ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
بیستمین سالگردمان را با ما جشن بگیرید و به رسانه خودتان هدیه تولد دهید!
USD EUR / All

گشودگی به درکی دیگر

علی آشوری - وقتی یک گفتمان ادعای جهان‌شمولی می‌کند، ناگزیر است که تجربه‌های بی‌شماری را در خود ادغام، ساده‌سازی یا حذف کند. فهم فلسفی این نقطهٔ کور را برجسته می‌سازد: آنچه جهان‌شمول نامیده می‌شود، همواره بر چیزی بنا شده که پیشاپیش جهان‌شمول نشده است؛ چیزی حاشیه‌ای، فراموش‌شده، یا نادیده‌گرفته‌شده. در نتیجه، حقوق بشر خود حامل یک ناتمامی است، ناتمامی‌ای که اگر دیده نشود، به شکل قدرتی خاموش اما مؤثر عمل می‌کند.

دیدگاه
این مقاله در بخش دیدگاه منتشر شده است. نظرهای مطرح‌شده در این بخش، دیدگاه نویسندگان را بازتاب می‌دهند و نه لزوماً دیدگاه تحریریه زمانه را. زمانه آمادگی دارد نظرهای در برابر این دیدگاه را نیز منتشر کند.

فهم فلسفیِ حقوق بشر ما را به درکی دیگر از وضعیت حقوقی امروز می‌رساند؛ درکی که نه در چارچوب تعریف‌های رسمی، در شکاف‌هایی شکل می‌گیرد که گفتمان حقوقی از آن‌ها چشم می‌پوشد. این درک، ریشه‌های ناپیدای قدرت را در متن همان قواعدی آشکار می‌کند که خود را بی‌طرف و جهان‌شمول معرفی می‌کنند. جایگاه «دیگری» در این میان نقشی تعیین‌کننده می‌یابد: دیگری‌ای که همواره پیش از هر سامانِ حقوقی حضور دارد و با خواستِ شنیده‌شدن، مرزهای صوریِ حق و تکلیف را به پرسش می‌کشد. فهم فلسفی، با نشان‌دادن همین ناپیوستگی‌ها، ما را متوجه می‌کند که وضعیت حقوقی امروز نه تنها مجموعه‌ای از اصول قانونی، بلکه فضایی از حذف‌ها، امکان‌ها، ترجمه‌ها و بی‌صدایی‌هاست؛ فضایی که تنها از خلال حساسیت به ریشه‌های پنهان قدرت می‌توان آن را فهمید و بازاندیشی کرد.

حقوق بشر و مسئلهٔ جهان‌شمولیِ ناتمام

یکی از پرسش‌های بنیادی این است که چگونه مجموعه‌ای از اصول، که مدعی جهان‌شمولی‌اند، در تجربهٔ زیستهٔ انسان‌ها چنین نابرابر عمل می‌کنند. این نابرابری تنها ناشی از کمبود اجرا یا ضعف نهادها نیست؛ بلکه در خود زبان حقوق بشر، در نحوهٔ تعریف «انسان»، در مرزبندی میان «محکوم» و «قربانی»، و در نوع ادعای آن نسبت به حقیقت نهفته است. وقتی یک گفتمان ادعای جهان‌شمولی می‌کند، ناگزیر است که تجربه‌های بی‌شماری را در خود ادغام، ساده‌سازی یا حذف کند. فهم فلسفی این نقطهٔ کور را برجسته می‌سازد: آنچه جهان‌شمول نامیده می‌شود، همواره بر چیزی بنا شده که پیشاپیش جهان‌شمول نشده است؛ چیزی حاشیه‌ای، فراموش‌شده، یا نادیده‌گرفته‌شده. در نتیجه، حقوق بشر خود حامل یک ناتمامی است، ناتمامی‌ای که اگر دیده نشود، به شکل قدرتی خاموش اما مؤثر عمل می‌کند.

