ترومای تاریخی ۱۳۵۷، عدم درک سیاست، و مسئلهی هویت در دیاسپورای راست افراطی ایرانی
انتخاب زهران ممدانی بهعنوان شهردار نیویورک، نگرانی شدید دیاسپورای راست افراطی ایرانی را برانگیخت. آنان، ممدانی را با خمینی مقایسه میکنند و خطر تکرار انقلاب ۱۳۵۷ را گوشزد میکنند. ریحانه غلامی در این مقاله استدلال میکند که این واکنش هیستریک نه تحلیل سیاسی، بلکه فرافکنی ترومای تاریخی است و نشاندهندهی عدم درک ساختار تفکیک قوای آمریکا و تلاش برای طرد صداهای مهاجر غیرهمسو است.

زهران ممدانی، نامزد دموکرات شهرداری نیویورک، و همسرش راما دواجی، در انتخابات عمومی در دبیرستان فرانک سیناترا در ۴ نوامبر ۲۰۲۵ در شهر نیویورک رأی خود را به صندوق انداختند. منبع: shutterstock

انتخاب زهران ممدانی، سیاستمدار جوان، سوسیالیست دموکرات، و مهاجرزادهی هندی-اوگاندایی، به عنوان شهردار نیویورک، در حالی که در محافل چپها با استقبال مواجه شد، اما در میان بسیاری از اعضای دیاسپورای راست افراطی ایرانی در آمریکا و اروپا نگرانی عمیقی برانگیخت. این جامعه که زخمخوردهی تجربهی انقلاب ۱۳۵۷ و وعدههای پوپولیستی آن است، در مواضع اقتصادی ممدانی -بهویژه شعارهای سوسیالیستی او دربارهی مالیات بر ثروتمندان و خدمات رایگان- پژواکی از گذشتهای تلخ میبیند. آنان صراحتاً وعدههای ممدانی را با وعدههای عوامفریبانهی آیتالله خمینی در آستانهی انقلاب، نظیر رایگانکردن آب و برق، مقایسه میکنند و هشدار میدهند که این مسیر میتواند به سقوط اقتصادی مانند مورد ایران و اقتدارگرایی چپگرایانه مانند مورد شوروی بینجامد. علاوه بر نگرانیهای اقتصادی، هویت اسلامی و چپ ممدانی نیز سبب شده است که این مهاجران از وقوع افراطگرایی مذهبی در خیابانهای نیویورک و تکرار سناریوی خمینی ابراز هراس کنند.
هراس دیاسپورای راست افراطی ایرانی، که پیروزی زهران ممدانی را بهمثابهی ظهور یک خمینی دیگر میبیند، بیش از آنکه تحلیلی عقلانی از واقعیتهای سیاسی امروز آمریکا باشد، بازتاب یک ترومای تاریخی عمیق و التیامنیافته است. این نقد بنیادین از آنجا ناشی میشود که این مهاجران، تفاوتهای ساختارهای سیاسی و حقوقی ایران پیش از انقلاب ۱۳۵۷ را با آمریکای ۲۰۲۵ نادیده میگیرند. ایالات متحده بر پایهی حکومت قانون (Rule of Law) و دموکراسی تثبیتشده -هرچند آسیبپذیر و با چالش- با تفکیک قوا (قضائیه، مقننه و مجریه) بنا شده است. ممدانی تنها یک شهردار منتخب است با قدرتی محدود به مسائل شهری چون بودجه، ترافیک، مسکن و پلیس محلی. او نه رئیسجمهور، نه فرماندار، و نه رهبر کاریزماتیک یک انقلاب مذهبی است که در رأس یک سیستم حکومتی جدید قرار گرفته باشد. در مقابل، آیتالله خمینی رهبر انقلابی بود که در نتیجهی آن حکومت ایران دگرگون شد. در آمریکا، هیچ شهرداری، حتی در بزرگترین شهر آمریکا، قدرت انحلال قوهی مقننه، تغییر قانون اساسی فدرال یا ایجاد یک حکومت دینی را ندارد. هر تصمیم ممدانی بهوسیلهی سیستم کنترل و موازنه (Checks and Balances)، شورای شهر، قوانین ایالتی نیویورک، و در نهایت دادگاههای فدرال و ایالتی قابل اعتراض، بررسی، و لغو است. از این رو، مقایسهی قدرت او با یک رهبر انقلابی مذهبی، قیاسی معالفارق و فاقد پشتوانهی منطقی و عقلانی است.
نقد دوم بر عدم توجه دیاسپورای راست ایرانی به تفاوت بنیادین زمینههای اجتماعی و تاریخی استوار است. انقلاب ۱۳۵۷ در ایران نتیجهی سالها سرکوب سیاسی، فقدان دموکراسی و نابرابریهای شدید اقتصادی بود که در بستر فرهنگی جامعهای مذهبی و تکصدایی رخ داد. در مقابل، آمریکا، و بهویژه نیویورک، اساساً جامعهای سکولار و چند صدا است. جامعهی نیویورک، برخلاف ایران ۱۳۵۷، اکثریت مذهبی واحدی ندارد و لیبرال، چندفرهنگی، و مقاوم در برابر یکسانسازی عقیدتی است. هرگونه تلاش برای اعمال افراطگرایی مذهبی از جانب هر مقام دولتی، بلافاصله با مقاومت شدید جامعهی مدنی و مداخلهی سریع دادگاهها مواجه خواهد شد. علاوه بر