لازم می‌دانند. برخی منشورها کلی‌گویی‌ کرده‌اند، به شکل تأکید بر رعایت حقوق بشر و پیمان‌های بین‌المللی. برخی دیگر طرح‌های مشخص‌تری را پیش گذاشته‌اند. چیزی که در میان منشورهای مشخص هم نامشخص است این است که قرار است آن خواسته‌ها چگونه متحقق شوند، یعنی قرار است چه سامانی، آن هم با چه نیرویی و از چه راهی برپا شود تا آن خواسته‌ها از آرزو به عمل تبدیل شوند.

چشمگیر، کثرت خواسته‌هاست. منشورهای بعدی ممکن است بر آنها بیفزایند. آنها طبعاً بخشی از خواسته‌ها هستند. هیچ منشوری کامل نیست. مسئله‌ی اصلی این است که کدام منشور مسئله‌های اصلی را تقریر کرده است. هر تبیینی دسته‌بندی است، نظم دهی است، به صف کردن است. صف‌بندی روی کاغذ با صف‌بندی دنیای واقعی تفاوت بسیاری دارد. چیزی که مشخص است مردم ایران را دیگر به راحتی نمی‌توان به صف کرد. به روز واقعه، همه دادخواه‌اند. انبوهی از خواسته‌ها بر روی هم انباشته شده‌اند. جامعه پیچیده شده و تشریح آن دیگر، تنها با اتکا به دسته‌بندی‌های کلان مرسوم در جامعه‌شناسی کلاسیک، بسی بیشتر از گذشته برداشت را از واقعیت دور می‌کند. امر و مفهوم نمایندگی هم دگرگون شده است. ابژه‌های نمایندگی (آنهایی که نمایندگی می‌شوند) خود به گونه‌ای دگرگون‌کننده‌ی فضای عمومی، سوژه شده‌اند. رابطه‌ی معکوسی شکل گرفته است: اکنون حزب‌ها و گرایش‌ها می‌گردند تا کسانی یا رخدادی را در کف خیابان پیدا کنند تا بگویند از طریق آنها نمایندگی می‌شوند. رهبران، دنباله‌رو شده‌اند.‎‎‎

در فضای رسانه‌‌ای هم کثرت سوژه‌ها کاملاً محسوس است. به شرحی که گذشت، صحنه‌ی سوژه‌های گفتمانی و سوژه‌های کف خیابان و زندگی واقعی همپوش نیستند. در همه‌ جای جهان این گونه است. مشکل این است که در میان ما خرد سنجش‌گر و تصحیح‌کننده ضعیف است. چه بسا فرق نمی‌گذاریم میان واقعیت و مجاز، جهان و تصویر گزینشی از آن. در فضای رسانه‌ای و حزبی این گرایش قوی است که کثرت از فیلترهای مختلفی عبور داده شود، تا به قلّت تبدیل شود و آنگاه به عنوان موضوع نسبت به آن موضع‌گیری شود. گمان می‌شود این گونه موضع‌گیری نمایان‌گر گرایش‌های اصلی موجود در جامعه است.

فضای همگانی در ایران به شدت سیاسی است. گفتار انتقادی از زاویه‌ی جامعه‌شناسی و اقتصاد سیاسی ضعیف است. همبسته با این ضعف رشدنایافتگی فرهنگ علم‌گرای مدرن است که باعث می‌شود به حرف ساده و شعاری بیشتر توجه شود، چیزی که فضای سیاسی در ایران آکنده از آن است.

گرایش سیاست در همه جا تبدیل امر پیچیده به ساده است. گریزی از این امر نیست، چون منطق عمل در نهایت به یک انتخاب می‌رسد. شاید بسیاری چیزها را ببینیم، اما در نهایت تنها به یک امر یا امور اندکی توجه می‌کنیم.

ساده‌سازی ظاهراً این گونه پیش می‌رود: امور دسته‌بندی می‌‌شوند، دسته‌‌ها هم نظمی سلسله‌مراتبی می‌یابند. مقوله‌های بلندمرتبه، مبنای انتخاب قرار می‌گیرند. این فرایند موجه می‌نماید. اما قضیه معمولاً این گونه است: امور مورد توجه، مورد توجه قرار گرفته‌اند و این یعنی چه بسا از میان یک مجموعه برگزیده شده‌اند. آنها پیشاپیش دسته‌بندی شده‌اند. ما برچسب‌های حاضر و آماده‌ای برای آنها داریم. در نهایت می‌بینیم که همان مقوله‌های بلندمرتبه از ابتدا راهبر بوده‌اند: تعیین می‌کنند چه چیزهایی را ببینیم، چه چیزهایی را کنار بگذاریم، چه چیزهایی را برگزینیم و چگونه آنها را دسته‌بندی کنیم و در نهایت به همان مقوله‌ها برسیم. مسیر ذهن چنین است و ظاهرا از آن گریزی نیست.

د‌اوری بدون پیشداوری پیش نمی‌رود. تفکر انتقادی لازم است تا پیشداوری عیناً در داوری بازتولید نشود. در مورد مشخص بحث ما، اینها از لوازم کارند:

  • یک بررسی روزآمد جامعه‌شناختی که به ویژه در شناخت و توضیح تکثّر مسئله‌ها، عامل‌ها و گرایش‌ها بکوشد؛
  • تئوری میان‌برد و کوتاه‌برد سیاسی که تنها با مقوله‌های درشت کار نکند، ریزبین باشد، و ببینید چه عامل‌هایی −که در تئوری کلان از حوزه‌های مختلفی هستند− در واقعیت دست به دست هم می‌دهند و سیر رخدادها را به این سو یا آن سو می‌برند.