دیگری: صدایی که ساختار را می‌لرزاند

دیگری، در اینجا، صرفاً فرد یا گروهی تحت ستم نیست؛ بلکه امکانی است که گفتمان حقوقی را از خود بیرون می‌برد. دیگری همواره از جایی می‌آید که قواعد حقوقی برای آن طراحی نشده‌اند؛ از کرانه‌هایی که در آن تفاوت‌های زبانی، تاریخی، فرهنگی و حتی هستی‌شناختی شکل می‌گیرند. شنیدن دیگری یعنی پذیرفتن این‌که هیچ نظام حقوقی نمی‌تواند پیشاپیش همه شکل‌های رنج و بی‌عدالتی را تعریف کند. واکنش به دیگری، یک مسئولیت اخلاقی است پیش از آن‌که حقوقی باشد. این مسئولیت، الزامی پنهان را آشکار می‌کند: این‌که گفتمان حقوق بشر، برای باقی‌ماندن در افق انسان‌گرایانهٔ خود، باید همواره آمادهٔ بازنویسی، گسست، و پذیرش امر نامنتظَر باشد. دیگری همان نقطه‌ای است که نظام حقوقی را به سوی تحول می‌کشاند.

قدرت: آنچه در دل زبان حقوقی رسوب کرده است

قدرت در نظام حقوق بشر تنها در شکل‌های آشکار—قانون‌گذاری، نهادهای رسمی یا ابزارهای سرکوب—حاضر نیست. قدرت در لایه‌های عمیق‌تری رسوب می‌کند: در تقسیم‌بندی میان انسانِ قابل‌دفاع و انسانی که دفاع از او پرهزینه یا غیرضروری تلقی می‌شود؛ در تعریف‌هایی که «حق» را به قلمروهای ممکن و ناممکن تقسیم می‌کنند؛ در ترجمه‌هایی که یک رنج را قابل‌بیان و رنج دیگری را نامرئی می‌سازند. فهم فلسفی نشان می‌دهد که این رسوبات قدرت چگونه در سکوت عمل می‌کنند و چگونه پیوسته مرزهای حقوق بشر را بازتولید می‌کنند. ریشه‌های ناپیدای قدرت دقیقاً در همین جابه‌جایی‌های آرام و بی‌صداست: در تصمیم‌هایی که هر روز دربارهٔ این‌که چه چیزی «قابل‌شنیدن» است گرفته می‌شود.

وضعیت حقوقی امروز: فضایی از کشمکش‌ها و امکان‌ها

اگر وضعیت حقوقی معاصر را نه مجموعه‌ای ثابت از اصول، که فضایی از کشمکش‌ها، صداها، حذف‌ها و امکان‌ها ببینیم، آنگاه پرسش‌هایمان نیز تغییر خواهد کرد. مسئله دیگر تنها این نیست که آیا حقوق بشر رعایت می‌شود یا نه؛ مسئله این است که چه کسانی از دایرهٔ تعریف انسان حذف می‌شوند، چه نوع رنج‌هایی در ترجمهٔ حقوقی گم می‌شوند، و چه صداهایی هرگز به آستانهٔ «حق» نمی‌رسند. در این چشم‌انداز، وضعیت حقوقی امروز صحنهٔ نبرد میان روایت‌های مختلف از انسان و آزادی است؛ نبردی که تنها با حساسیت به دیگری و با گشودگی به بازنویسی مستمر معنا و معنا کردن قابل درک می‌شود. حقوق بشر در این فضا نه مقصد نهایی، بواقع مسیری است که تنها با نقد، پرسشگری و آگاهی به قدرت می‌تواند از انسداد رهایی یابد.

