ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

نوشتن برای ارواحی که شنیده نشدند

سیاوش شهابی - پژوهشگر فمینیست، «ایرینی مارینا دافرمو»، با نگارش مقاله‌ «ملاقات با ارواح: شرح داستانی که بیانش ناممکن است»، تلاش کرد تا فراموشیِ قتل فجیع سه زن پناهجوی افغانستانی به نام‌های فهیمه، فرزانه و ربیعه را به چالش بکشد. اجساد این سه زن که در سال ۲۰۱۸ با دست و پای بسته در مرز ترکیه و یونان (اوروس) پیدا شدند، بدون نام‌گذاری و تحقیقات شفاف دفن گشتند. دافرمو با نگارش مقاله‌ خود به شکل یک «نامه» به قربانیان، کوشید تا از طریق یک «بایگانی احساسات» بدیل، روایتی از حذف، بی‌عدالتی و لزوم به‌یادآوردن کسانی که از بایگانی رسمی محو شده‌اند، بسازد.

در اکتبر سال ۲۰۱۸، اجساد سه زن جوان در منطقه مرزی ادیرنه/اوروس میان ترکیه و یونان پیدا شد. مرز اوروس (Evros) که در زبان ترکی و برخی منابع فارسی با نام «ادرنه» یا «مرز ادرینه» هم شناخته می‌شود، یکی از حساس‌ترین و در عین حال خطرناک‌ترین نقاط جغرافیایی در مرز میان اروپا و آسیاست. این منطقه که در شمال‌غربی ترکیه و شمال‌شرقی یونان قرار دارد، خط مرزی خشکی میان یونان و ترکیه را تشکیل می‌دهد و رودخانه‌ای به همین نام (اوروس یا مَریچ/مَریچا در ترکی) از دل آن می‌گذرد. این رودخانه مرز طبیعی بین دو کشور است و یکی از مهم‌ترین گذرگاه‌های مهاجرت پناه‌جویان به اروپا است.

سه زن افغانستانی، فهیمه، فرزانه و ربیعه، که از این مرز عبور کرده بودند، در نزدیکی روستایی کوچک به قتل رسیده بودند: دست و پایشان بسته و گردنشان با چاقو بریده شده بود. در روزهای اول، خبر قتل در رسانه‌های محلی منتشر شد. گمانه‌زنی‌هایی مطرح شد، شایعاتی در مورد انگیزه مذهبی یا تروریستی مطرح شدند، اما بعداً هیچ تحقیق جامع و پیگیری قضایی شفاف صورت نگرفت. جنازه‌ها با شماره شناسایی شدند، نه با نام. آن‌ها در سکوت دفن شدند. روایتشان ناتمام ماند، و در حافظه عمومی هیچ‌جا ثبت نشد.

ایرینی مارینا دافرمو (Eirini Marina Dafermou)، پژوهشگر و نویسنده فمینیست، سال‌ها بعد تصمیم گرفت این فراموشی را به چالش بکشد. او مقاله‌ای با عنوان «ملاقات با ارواح، شرح داستانی که بیانش ناممکن است» نوشت که در نوامبر گذشته در نشریه انتقادات فمینیسیت: نشریه مطالعات فمینیستی و کوییر شرق اروپا منتشر شد. این مقاله، تنها یک گزارش تحقیقی درباره یک جنایت مرزی نیست. نه در قالب گزارش رسمی، نه در سبک پژوهش دانشگاهی، بلکه روایتی‌ست از مرگ، حذف، فراموشی، و میل به بازگرداندن عدالت به کسانی که امکان دفاع از خودشان را نداشته‌اند.

متن به شکل یک نامه نوشته شده، خطاب به فهیمه، فرزانه و ربیعه. نویسنده از همان ابتدای مقاله با آن‌ها حرف می‌زند، آن‌ها را صدا می‌زند، سعی می‌کند با آن‌ها گفت‌وگو کند، ازشان بپرسد که چگونه از مرز عبور کردند، چه بر سرشان آمد، چه کسانی بودند، از کجا آمدند و چرا دیگر نیستند. این «نامه»، یک ابزار است. راهی است برای شکستن سکوتی که رسانه‌ها، دولت، پلیس و بایگانی رسمی به‌وجود آورده‌اند. زیرا، همان‌طور که نویسنده یادآوری می‌کند، بسیاری از مرگ‌ها فقط یک بار رخ نمی‌دهند. برخی مرگ‌ها بارها تکرار می‌شوند: وقتی نامی ثبت نمی‌شود، وقتی علت قتل روشن نمی‌شود، وقتی پرونده‌ها مختومه می‌شوند، وقتی کسی در سوگ آن‌ها نمی‌نشیند.