خلاصه‌ی کلام: به روی کثرت گشوده باشیم.

توجه به بسیارگانی به این معنا نیست که منشورهای بلندتری بنویسیم، به گروه‌های اجتماعی بیشتری نظر داشته باشیم و خواسته‌های بیشتری را ردیف کنیم. یک نگاه جامعه‌گرا می‌تواند ما را از مشکل فهرست‌های طولانی و احیاناً تلاش برای رادیکال کردن آنها برهاند، نگاهی که توانستن را مبنا قرار دهد نه خواستن را. دید سنتی دولت‌گرای ما باعث می‌شود هنگام نوشتن خواسته‌ها دولت مطلوبی را در نظر داشته باشیم که از آن استدعا می‌کنیم، و خوبی آن دولت در این است که تقاضای ما را اجابت می‌کند. چنین دولت خوبی در ایران تأسیس نخواهد شد! دولت خوب وجود ندارد، اما جامعه‌ی توانا می‌تواند وجود داشته باشد. دولت قابل تحمل، دولت تصحیح‌پذیر است از طریق نیروی متشکل، از طریق نمایندگان، و از طریق اعتراض بدون ترس از کشته شدن. آن انبوه، آن بسیارگان باید بتواند متشکل شود و خواسته‌ی خود را پیش برد. در نمونه‌ی طبقه‌ی کارگر، هیچ امتیازی از نظر برخورداری از مزد عادلانه، حق مسکن و تأمین اجتماعی با حق تشکل و توانا بودن برای دفاع از حق خویش برابری نمی‌کند.

فشرده و مسیر تداوم بحث

این بخش از مجموعه‌ی "در ایران چه می‌گذرد" درآمدی بود بر موضوع تکثّر: بسیارگانی مسئله‌ها، سوژه‌ها، سبک‌های زندگی و خواسته‌ها در ایران. کوشش شد از راه مقایسه‌ی موقعیت کنونی با دوره‌ی انقلاب ۱۳۵۷ نشان داده شود که ما با وضعیتی کاملا متفاوت از نظر رفتن عموم خلق زیر یک پرچم و یک شعار مواجه هستیم. در ادامه حاشیه‌روی‌ای معرفت‌شناسانه شد برای تأکید بر لزوم تجهیز به فکر انتقادی‌ای که در برابر تبدیل بسیارگانی به چندگانی با قالب‌بندی‌ای از پیش اختیار شده مقاومت کند. بسیارگان خود باید توانایی مقاومت بیابد. از این رو در ادامه‌ی بحث، توانستن بر خواستن مقدم دانسته شد.

در بخش آینده موضوع سیاستِ هویت و نقد آن پیش کشیده می‌شود. به سیاست کلان هویت، که مقوله‌ی اصلی‌اش "ملت" یا "امت" یکپارچه است، به عنوان سیاست ندیدن بدبختی‌های کثیر و از طرف دیگر زایل‌کننده‌ی سوژه‌های کثیر نگریسته می‌شود.

ادامه دارد

––––––––––––––––––––

پانویس‌ها

[۱] گویا این عنوان را نخست سیدجواد طباطبایی به کار برده است. به هر حال به یادداشت‌های او در کانال تلگرامی‌اش بسیار توجه شد؛ مجموعه‌ی آنها در اینجا.

[۲] درباره‌ی پیچیدگی هژمونی در بخش هشتم این مجموعه بحث شده است: جنبش و مسئله‌ی رهبری.

[۳] اکنون گفتن این که مردم ساده‌لوح بودند، کار ساده‌ای است. اما چنین حکمی به درد توضیح تاریخی نمی‌خورد، چون در باره‌ی کل رخدادهای تاریخی می‌توان حکم ساده‌لوحی را به کار بست. با این کار حکم ساده‌لوحی دیگر ارزش توضیح‌گرش را از دست می‌دهد. می‌توان تقریری رادیکال از حکم به دست داد و گفت احمقانه بود تقسیم جامعه به طبقات، تشکیل دولت و اختراع دین؛ پس از این کارهای ابلهانه دیگر هر چه رخ داد، بلاهت بود. انقلاب، آزمون معرفت نیست، به معرفت منجر می‌شود، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که در تحول اجتماعی بعدی آن معرفت عیناً به کار آید.

[۴] تکثر را همواره نباید مثبت پنداشت، به ویژه از نظر شأن اجتماعی. در جامعه‌ی سرمایه‌داری با کثرتی از بدبختی‌ها مواجه هستیم. جامعه‌ی کهن هم بدبخت بود، اما دارای این همه شکل‌های متنوع بدبختی نبود. در بخش آینده به این موضوع خواهیم پرداخت.

