شناسایی فلسطین، تضاد در تئوری و عمل
لیلا مروتی ـ با شناسایی فلسطین توسط طیف گستردهای از کشورهای غربی این سوال مطرح است: آیا چنین اقدامی یک حرکت سیاسی و سمبولیک در قبال اعتراضات داخلی این کشورها نسبت به اوضاع داخلی غزه است یا مبنای حقوقی آن میتواند زمینه را برای راهحل دوکشور مستقل فلسطینی یا اسرائیلی ایجاد کند؟

اردوگاه البریج در مرکز نوار غزه ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵ (عکس از ایاد بابا / خبرگزاری فرانسه)

شناسایی یک کشور در حقوق بینالملل با پیچیدگیهای خاصی همراه است. عناصر مادی سرزمین، جمعیت با عناصر روانی حکومت و حاکمیت پایههای شناسایی هستند اما همراه با بهرسمیت شناختن یک کشور، عینیت بخشیدن به آن بهعنوان یک موجود زنده تازه متولد شده که دارای حقوق و تکالیف همزمان است در حقوق بینالملل اهمیت دارد. نظریههای زیادی در مورد انواع شناسایی، ماهیت شناسایی و چگونگی آن در حقوق بینالملل وجود دارد اما در عمده آنها عنصر حاکمیت بهعنوان اصلی ضروری شناخته شده است که بدون آن شناسایی بلا اثر میماند. یعنی کشور فاقد حاکمیت عملا نمیتواند متولد شود یا تولدی ناقص خواهد داشت.
اگر کشوری همه عناصر شناسایی را داشته باشد و اعلام موجودیت کند اما جامعه بینالمللی آن را بهرسمیت نشناسد، ممکن است موجودیت آن توسط دیگران مورد تهدید واقع شود.
در مقابل شناسایی یک کشور توسط جامعه بینالمللی بدون آنکه یکی از چهار عنصر اصلی سرزمین، جمعیت، حاکمیت و حکومت را داشته باشد، نیز در معرض خطر است مگر اینکه جامعه بینالمللی طبق قواعد حقوق بینالملل و سیاستهای منطبق با آن، موجودیت کشور تازه تاسیس را تضمین نماید.
نمونه موردی فلسطین با ویژگیهای خاص سرزمینی که شامل دو منطقه از هم گسیخته کرانه باختری و نوار غزه است که سرزمینهای اسرائیلی بین آنها را احاطه کرده است. فارغ از قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل متحد در ۱۹۴۷ که منجر به تاسیس اسرائیل شد، شناسایی فلسطین از سوی انگلیس و فرانسه نشانگر ضرورت تغییر نقشه سایکس_ پیکو در خاورمیانه معاصر است.
اما درهم تنیدگی موانع حقوقی و سیاسی در شناسایی فلسطین و قدرت نظامی موثر اسرائیل در این سرزمینها، اجرای آن را در عمل مشکل میسازد.
چرا که فارغ از وابستگی مالی، اقتصادی، تکنولوژیک و انرژی تشکیلات خودگردان به اسرائیل، بخشهایی از کرانه باختری از نظر امنیتی زیر نظر اسرائیل هستند و سیاست شهرکسازی در آن تداوم دارد.
اسرائیل به اهمیت کرانه باختری واقف است و آن را بهعنوان بخش مهمی از سپر امنیتی در قبال کشورهای عربی تلقی میکند. فاصله کرانه باختری با شهرهای مهم اسرائیل ناچیز است و از دو منظر ضعف و قوت برای اسرائیل اهمیت دارد.
طرح بیست مادهای آمریکا برای حل جنگ در غزه گرچه اجماعی نسبی در جامعه بینالمللی پیدا کرده و حتی نتانیاهو و محمود عباس از آن حمایت کردهاند اما هنوز مشخص نیست که آیا حماس با آن موافقت میکند؟
اگر چه با اجرای این طرح، احتمالا جنگ چند ساله غزه متوقف میشود و حضور هیات بینالمللی متشکل از کشورهای مختلف در نظارت و اجرای صلح و اداره امور عادی غزه میتوانند بحران انسانی و بنبست سیاسی و دیپلماتیک را خاتمه دهد. اما لزوما به معنای حل مسأله فلسطین در دراز مدت نیست. چون این طرح سه ساله است و دوره پس از آن مشخص نیست و ابهامات متعددی در مورد چگونگی اجرای آن وجود دارد.
