جنگ ۱۲ روزه اسرائیل و ایران
وقتی که ولایتفقیه و سلطنت در اکثریت نیستند؛ چرا باید جنبش «زن، زندگی، آزادی» را زنده نگه داریم؟
رامتین شهرزاد - بعد از ۱۲ روز جنگ اسرائیل و ایران، آیا آماده هستید تا سوالهای سخت از خودمان بپرسیم؟ آیا آماده هستیم تا خودمان را عمیقا تغییر دهیم؟

ایران، ۲۵ ژوئن ۲۰۲۵، تهران - برج آزادی (عکس از مرتضی نیکوبذل/نورفتو از طریق خبرگزاری فرانسه)

چند روز پس از شروع آتشبس اسرائیل و جمهوری اسلامی با مدیریت دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا، تکلیف چند موضوع مشخص شده است. رضا پهلوی، مدعی سلطنت برای آینده ایران از مردم درخواست کرد تا در میانه بمبارانهای ایران توسط ارتش اسرائیل به خیابانها بیایند و کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند؛ ولی مردم نه تنها تصمیم گرفتند این کار را نکنند، حتی بوقهای ماشینهایشان را هم برایش به صدا درنیاوردند!
اقلیت حامی ولایتفقیه هم شاهد بود که جمهوری اسلامی، بهخصوص سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تنها کاری که نمیتواند بکند، دفاع از انقلاب اسلامی است. به یک معنا نظام اسلامیشان دیگر کارکردی ندارد.
اسرائیل بهراحتی توانست کنترل آسمان سراسر ایران را در دست بگیرد و هرکاری دلش میخواهد انجام دهد. مردم، شامل بر حامیان نظام، دود انفجارهای اسرائیل را هم در پسزمینه حرم امام هشتم شیعیان در مشهد و هم در ورای برج میلاد تماشا کردند و سپاه و ارتش نتوانست کار خاصی برایشان بکند. سپس ارتش آمریکا بدون اینکه کسی متوجه بشود، مهمترین مکانهای برنامه هستهای حکومت را بمباران کرد و بعد خروجش از آسمان ایران، تازه خبرش را رئیسجمهور آنچه ولایتیها «شیطان بزرگ» میخوانند، اعلام کرد.
در تمامی این مدت، رهبر معظم در زیرزمین پنهان بود و از او خبری نبود. گویی ارتباط ولایتفقیه با بقیه ارکان حکومت به کل قطع شده بود. حامیان نظام درنتیجه با بمبهای دشمنانشان تنها ماندند و تماشا کردند که جلوی چشمهایشان سران سپاه در تختخوابهایشان قتلعام شدهاند. پس از ۱۲ روز جنگ مشخص شد ولایتفقیه به دردشان نمیخورد و در این مدت به کل از کار افتاده بود. حالا این نظام تنها ابزاری است برای سرکوب مردم، برای حفظ قدرت، با نابرابریهای بیشتر، دزدیها و دروغهای بیشتر و برای اینکه بدبختی بیشتری به ارمغان بیاورد.
دور نخست جنگ تمام شده است. آتشبس معلوم نیست تا چه زمانی دوام بیاورد. مشکلات اما سر جایشان باقی ماندهاند: آب آشامیدنی همچنان نایابتر از گذشته میشود، بهخصوص برای ابرشهرهایی مانند مشهد. دریاچه ارومیه همچنان در آستانه خشکیدگی کامل است. گاز و برق همچنان قطع میشوند. هوا همچنان بهشدت آلوده است. خاک ایران همچنان گسترده نابود میشود. فروپاشی اقلیمی گام به گام زندگی را سختتر میکند. وضع اقتصاد خراب است. گرانی، تورم، کمبودها سر جایش است. بخش قابلتوجهای از مردم گرسنهاند. بخش دیگری شاهد این هستند که جنگ آنها را بهسرعت بهسمت گرسنگی و فقر مطلق سوق میدهد.