محمدرضا نیکفر: در ایران چه می‌گذرد؟

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • پویا

    "در مورد مشخص بحث ما، اینها از لوازم کارند: یک بررسی روزآمد جامعه‌شناختی که به ویژه در شناخت و توضیح تکثّر مسئله‌ها، عامل‌ها و گرایش‌ها بکوشد؛ تئوری میان‌برد و کوتاه‌برد سیاسی که تنها با مقوله‌های درشت کار نکند، ریزبین باشد، و ببینید چه عامل‌هایی −که در تئوری کلان از حوزه‌های مختلفی هستند− در واقعیت دست به دست هم می‌دهند و سیر رخدادها را به این سو یا آن سو می‌برند." درباره این دو بیشتر توضیح می‌دهید.فرضاً اگر بنا باشد به عنوان موضوع پژوهش دیده شود. ممنون

  • جوادی

    اگر روشنفکران نسل سوم حرف تازه ای برای گفتن ندارند، آیا بهتر نیست خاموش باشند و یا صدای نسلهای سوخته بعد از خود باشند. روشنفکران نسل سوم دهه ها نظرات شان را عرضه کردند و اکثر مردم با نظرات شان آشنایی دارند. این نظرات تا الان اثرات شان را بر جامعه نهاده اند و تکرار آنها باعث افزایش تاثیرشان نخواهد شد. برای برون رفت از وضع فلاکت بار کنونی به نظرات جدیدی نیاز هست. من از شکاف بین نسل های پیش از انقلاب ۵۷ و نسل های جدید به خوبی آگاهی دارم و از نظرات و خواست های نسل های جدید دفاع می کنم و یک بار دیگر به روشنفکران نسل سوم پیشنهاد می کنم که از غرور و تعصب خود دست بکشند و با نسل های جدید برای گذار از وضع فلاکت بار کنونی همدل و همراه شوند. تا همین لحظه نیز این نسلها سوخته اند ، پس کاری نکنید که بیش تر از این بسوزند.ما به عنوان روشنفکر در قبال وضع موجود مسولیت داریم و نباید صرفا تماشاگر و یا تحلیل گر دردهای جانکاه ستمدیدگان باشیم.‌

  • جوادی

    به عنوان یک روشنفکر نسل چهارم سه چهار سال است که بر خود سانسوری تا حدی غلبه کرده و نظراتم را در این سایت بیان می کنم. بارها اعلام کردم که مخاطب نظراتم روشنفکران به ویژه روشنفکران نسل سوم هستند زیرا اعتقاد راسخ دارم که روشنفکران در ایجاد و تداوم وضع موجود نقش اساسی دارند. اما فکر می کنم اکثر روشنفکران نسل سوم خودشان را در ایجاد و تداوم وضع موجود مقصر نمی دانند. آیا این یک‌ موضع انفعالی درباره نقش روشنفکران نیست؟ بیش از چهار دهه از انقلاب ۵۷ می گذرد و اکثر روشنفکران نسل سوم هنوز در فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ منجمد شده اند. این مساله از این جهت که به ادامه ی وضع موجود کمک می کند ، سخت مرا آزار می دهد. روشنفکران نسل سوم در قبال انقلاب ۵۷ دو گروه شدند. گروهی مخالف پهلوی و مدافع انقلاب ۵۷ و گروه مقابل مدافع پهلوی و مخالف انقلاب ۵۷. مجادله این دو گروه تا به امروز ادامه داشته است. آیا حق نداریم بپرسیم حاصل این مجادله طولانی چه بوده است؟ در یادداشت کوتاهی این پرسش را مورد توجه قرار دادم که چرا نباید از سلطنت پهلوی و انقلاب ۵۷ دفاع کرد. در این یادداشت تاکید کردم که دفاع از سلطنت پهلوی و یا انقلاب ۵۷ یک بازی باخت_ باخت برا ی مخالفان وضع موجود است ، به این معنی که به ادامه وضع موجود کمک می کند. دوست ندارم بگویم که کار روشنفکران نسل سوم تمام است و آنها نمی توانند تحولی در خود و در فضای روشنفکری ایران ایجاد نمایند. روشنفکران نسل سومی که در تبعید به سر می برند اگر همچنان مثل گذشته فکر کنند و و به بازی های باخت_ باخت پایان ندهند آنگاه محکوم به زیستن و مرگ در غربت خواهند بود و تاریخ درباره آنها بر خلاف نظرات آنها داوری خواهد کرد.‌

  • جوادی

    اگر همه یا بخشی از مشکلات یک جامعه ناشی از گفتمانهای حاکم بر آن جامعه است ، این حکم زمانی ارزش علمی دارد که از یک کلیتی برخوردار باشد و بی دلیل استثناء هایی برای آن قائل نشد.‌

