حباب فیلتر: چگونه شخصیسازی دیجیتال خلاقیت و واقعیت را تهدید میکند
الی پارایزر نشان میدهد که چگونه نبود آگاهی از «ناشناختههای ناشناخته» مشابه اثر حبابهای فیلتر در پنهان کردن اطلاعات ناآشنا به برداشتهای نادرست از جهان منجر میشود. برخلاف وب اولیه که با تنوع و تصادف، بستری برای نوآوری فراهم میکرد، الگوریتمهای امروزی کاربران را به مصرفکنندگان منفعل تبدیل کرده و گفتمان دموکراتیک را تضعیف میکند. پارایزر خواستار اصلاح طراحی فنآوریها برای ترویج «رانش» و تشویق کاربران به کاوش فعالانه اطلاعات متنوع است تا از آسیبهای قطبیشدن و انزوای فکری جلوگیری شود.
آنچه که در بخش پیشین گفته شد:
انفجار مهیب بندر رجایی در ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، که با ابهام در علت (از خرابکاری تا قاچاق سوخت یا سهلانگاری) و سانسور شدید رسانهای همراه بود، نمونهای از تأثیر سانسور دولتی و تورم اطلاعات در ایران است که، مشابه «جامعه آدرال» (یا جامعهای با تمرکز بیش از حد روی یک موضوع) دسترسی به حقیقت را محدود و گفتمان عمومی را تضعیف میکند. نبود شفافیت درباره تعداد قربانیان، تهدید قضایی علیه خبرنگاران، و تکذیبهای مبهم مقامات، همراه با شایعات شبکههای اجتماعی، فضایی از ابهام ایجاد کرد که توانایی جامعه برای تحلیل فاجعه و مطالبه پاسخگویی را کاهش داد. این انفجار، که فعالیت بزرگترین بندر تجاری ایران را متوقف کرد و به جهش قیمت ارز، آلودگی گسترده، و تعطیلی شهر منجر شد، نشاندهنده ضرورت اطلاعرسانی دقیق است. پارایزر در «حباب فیلتر» راهکارهایی مانند الگوریتمهای تنوعمحور، مدلهای اقتصادی کیفیتمحور، و تقویت سواد رسانهای پیشنهاد میدهد که میتوانند از طریق پلتفرمهایی مانند اینستاگرام و تلگرام، با نمایش اخبار معتبر و آموزش کاربران برای تشخیص شایعات، به مقابله با سانسور و تقویت خلاقیت جمعی کمک کنند.
اکنون ادامه این بحث را پی میگیریم:
الی پارایزر تأثیر شخصیسازی اطلاعات در اینترنت بر خلاقیت و اکتشاف را نیز بررسی میکند. استیون جانسون در مفهوم «شبکههای سیال» و «امکانهای مجاور» توضیح داده است [۱]که وب اولیه، با تنوع و غنای اطلاعاتی خود، محیطی ایدهآل برای برخوردهای تصادفی و خلق ایدههای نوآورانه فراهم میکرد. با این حال، ظهور حباب فیلتر و الگوریتمهایی که محتوای آنلاین را بر اساس علایق و رفتارهای گذشته کاربران شخصیسازی میکنند این پویایی را تغییر داده است. این فیلترها، با تمرکز بر ارائه محتوای مطابق با نیتهای مشخص کاربران، توانایی وب برای ایجاد تصادف و اکتشاف غیرمنتظره را کاهش دادهاند که خواه ناخواه ممکن است خلاقیت را محدود کند. پارایزر هشدار میدهد که این شخصیسازی، با تبدیل کاربران به مصرفکنندگان منفعلتر، مانع از کاوش در ایدههای جدید و غیرمنتظره میشود.
در رمان «ماجراهای اسپلاندیان» (۱۵۱۰)، گارسی رودریگز د مونتالو[۲] جزیرهای خیالی به نام کالیفرنیا را توصیف کرد که پر از طلا و ساکنان زن بود. این افسانه، ماجراجویانی مانند هرنان کورتس[۳] را به جستجوی این جزیره در دنیای واقعی ترغیب کرد. او در سال ۱۵۳۶ تصور کرد که باخا کالیفرنیا[۴] همان مکان است. با وجود این کشف که کالیفرنیا جزیره نیست، این باور به دلیل نبود علامت «نمیدانم»[۵] در نقشهها و تمایز ندادن بین حدس و واقعیت، برای قرنها ادامه یافت. پارایزر از این مثال برای نشان دادن خطر «ناشناختههای ناشناخته» استفاده میکند، که مشابه تأثیر حباب فیلتر در پنهان کردن اطلاعات ناآشنا و تحریف درک ما از جهان است. او با استفاده از مثال تاریخی «جزیره کالیفرنیا» نشان میدهد که چگونه فقدان آگاهی از «ناشناختههای ناشناخته» میتواند به درک نادرست از واقعیت منجر شود.