نویسنده مقاله‌اش را از طریق گفت‌وگو با کسانی که درگیر این پرونده بودند نوشته است. با روزنامه‌نگاری که یک سال دنبال شناسایی این سه زن بود تا بالاخره موفق شد نامشان را بیابد. با افسر زن پلیس مرزی یونان که برای نخستین‌بار وقتی عکس‌های سنگ قبر آن‌ها را دید، اشک در چشمانش حلقه زد. با مردی که اکنون تنها فرد بازداشت‌شده در این پرونده است و می‌گوید قاتل نیست، بلکه تنها کسی‌ست که از آن شب زنده مانده است. و با زنی دیگر که از اوروس گذشته، زنده مانده، و به‌جای آن سه زن سخن گفته، چون دیگر کسی نمانده تا روایت را بازبگوید. همه این روایت‌ها، خاطرات، احساسات، و حتی عکس‌هایی از وسایل شخصی قربانیان، تبدیل می‌شود به چیزی که دافرمو از آن با عنوان «بایگانی احساسات» یاد می‌کند. نه بایگانی رسمیِ دولتی، بلکه بایگانی‌ای غیررسمی، حسی، شخصی، که از دل تخیل، درد، دوستی و اشتیاق ساخته شده.

اما چرا اصلاً باید برای کسانی که رفته‌اند، چنین نامه‌ای نوشت؟ چه فایده‌ای دارد؟ پاسخ نویسنده این است: چون ما اغلب درباره کسانی حرف می‌زنیم که دیده می‌شوند، اما وظیفه داریم درباره کسانی هم حرف بزنیم که دیده نمی‌شوند. این مقاله، اعتراض به مرزهاست، اما نه فقط به‌عنوان یک خط جغرافیایی، بلکه به‌عنوان مکان حذف. اوروس فقط یک مکان فیزیکی نیست. جایی است که میان زنده و مرده، میان قابل‌دیدن و نامرئی، میان شهروند و غیرشهروند، دیوار می‌کشد. در آن‌جا آدم‌هایی هستند که اگر بمیرند، به‌سادگی در بایگانی نمی‌آیند. نه سندی برایشان صادر می‌شود، نه دادگاهی برایشان برگزار می‌شود، نه داستانی از آن‌ها باقی می‌ماند.

دافرمو در متن خود، با الهام از اندیشه‌های نظریه‌پردازانی چون ژاک دریدا، جودیت باتلر، و سایدا هارتمن، مفهوم بایگانی را از نو تعریف می‌کند. او نشان می‌دهد که بایگانی رسمی (آنچه ثبت می‌شود، مستند می‌شود، در پرونده‌ها بایگانی می‌شود) چیزی نیست جز بازتاب قدرت. یعنی آن‌چه در بایگانی می‌ماند، همیشه تحت کنترل قدرت‌هاست: دولت، نهادهای قضایی، رسانه‌های رسمی، و گفتمان‌های مسلط. بنابراین، غیبت این سه زن از بایگانی، تصادفی نیست. نشانه‌ای‌ست از خشونتی ساختاری، که بدن‌های خاصی را قابل‌ثبت نمی‌داند.