  • جوادی

    مشکلات متعدد جوامع لیبرال،، از طرف چپ ها و اسلامیست ها به ایدئولوژی حاکم بر این جوامع یعنی به لیبرالیسم نسبت داده می شود. اما همین تحلیل گرها حاضر نیستند مشکلات جوامع کمونیستی و اسلامی را به گفتمانهای حاکم بر این جوامع یعنی کمونیسم و اسلام نسبت دهند. آیا این دو نوع تحلیل ، تناقض در روش را نسبت به یک موضوع واحد نشان نمی دهد؟ اینجا یک شباهتی بین اسلامیست ها و کمونیست ها دیده می شود‌‌.‌ اسلامیست ها عقب ماندگی و انحطاط جوامع اسلامی را اینگونه توجیه می کنند که اسلام راستین حاکم نبوده است و به طور مشابه کمونیست ها می گویند که مشکل از کمونیزم بورژوایی( کمونیزم دروغین ) بوده است و کمونیزم کارگری اگر پیاده شود زمین را به بهشت تبدیل خواهد کرد.‌ اما چرا اسلامیست ها و کمونیست ها در تبیین شکست جوامع اسلامی و کمونیستی دست به دامن واژه های راستین و دروغین می شوند؟ دلیلش این است که هم اسلام و هم کمونیزم از دید پیروانشان به عنوان مکاتب کامل ( بسته) تلقی می شوند که یک بار برای همیشه تمام حقایق اساسی، عام و ابدی مربوط به انسان و تاریخ را کشف کرده اند و تردید در آنها روا نیست. بر اساس همین دیدگاه، برای اسلامیست ها و بسیاری از چپ های مدافع انقلاب ۵۷ سخت است که نتایج فاجعه بار این انقلاب را به گفتمانهای اصلی آن یعنی به اسلام و مارکسیسم نسبت دهند. مشکلات جوامع لیبرال باید به حساب لیبرالیسم نوشته شود اما مشکلات و انحطاط جوامع اسلامی و یا کمونیستی نباید به حساب اسلام یا کمونیزم نوشته شود.‌ آیا این تناقض در روش نیست؟

  • جوادی

    گهگاهی به این مساله فکر کردم که چه اندازه تاب شنیدن نظرات مخالف و انتقادی را دارم. به نظر می رسد که فقط یک‌کثرت گرا می تواند نظرات گوناگون را به رسمیت بشناسد ولی یک یگانه انگار معمولا نظرات مخالف را تاب نمی آورد. اکثر ایرانی ها به خاطر پرورش در فرهنگ یگانه انگار، نسبت به کثرت گشوده نیستند و حتی ممکن است از کثرت نفرت داشته و خواهان حذف آن باشند . انقلابیون سال ۵۷ حکومت شاه را به خاطر سیاست حذف و سیاست نظام تک حزبی سرزنش می کردند ، در حالیکه اکثرشان به سیاست حذف و نوع دیگر ی از نظام تک حزبی گرایش داشتند و بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، سیاست حذف و کمی بعد سیا ست نظام تک حزبی البته به طور ضمنی و فریبکارانه به مرحله اجرا درآمد.‌ بنابراین تجربه ی انقلاب۵۷ و نیز عقل سلیم به ما می آموزد که خودکامگی رژیم مستقر ، دموکرات بودن مخالفان آن رژیم را اثبات نمی کند و این موضوع باید جداگانه مورد تحقیق قرار گیرد. این گزاره درباره جمهوری اسلامی و مخالفان آن هم صادق است.‌ آیا می توان بخشی از اپوزیسیون را که شعار مرگ بر بخش دیگر می دهد ، دموکرات دانست؟ اگر گروههای مخالف جمهوری اسلامی وقتی قدرت سیاسی را در دست ندارند، نمی توانند همدیگر را تحمل کنند، آیا وقتی به قدرت دست یافته اند همدیگر را تحمل خواهند کرد؟ به عنوان مثال اگر الان سلطنت طلبان و جمهوریخواهان نتوانند حتی با هم گفتگو کنند آیا در فردای سقوط جمهوری اسلامی با هم گفتگو خواهند کرد؟ روشن است در این شرایط هر یک از دو طرف اگر به قدرت برسند به طور حتم گرایش دیگر را سرکوب خواهند کرد. برای توافق سر حداقل ها نباید خواسته های حداکثری را پیش کشید. به عنوان مثال حزب دموکرات کردستان ایران خواهان دموکراسی برای ایران و فدرالیسم برای کردها است. خوب اگر این حزب خواهان همکاری با گروه دیگری است که آن هم طرفدار دموکراسی است اما با فدرالیسم مخالف است، در این صورت توافق بر سر حداقل ها به معنی توافق بر سر دموکراسی است و مساله تمرکز یا عدم تمرکز نباید پیش کشیده شود، مگر اینکه برای یکی از دو طرف مساله تمرکز یا عدم تمرکز خواسته ی اصلی باشد و دموکراسی موضوعی فرعی که توافق بر سر آن ارزشی نداشته باشد.‌ به عنوان مثال دیگر ، بخشی از جمهوریخواهان و مشروطه خواهان می توانند بر سر همه پرسی تعیین نوع حکومت به توافق برسند و در این راستا با هم همکاری کنند ، به جای اینکه مثل چهار دهه گذشته همدیگر را نفی کنند.

  • جوادی

    بعد از جنبش زن، زندگی، آزادی ، جمهوری اسلامی به خوبی تشخیص داد که نمی تواند در چند جبهه بجنگد، بنابراین به سیاست تنش زدایی در روابط خارجی روی آورد تا بهتر بتواند ناراضیان را کنترل و سرکوب کند.‌ خوب آیا حق نداریم بپرسیم گروههای مخالف در مقابل این سیاست جدید جمهوری اسلامی، چه تدبیری اندیشیده اند؟ آیا آنها نباید به سیاست تنش زدایی بین خودشان فکر کنند؟ آیا تشدید اختلافات در اپوزیسیون، قدرت و کارایی آن را بیشتر می کند یا تنش زدایی و کاهش اختلافات؟

