ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نیویورکِ ممدانی و صنعت رژیم چنج: از برنامه‌زدایی تا هیستری هویتی

سیاوش شهابی ـ پیروزی زهران ممدانی در نیویورک، تنها یک موفقیت انتخاباتی نبود؛ آینه‌ای شد در برابر بخشی از دیاسپورای ایرانی. آن‌جا که نقد سیاست با هراس هویتی عوض شد و نفرت از جمهوری اسلامی، به نفرت از «دیگری» بدل گشت. ممدانی با برنامه‌ای برای عدالت شهری، مسکن مقرون‌به‌صرفه و حمل‌ونقل رایگان رأی آورد، اما واکنش بخشی از مخالفان ایرانی، نه به سیاست‌هایش بلکه به نام و دین او بود. این مقاله به پرسشی بنیادی می‌پردازد: وقتی سیاست به جای عدالت و برنامه، بر مبنای تبار، مذهب و پیش‌داوری ساخته می‌شود، چه چیزی از آزادی و برابری باقی می‌ماند؟

دیدگاه
این مقاله در بخش دیدگاه منتشر شده است. نظرهای مطرح‌شده در این بخش، دیدگاه نویسندگان را بازتاب می‌دهند و نه لزوماً دیدگاه تحریریه زمانه را. زمانه آمادگی دارد نظرهای در برابر این دیدگاه را نیز منتشر کند.

پیروزی زهران ممدانی در انتخابات شهرداری نیویورک، آیینه‌ای شد برای افشای شکاف‌های فکری و سیاسیِ بخش‌هایی از دیاسپورای ایرانی. درحالی‌که او با یک برنامه شهری مترقی، برآمده از خواسته‌های ملموس شهروندان، از حمل‌ونقل عمومی رایگان تا مسکن مقرون‌به‌صرفه رأی بالا آورد، برخی چهره‌های رسانه‌ای و کنشگران مجازی فارسی‌زبان، نه به سیاست‌های عمومی بلکه به دین و نام خانوادگی او تاختند. این واکنش‌ها، که آمیخته به مسلمان‌هراسی و چپ‌ستیزی بود، تنها نشانه عقب‌ماندگی گفتمانی نیست؛ بلکه بیانگر یک روند نگران‌کننده است: تبدیل مخالفت با جمهوری اسلامی به پاکسازی فرهنگی، و از بین رفتن فرهنگ سیاست به‌نفع هیستری هویتی.

ممدانی چه گفت که مهم شد؟

انتخابات شهرداری نیویورک در نوامبر ۲۰۲۵ رقابتی محلی و شفاف بود. زهران ممدانی، سیاستمدار ۳۴ ساله با پیشینه مهاجرتی از اوگاندا و عضویت در حزب سوسیالیست‌ دموکرات‌های آمریکا، با تمرکز بر مسائل شهری رای آورد: کنترل اجاره، حمل‌ونقل عمومی رایگان، دسترسی به مراقبت کودکان، و حرکت به سمت حداقل دستمزد ۳۰ دلاری. از میان نزدیک به ۵.۵ میلیون واجد شرایط رأی دهی در نیویورک، بیش از ۲ میلیون در انتخابات شرکت کردند که اکثریت این رأی دهندگان در شهری با شکاف طبقاتی عمیق و بحران مسکن مزمن، به این برنامه پاسخ مثبت داد. 

با این حال، بخشی از واکنش‌ها از سوی سلبریتی‌های سیاسی فارسی‌زبان خارج از ایران و عمدتا ماشین صنعت رژیم چنج، مسیر دیگری رفت: «نیویورک اسلامی شد»، «خمینی دوم»، «شهرداری زیر شریعت می‌رود». این واکنش‌های اورینتالیستی نه‌تنها فاقد تحلیل سیاسی هستند، بلکه از تحلیل برنامه‌ای نیز تهی هستند. آنچه دیده می‌شود، یک الگوی فکری است: حذف هویتی به‌جای نقد برنامه‌ای، و دامن‌زدن به نفرت دینی به‌جای تمرکز بر عدالت شهری.

اورینتالیسم: از تحریف هویت تا ساختن راستِ دیاسپورایی

به این ترتیب ترومای ضد رژیمی و اورینتالیسم دست به دست هم دادند تا با ساخت پروپاگاندایی علیه ممدانی روی بیاورند. روایتی که هم در بعد غربی، مسلمان بودن و در بعد بین‌المللی، چپ و ایده‌های عدالت‌محور را هدف گرفته است. همان مطالبات اقتصادی/اجتماعی که نه فقط جمهوری اسلامی، که صنعت رژیم چنج با حمایت برخی نهادهای غربی و اسرائیل و در خدمت اپوزیسیون راست در ایران مورد هدف قرار داده است. 

