شعر اعتراضی به مثابه کنش مستقیم: شعر نسیم خاکسار در دفاع از شریفه محمدی
حسین نوشآذر - شعر «شریفه محمدی را اعدام نکنید» نهتنها یک اثر ادبی، بلکه کنشی سیاسی-اجتماعی است که با زبانی صریح و بیپیرایه، بیعدالتی در پروندهی شریفه محمدی، فعال کارگری محکوم به اعدام، را افشا میکند. این شعر، با قرار گرفتن در سنت شعر-بیانیه و با الهام از شاعرانی چون مایاکوفسکی، به ابزاری برای بسیج افکار عمومی و همصدایی با قربانیان سرکوب تبدیل شده است.

شریفه محمدی، فعال کارگری
نسیم خاکسار، نویسنده سرشناس ما شعری درباره شریفه محمدی نوشته که در رادیو زمانه منتشر شده است. یکی از همکاران من این شعر را همراه با مقدمه و موخرهای منتشر کرد و نسیم هم در پاسخ به همکارم نوشت:
مطمئنم متوجه شدی که من در این متن کار مهمی نکردم بلکه تنها کاری که کردم چند جمله از جملههای بیانیه و نوشتههایی را که بعد از اعلام تایید حکم اعدام شریفه محمدی در بسیاری از جاها در محکومیت این حکم ناعادلانه منتشر شده بود با همان زبان زبر و کار نشدهای که برخیشان داشتند آوردم که بگویم هرچه را دراین باره با زبان شعری باید بنویسی یا بسرایی، در ذهن خواننده رجعت داده میشود به همین حرفها، پس درستتر، همانها را با همان زبانشان بیاوری که مستقیمتر است تا برسی به کشتن لبخند. این کار سابقه داشته و رایج است. برشت و اکتاویو پاز و مایاکوفسکی هم کردهاند و بسیاری از شاعران آوانگارد جهان.
نسیم در این جملات از هنر به عنوان «کنش مستقیم» سخن میگوید، در این معنا که شاعر از شعر به مثابه بیانیه استفاده میکند. در اینجا میخواهم این کنش را بررسی کنم:
شعر «شریفه محمدی را اعدام نکنید» اثر نسیم خاکسار، نمونهای برجسته از شعر اعتراضی است که مرز میان شعر و بیانیه حقوقی-سیاسی را محو میکند. خاکسار با انتخاب زبانی ساده و بیپیرایه، مشابه بیانیههای فوری حقوق بشری، پیام خود را بدون واسطههای زیباییشناختی پیچیده به مخاطب منتقل میکند. این انتخاب، نشاندهنده اولویتِ فوریت و وضوحِ پیام بر صنایع ادبی است. شعر در بستر جنبش اعتراضی گسترده علیه حکم اعدام شریفه محمدی شکل گرفته و بازتابی از خشم و همبستگی جمعی است که در واکنشهایی مانند اعتصاب غذای ۸۵ زندانی سیاسی در اوین، اعتراضات سندیکاهای کارگری بینالمللی و بیانیههای عفو بینالملل دیده میشود. خاکسار اثر خود را در چارچوب شعر-بیانیه قرار میدهد که برای بسیج افکار عمومی و کنشگری فوری خلق شده است.
زمینهسازی: پرونده شریفه محمدی
شریفه محمدی، فعال کارگری ۴۴ ساله، در آذر ۱۴۰۲ بازداشت شد و پس از ماهها حبس انفرادی، شکنجه و آزار در بازداشتگاههای سنندج و رشت، به اتهام «بغی» (شورش مسلحانه علیه نظام) به اعدام محکوم شد. این اتهام بر اساس ادعای واهی عضویت در «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکلهای کارگری» مطرح شده، در حالی که این نهاد مدنی بوده و محمدی سالها پیش از بازداشت، پس از تولد فرزندش، از فعالیتهای سیاسی کنارهگیری کرده بود. حکم اولیه در تیر ۱۴۰۳ توسط شعبه اول دادگاه انقلاب رشت صادر شد، در مهر توسط دیوان عالی نقض شد، اما در ۲۲ بهمن ۱۴۰۳ شعبه دوم دادگاه انقلاب رشت دوباره او را به اعدام محکوم کرد. این روند قضایی، نشاندهنده استفاده ابزاری از اتهامات سنگین برای سرکوب فعالان مدنی است. خاکسار در شعر خود با زبان مستقیم و جملاتی مانند «شریفه محمدی را اعدام نکنید»، این بیعدالتی را افشا میکند و با تصویرسازیهایی چون «برنجزاران شمال» [محل سکونت و بازداشت شریفه محمدی] و «دامنههای قافلانکوه» [زادگاه او] ، زندگی و آرامش را در برابر خشونت اعدام قرار میدهد. استعاره «حکومت مرگ برای طناب دار دنبال یک گردن میگردد» نیز ماهیت سیستماتیک سرکوب را برجسته میکند.