  • جوادی

    حکومتی را که من می پسندم باید در فردای ایران سر کار بیاید. این موضع اکثر مخالفان وضع موجود است. در این موضع گیری کمترین توجهی به دیگری نشده است.‌ روشن است که این موضع معادل این نیست که بگوییم که حکومتی را اکثریت مردم می پسندد باید در فردای ایران سرکار بیاید. بنابراین چنین موضعی نه دموکراتیک است و نه کثرت گرا. آیا زمانی که اکثر مخالفان وضع موجود موضعی غیر دموکراتیک درباره حکومت جایگزین ( آلترناتیو) دارند ، امیدی به تاسیس دموکراسی در ایران پسا جمهوری اسلامی هست؟

  • جوادی

    به نظرم پرسش "در اپوزیسیون چه می گذرد؟" برای بخش بزرگی از مردم ناراضی داخل ایران مهم تر از "پرسش در ایران چه می گذرد ؟ " است، زیرا به نظر می رسد ، بسیاری از مردم ناراضی دهه ها منتظر و منفعل هستند تا اپوزیسیون وضع موجود را دگرگون کند و متقابلا اپوزیسیون نیز منتظر است تا مردم به پا خیزند و جمهوری اسلامی را سرنگون کرده و برای آنها فرش قرمز پهن کرده و قدرت سیاسی را به آنها تقدیم کنند.‌ چون این انتظارات دو طرفه تا کنون ثمر بخش نبوده است، پس ممکن است این انتظارات واقع بینانه نباشند و دو طرف فهم درستی از قابلیت ها و امکانات هم نداشته باشند.‌ کاش آقای دکتر نیکفر در کنار مجموعه یادداشت هایی تحت عنوان در ایران چه می گذرد ، درباره این مساله که در اپوزیسیون چه می گذرد، نیز تحقیق می کردند.

  • جوادی

    بی تردید فضای روشنفکری ایران با مرگ اکثر روشنفکران نسل سوم تغییر خواهد کرد و در پی آن فضای سیاسی ایران نیز تغییر کرد.‌ شاید ما زنده نباشیم و آن تغییرات را نبینیم.‌ خیلی دوست داشتم که فضای روشنفکری ایران با خود انتقادی روشنفکران نسل سوم متحول شود و بدین منظور بارها بر مسولیت روشنفکران نسل سوم در ایجاد و تداوم وضع موجود تاکید کردم و آنها را به پذیرش این مسولیت و نیز خروج از فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ تشویق نمودم.‌ به عنوان یک روشنفکر نسل چهارم از دست من کار بیشتری ساخته نیست.‌

  • جوادی

    حکومتی را که من می پسندم باید در فردای ایران سرکار بیاید. نظر دوم ممکن است چنین باشد: مدل حکومتی را که من می پسندم باید در کنار مدلهای دیگری در یک همه پرسی به رای گذاشته شود و هر کدام از رای اکثریت برخوردار شد، جواز تاسیس را کسب خواهد کرد. صرف نظر از ملاحظات اجرایی، کدام یک از این دو نظر دموکراتیک و کثرت گرایانه است ؟ و کدام یک از این دو نظر در درون اپوزیسیون بیشتر طرفدار دارد؟ با اینکه نظر اول به روشنی خودمحورانه و غیر دموکراتیک است اما اکثریت اپوزیسیون دست کم به طور ضمنی از چنین موضعی طرفداری می کند. عده ای ممکن است بگویند یک نیروی بی طرف همه پرسی را برگزار نمی کند و بنابراین همه پرسی در عمل یک شیوه دموکراتیک برای تصمیم گیری جمعی و حل و فصل اختلافات سیاسی نیست. این دیدگاه اغراق آمیز است زیرا اگر چه در بعضی موارد نیروی برگزار کننده همه پرسی بی طرف نبوده است و همه پرسی را به نفع خود مهندسی کرده است اما موارد بسیاری بوده است که همه پرسی منصفانه برگزار شد و حتی نیروی برگزار کننده بازنده شد.‌ به عنوان مثال حکومت پادشاهی ایتالیا بعد از شکست ایتالیا در جنگ جهانی دوم، همه پرسی تعیین نوع حکومت برگزار نمود و با اختلاف بسیار ناچیزی از جمهوریخواهان شکست خورد.‌ از طرفی احتمال تقلب در شمارش آرای همه پرسی یا ‌امکانات نابرابر تبلیغاتی در آستانه همه پرسی ، نمی توانند نفس همه پرسی به عنوان یک شیوه دموکراتیک را زیر سئوال برند، بلکه نحوه ی اجرای آن را زیر سوال می برند. همه پرسی در سوئیس به عنوان یک روش دموکراتیک برای تصمیم گیری های سیاسی حتی در مورد مسایل نه چندان مهم کارایی خودش را اثبات نموده است.‌ از طرفی اگر همه پرسی و به طور کلی نظام رای گیری را به عنوان یک روش دموکراتیک نفی کنیم، در آنصورت روش جایگزین برای حل و فصل اختلافات چیست؟ آیا غیر از توسل به زور و دیکتاتوری روش دیگری وجود دارد؟