نکته محوری در گسترش چنین پروژه‌ای آن‌جاست که بخش مسلط فرهنگ سیاسی و رسانه‌ای غرب، ایران را عمدتاً از روزنه «اسلام شیعه» می‌بیند و معرفی می‌کند آن‌هم نه در تنوع اجتماعی و تاریخی‌اش، بلکه در شکل رسمی و حکومتی. در این تصویر تقلیل‌گرایانه، ایران به‌مثابه امت مذهبی بازنمایی می‌شود، نه جامعه‌ای چندقومیتی، ملیتی، چندزبانی و پر از سنت‌های فکری سکولار، چپ، زنانه و ضددینی. مقاومت‌ها و جنبش‌های اجتماعی‌ای که بیرون از ساختار دین رسمی شکل گرفته‌اند، یا نادیده گرفته می‌شوند یا عملاً انکار. حتی در جایی که غرب از جنبش‌های زنان دفاع می‌کند، کفه ترازو همچنان به‌سوی برتری‌جویی غربی/مسیحی سنگین است، زیرا تولید دانش، زبان رهایی و تجربه زیسته زنان ایران، حذف یا حاشیه‌ای تلقی می‌شود. این نگاه ذات‌باورانه نه‌فقط در رسانه‌ها، بلکه در نهادهای سیاسی، دانشگاهی و فرهنگی غرب بازتولید می‌شود و در نهایت، به شکل‌گیری نوعی «خودبیگانگی جهت‌دار» در دیاسپورای ایرانی دامن می‌زند، جایی که فرد برای پذیرفته‌شدن، ناگزیر از فاصله‌گیری نمایشی با هر آن‌چه «ایرانی/اسلامی» خوانده می‌شود.

هیستری علیه مسلمانان در میان مهاجران از کشورهای تحت سرکوب اسلام سیاسی، همان‌قدر رایج است که اسلام‌گرایی و سرکوب غیر مسلمانان در جامعه‌ای تحت سرکوب اسلام سیاسی.

نتیجه چه بوده؟ این گروه از ایرانیان مورد اشاره در این مقاله، برای اثبات «مدرن بودن» خود، به تمایز افراطی از اسلام، عرب‌ها و هر چیز «غیربومی» در ذهن غرب‌محور پناه می‌برند. این همان جایی‌ست که هم‌زیستی با تبعیض نهادینه، به شکل راست‌گرایی دفاعی در دیاسپورا ظهور می‌کند. برای برخی، این روند به‌سادگی «آسیمیلاسیون فرهنگی» و حتی گسترش فاشیسم نامیده می‌شود، اما واقعیت علی‌رغم حقیقتی که در دل دارد، پیچیده‌تر است: این از نظر من یک بیگانگی سیاسیِ ساختاریافته است، نوعی از درونی‌سازی سلطه، همراه با تلاش برای پاک‌سازی هر مؤلفه‌ای که در نگاه غربی، «مانع مدرنیته» تلقی شده است.

در اینجا نقد اورینتالیسم نباید تنها به تکرار جمله «به ما گفته‌اند اسلام فرهنگ ماست» تقلیل یابد و ایران هم تنها نمونه نیست. بسیاری از مهاجران عرب، ترک، پاکستانی، افغانستانی، فلسطینی و کشورهای مختلف آفریقا با نسخه‌های متفاوتی از همین فرآیند مواجه‌اند: برای پذیرفته‌شدن، باید از خیلی چیزها فاصله بگیرند یا برائت‌جویی کنند و یا برعکسش! اما این فاصله، با هیچ برنامه‌ای برای برابری جایگزین نمی‌شود در عوض، با رادیکالیزه‌شدنِ هویتِ واکنشی و هراس از دیگری تقویت می‌شود. هیستری علیه مسلمانان در میان مهاجران از کشورهای تحت سرکوب اسلام سیاسی، همان‌قدر رایج است که اسلام‌گرایی و سرکوب غیر مسلمانان در جامعه‌ای تحت سرکوب اسلام سیاسی. هر دو، دو روی یک سیاستِ فرهنگی/هویتی شکست‌خورده‌اند.

از جنگ نمادها تا حذف سیاست واقعی

وقتی زمین سیاست به «ما و غرب» تقلیل می‌یابد، آن‌چه از تحلیل واقعی سیاست در ایران می‌ماند، سایه‌ای مبهم و جهت‌دار می‌شود. جمهوری اسلامی این کار را کرده است و به چنین فضای سیاسی و فرهنگی دامن زده است. در چنین فضایی، سرکوب اتحادیه‌های کارگری، فشارهای جنسیتی، خصوصی‌سازی‌های فاسد و سلطه پلیسی بر فضاهای عمومی، از کادر تحلیل بیرون می‌افتند. این روایت‌سازی دوگانه جمهوری اسلامی به‌مثابه تنها دشمن، و نهاد غرب به‌مثابه تنها راه نجات در عمل همان کاری را می‌کند که حکومت‌ها همیشه کرده‌اند: فرار از پاسخ‌گویی درباره نان، کار، بدن و آزادی.