ترجمه و امکان‌های رهایی در گفتمان حقوق بشر

جهان‌شمولیِ آسیب‌پذیر

ادعای جهان‌شمولیِ حقوق بشر معمولاً بر این فرض استوار است که «انسان» مفهومی واضح، همگن و مستقل از زمینه‌های تاریخی است. اما از منظری فلسفی نشان می‌دهد که خودِ این مفهوم، در دل تاریخ و قدرت شکل گرفته و قابل فروکاستن به یک تعریف پایدار نیست. جهان‌شمولیِ حقوق بشر از این‌رو آسیب‌پذیر است که بر پیش‌فرضی بنا شده که همواره از دل تفاوت‌ها و تجربه‌های نامقارن سربرمی‌آورد. این آسیب‌پذیری ضعف نیست؛ نشانهٔ زنده‌بودن و امکانِ تحول است. هر جا جهان‌شمولی قطعی و بسته شود، به قدرتی تبدیل می‌شود که به نام رهایی، شکل‌های تازه‌ از حذف را ایجاد می‌کند.

ترجمه: جابه‌جاییِ رنج و بازتولید قدرت

هیچ اصل حقوقی بدون ترجمه عمل نمی‌کند. رنجی که در یک زبان، یک فرهنگ یا یک تاریخ شکل گرفته است، هنگامی که در زبان حقوق بشر بیان می‌شود، همواره ناگزیر دچار جابه‌جایی است. این ترجمه همیشه چیزی را مرئی می‌کند و چیزی را حذف. فلسفه نشان می‌دهد که ترجمه یک فرآیند بی‌طرف نیست؛ صحنه‌ای است که در آن قدرت تعیین می‌کند کدام رنج «قابل‌بیان» است و کدام رنج در حاشیه باقی می‌ماند. به همین دلیل، گاهی رنج یک گروه بلافاصله به زبان حقوق بشر ترجمه می‌شود و جهانی می‌شود، و رنج گروهی دیگر هرگز به مرز شنیده‌شدن نمی‌رسد. نقدِ ترجمه به معنای نفی حقوق بشر نیست؛ نقد ترجمه به معنای حساس شدن به همان ناپیوستگی‌هایی است که در قلب تجربهٔ انسانی پنهان مانده‌اند.

امر محلی: حافظه‌هایی که جهان‌شمول را زیر سؤال می‌برند

حقوق بشر معمولاً با ادعای عبور از فرهنگ‌ها سخن می‌گوید، اما تجربه‌های محلی—به‌ویژه تجربهٔ اقوام، ملل زیردست، و گروه‌های حاشیه‌نشین—همواره از جایی سخن می‌گویند که در جهان‌شمولی جای نمی‌گیرد. امر محلی حامل حافظه‌هایی است که زبان حقوقی نمی‌تواند آن‌ها را به‌سادگی در خود جای دهد. این حافظه‌ها نه تنها روایت قدرت را مختل می‌کنند، بلکه امکان روایت‌های تازه‌ای از انسان را پیش می‌کشند. فهم فلسفیِ حقوق بشر دقیقاً در این لحظه اهمیت می‌یابد: زمانی که درمی‌یابیم عدالت در حذف تفاوت‌ها نیست، عدالت در گوش‌سپردن به حافظه‌هایی تحقق می‌یابد که از روایت‌های رسمی بیرون مانده‌اند. این حافظه‌ها یادآوری می‌کنند که حقوق بشر بدون درک تاریخ‌های سرکوب‌شده، تنها به نقشه‌ای کلی تبدیل می‌شود که جهان واقعی را بازنمی‌تاباند.

ناتمامی: نقطه‌ای که از آن می‌توان آغاز کرد

حقوق بشر نه یک پروژهٔ کامل، که مجموعه‌ای از تلاش‌های ناتمام است. این ناتمامی، خود، یک امکان است؛ زیرا اجازه می‌دهد که گفتمان حقوقی همواره در معرض پرسش و تحول باقی بماند. اگر حقوق بشر را بسته، قطعی و فرادست تصور کنیم، به ابزاری تبدیل می‌شود که به جای رهایی، قدرت را تثبیت می‌کند. اما اگر آن را ناتمام و گشوده ببینیم، می‌تواند به بستری برای بازآفرینی مستمر معنا تبدیل شود. ناتمامی به ما اجازه می‌دهد که حقوق بشر را مجموعه‌ای از پاسخ‌ها ندانیم اما افقی از پرسش‌ها ببینیم: پرسش‌هایی دربارهٔ انسان، عدالت، رنج، و مسئولیت.