این، ممدانی از طریق رأیگیری آزاد در یک انتخابات دموکراتیک به قدرت رسیده، نه با سرنگونی یک نظام سیاسی. او یک سوسیالیست دموکرات است که در چهارچوب نظام سیاسی موجود آمریکا فعالیت میکند. او نه یک روحانی است و نه یک فعال مذهبی تندرو با هدف جایگزینی دموکراسی با تئوکراسی. بر اساس طرح اقتصادی پیشنهادی او، به نظر میرسد که سوسیالیسم دموکراتیک او، برخلاف تصور، بیشتر به دنبال مدلهای رفاهی اسکاندیناوی برای کاهش نابرابری است تا کمونیسم یا تئوکراسی. در نتیجه، فقدان شرایط انقلابی -که منتج از روابط مستحکم سرمایهداری در غرب است- و وجود یک جامعهی لیبرال و متکثر، هراس از تکرار تاریخ ایران را بیپایه میسازد.
نقد سوم به این نگرانیها، بر تفاوت ماهوی و عملیاتی وعدههای اقتصادی ممدانی و خمینی متمرکز است. وعدههای آیتالله خمینی در آستانهی انقلاب ۱۳۵۷، نظیر رایگانسازی آب و برق، جنبهای غیرواقعی و تخیلی داشتند. هدف اصلی از این وعدههای پوپولیستی، تحریک تودهها و تسهیل سرنگونی نظام پهلوی بود، بدون آنکه بر پایهی یک نقشهی اقتصادی منسجم و قابل اجرا بنا شده باشد؛ نتیجهی آن نیز آشفتگیهای اقتصادی پس از انقلاب بود. در مقابل، وعدههای زهران ممدانی، نظیر افزایش مالیات بر ثروتمندان (wealth tax)، تأمین مسکن ارزان، و گسترش خدمات اجتماعی در چهارچوب اقتصاد سوسیال دموکراسی تعریف میشوند. این مدلهای اقتصادی نهتنها در تئوری، بلکه در عمل در بسیاری از کشورهای پیشرفتهی اروپایی (مانند اسکاندیناوی) با موفقیتهای چشمگیری در زمینهی رفاه عمومی و کاهش فقر اجرا شدهاند. گرچه این سیاستها با منافع مطلق سرمایهداری در نوع آمریکایی در تضاد هستند و میتوانند محل بحث جدی باشند، اما هدف از آنها کاهش نابرابری و بهبود شبکهی تأمین اجتماعی است، نه نابودی کامل اقتصاد بازار یا فروپاشی اقتصادی.
هراس دیاسپورای راست ایرانی از انتخاب زهران ممدانی، بی هیچ تحلیل سیاسی و اقتصادی، نوعی فرافکنی ترومای تاریخی است. مقایسهی یک برنامهی سوسیال دموکراتیک مبتنی بر افزایش مالیات ثروتمندان –که در مدلهای رفاهی اسکاندیناوی آزموده شده– با وعدههای پوپولیستی انقلابی و بیپشتوانهی آیتالله خمینی، قیاسی است کاملاً بیاعتبار و بیپایه. درحالیکه مخالفت جناحهای راست با ممدانی در چهارچوب اختلافات اقتصادی و سیاسی بنیادین بین دو جناح چپ و راست قابل فهم است، واکنش هیستریک دیاسپورای راست افراطی ایرانی به انتخاب او نهتنها نشاندهندهی عدم درک آنان از منطق بازی سیاست و اقتصاد در غرب است، بلکه پرده از یک منطق فاشیستی پنهان برمیدارد. برای این بخش از مهاجران ایرانی، ممدانی به دلیل مجموعهای از هویتهای طردشده –مسلمان بودن، سوسیال دموکرات بودن (چپ بودن)، و غیرسفید بودن– شایستگی احراز عنوان شهردار نیویورک، بهعنوان نماد پایتخت سرمایهداری آمریکا، را ندارد.
این واکنش هیستیریک در نهایت نه نگرانی برای دموکراسی آمریکا، بلکه تلاشی برای حذف و طردسازی کسانی است که در قالب تنگ و ارتجاعی دیدگاههای راستگرایانهی افراطی و فاشیستی این گروه نمیگنجد؛ تلاشی که نشاندهندهی عدم شناخت نظاممند این گروه، نهتنها از غرب که از پیچیدگیهای جامعهی ایران معاصر نیز هست. ترومای انقلاب ۱۳۵۷ یک فیلتر عاطفی کورکننده است که مانع هرگونه تحلیل عقلانی واقعیتهای سیاسی جدید برای این گروه میشود. این ترومای تاریخی سنگبنای هویت سیاسی جناح راست افراطی دیاسپورای ایرانی را تشکیل داده و در لحظهی عمل بر هرگونه همبستگی با دیگر مهاجران و درک صحیح از سیاست غرب غلبه میکند. این گروه در واقع دارد به طور علنی به راست افراطی آمریکا اعلان وفاداری میکند که ما اسلامهراس هستیم، طرفدار سرمایهداری هستیم، و تحت مقولهی «مهاجر خوب» و «اقلیت نمونه» دستهبندی میشویم. این واکنش از یک ذهنیت انحصارگرا پرده برمیدارد که حاضر است برای جاشدن در آغوش راست افراطی آمریکا هر صدای مخالف و غیر همسوی مهاجر دیگری را نابود کند.






نظرها
نظری وجود ندارد.