همزمان، جمهوری اسلامی، اهریمنی زخمخورده و تحقیر شده است که حتی خدایشان هم انگار دیگر به کل تنهایش گذاشته و گسترده آماده آزار مردم و گرفتن «انتقامهای سخت» از آنان است. نشان آن را میتوان در گسترش اعدامهای به بهانه «همکاری با دشمن» و موج گسترده بازداشتهای مردم عادی به بهانههایی واهی دید. بهانههایی که به قول معروف مرغ مرده را هم به خنده میاندازد، اما اینجا جان مردم را میتواند واقعا میگیرد.
برای جمهوری اسلامی، شمارش معکوس آغاز شده است. خانه پوشالی نظام در آستانه فروپاشی است اما اینکه فروپاشی به چه مسیری ختم شود، هنوز جوابش را کسی نمیداند. کسی هم کاری نکند، این حکومت باید تغییر کند. نشانههایش را میتوان دید. مسعود پزشکیان از رفع مشکلات با آمریکا صحبت میکند. کمی صبر کنیم، شاید مقامهای جمهوری اسلامی بروند و با اسرائیلیها هم سر یک سفره بنشینند تا قدرت را دست خودشان نگه دارند.
فعالیت مدنی برای عموم مردم ایران سختتر شده؛ اما چارهای دیگر مگر وجود دارد؟ موج اعتصابها، مانند اعتصاب رانندگان کامیون پیش از شروع جنگ در جریان بود. اعتراضهای معلمها، دانشجوها و جامعه معلولان وجود داشت و گسترش یافته بود. جیبهای خالی، مردم را به خیابانها خواهد کشاند ولی همزمان میتوان حدس زد که اهریمن زخمخورده جمهوری اسلامی گستردهتر بخواهد مردم عادی را سرکوب کند.
خارج از ایران، دست ما ولی بازتر است.
میتوانیم کارها بکنیم.
گام نخست، عبور از اپوزیسیون کنونی است، چون اپوزیسون هم کاری از پیش نبرد.
برندینگ یک اپوزیسون تازه: «برای خاورمیانهای آباد و آزاد متحد شویم»
یک حکایت اروپایی میگوید برای پادشاه، لباس تازهای دوختند که نامرئی بود. همه بلهگویان دربار، از لباس چه تعریفها که نکردند. پادشاه به خیابان آمد و مردم هم تشویقش کردند تا کودکی فریاد زد، «هه، شاه لخته!»
دوازده روز جنگ نشان ما داد که ولیفقیه لخت است، سلطنتطلبی پهلوی لخت است، اپوزیسون هم لخت است. هیچکدام به درد شرایط بحرانی ایران نخوردند. برنامهای برای جنگی که انتظارش را داشتیم، نداشتند. هر کدام بر طبل قدرتخواهیشان کوبیدند و مردم هم برایشان ترهای خرد نکردند.
امیدواری به بیگانه هم جوابی نداشت. برخی میگفتند به پشتوانه ارتش بیگانه میخواهند حکومت تعیین کنند، اما ارتش بیگانه به وقت سود و منفعتش، حاضر است قرار در کاخ سفید بگذارد تا دونالد ترامپ با خامنهای چایی بخورند و بعد بروند تلآویو در میهمانی شام بنیامین نتانیاهو شرکت کنند. تصورش ناممکن نیست که در چند هفته پیش رو شاهد چنین صحنههایی باشیم. حالا خامنهای نه، عراقچی. چون درنهایت آنچه آنها میخواند منابع ارزان مانند نفت ایران برای کشورهایی مانند چین است تا اینکه بهدنبال ایرانی آباد و آزاد باشند.
ما ولی تنها مردمان تنها مانده در مقابل نابرابریها و استبدادها نیستیم. بخشی از مردم اسرائیل هم از شیوه جنگ این کشور با فلسطین، سوریه، لبنان، یمن و ایران بهشدت شاکیاند. بخش قابلتوجهای از مردمان در سرتاسر خاورمیانه با حکومتهایشان مشکل دارند، چرا که باور دارند حکومت صلاح مردم را نمیخواهد.