امکان‌های رهایی: شنیدن آنچه هنوز گفته نشده است

امکان‌های رهایی در جایی شکل می‌گیرند که ما بتوانیم آنچه را هنوز در زبان حقوقی بیان نشده، بشنویم. این شنیدن یک عمل اداری یا قانونی نیست، نوعی گشودگی وجودی است نسبت به تجربهٔ دیگری. رهایی، در این معنا، زمانی آغاز می‌شود که گفتمان حقوق بشر در برابر تاریخ‌هایی که آن‌ها را نمی‌شناسد، متواضع شود و از خود بپرسد: کدام رنج‌ها هنوز بی‌نام مانده‌اند؟ کدام صداها در انتظار ترجمه‌اند؟

کدام شکل‌های زندگی هنوز بیرون از مرز تعریف «انسان» ایستاده‌اند؟ این پرسش‌ها حقوق بشر را از خاموشی و جمود می‌رهانند، و همچنین آن را به امکان اخلاقی و سیاسی تازه‌ای تبدیل می‌کنند—امکانی برای اندیشیدن به جهانی که در آن «دیگری» تهدید نیست خود گشودگی به آینده است .

رنج، بدن و سیاستِ نامرئیِ قانون رنج: آنچه حقوق نمی‌تواند کاملاً بیان کند

هر نظام حقوقی ناگزیر است رنج را تعریف‌پذیر کند: «خشونت»، «تبعیض»، «نقض»، «حق»، «جرم». اما رنج همیشه از تعریف فراتر می‌رود. رنج حادثه نیست تجربه‌ است که در تن، حافظه و زبان رسوب می‌کند؛ تجربه‌ای که همیشه چیزی در آن ترجمه‌ناپذیر می‌ماند. حقوق بشر می‌کوشد این ترجمه‌ناپذیری را به قواعد قابل‌اجرا تبدیل کند، اما فهم فلسفی یادآور می‌شود که رنجِ واقعی همیشه از چارچوب حقوق فراتر می‌زند. این فاصله، همان جایی است که حساسیت نسبت به دیگری آغاز می‌شود. اگر قانون تنها آنچه را تعریف کرده بشنود، آنگاه نه تنها رنج واقعی را نمی‌بیند، بلکه، به شکلی نامرئی در بازتولید آن مشارکت می‌کند.

 بدن: نخستین صحنهٔ سیاست و نخستین محل حذف

پیش از آنکه انسان وارد زبان حقوق شود، در قالب یک بدن ظهور می‌کند: بدنی که آسیب‌پذیر است، معناطلب است، و در برابر قدرت بی‌پناه. نظام‌های حقوقی معمولاً بدن را تنها در لحظهٔ نقضِ آشکار به رسمیت می‌شناسند: زمانی که ضربه‌ای خورده، آزادی‌ای سلب شده، یا حرکتی ممنوع شده. اما سیاستِ بدن بسیار گسترده‌تر از لحظهٔ نقض است. بدن همواره در معرض شکل‌هایی از قدرت قرار دارد که حقوق آن‌ها را نمی‌بیند: بدن‌هایی که حذف می‌شوند، بدن‌هایی که بی‌صدا می‌مانند، بدن‌هایی که تنها در قالب «آمار» بازنمایی می‌شوند.

فلسفه نشان می‌دهد که بدن، خود زبان خاموشی است که قدرت و قانون بر آن حک می‌شوند؛ و هر جا که بدن نامرئی شود، رنج نیز نامرئی شده است.