آن شوِتکوویچ در کتاب تحسین شده «بایگانی احساسات» می نویسد:

اندیشیدن به بایگانی به‌عنوان یادمانی برای مردگان ــ یادمانی که باید کارِ سوگواری را در سطحی شخصی به انجام برساند ــ یادآوری‌ست دوباره از این‌که چرا، حتی اگر برخی بایگانی‌های همجنس‌گرایان و دگرباشان «معتبر» و رسمی شوند، همچنان نیاز به بایگانی‌های مردمی و جامعه‌محور باقی می‌ماند. اهمیت خیال‌پردازی به‌عنوان شیوه‌ای برای خلق تاریخ از دل غیبت‌ها، که در مستندهای کوییر و دیگر ژانرهای فرهنگی آشکار است، نیازمند بایگانی‌های خلاق و بدیل است. در هر دو موردِ تاریخ‌های تراوماتیک و تاریخ‌های دگرباشانه، بایگانی‌های مردمی و بایگانی‌های فرهنگی از ناممکنیِ بایگانی (به تعبیر دریدا) عبور می‌کنند و به مجموعه‌هایی از متون و اشیاء بدل می‌شوند که احساسات و وسواس‌های «تب بایگانی» را تجسم می‌بخشند.

(شوِتکوویچ، ۲۰۰۳، ص ۲۷۱)

اما نویسنده به‌جای تسلیم شدن به این ساختار، تلاش می‌کند بایگانی بدیلی بسازد. این بایگانی از نامه، صدا، اشک، عکس، سفر، گفت‌وگو و خیال تشکیل شده. نه‌تنها مستند نیست، بلکه گاه تخیلی است. اما همین تخیل، به گفته او، بخشی از عدالت است. چون عدالت همیشه در دادگاه اتفاق نمی‌افتد. گاهی در روایت اتفاق می‌افتد، در شعر، در خاطره، در خاطره‌ای بازسازی‌شده. او می‌گوید اگر ارواح این سه زن دیگر زبانی برای حرف‌زدن ندارند، وظیفه ماست که صدای آن‌ها را برگردانیم. و اگر این کار ممکن نیست، دست‌کم باید از ناممکن‌بودنِ آن حرف بزنیم.

مقاله می‌خواهد چیزی را «نگه دارد». چیزی را از فراموشی نجات دهد. و نه فقط برای ثبت در تاریخ، بلکه برای نجات حال. دافرمو بارها از این می‌گوید که نوشتن این متن فقط درباره گذشته نیست، بلکه درباره آینده است. آینده‌ای که اگر امروز به آن فکر نکنیم، همان مرزها، همان سکوت، و همان بی‌عدالتی در آن بازتولید می‌شود. او می‌نویسد که ما باید این سه زن را «زنده» تصور کنیم، نه به‌عنوان خیال‌پردازی صرف، بلکه به‌عنوان یک کنش سیاسی. چرا که اگر نتوانیم زندگی از دست‌رفته‌ای را بازسازیم، دست‌کم باید بخواهیم آن را تصور کنیم.

در پایان مقاله، نویسنده به تجربه ساخت انیمیشنی براساس این متن اشاره می‌کند. کاری که در چند روز انجام شد، اما به گفته او، چیزی به بایگانی اضافه کرد. حالا این نامه، این روایت، این صدا، می‌تواند سفر کند. از مرزها عبور کند. شاید به‌جایی برسد که فهیمه، فرزانه و ربیعه نتوانستند. در یکی از زیباترین جمله‌های این مقاله، راوی می‌نویسد:

مرزها گشوده شدند، لعنتی، ویزا صادر شد.

«نامه‌ای به ارواح» یک تلاش ساده برای گزارش دادن یک قتل نیست. یک فراخوان سیاسی است. برای نوشتن به جای کسانی که حذف شده‌اند. برای ساختن بایگانی‌هایی دیگر. برای آن‌که بپرسیم: چه کسی داستان‌ها را تعریف می‌کند؟ چه کسی وارد بایگانی می‌شود؟ چه کسی از بایگانی حذف می‌شود؟ و آیا می‌توان علیه این حذف مقاومت کرد؟

مقاله ایرینی مارینا دافرمو پاسخی‌ست مثبت به این پرسش‌ها. و نشان می‌دهد که حتی در سکوت، حتی در نبود سند، حتی در مرگ، می‌توان مقاومت کرد. مقاومت با نوشتن، با نامه، با اشک، و با نپذیرفتنِ فراموشی. مقاله‌ای که به ما یادآوری می‌کند، گاهی یک نامه می‌تواند بیش از هزار پرونده عدالت بیاورد. چون در آن، نه فقط یک روایت، بلکه یک جانِ از دست‌رفته دوباره زنده می‌شود.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.