شاید اکنون بهترین فرصت باشد؛ نه برای فقط ایرانی آباد و آزاد، بلکه روددرروی تمامی مشکلات موجود، بهخصوص فروپاشی اقلیمی، برای خاورمیانهای آباد و آزاد با هم متحد شویم.
شاید همین حالا بهترین فرصت باشد که پیرمردهای قدرتطلب مانند خامنهای، نتانیاهو و مانند آنها را یکجا کنار بگذاریم و بهجایش به جوامعی فکر کنیم که بهجای بمباران همدیگر، بهجای نفرتپراکنی علیه همدیگر، آزاد و برابر در کنار هم زندگی میکنند و در هر جامعهای، هرکسی هرگونه برای خودش صلاح میداند، زندگی را تعریف کند و آزاری هم به بقیه نرساند.
این کاری است که ما ایرانیتبارهای خارج از ایران میتوانیم دنبال کنیم. در کنار هر کدام از ما، آدمهای آزاردیده فراوان هستند، از اوکراین و افغانستان بگیرید تا بسیار نقاط دیگر دنیا. شاید به بهانه کمی صحبت، بنشینیم، چایی یا قهوه بنوشیم و از این صحبت کنیم که چگونه میتوانیم همکاری کنیم، سازماندهی کنی، هدفمند باشیم و با شعارهایی که از «زن، زندگی، آزادی» بگویند، دنیایی تازه خلق کنیم.
از جمهوری اسلامی چه بخواهیم؟
مردم ایران در خارج از کشور میتوانند هدفمند خواستههایی را از جمهوری اسلامی طلب کنند. برای شروع، قانون موجود برای سن بازنشستگی را مجلس اصلاح کند و تمامی مدیران جمهوری اسلامی که به سن بازنشستگی رسیدهاند، از شخص ولی فقیه تا دبیر شورای نگهبان تا بقیهشان به خانههایشان بروند و از قدرت دور شوند.
آنچه کار نکرد هم دور ریخته شود.
سپاه پاسداران ملغی شود.
نظارت استصوابی برداشته شود.
قانون اساسی اصلاح شود و به رای گذاشته شود.
ما حق داریم و میتوانیم این خواستهها را داشته باشیم و میتوانیم برای خواستههای بیشتری با همدیگر توافق کنیم.
از سلطنتطلبان شیوه پهلوی چه بخواهیم؟
رضا پهلوی تا این لحظه، در کنار علی خامنهای، جزو بازندگان بزرگ جنگ اسرائیل و آمریکا با ایران بود. آنگونه که انتظارش را داشت، این دو کشور حامیاش نبودند تا با زور ارتشهای خارجی به قدرت برسد. طرفدارهایش که شبیه به حامیان افراطی جمهوری اسلامی از زبانی خشن استفاده میکنند، گسترده در فضای مجازی و رسانههای حامی سلطنت در گذر جنگ حاضر شدند و تا توانستند نظرهایشان را بیان کردند اما تمامی توان آنها نتوانست به تغییری محسوس داخل ایران منجر شود. مردم عقلشان را داور کردند و به آنها توجهای جدی نشان ندادند.
با وجود این، همانطور که بخشی از ایران مذهبی افراطی و طرفدار ولایتفقیه است، بخشی از ایران هم سلطنتطلب و خواستار حکومت پهلوی است.
در یک حکومت ایدهآل، هر کدام از این نظرها بایستی بتوانند احزاب مختلف خودشان را داشته باشند و برای رای مردم در جامعه مدنی، جدل کنند تا هر مرتبه مردم به سر صندوق رای میروند، بخشی از قدرت را صاحب باشند.