  • جوادی

    یکی از شعارهایی که در جنبش زن، زندگی، آزادی در کف خیابان فریاد زده شد و اپوزیسیون به آن توجه نکرد، شعار اگر با هم یکی نشیم ، یکی یکی کشته میشیم، بود.‌این شعار ظاهرا ساده اهمیت استراتژی همبستگی را هشدار می دهد. متاسفانه اپوزیسیون این شعار استراتژیک را جدی نگرفت و معترضان سرکوب شده و دامنه ی این سرکوب احتمالا دامن اپوزیسیون در خارج را هم خواهد گرفت. به جای توجه و پر و بال دادن به شعارهای دال بر همبستگی ، مثل سابق به شعارهای تفرقه انگیز و ضد کثرت گرایانه مثل شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر و شعار مرگ بر سه فاسد ، ملا، چپی، مجاهد پرو بال داده شد. پرسش این است که این شعارها چه دردی از دردهای جانکاه اکثریت تحت ستم را در داخل ایران حل خواهد کرد؟ به بیان دیگر این شعارها چه تغییر مثبتی ایجاد خواهند کرد؟ این شعارها همان چیزی است که بهاره هدایت خود زنی اپوزیسیون می نامد. چرا اپوزیسیون وظیفه اصلی اش را فراموش کرده است؟ لعنت بر چنین اپوزیسیونی که اگر به طور صوری هم یک مرکز هماهنگی تشکیل می داد ، درصد قابل توجهی از بخش خاکستری تشویق می شد که موضع بی تفاوتی را رها کرده و به جنبش می پیوست. این اپوزیسیون نمی فهمد که بخش بزرگی از مردم به خاطر تجربه انقلاب ۵۷، از اپوزیسیون خارج از کشور انتظار همبستگی و رهبری جنبش انقلابی را دارد. متاسفانه اپوزیسیون تا به امروز این خواسته ی اکثریت مردم را نادیده گرفته است و اهمیت استراتژیک آن را درک نکرده است. کار اصلی اپوزیسیون این نیست که صدای معترضان داخل باشد ، گرچه حتی همین کار را درست انجام نمی دهد و بیشتر حرف های خودش را تکرار می کند و نه صدای معترضان را.‌ باز هم می گویم کار اپوزیسیون پریدن به هم ( خود زنی به تعبیر بهاره هدایت)، تحلیل و گزارش دست دوم مسایل اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران نیست. اپوزیسیون باید پیشتاز و سازمان دهنده یک حرکت انقلابی باشد نه اینکه سالها صبر کند تا عده ای به طور خود انگیخته به خیابان بیایند و سپس زور بزند که خودش را به جنبش وصل کند و بر موج سوار شود. چنین اپوزیسیونی به جای اینکه باعث هم افزایی و دلگرمی معترضان شود باعث سرخوردگی و ناامیدی آنها می شود. چرا اپوزیسیون درباره سیاست ها و استراتژی های شکست خورده اش بازنگری نمی کند؟ اپوزیسیون حتی معنی همبستگی و همکاری را نمی داند. بارها دیدم که وقتی چند نفر دور یک میز می نشینند و قرار است درباره همبستگی گفتگو کنند، فورا گفتگو را به سمت جدل سوق می دهند و تلاش می کنند تا حقانیت مطلق خود و ناحقی مطلق دیگری را ثابت کنند. اپوزیسیون حق دارد درباره نوع حکومت آینده ( آلتر ناتیو) بحث کند اما حق ندارد پیشاپیش برای مردم تعیین تکلیف کند. حکومت آینده را مردم در یک همه پرسی تعیین خواهند کرد.‌ پیش شرط همکاری و همبستگی چشم پوشی از برخی اختلافات و تاکید بر اشتراکات است نه اینکه گروهی از گروه دیگر بخواهد که برای همکاری باید از خطوط قرمز خود بگذرد.‌ البته خطوط قرمز هم چیزهای مقدسی نیستند و می توانند مورد نقد قرار گیرند

  • جوادی

    حکومت پهلوی مخالفانش را سرکوب می کرد و بخشی از انقلابیون سال ۵۷ که به این سیاست معترض بودند در همان فردای پیروزی انقلاب بدتر از قبل به سیاست سرکوب و حذف متوسل شدند. اما سیاست حذف مختص حکومت های پهلوی و جمهوری اسلامی نیست و در بین گروههای مخالف جمهوری اسلامی نیز می توان سیاست نادیده گرفتن و به رسمیت نشناختن را به مثابه نوعی از سیاست حذف تعبیر کرد . اگر به رسانه های اپوزیسیون نگاهی بیاندازیم آنگاه در خواهیم یافت که در هیچ یک از این رسانه ها، نه تنها صدای مخالفان بازتاب داده نمی شود، بلکه اغلب سیاست تخریب و تحقیر مخالفان دنبال می شود. چپ ها مدعی هستند که در هر دو حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی سرکوب شده اند.‌ این حرف درست است ولی می توان از آنها پرسید که گر روزی در ایران به قدرت برسند با مخالفان خود چه می کنند؟ آیا سلطنت طلبان و سایر مخالفان شان را سرکوب نخواهند کرد؟ اگر جوابشان نه است، چه تضمینی در مرحله اجرا وجود دارد؟ آیا هر کس یا هر گروهی به قدرت برسد ، همواره میزانی از سرکوب وجود خواهد داشت؟ انقلاب ۵۷ قرار بود به سیاست سرکوب و ستم حکومت پهلوی پایان دهد ولی نه تنها این وعده را عملی نکرد، بلکه برعکس بر شدت و ابعاد سرکوب افزود. مخالفان جمهوری اسلامی نیز از سیاست سرکوب و حذف جمهوری اسلامی به شدت انتقاد می کنند اما همدیگر را به رسمیت نمی شناسند و در شرایط فلاکت بار کنونی حاضر به گفتگو و همکاری نیستند. آیا گروههایی که اکنون نمی توانند با هم گفتگو کنند ، در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی با همدیگر رابطه ی صلح آمیز خواهند داشت؟ مشکل اصلی فرهنگ سیاسی ایرانی، یگانه انگاری یعنی ضدیت با کثرت است. اکثر ایرانی ها کثرت گرایش های سیاسی را به رسمیت نمی شناسند و به کثرت گشوده نیستند.‌ ما باید تمرین کنیم که تفاوت ها را ببینیم و آن را به رسمیت بشناسیم.