همچنین این نوع از نظارت و کنترل شکل خاصی است که نمیتوان آن را نه در نظام قیمومت جامعه ملل پس از جنگ اول جهانی و حتی در شورای قیمومت سازمان ملل متحد (که عملا غیرفعال است) مشاهده کرد.
مسأله دیگر این است که در صورت مخالفت حماس و شکست این طرح، احتمال الحاق غزه و حتی بخشهایی از کرانه باختری به اسرائیل وجود دارد.
این امر میتواند واکنش دیپلماتیک کشورهای عربی و نه لزوما جنگ آنها با اسرائیل را به دنبال داشته باشد و احتمالا با تحریمهایی از سوی دولتهای فرانسه، بریتانیا، استرالیا و دیگر کشورهای اروپایی که فلسطین را به رسمیت شناختهاند، مواجه میشود. اما به نظر نمیرسد که ایالات متحده عکسالعمل سیاسی و دیپلماتیک سخت علیه اسرائیل انجام دهد چرا که نتانیاهو مجوز لازم را از ترامپ در صورت مخالفت حماس گرفته است.
به همین دلیل حماس در شرایط پیچیده و دشواری قرار دارد.
استراتژی اسرائیل این است که مانع تولد فلسطین شود. در واقع حتی اگر این کودک به دنیا بیاید و اسر اییل نتواند مانع حضور آن در جامعه جهانی شود، در صورت نبود عنصر حاکمیت فلسطینی، ناقصالخلقه خواهد بود.
اگر اسرائیل غزه را کاملا اشغال کند که چنین فرضی هم در صورت شکست طرح بیست مادهای آمریکا متصور است چگونه کشورهای دیگر از جمله همسایگان عربی قادر به نجات این کودک تازه متولد هستند و یا اگر بخشهایی از کرانه باختری به خاک اسرائیل منضم شود چه سازوکار حقوقی میتواند فلسطین تازه تاسیس را نجات دهد. آیا با انضمام این دو منطقه عملا طرح «فلسطین مستقل» خاتمه نمییابد؟
مخصوصا که اسرائیل بهطور عینی و عملی قدرت نظامی را مخصوصا در غزه اعمال میکند و خودگردانی کرانه باختری هم خیلی شکننده است.
تا زمانی که اسرائیل عملا از اعمال قدرت در این دو منطقه خودداری نکند نقشه فلسطین مستقل تحقق نمییابد.
سخنان نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل نشان دهنده استراتژی پایدار اسرائیل در مقابله با تاسیس دولت فلسطینی است. و تلآویو خود را برای واکنشهای حقوقی و دیپلماتیک از سوی جامعه جهانی آماده کرده است.
مشکل عمده جامعه جهانی این است که چگونه اسرائیل را برای شناسایی فلسطین متقاعد کند، مخصوصا که ایالات متحده شناسایی فلسطین را درحال حاضر هدیه به حماس جهت کشتار هفت اکتبر تلقی میکند.
مسأله مهم اینکه حماس هم هرگز در مجامع بینالمللی بهخاطر جنایت هفت اکتبر محاکمه و مجازات نشد و این برخلاف حقوق بینالملل است.
جامعه جهانی با به رسمیت شناختن فلسطین بین حق تعیین سرنوشت ملتها و عملکرد مجرمانه حماس تفاوت قایل است و آن دو را از هم جدا میداند.
اینکه چگونه جامعه جهانی میتواند اسرائیل را متقاعد، متعهد و ملزم به چنین شناسایی کند به تحولات درونی جامعه سیاسی اسرائیل، قدرت چانهزنی جامعه بینالمللی و سازوکارهای حقوقی و سیاسی بستگی دارد.
هرچند اجماع بینالمللی در شناسایی کشور فلسطین میتواند در تحولات آتی حل مساله اسرائیل و فلسطین موثر و مثبت باشد اما در وضعیت موجود تا زمانی که اسرائیل بهطور عملی و عینی از این مناطق خارج نشود و یا از اعمال قدرت نظامی خودداری نکند، تحقق دولت فلسطینی بدون حاکمیت و قدرت موثر قابل تحقق نیست.
این نتیجه لزوما ارتباطی با مشروعیت یا عدم مشروعیت عملکرد اسرائیل در فلسطین ندارد. بلکه نشانگر این است که عنصر زور و قدرت و اجرای موثر آن هنوز در روابط بینالمللی اهمیت ویژه دارد و حتی میتواند چارچوبهای حقوق بینالملل را نادیده بگیرد یا محدود سازد.
نظرها
نظری وجود ندارد.