چون در یک حکومت ایدهآل، یک نفر یا یک گروه قرار نیست صاحب مطلق قدرت باشد. تاریخ همیشه به ما نشان داده قدرت مطلق در دست یک نفر به خودکامگی میرسد و درنهایت به ویرانی مملکت منجر میشود. قدرت را باید با هم تقسیم کنیم تا بتوانیم سرزمینی آباد و آزاد داشته باشیم.
گام نخست میتواند این باشد که با هم صحبت کنیم. هر کدام از ما سلطنتطلبهایی را میشناسیم؛ میتوانیم تلفن برداریم، قرار بگذاریم، بنشینیم چایی و قهوه بنوشیم و حرف بزنیم. کسی قرار نیست دیگری را مجاب به تغییری عمده کند، اما میتوانیم در کنار همدیگر ایرانمان را بازسازی کنیم. صلح به خاورمیانه بیاوریم. بهجای خرج جنگ، خرج زندگی کنیم تا آزاد و برابر، در کنار همدیگر یک زندگی نرمال را تجربه کنیم.
حقخواهی را فراموش نخواهیم کرد
چه پهلوی، چه خمینی، چه خامنهای خونها ریختهاند. حق مردم را خوردهاند. بانی بازداشتهای خودسرانه، شکنجه و قتلهای حکومتی هستند. حق را باید داد. حقخواهی را فراموش نخواهیم کرد. ولی حقخواهی بهمعنای موجی از کشتارهای تازه نیست.
زمانی کتاب «سهگانه مقاومت» نوشته آریل دورفمان را ترجمه کردم. در ایران مجوز نگرفت، نشر نوگام درنهایت آن را با کپیرایت نویسنده و ناشر اثر در لندن عرضه کرد و نسخه رایگان فارسی آن در اختیار مخاطب داخل ایران و افغانستان گذاشت. کتاب البته با نام شناسنامه ایرانم منتشر شده است.

کتاب سه نمایشنامه است و هر کدام روایت یک زن در مواجه با یک مرد. قصه نخست، «بیوهها» (که نسخههای رمان و شعر هم دارد ولی نسخه نمایشنامه متنی مجزاست)، روایت پیرزنی در دهکدهای است که تقریبا تمام مردهایشان ناپدید شدهاند. همه میدانند مردانشان در بازداشتهای خودسرانه زیر شکنجه کشته شدهاند، ولی میخواهند جنازه عزیزشان را خودشان دفن کنند. زمانه عوض شده، ارتشیهای سرکوبگر حالا حرف از بازسازی، دوستی و زندگی نرمال میزنند اما زنان دهکده، دنبال حقیقت عاقبت عزیزانشان هستند. رودخانه ده، شروع میکند به آوردن جنازههایی به ساحل و قصه اوج میگیرد.
قصه دوم، «مرگ و دوشیزه» است که نسخه سینمایی آن، ساخته رومن پولانسکی را ایرانیها بیشتر از خود نمایشنامه میشناسند. روایت زنی که درگیر آزارها و شکنجههای ناشی از بازداشت خودسرانهاش، شاهد این است که همسرش یک در راه مانده را به خانه آورده. ماشین مردی پنچر شده و حالا همراه همسرش در خانه اوست. صدای مرد، طرز صحبتش، یادآور بازجویی است که به او آزارهای جنسی هم داده بود. همسرش، وکیلی است که از طرف حکومت مامور است تا رمز ناپدیدی هزاران نفر و مسئولهای آن را پیدا کند. زن تصمیم میگیرد وارد عمل شود و مرد در راه مانده را به صندلی میبندند تا بالاخره بفهمد واقعیت چیست.
«خواننده متن» روایت سانسور است. سانسوری که از کلمات شروع میشود تا رابطه بین یک پدر و فرزند را خراب کند وقتی فرزند میفهمد پدر، بانی بازداشت مادرش بوده؛ مادرش را به یک تیمارستان بردهاند تا از فعالیتهای مغزش مانند توانایی فکر کردن و نظر دادن، توبه کند.