 قانون به‌مثابه نظمِ دیدن و نادیدن

قانون فقط مجموعه‌ای از مقررات نیست؛ نوعی شیوهٔ دیدن است. قانون تعیین می‌کند چه چیزی «قابل‌مشاهده» و چه چیزی «نامرئی» است. این تقسیم‌بندی، خود، نوعی قدرت است: قدرتی که تعیین می‌کند کدام رنج‌ها «واقعی» به شمار می‌آیند و کدام صرفاً «ادعا» محسوب می‌شوند. در بسیاری از موقعیت‌ها، چیزی که قانون نمی‌بیند، نه به دلیل فقدان رنج، به دلیل نبود مفهومی است که اجازهٔ دیده‌شدن را بدهد. در این معنا، قانون بیش از آنکه ابزارِ بی‌طرفِ عدالت باشد، یک دستگاه اپتیکی است: دستگاهی که جهان را از پشت عدسی‌های خاصی می‌بیند—عدسی‌هایی که می‌توانند تاریخ‌ها، بدن‌ها و دیگری‌ها را حذف کنند. سیاست نامرئی: قدرتی که در سکوت عمل می‌کند

قدرت در عصر امروز، به‌ویژه در جهان دیجیتال و توده‌وار، کمتر از گذشته خود را در قالب‌های آشکار نشان می‌دهد. قدرت اکنون در سکوت، در الگوریتم‌ها، در نظام‌های اولویت‌بندی، در سازوکارهای اداری، و در لایه‌های ظاهراً بی‌طرفِ قانون عمل می‌کند. این نوع قدرت کمتر دستور می‌دهد و بیشتر فضا را مدیریت می‌کند؛ کمتر منع می‌کند و بیشتر مسیر را هدایت. فهم فلسفی حقوق بشر در چنین جهانی تنها با توجه به این لایه‌های پنهان ممکن است: توجه به اینکه چگونه یک سیاست نامرئی می‌تواند دسترسی به عدالت را محدود کند، چگونه می‌تواند کسی را در مرزهای ارزش‌گذاری قرار دهد، و چگونه می‌تواند بدن و رنج او را تبدیل به داده، پرونده، یا بی‌خطری آماری کند. قدرتِ نامرئی، قدرتی است که در آن حذف‌ها بی‌صدا اتفاق می‌افتند.

عدالت به‌مثابه حساسیت: شنیدن پیش از داوری

اگر عدالت را صرفاً اجرای قانون بدانیم، همواره دیر خواهیم رسید؛ زیرا قانون تنها وقتی وارد عمل می‌شود که رنج ثبت‌شده باشد. اما عدالت در معنای فلسفیِ آن، با حساسیت آغاز می‌شود—حساسیت به نشانه‌های رنج پیش از آنکه در زبان حقوقی ثبت شوند. عدالت یعنی شنیدن صداهای کوچک‌تر، خاموش‌تر، و ناتمام‌تر؛ صداهایی که هنوز در قالب «شکایت»، «جرم» یا «نقض» ریخته نشده‌اند.

این نوع عدالت، قانون را نفی نمی‌کند؛ بلکه افقی تازه بر آن می‌گشاید: افقی که در آن قانون نه پایان راه، بلکه یکی از ابزارهای مواجهه با دیگری است. این عدالت نه از قدرت، بلکه از یک نوع مسئولیت وجودی برمی‌خیزد—مسئولیتی که می‌گوید: پیش از داوری، باید شنید؛ پیش از اجرای قانون، باید فهمید؛ پیش از تشخیص جرم، باید رنج را دید. 

حافظه، سکوت و مقاومت

سکوت: زبانِ پنهانِ رنج

سکوت همیشه غیبتِ صدا نیست؛ گاهی شکلی از سخن گفتن است، سخنی که از مسیرهای رسمیِ زبان عبور نمی‌کند. در بسیاری از ساختارهای قدرت، سکوت انتخابی نیست ، درواقع نتیجهٔ فشار است: حذف روایت‌ها، ممنوعیت نام‌ها، پاک‌سازی تاریخ‌ها، یا بازنویسی آن‌ها به سود مرکز. اما همین سکوت، حامل رنجی است که از ثبت حقوقی گریخته است. سکوت شکافی ایجاد می‌کند که در آن می‌توان حضور دیگری را شنید—دیگری‌ای که هنوز امکان بیان ندارد، اما ردپایش در حافظه باقی است. فهم حقوق بشر از همین‌جا آغاز می‌شود: از توانایی شنیدن سکوت‌ها، نه فقط صداها.