  • جوادی

    ترانه ای درباره ی قدرت و شجاعت زنان در یکی از شبکه های فارسی زبان پخش شد و اشک منو در آورد .‌ یک جمله اش برای همیشه در یادم می ماند: ندا منم، مهسا منم، صدای نسل ما منم‌. بارها اعلام کردم که لیبرال هستم اما حتی یک بار ادعا نکردم انقلاب زن، زندگی، آزادی انقلاب لیبرالی هست، بلکه از آغاز تا کنون بر ماهیت فمینیستی این انقلاب و بر محوریت زنان در آن تاکید کردم.‌ باز هم تاکید می کنم شعار رادیکال فمینیستی زن، زندگی، آزادی قوی تر از سلاحی برای عبور از وضع موجود است و علاوه بر آن می تواند به عنوان شعار محوری عامل همبستگی باشد.‌

  • جوادی

    کسی که به کثرت گرایی دینی اعتقاد دارد از کسی که به دین یا جهان بینی دیگری اعتقاد دارد، نمی خواهد که از دین یا جهان بینی اش دست بکشد و به دین یا حهان بینی او ایمان بیاورد. البته اعتقاد به کثرت گرایی دینی، نقد را نفی نمی کند، بلکه سیاست حذف را نمی پذیرد .‌همین دیدگاه درباره کثرت گرایی سیاسی هم درست است.‌ کسی که به کثرت گرایی سیاسی پایبند است ، حق دارد از برتری نسبی یک تئوری نظام سیاسی دفاع کند اما حق ندارد مدعی درستی مطلق یک تئوری شود و به دنبال آن ، تئوری های دیگر را به رسمیت نشناسد و با عرضه آنها مخالفت کند و خواهان حذف آنها باشد.‌ تقریبا همه ما در یک فرهنگ یگانه انگار( ضد کثرت گرا) پرورش یافتیم بنابراین جای تعجب نیست که در بزرگسالی از کثرت نفرت داشته باشیم یا آن را به رسمیت نشناسیم . یک کثرت گرا مفهوم مردم را به عنوان جمع همگون به کار نمی برد و هیچ کنش یا خواسته ای را به کل مردم نسبت نمی دهد و اغلب از واژه بخشی از مردم و به ندرت از واژه همه مردم یا اکثریت مردم استفاده می کند.‌ روشن است هیچ بینش سیاسی مورد قبول همه ی مردم نیست. اگر این حقیقت روشن را بپذیریم آنگاه باید مخالفان را هم بخشی از مردم به شمار بیاوریم و حقوق آنها را رعایت کنیم. یک کثرت گرای سیاسی از یک سلطنت طلب یا جمهوریخواه نمی خواهد که از سلطنت طلبی یا جمهوریخواهی دست بکشند، بلکه از آنها می خواهد که همدیگر را به رسمیت بشناسند و در شرایط اضطراری با همدیگر همکاری کنند.‌ نه سلطنت طلبی افتخار دارد و نه جمهوریخواهی. یک انسان باید خیلی احساس حقارت کند که به خاطر سلطنت طلبی یا جمهوریخواهی صرف، فخرفروشی کند. به نظر می رسد سیاست هویت ، اغلب سیاست حذف و سرکوب را ایجاب می کند.‌

  • جوادی

    این تز که فمینیسم سلاح قوی تری از ناسیونالیزم در مقایله با وضع موجود است، می تواند در پیشبرد و پیروزی جنبش زن، زندگی، آزادی موثر باشد. امیدوارم این تز مورد توجه قرار گیرد.‌

  • جوادی

    جمهوری اسلامی دوست دارد اپوزیسیون همچون چهار دهه گذشته درگیر مجادلات بیهوده باشد. یکی از مجادلات که اخیرا داغ شده مجادله بر سر ملت گرایی است.‌ درست است که جمهوری اسلامی تحت عنوان ایده ی امت که خصلت انترناسیونالیستی دارد ، ملت گرایی را سرکوب کرده است و هر چیزی که سرکوب شود ، معمولا با شدت بیشتری ظهور پیدا می کند اما باید توجه داشت که ایده ملت یا ملت ها نمی تواند رهایی بخش باشد.‌ اکثر مردم ایران به ایده ملت ایران اعتقاد دارند و بنابراین نیازی به تاکید بر آن در برابر ناسیونالیزم قومی نیست. ایران یک کشور چند فرهنگی است و باید تفاوت های فرهنگی و زبانی را ارج نهاد نه اینکه آن را نادیده گرفت. نزاع ناسیونالیزم ایرانی و ناسیونالیزم قومی و تاکید بر سیاست هویت اعم از هویت ملی یا قومی نه تنها به پیشبرد جنبش زن، زندگی ، آزادی کمکی نمی کند، بلکه مانع همبستگی حول شعار محوری زن، زندگی، آزادی می شود. جمهوری اسلامی از فمینیسم بیشتر وحشت دارد تا از ناسیونالیزم زیرا به خوبی می داند که زنان بیش از هر گروه دیگر تحت ستم هستند و مساله زنان پاشنه آشیل اش است. بنابراین سلاح فمینیسم قوی تر از سلاح ناسبونالیزم در مقابله با وضع موجود است. ‌