در محیطهای شخصیسازیشده، کاربران اغلب از وجود ایدهها یا رویدادهایی که با علایق آنها همخوانی ندارد، بیخبر میمانند، که این امر حس آنها از نقشه اطلاعاتی جهان را تحریف میکند. برخلاف رسانههای سنتی که حداقل نمای کلی از موضوعات متنوع ارائه میدهند، حباب فیلتر این شکافهای اطلاعاتی را پنهان میکند و کاربران را در معرض خطر نادیده گرفتن بخشهای مهمی از واقعیت قرار میدهد. پارایزر پیشنهاد میکند که برای حفظ خلاقیت و آگاهی، الگوریتمها باید مشابه منطق رویا به گونهای طراحی شوند که امکان «رانش» و سرگردانی ذهنی را فراهم کنند تا کاربران بتوانند فراتر از محدودههای تعریفشده توسط فیلترهای شخصیسازیشده کاوش کنند.
به یک معنا همانطور که باور غلط به جزیره بودن کالیفرنیا به دلیل نبود نشانههای «نمیدانم» در نقشهها تداوم یافت، حباب فیلتر نیز اطلاعات ناآشنا را پنهان میکند و درک کاربران از جهان را محدود میسازد. بدین ترتیب کاربران از وجود شکافهای اطلاعاتی خود بیخبر میمانند، زیرا الگوریتمها تنها آنچه را که «فکر میکنند» کاربر میخواهد، نمایش میدهند.
الی پارایزر در «حباب فیلتر» هشدار میدهد که شخصیسازی افراطی اطلاعات در اینترنت، با محدود کردن مواجهه کاربران با دیدگاههای متنوع، میتواند خلاقیت را کاهش دهد و درک آنها از واقعیت «ناشناختههای ناشناخته» را تحریف کند. او استدلال میکند که این روند نهتنها به انفعال کاربران منجر میشود، بلکه با ایجاد حبابهای اطلاعاتی، امکان کشف تصادفی ایدههای جدید و درک جامع واقعیت را محدود میکند. برای مقابله با این چالش، پارایزر پیشنهاد میکند که طراحی الگوریتمها باید به گونهای اصلاح شود که «رانش» و مواجهه با محتوای غیرمنتظره را ترویج دهد، و کاربران باید فعالانه به دنبال منابع اطلاعاتی متنوع باشند. این موضوع فراتر از یک مسئله فنی، به پرسشهایی درباره دموکراسی، آموزش، و نوآوری در عصر دیجیتال گره خورده است، زیرا حبابهای فیلتر میتوانند گفتمان عمومی را قطبی کرده و توانایی شهروندان برای مشارکت آگاهانه در دموکراسی را تضعیف کنند. به همین سبب ارائهدهندگان محتوا میبایست به نمایش اطلاعات متنوع متعهد باشند.