حافظه: عرصهٔ نبرد میان قانون و زندگی

حافظه تنها ثبت رویدادها نیست؛ میدان کشمکش میان حقیقت و قدرت است. حافظهٔ جمعی، به‌ویژه حافظهٔ ملل و اقوام، اغلب حامل تاریخ‌هایی است که قانون یا روایت رسمی نمی‌پذیرد. این حافظه‌ها روایت را از انحصار گفتمان‌های غالب بیرون می‌کشند و نشان می‌دهند که عدالت بدون بازخوانی آنچه حذف شده ممکن نیست. حافظه، برخلاف قانون، ناتمام است و همین ناتمامی آن را زنده نگه می‌دارد. هر حافظهٔ سرکوب‌شده، حتی اگر خاموش باشد، همچنان پنجره‌ای رو به حقیقت می‌گشاید و قدرت را در برابر پرسشی بنیادین قرار می‌دهد: چه چیز را حذف کرده‌ای تا روایتت کامل به‌نظر برسد؟

مقاومت: بازگشت صداهای حذف‌شده

رنجی که در حافظه باقی می‌ماند، دیر یا زود به شکلی از مقاومت تبدیل می‌شود—نه لزوماً مقاومت سیاسی به معنای کلاسیک، مقاومت روایت، مقاومت زبان، مقاومت حضور. مقاومت در اینجا یعنی بازگرداندن آنچه گفتمان مسلط حذف کرده: نام‌ها، داستان‌ها، ترانه‌ها، مکان‌ها، و حتی سکوت‌ها. این نوع مقاومت‌شناسی، حقوق بشر را از حالت یک مجموعه اصول ثابت بیرون می‌آورد و آن را وارد زمان می‌کند: زمانِ حافظه. حقوق بشر بدون حافظه، بی‌ریشه است؛ و بدون شنیدن سکوت‌ها، گوش‌ناشنوا.

حق به حافظه: امکانی برای بازنویسی عدالت

اگر بپذیریم که عدالت بدون حافظه ممکن نیست، آنگاه «حق» تنها مجموعه‌ای از آزادی‌ها و محدودیت‌ها نخواهد بود؛ حق به حافظه نیز بخشی از حقوق انسان می‌شود. حق به حافظه یعنی حقِ داشتنِ روایت، حقِ بازگویی رنج، حقِ دیده‌شدن در تاریخ. این حق، اساساً در برابر سکوت تحمیلی معنا پیدا می‌کند. در این نگاه، حافظه گذشتهٔ بسته ای نیست ، حافظه، مکانِ امکان است: جایی که می‌توان تاریخ را بازاندیشید، حاشیه‌ها را شنید، و آنچه نانوشته مانده را به میان زبان آورد.

آیندهٔ دیجیتال و حقوق انسان

در آیندهٔ دیجیتال، حقوق انسان بیش از هر زمان دیگری در معرض تعریف دوباره قرار می‌گیرد، زیرا انسان به‌تدریج به داده، الگو و پیش‌بینی تبدیل می‌شود. قدرت دیگر صرفاً در دولت‌ها یا نهادها نیست؛ در شبکه‌های نامرئی، الگوریتم‌ها و جریان‌های اطلاعاتی است که تعیین می‌کنند چه کسی دیده شود و چه کسی در حاشیهٔ دیجیتال بماند. در چنین جهانی، مسئلهٔ حقوق بشر فقط حفاظت از بدن نیست، حفاظت از حضور دیجیتال، از هویت، از حافظه و از حقِ ناشناخته‌ماندن است. عدالت در عصر دیجیتال نیازمند نوعی حساسیت تازه است: حساسیت به اینکه چگونه تصمیم‌های الگوریتمی می‌توانند صداها را خاموش کنند، هویت‌ها را ساده‌سازی کنند، و رنج را به خطای محاسباتی کاهش دهند. آیندهٔ حقوق انسان وابسته به این است که بتوانیم در دل این جهان داده‌محور، جایگاه دیگری را بازتعریف کنیم؛ دیگری‌ای که هم بدن تست، و هم‌ ردّی دیجیتال، حافظه‌ای شبکه‌ای، و حضوری آسیب‌پذیر در برابر قدرت نامرئی عصر جدید است.