آریل دورفمان در مقدمهای که برای مخاطب فارسی این ترجمهها نوشت گفت:
زنان شهید در بیوهها، سانسور و نویسنده در خواننده متن، قربانی شکنجه که در مرگ و دوشیزه به دنبال انتقامجویی است، همگی در یک ویژگی با هم مشترک هستند، آن هم میل شدیدشان برای رسیدن به عدالت است و اینکه خواستار رسیدن به شورشی علیه سرکوب میشوند. مطمئن هستم که مضمونها و تنگناهایی منعکس شدهاند که ایرانیان در گذشتهی دور و نزدیک خود شاهد آن بودهاند و در سالهای آتی هم با چنین مواردی میتوانند روبهرو بشوند. درهمینحال، این نمایشنامهها را نبایستی به صرف فریادهای شورشی کاهش داد. سوالهای جدی در مورد حقیقت، بخشش، خاطرهها، عشق و هویت در این آثار نهفته است. این نمایشنامهها از خوانندگان یا تماشاگران خود میخواهند تا سوالهایی سخت از خودشان بپرسند. همچنین آنان را به این درک وادار میسازند که برای دستیابی به تغییری در این دنیا برای بهتر شدن آن، بایستی در ابتدا خودمان را از عمق تغییر دهیم.
بعد از ۱۲ روز جنگ اسرائیل و ایران، آیا آماده هستید تا سوالهای سخت از خودمان بپرسیم؟ آیا آماده هستیم تا خودمان را عمیقا تغییر دهیم؟ اگر الان نه، پس کی؟ بیایید برای صلح، برای زندگی نرمال انسانهایی آزاد و برابر، برای خاورمیانهای آباد و آزاد، با هم متحد شویم. بیاید برای هدفهای مشترکمان کار کنیم.
نظرها
حمید پرنیان
خیلی عجیب ه نوشتاری درباره ی جنگ دوازده-روزه بنویسی ولی هیچ اشاره ای به سیاست های کلان غرب و دشمن آشکار و قدرتمند ایران یعنی اسراییل نکنی. گفتگو با گفتمان بازنده ی پهلوی و نشخوارکردن اشتباهات حقوق-بشری و دمکراتیک ایران (و نه فقط جمهوری اسلامی) در گذشته ی غرب-پرست ایران, فقط و فقط توجه-پرتی از راه های بیرون-رفت از خطر تجزیه ی ایران بزرگ ه. نویسنده می تونه با بازگوکردن انتقادات عمدتن غرب-زده و ضد-ایرانی و سفید-خشنودکن ادامه بده و مساله ی اصلی رو لمس نکنه که همانا یکپارچگی خاک ایران ه. یا عنوان مقاله باید تغییر کنه به «زن-زندگی-آزادی: فقط با اشغال ایران توسط اسراییل فراهم می شه و بس». این نوشتار توهینی به شعور فرهنگی و تمدنی ایرانیان بود: انگار با رفتن جمهوری اسلامی, اسراییل راضی می شه تا یه حکومت بسیار قدرتمند پارسی و اصیل در ایران شکل بگیره و در کنار هم بر خاورمیانه تسلط داشته باشن. چرا برای ما ایرانی ها حتی بعد از تجاوز و کشتار ایرانیان از سوی اسراییل, هنوز هم سخت ه واقعیت رو بفهمیم که برای سفیدها هیچ نژاد دیگه ای حق تصمیمگیری نداره, ایرانی و عرب و سیاه و لاتین همه یکی هستن.
سلطنت طلب منطقی
درود. من یک سلطنت طلب هستم و این مطلب واقعا درست است. از نویسنده خیلی سپاسگزارم.
نادر
در نبود آمار و نظر سنجی بی طرفانه لطفا حرف نزنید. عمرتان به سر آمده و خریدار ندارید
ترانه
بنشینیم باهم چای بخوریم، رژیم سرنگون می شود... جدی؟