خویشاوندی با مایاکوفسکی: خطاب تودهای
شعر خاکسار نهتنها یک اثر ادبی، بلکه کنشی سیاسی-اجتماعی است که صدای اعتراضات جمعی را بازتاب میدهد. با استفاده از زبانی «زبر و کارنشده» مشابه بیانیههای فعالان، شعر به ابزاری برای همصدایی با قربانیان بیعدالتی تبدیل میشود. خاکسار در یادداشتاش با اشاره به سنت شعر مستقیم در آثار برشت (با طنز تلخ و فاصلهگذاری عاطفی)، مایاکوفسکی (با زبان انقلابی و خطاب به تودهها) و پاز (با تلفیق اسطوره و نقد قدرت)، اثر خود را در بستر جهانی شعر اعتراضی قرار میدهد. از میان این شاعران به گمانم شعر خاکسار بیش از همه با خطابهای شاعرانه مایاکوفسکی خویشاوند است:
خطاب مستقیم مایاکوفسکی، که از آن به عنوان «خطاب تودهای» یا «نطق شاعرانه» نیز یاد میشود، یکی از ستونهای اصلی سبک او بود. او شاعر-آگیتاتوری بود که از بلندگوهای میدانهای شهر برای خواندن شعرهایش استفاده میکرد و مخاطبش نه یک فرد منفعل، بلکه جمعیتی انبوه و حاضر بود. این ویژگی، شعر او را از قالب یک اثر شخصی و درونگرا خارج میکرد و به آن حال و هوای یک «نطق عمومی»، «شعار» و حتی «فراخوان» میداد. مایاکوفسکی مستقیماً با تودهها سخن میگفت، آنان را مورد خطاب قرار میداد («ای رفقا!»، «بشنوید!») و برای برانگیختن احساسات جمعی، ایجاد خشم مقدس و دعوت به کنش از زبانی مهیب، صریح و بیپرده استفاده میکرد. در شعر «شریفه محمدی را اعدام نکنید»، ردپای این سنت به وضوح دیده میشود. خاکسار نیز مانند مایاکوفسکی، شاعر را در نقش یک آگیتاتور یا بلندگوی جمع میبیند. جملات امری ساده و مستقیم مانند «اعدام نکنید»، «لبخند را نکشید» و «به خون نیالایید»، درست مانند شعارهای یک تظاهرات، مخاطب را نه به تأملِ تنها، بلکه به همصدایی و فریاد جمعی دعوت میکند. این شعر برای آن است که بر روی پلاکاردها نوشته شود، در جمعها خوانده شود و به عنوان یک سلاح کلامی در نبرد افکار عمومی به کار رود؛ دقیقاً همان رسالتی که مایاکوفسکی برای شعر انقلابی قائل بود.