در معنای «تنوع»
ارائهدهندگان محتوا، بهویژه پلتفرمهای بزرگ مانند گوگل، فیسبوک یا ایکس، تأثیر عمیقی بر شکلگیری دیدگاههای کاربران دارند. همانطور که الی پارایزر در «حباب فیلتر» اشاره میکند، الگوریتمهای شخصیسازی میتوانند کاربران را در معرض اطلاعات محدود و همسو با علایق قبلیشان قرار دهند. تعهد به نمایش اطلاعات متنوع میبایست بهعنوان یک مسئولیت اجتماعی عمل کند تا اطمینان حاصل شود که کاربران با طیف گستردهتری از دیدگاهها و موضوعات مواجه شوند، مشابه نقش رسانههای سنتی که تلاش میکنند نمای کلی از اخبار ارائه دهند. این رویکرد ممکن است به کاهش «ناشناختههای ناشناخته» کمک کند و درک جامعتری از جهان را ترویج دهد، بهویژه در جهانی که اطلاعات بهطور فزایندهای فیلترشده است. اما مسأله به این سادگی نیست: اجبار ارائهدهندگان محتوا به نمایش اطلاعات متنوع ممکن است با آزادی عمل آنها و نیازهای کاربران تداخل کند. این پلتفرمها اغلب بر اساس مدلهای تجاری کار میکنند که اولویتشان جلب رضایت کاربر و افزایش تعامل است، و الگوریتمهای شخصیسازیشده برای ارائه محتوای مرتبط با علایق فردی طراحی شدهاند. اجبار به تنوع ممکن است تجربه کاربری را مختل کند و کاربران را با اطلاعاتی که به آن علاقه ندارند، بمباران کند. علاوه بر این، تعیین اینکه چه چیزی «متنوع» تلقی میشود، چالشبرانگیز است و ممکن است به سانسور یا تحمیل دیدگاههای خاص منجر شود. پاسخ آنها این است:
تنوع در محتوا به معنای مواجهه کاربران با طیفی از ایدهها، دیدگاهها و موضوعاتی است که فراتر از ترجیحات شخصی یا الگوهای رفتاری قبلی آنها قرار میگیرد. این تنوع باید شامل دیدگاههای متضاد، موضوعات ناآشنا و حتی محتوای چالشبرانگیز (اما معتبر) باشد تا از انزوای فکری جلوگیری کند. [۶]البته، تعریف «متنوع» میتواند ذهنی باشد و خطر تحمیل معیارهای خاص یا سانسور پنهان وجود دارد. برای کاهش این خطر، تنوع باید مبتنی بر شفافیت (مثلاً افشای معیارهای انتخاب محتوا) و کنترل کاربر (امکان تنظیم دامنه تنوع) باشد، نه تحمیل یک دیدگاه واحد. در نهایت، هدف نه تحمیل «درستاندیشی»، بلکه حفظ امکان تصادف خلاقانه و تقویت تابآوری فکری در برابر تکبعدیشدن است.
به یک معنا، تنوع واقعی زمانی تحقق مییابد که سیستمها به جای پیشبینی صرف خواستههای کاربر، فضایی برای ناشناختههای معنادار باز کنند. (مانند کشف تصادفی یک کتاب جذاب در قفسهای دور از موضوعات همیشگی.)
برخی استدلال میکنند که کاربران باید خودشان مسئول کاوش فعالانه اطلاعات متنوع باشند، بهجای اینکه پلتفرمها بهعنوان نگهبان اطلاعات عمل کنند.
مسئولیت پلتفرمها در قبال تنوع اطلاعاتی یک مسئله اخلاقی و عملی پیچیده است. از یک سو، پلتفرمها صرفاً ابزارهای خنثی نیستند و خواهناخواه الگوریتمهای آنها بهطور ذاتی با اولویتدهی به برخی محتواها بر اساس معیارهای تجاری یا تعاملمحور، بر درک کاربران از جهان تأثیر میگذارند. این قدرت، مسئولیت اجتماعی را به همراه دارد: همانطور که روزنامهنگاران حرفهای موظف به انعکاس متوازن واقعیتاند، پلتفرمها نیز باید حداقلی از تنوع اجباری (مثلاً نمایش دیدگاههای معتبر اما مغفول) را تضمین کنند تا از فروپاشی فضای مشترک اطلاعاتی جلوگیری شود.
با این حال، مسئولیت کاربران در جستجوی فعالانه نیز حیاتی است. مشکل اینجاست که طرحوارههای فکری انسانها - یعنی تمایل به تأییدپذیری و اجتناب از ناهماهنگی شناختی - باعث میشود بسیاری از کاربران بهصورت طبیعی به سمت حبابهای فیلتر گرایش یابند. بنابراین، پلتفرمها باید بین احترام به آزادی انتخاب کاربر و پیشگیری از آسیبهای جمعی (مانند قطبیشدن یا گسترش بیاطلاعی ساختاری) تعادل برقرار کنند. یک راهحل میانی، طراحی معماری انتخاب آگاهانه است: مثلاً هشدار درباره حبابهای فیلتر، یا ادغام مکانیسمهای «تصادفیسازی هوشمند» که بدون تحمیل محتوا، امکان کشف غیرمنتظره را فراهم کند. در نهایت، پلتفرمها نهتنها مسئولیتپذیرند، بلکه این مسئولیت باید در چارچوبهای شفاف و دموکراتیک (مانند نظارت عمومی یا مقررات مبتنی بر حقوق دیجیتال) تعریف شود تا از سوءاستفاده جلوگیری گردد.