  • جوادی

    در مقاله آمده است که سه گرایش عمده در قالب بندی جنبش به چشم می خورد که آنها را می توانیم با ابن عنوتن گذاری ها بر انقلابی که شروع شده یا آرزو می کنیم که شروع شود ، مشخص کنیم: انقلاب ملی، انقلاب هویتی، انقلاب تکثر گرا.‌ با توجه به تاریخچه شعار زن، زندگی، آزادی و واژه زن در اول این شعار و بستری که این شعار در فضای اجتماعی ایران طنین انداز شد( قتل مهسا امینی به خ به بهانه بی حجابی ) نمی توان ماهیت فمینیستی این شعار را انکار کرد. بنابراین جنبش زن، زندگی، آزادی بی تردید یک انقلاب فمینیستی است و بنابراین دو گرایش اول در قالب بندی این جنبش را می توان نوعی انحراف به شمار آورد.‌ به نظر می رسد این دو گرایش، ایده ملت یا ملتها را جایگزین ایده زن در شعار زن، زندگی، آزادی نمودند. قالب بندی سوم تحت عنوان انقلاب تکثرگرا مبهم است و توصیف روشنی از آن در مقاله دیده نمی شود.‌ نادیده گرفتن محوریت زنان در جنبش ی که نام زن را در شعار اصلی خود دارد نه تنها به پیروزی جنبش کمک نمی کند، بلکه باعث تضعیف و در نهایت باعث شکست آن می شود.‌ محوریت زنان در این انقلاب نقطه قوت است نه نقطه ضعف و می تواند عامل همبستگی نیز باشد. در پایان لازم می دانم اشاره کنم که در مبحث فمینیسم سه گرایش عمده وجود دارد که عبارتند از فمینیسم لیبرالی، فمینیسم رادیکال و فمینیسم سوسیالیستی. من به عنوان یک کثرت گرا هر سه گرایش را به رسمیت می شناسم گرچه یکی از آنها را ترجیح می دهم.

  • اکرم

    مقاله بسیار خوبی بود و ضرورت آن از روزهای اول جنبش ژینا حس می شد.از ابتدا جنبش اقوام بویژه عرب زبان‌ها و بلوچ‌ها با ادبیاتی بغایت تند در فضای مجازی بودند. نکاتی که شما در باره جنبش های هویتی مطرح کردید بسیار مهم بود و امیدوارم خوانده شود. نکته دیگر اینکه متاسفانه بخش تحلیلی جنبش های هویتی که آینده قوم خود را در پیوستن همه اقوام و پیشبرد اهداف خود میدانند، حضور کمی در فضای مجازی دارند و صدای پان عربها بویژه بلند است .رفته رفته شاهد مقالات دسگوهاران ( زنان بلوچ) هستیم. شاید در تداوم این مقاله اشاره به تمایزات اقوام مختلف و موقعیتشان لازم باشد.

  • کیوان

    تکثر ، به ویژه اگر آگاهانه باشد ، می تواند نشان دهندهء پویایی جامعه باشد و می تواند مطلوب و پسندیده باشد . اما متاسفانه آنچه اکنون در ایران با آن روبرو هستیم به نوعی "کثرت در تکثر" است ، آنهم از نوع مبتذل آن . اما مسئله یا معضل مهم تر در میان فعالین مدنی و سیاسی است : کثرت خطوط قرمز و حتی نارنجی و زرد ؛ به حدی است که جایی برای خطوط سبز یا سفید باقی نگذاشته اند . خود شیفتگی ، خودمحور بینی و جزمیت به وفور در افراد و جریانات گوناگون دیده می شود ؛ تا حدی که رسیدن به وحدت را بسیار دشوار می نمایاند .

  • شهروند

    از بین مقاله هائی که تحت عنوان در ایران چه می گذرد نوشته شده است این مقاله حرف جدیدی ندارد و به نوعی جمع بندی شرایط حاضر است از جناح های مختلف سیاسی در ایران. این که این جمع بندی به چه کار می اید مشخص نیست. نکته ای که نظر مرا جلب کرد نبود هژمونی برای به دست گرفتن جنبش مردم است. جنبشهائی که بعد از جنبش سبز ظهور کرده اند همگی بی سر بوده اند و در قیام ژینا رضا پهلوی فرصت طلبانه تلاش کرد که تاج و تخت را به تصاحب کند که با شکست مواجه شد. وظیفه نیروهای دموکرات متشکل شدن در احزاب و تشکیل جبهه ای دموکراتیک و ملی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. در بین روشنفکران بعد از انقلاب هیچ کس به اندازه شکر الله پاک نزاد واقع بین نبود و هیچ کس تحلیلی به درستی او ارائه نداده بود. بهترین شعار برای آینده ایران "حکومت مردم،برای مردم و به دست مردم" است.