مرزهای انسان

مرزهای انسان، دیگر نه خطوطی طبیعی‌اند و نه همان تقسیم‌بندی‌های کهن میان تن و جهان؛ مرزها اکنون در جایی شکل می‌گیرند که حافظه از سکوت فراتر می‌رود و به مطالبه‌ای برای حضور بدل می‌شود. انسان امروز در انبوهی از لایه‌های تکنولوژیک احاطه شده است؛ لایه‌هایی که از او نسخه‌هایی موازی می‌سازند: انسانِ داده، انسانِ قابل‌اندازه‌گیری، انسانِ قابل‌پیش‌بینی. این تکثیر، مرزهای کلاسیک انسان را می‌لرزاند و پرسش تازه‌ای را پیش می‌کشد: آیا حقوق بشر می‌تواند از مرزهای بدنِ تاریخی و حافظهٔ زخم‌خورده فراتر رود و به ساحتی برسد که در آن «دیگریِ دیجیتال» نیز حقِ شنیده‌شدن داشته باشد؟ در جهانی که سکوت محصول سرکوب ‌نیز نتیجهٔ حذف الگوریتمی است، مرزهای انسان به میدان کشمکش تازه‌ای بدل می‌شوند: جایی که حق، فقط دفاع از بدن، کردن نیست، دفاع از امکانِ حضور است؛ حضوری که باید هم حافظهٔ رنج را حمل کند و هم از فرسایش در آیندهٔ دیجیتال مصون بماند.

انسانِ در آستانه، حافظه، سکوت و افق تازهٔ حق

حقوق بشر، هرچند با زبان قانون سخن می‌گوید، اما در ژرف‌ترین لایهٔ خود از قلمرویی آغاز می‌شود که هنوز هیچ قانونی آن را دربرنگرفته است: قلمرو حافظه، حافظه به‌ مثابه آن صدای خاموش‌شده‌ای که در دل اکنون رسوب کرده است، نخستین سطح ظهور حق است. هر زخمی که در تاریخ بی‌نام مانده، هر روایتی که مجال بیان نیافته، هر صدایی که در لحظه تولد خاموش شده، خود شکلی از حقِ ناتمام‌مانده است؛ حقی که فقط در سکوت قابل شنیدن است. سکوت، بر خلاف آنچه پنداشته می‌شود، فقدان گفتار نیست؛ به‌واقع شکلی از حضور است که ساختارهای قدرت نمی‌توانند به آسانی انکارش کنند. سکوت، حصاری‌ست که حافظه برای صیانت از خویش می‌سازد، و درست در همین حصار، امکان گفتاری تازه پدید می‌آید. اما انسان امروز، در برابر نوعی سکوت تازه قرار دارد: سکوتی که ناشی از از ترس قدرت‌های سیاسی، نیست ترسی که از مکانیسم‌های نامرئی سامانه‌های دیجیتال برمی‌خیزد؛ سکوتی که محصول حذف الگوریتمی‌ست، نه سانسور آشکار. اگر قدرت کلاسیک بر بدن‌ها و زبان‌ها حکم می‌راند، قدرت دیجیتال بر داده‌ها و الگوها سلطه دارد. در این قلمرو، مرزهای انسان از نو تعریف می‌شود: انسان همانطور که موجود گوشت و خون‌داری ست به اضافه ی مجموعه‌ای از ردپاهای داده‌ای‌ست که بخشی از او را می‌بینند و بخش دیگری را حذف می‌کنند. این حذف، نوعی سکوت مصنوعی تولید می‌کند؛ سکوتی که حتی خود فرد نیز از علل آن آگاه نیست. از همین‌جا پرسش «مرزهای انسان» در دوران جدید آغاز می‌شود: مرزها دیگر خطوط طبیعی میان ذهن و جهان نیستند؛ مرزها جایی پدیدار می‌شوند که حافظهٔ انسانی با لایه‌های دیجیتال در هم می‌پیچد. انسان، هم حامل زمان زیسته است و هم حامل داده‌هایی که از او نسخه‌هایی موازی می‌سازند. این هم‌نشینیِ حافظه و داده، میدان تازه‌ای برای درک حقوق بشر می‌گشاید: حقِ حضور در جهانی که حضور را نه صدا، که الگوریتم تعیین می‌کند. در چنین جهانی، حق به معنای دفاع از «تمامیت انسان» است؛ تمامیتی که در مرزهای ذهن، بدن، حافظه و داده پراکنده شده است. سؤال اصلی این‌جاست:

آیا حقوق بشر، با زبان کلاسیک خود، توان روبه‌روشدن با انسانِ چندلایه امروز را دارد؟ یا نیازمند زبانی‌ست که بتواند رنج‌های تاریخی را با تهدیدهای آینده‌ای که هنوز رخ نداده‌اند در یک قاب ببیند؟ انسان امروز در آستانه‌ای ایستاده است که در آن گذشته و آینده، هم‌زمان مطالبه‌گرند: حافظهٔ جمعی، حق روایت می‌طلبد؛ آیندهٔ دیجیتال، حقِ دیده‌شدن. سکوتِ تاریخی، امکان بازگویی می‌خواهد؛ سکوتِ الگوریتمی، امکان رهایی.

 در این آستانه، حقوق بشر باید از حفاظ سخت متن‌های حقوقی عبور کند و به منطقه‌ای برسد که در آن، انسان نه یک «موضوع حقوقی»، بلکه یک حضور چندپاره و سیّال است؛ حضوری که مدام از نو ساخته می‌شود. حق، دیگر وعدهٔ یک نظم ثابت نیست؛ بلکه مراقبت از این سیّالیت است. مراقبت از انسانی که هنوز در حال ساخته‌شدن است. انسانی که مرزهایش در حافظهٔ زخمی گذشته و در آیندهٔ پرتلاطم تکنولوژیک پیوسته جابه‌جا می‌شود.

و شاید معنای نهایی حق، چیزی جز این نباشد:

صیانت از امکان انسان.

امکانی که باید هم به حافظه فرصت سخن‌گفتن بدهد، و هم به آینده اجازه دهد بی‌خشونت و بی‌حذف رقم بخورد. در این معنا، حقوق بشر نوعی پاسخ‌بودن به دیگری است؛ دیگری‌ای که هم در گذشته حضور دارد و هم در آینده. انسان، در آستانهٔ این دو زمان، تنها زمانی می‌تواند به حقیقت خویش نزدیک شود که سکوت‌هایش شنیده شوند، حافظه‌هایش به رسمیت شناخته شوند، و مرزهایش در برابر قدرت‌های تازهٔ جهان دیجیتال فرو نریزند. این فصل، دعوتی‌ست به اندیشیدن، اندیشیدن همچون مراقبت از آن امکان نامحسوسِ انسانی که هنوز ناگفته است؛ امکانی که در سکوت زاده می‌شود و در آینده شکل می‌گیرد.

پانوشت:

هر نقدی از حقوق بشر، حتی اگر دقیق و فلسفی باشد، ممکن است توسط قدرت‌های سرکوبگر به نفع خود مصادره شود. این امکان نباید مانع گفتن حقیقت شود، زیرا حقیقت مستقل از سوءاستفاده و زمانه است و سکوت، خود نوعی همراهی با بی‌عدالتی است. بیان انتزاعی و فلسفی مفاهیم عدالت، رنج و حافظه، ضمن حفاظت از اصالت نقد، افق‌های تازه‌ای برای فهم، مقاومت و بازاندیشی در برابر هرگونه قدرت استبدادی می‌گشاید.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.