نتیجه؟ موفقیت انتخاباتی یک مسلمانِ چپ در نیویورک، فوراً تهدید تمدنی یا پوپولیسم اسلامگرایانه شبیه به خمینی تصور می‌شود. به‌جای نقد سیاست مسکن یا حمل‌ونقل، از «خطر شریعت» حرف زده می‌شود. این فرافکنی، نه فقط سیاست را به طنز می‌کشد، بلکه راه فاشیسم فرهنگی را هموار می‌کند: دشمن‌سازی از نام، از دین، از زبان، از لباس. همان الگویی که در حکومت‌های سرکوبگر می‌شناسیم، این‌بار در دهان اپوزیسیون بازتولید می‌شود.

اسلام سیاسی پروژه‌ای برای کنترل، رانت، نظم جنسیتی و سرکوب است؛ و باید با نقد بی رحمانه هرکسی مواجه شود. اما نقد آن باید در زمین مشخصاتش صورت گیرد: بودجه‌های مذهبی، نهادهای پلیسی/امنیتی، قوانین خانواده، تبلیغات رسمی، و سرکوب‌های سازمان‌یافته. این نقد، ربطی به جرم‌انگاری مسلمان‌بودن، تحقیر دینی یا محروم‌کردن مؤمنان از شهروندی و حوقشان ندارد. همان‌قدر که حجاب اجباری ابزاری سرکوبگر است، ممنوعیت نمادهای دینی یا تمسخر مناسک هم شکلی از ستم است.

و این برای دیاسپورا چه پیامدی دارد؟

در لندن، تورنتو، لس‌آنجلس و پاریس، ایرانیان مهاجر با تبعیض ساختاری، فقر، نابرابری شغلی، و فشار ادغام فرهنگی مواجه‌اند. در چنین شرایطی، هر حرکت به سمت طرد هویتی، به‌جای برابری نهادی، در عمل دیوار دیگری بین خود و حق ایجاد می‌کند. فردا نوبت کدام گروه است؟ ترک‌ها؟ کردها؟ بهائیان؟ افغان‌ها؟ ایرانیان مذهبی؟ یا بی‌دینان؟ آن‌چه به‌نام «دفاع از آزادی» مطرح می‌شود، اگر بر حذف استوار باشد، نه آزادی می‌آورد و نه کرامت.

مبارزات محلی در کشورهای میزبان، از شوراهای شهری تا سیاست‌های بهداشت و حمل‌ونقل، نشان داده‌اند که سیاستِ برنامه‌محور، ائتلاف‌ساز است. کمپین ممدانی، چه موفق شود چه نه، به‌ما یادآوری می‌کند که امکانِ مشارکت سیاسی برای مهاجران در سطح محلی واقعی است؛ و این مشارکت، وقتی با پاسخ‌گویی و برنامه گره بخورد، به نفع همه خواهد بود.

پرسش رایج: «کدام ممدانی می‌تواند در تهران یا کابل یا بغداد شهردار شود؟» پاسخ: اگر سیاست رهایی‌بخش معنا دارد، باید نهادهایی بسازد که چنین امکانی را پدید بیاورند، نه این‌که امکانش را در جایی دیگر انکار کنند. سیاست، ساختن قاعده‌های عمومی و پاسخ‌گو است؛ نه داوری بر مبنای نام و تبار. 

بازگشت به سیاست

کار رسانه‌ها، کنشگران و مهاجران سیاسی باید به زبان برنامه، سند و عدد برگشت داده شود. درباره ممدانی یا هر کس دیگر، از کیفیت مسکن، حمل‌ونقل، عدالت شهری، بودجه پلیس و سیاست‌های حمایتی حرف بزنیم. در مورد ایران، از دستمزد، سرکوب، خصوصی‌سازی و بودجه‌های امنیتی حرف بزنیم.

نفرت، با هر پرچمی و در دست هرکسی هنوز نفرت است. و هیچ چیز به‌اندازه حذف برنامه و قاعده، سیاست را از درون تهی نمی‌کند. ما به سیاستی نیاز داریم که هم فاشیسم اسلامی را نقد کند، هم فاشیسم فرهنگی دیاسپورا را؛ هم حق مؤمنان را بشناسد، هم حق بی دینان را. سیاستی که برای همه، صرف‌نظر از تبار و باور، حق مساوی برای انتخاب‌شدن و انتخاب‌کردن قائل باشد و تنها معیارش، برنامه، عملکرد، و پاسخ‌گویی عمومی باشد.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.