تصاویر شعر، مانند «اتاق ملاقات» و «مادر بیقرار»، رنج انسانی محمدی، بهویژه محرومیت او از ملاقات با فرزندش، را برجسته میکنند. این شعر، با دعوت به حفظ «لبخند» و جلوگیری از آلوده شدن طبیعت به «خون»، خواست جمعی برای توقف اعدام را به شکلی تأثیرگذار بیان میکند. به این ترتیب خاکسار با این اثر نشان میدهد که ادبیات در برابر بیعدالتی، وظیفهای فراتر از خلق زیبایی دارد: تبدیل شدن به بلندگوی اعتراض و قدرت بخشیدن به صداهای سرکوبشده.پس این پرسش مطرح میشود که آیا اصولاً ادبیات قالب مناسبی برای چنین اعتراضهاییست؟
در روزگار قحطی غزه، سرکوب و اعدام و جنگ و انواع خباثتها، این پرسش که «آیا شعر اصلاً معنی دارد؟» بسیار به جاست. اگر شعر را صرفاً به عنوان کالایی لوکس برای لذت زیباییشناختی یا فرار از واقعیت تعریف کنیم، پاسخ ممکن است منفی باشد. اما اگر شعر را صورتی از پاسخگویی اخلاقی و شیوهای از بودن در جهان بدانیم، معنای خود را نه تنها از دست نمیدهد، بلکه حیاتی میشود. در چنین شرایطی، شعر لاجرم به خیابان میرود. معنای آن دیگر در «زیبایی» منفک از درد نیست، بلکه در صداقت، فریاد و همدردی است که به معنا میرسد. شعری که فریاد میزند «شریفه محمدی را اعدام نکنید» یا ناله کودکان غزه را منعکس میکند، شاید «زیبا» به معنای متعارف نباشد، اما «ضروری» است. این شعرها در نظر من مثل سنگریزهای است که از روی زمین برمیداریم، بر مزار عزیزی چندک میزنیم و بر سنگ مزار او میکوبیم که در سکوت گورستان صدایی ایجاد کرده باشیم. اینگونه آثار سندیاند از امتناع از فراموشی و تسلیم. بیان این معنا که من بر سر این مزار نشسته بودم و با همین شهادت است که شعر ناگهان به یک کنش زبانی و یک حضور اخلاقی تبدیل میشود. معنای آن، در همین ایستادگی در برابر غیرانسانی شدن جهان است.
شعر اجتماعی در ایران
سنت شعر اجتماعی در ایران، بهویژه از دورهی مشروطه، نشاندهندهی توانایی شعر در تطبیق با نیازهای زمانه است. شاعرانی چون عارف قزوینی و میرزاده عشقی از قالبهای سنتی مانند غزل و قصیده برای بیان مضامین انقلابی و انتقادی استفاده کردند. این سنت، که در آن فرمهای کهن با محتوای مدرن پر میشدند، تا امروز زنده مانده و در شعر معاصر نیز ادامه دارد.
از سوی دیگر، مداحی، که در اصل برای سوگ و آیینهای مذهبی شکل گرفته بود، توسط برخی شاعران و خوانندگان به ابزاری برای بیان مصائب معاصر جامعه تبدیل شده است. این رویکرد هوشمندانه، با بهرهگیری از قالبی آشنا برای مخاطب عام، به شعر اعتراضی دامنهی وسیعتری از تأثیرگذاری میبخشد. لحن آیینی و عاطفی مداحی، هنگامی که با محتوای انتقادی ترکیب میشود، میتواند احساسات جمعی را تحت تأثیر قرار دهد و به اعتراض حالوهوایی جانفشانانه بدهد.
شعر نه تنها قالبی خوب، بلکه سلاحی بیبدیل برای اعتراض است. قدرت آن در تأثیر همزمان بر عقل (از طریق ایجاز و نماد)، احساس (از طریق تصویر و ریتم) و حافظهی جمعی (از طریق تکثیرپذیری) نهفته است. شعر اعتراضی موفق، شعری است که خشم، اندوه و امید را در ترکیبی هنری چنان فشرده و اثرگذار ارائه دهد که از حافظه پاک نشود و وجدانها را بیدار نگه دارد. از سرودههای عارف قزوینی در مشروطه تا مداحیهای انتقادی امروزی، شعر همواره نشان داده که میتواند صدای مقاومت باشد.
نسیم خاکسار با شعر «شریفه محمدی را اعدام نکنید» شکل دیگری از شعر اعتراضی را به ما یادآوری کرده است: خطاب تودهای.
نظرها
نظری وجود ندارد.