پانویس:
[۱] استیون برلین جانسون (Steven Berlin Johnson، زاده ۱۹۶۸)، نویسنده و نظریهپرداز رسانه آمریکایی، در کتاب «ایدههای خوب از کجا میآیند» (Where Good Ideas Come From، ۲۰۱۰) مفهوم «شبکههای سیال» (Liquid Networks) را بهعنوان محیطهای پویا و انعطافپذیر معرفی میکند که افراد و ایدهها در آن آزادانه تعامل دارند و نوآوری را تسهیل میکنند. «امکانهای مجاور» (The Adjacent Possible) به ایدههایی اشاره دارد که در مرزهای دانش کنونی قرار دارند و با ترکیب منابع موجود، قابلیت تحقق مییابند، مانند پیشرفتهای علمی یا فنآوری که در بستر شبکههای سیال شکل میگیرند.
[۲] گارسی رودریگز د مونتالو (Garci Rodríguez de Montalvo، حدود ۱۴۵۰–۱۵۰۵) نویسنده اسپانیایی دوره پیش-رنسانس بود که نسخه مدرن رمان شوالیهای «آمادیس د گاول» را تنظیم کرد و کتاب چهارمی به آن افزود؛ او همچنین دنبالهای به نام «لاس سرگاس د اسپلاندیان» نوشت که در آن واژه «کالیفرنیا» را ابداع کرد. مونتالو از خاندان بانفوذ پولینو در مدینا دل کامپو بود، بهعنوان رئیس شورای شهر خدمت کرد و در جنگ گرانادا شرکت داشت.
[۳] هرنان کورتس (Hernán Cortés، ۱۴۸۵–۱۵۴۷) کاوشگر و فاتح اسپانیایی بود که برای سرنگونی امپراتوری آزتک در مکزیک (۱۵۱۹–۱۵۲۱) و فتح مکزیکو-تنوچتیتلان شناخته میشود. او بهعنوان یکی از برجستهترین کنکیستادورها، نقش کلیدی در گسترش استعمار اسپانیا در قاره آمریکا ایفا کرد، اگرچه اقداماتش به دلیل خشونت و تخریب فرهنگهای بومی بحثبرانگیز است.
[۴] اخا کالیفرنیا (Baja California) شبهجزیرهای در شمال غربی مکزیک است که بین اقیانوس آرام و خلیج کالیفرنیا قرار دارد و شامل دو ایالت مکزیک، باخا کالیفرنیا و باخا کالیفرنیا سور، میشود. نام آن از رمان «لاس سرگاس د اسپلاندیان» اثر گارسی رودریگز د مونتالو گرفته شده و به دلیل تاریخ استعماری، تنوع زیستی و اهمیت گردشگری شناخته میشود.
[۵] در نقشهنگاری تاریخی، علامت «نمیدانم» بهصورت یک نشانه یا توضیح صریح برای مشخص کردن مناطق ناشناخته یا غیرقطعی به کار میرفت، هرچند شکل واحدی نداشت. این علامت معمولاً بهصورت عبارتهای لاتین مانند «terra ignota» (سرزمین ناشناخته)، «terra incognita»، یا تصاویر نمادین مانند فضای خالی، ابر، اژدها، یا موجودات افسانهای (مانند عبارت «هنا اژدهایان ساکناند» / Hic Sunt Dracones) در حاشیه نقشهها ظاهر میشد. مشخصات آن شامل فقدان جزئیات جغرافیایی دقیق، استفاده از زبان مبهم یا تصاویر تزئینی برای پر کردن نواحی ناشناخته بود، که به بیننده هشدار میداد اطلاعات این بخش مبتنی بر حدس است، نه واقعیت. نبود این علامت، مانند مورد کالیفرنیا، باعث میشد حدسیات (مثل جزیره بودن) بهعنوان حقیقت در نقشهها ثبت شوند و باورهای نادرست را تداوم بخشند.
[۶] کتاب «The Wisdom of Crowds» نوشته James Surowiecki (2004) منبع دیگری است که به اهمیت تنوع دیدگاهها در تصمیمگیری و حل مسائل میپردازد. سوروویتسکی استدلال میکند که گروههای متنوع با ایدهها و دیدگاههای مختلف میتوانند به نتایج دقیقتر و خلاقانهتر برسند، در مقابل انزوای فکری ناشی از یکنواختی.
نظرها
نظری وجود ندارد.