حباب فیلتر: تهدیدی پنهان برای دموکراسی در عصر شخصیسازی
گزارش اِلی پارایزر به بررسی پیامدهای الگوریتمهای شخصیسازی بر دموکراسی میپردازد، که با ایجاد «حباب فیلتر» و «اتاقهای پژواک»، حوزه عمومی را تضعیف میکنند. این روند عقلانیت ارتباطی را به نفع عقلانیت ابزاری تضعیف کرده و توانایی جامعه برای حل مسائل پیچیده را کاهش میدهد. این مکانیسمها، مشابه سانسور در کشورهایی مانند ایران و چین، با محدود کردن تنوع دیدگاهها و تقویت روایتهای رسمی، دموکراسی را تهدید میکنند، اما با روشی پنهانتر که توهم آزادی انتخاب را به کاربران القا میکند.
آنچه که پیش از این گفته شد:
در کشورهای توتالیتر مانند ایران، چین، ترکیه و هند، حباب فیلتر از طریق سانسور دولتی و الگوریتمهای شخصیسازیشده، گفتمانهای رسمی و مرکزگرا را تقویت کرده و صداهای حاشیهای مانند اقلیتهای قومی، گروههای مخالف سیاسی، و فرهنگهای بومی را سرکوب میکند. در چین، الگوریتمهای پلتفرمهایی مانند ویبو محتوای ملیگرایانه را ترویج و مسائل حساس را حذف میکنند؛ در ایران، فیلترینگ و پلتفرمهای داخلی گفتمان تهرانمحور را اولویتبندی میکنند؛ در ترکیه، روایتهای ناسیونالیستی و اسلامی غالب هستند؛ و در هند، محتوای هندو-محور تقویت میشود. این فرآیند، که با وابستگی به فناوریهای غربی یا تقلید از آنها تشدید میشود، عاملیت گروههای حاشیهای را تضعیف کرده و با حاشیهراندن معرفتهای بومی، امپریالیسم فرهنگی را بازتولید میکند. پارایزر و دیدگاههای پسااستعماری راهکارهایی مانند پلتفرمهای غیرمتمرکز و الگوریتمهای تنوعمحور را برای تقویت تنوع فرهنگی و گفتمان عادلانه پیشنهاد میدهند.
اکنون این بحث را پی میگیریم:
اِلی پارایزر در ادامه بررسی پیامدهای «حباب فیلتر» میگوید ظهور فیلتراسیون شخصیسازیشده در رسانهها، اگرچه عمدتاً با احتیاط توسط دولتها و شرکتها به کار گرفته شده، اما خواهناخواه پیامدهای ناخواستهای برای دموکراسیها دارد. این فیلترها، حوزه عمومی را که برای شناسایی و حل مشکلات مشترک ضروری است، کمرنگ میکنند. جورج گربنر، نظریهپرداز ارتباطات[۱]، با مطالعه تأثیر برنامههای تلویزیونی مانند «استارسکی و هاچ»[۲] نشان داد که رسانهها میتوانند درک ما از جهان را تحریف کنند، مثلاً با اغراق در میزان خشونت یا تعداد پلیسها، که او آن را «سندروم دنیای خشن» نامید. اما در عصر اینترنت، خطر جدیدی به نام «سندروم دنیای دوستانه» پدید آمده است. الگوریتمهایی مانند دکمه «لایک» فیسبوک محتواهای خوشایند و عاطفی را ترویج میکنند و مسائل پیچیده و ناخوشایند مانند بیخانمانی یا مشکلات زیستمحیطی را از دید ما پنهان میسازند. این باعث میشود که مشکلات عمومی مهم از توجه عمومی محو شوند و گفتوگوهای سیاسی به محتواهای احساسی و همسو با دیدگاههای موجود محدود شود، که به نوبه خود توانایی ما برای مواجهه با مسائل پیچیده اجتماعی را کاهش میدهد.
هابرماس در نظریه «حوزه عمومی» استدلال میکند که دموکراسی نیازمند فضایی است که در آن شهروندان در رویارویی با دیدگاههای متنوع، از طریق گفتوگوی آزاد و نقادانه به اجماع عقلانی برسند.[۳] الگوریتمهای شخصیساز با محدود کردن اطلاعات به محتوای همسو با ترجیحات کاربران، این فرآیند را مختل میکند و حوزه عمومی را به «اتاقهای پژواک» تبدیل میکند که در آن گفتوگوی واقعی جای خود را به بازتولید پیشفرضها میدهد. این پدیده نهتنها «پروژه ناتمام مدرنیته» (توسعه عقلانیت انتقادی) را تهدید میکند، بلکه با تقویت «عقلانیت ابزاری» (تمرکز بر کنترل و کارایی) بهجای «عقلانیت ارتباطی»، شرایط را برای سلطه نظامهای تکنولوژیک بر زیستجهان فراهم میسازد. بهعلاوه، هابرماس هشدار میدهد که چنین محیطهای اطلاعاتی بسته، توانایی جامعه برای حل مسائل پیچیده را تحلیل میبرد، چرا که شهروندان از مواجهه با «دیگری» و چالشهای اخلاقی -سیاسی ضروری محروم میشوند.
طبعاً این فرآیند با سانسور در کشورهایی مانند چین، ترکیه، ایران و هند شباهتها و تفاوتهایی دارد. در این کشورها، سانسور دولتی بهصورت فعالانه اطلاعات را فیلتر میکند تا روایتهای رسمی را تقویت کرده و گفتوگوهای نقادانه را سرکوب کند، در حالی که الگوریتمهای شخصیسازی در پلتفرمهای دیجیتال بهصورت غیرمستقیم و با اولویتبندی محتوای همسو با ترجیحات کاربران، تنوع دیدگاهها را محدود میکنند. هر دو فرآیند توانایی شهروندان برای مواجهه با «دیگری» و مشارکت در گفتوگوی آزاد را کاهش میدهند، که برای عقلانیت ارتباطی و حل مسائل پیچیده اجتماعی ضروری است. با این حال، سانسور دولتی بهعنوان ابزاری آشکار برای کنترل سیاسی عمل میکند، در حالی که الگوریتمها، تحت لوای عقلانیت ابزاری و کارایی، بهصورت پنهانتر زیستجهان را محدود میکنند و پروژه مدرنیته را با جایگزینی اجماع عقلانی با پیشفرضهای بازتولیدشده تهدید میکنند. این شباهت در نتایج- یعنی تضعیف حوزه عمومی - آنها را به تهدیداتی همسو علیه دموکراسی تبدیل میکند.
پانویس:
[۱] جورج گربنر (George Gerbner, 1919-2005)، نظریهپرداز برجسته ارتباطات، بنیانگذار نظریه «کشت» (Cultivation Theory) است که تأثیرات بلندمدت رسانهها بر ادراکات اجتماعی و فرهنگی مخاطبان را بررسی میکند.
[۲] «استارسکی و هاچ» (Starsky & Hutch) یک سریال تلویزیونی آمریکایی در ژانر اکشن-جنایی است که بین سالهای ۱۹۷۵ تا ۱۹۷۹ از شبکه ABC پخش شد. این سریال داستان دو کارآگاه پلیس به نامهای دیوید استارسکی و کنت هاچینسون را دنبال میکند که در شهر خیالی بیسیتی به مبارزه با جرم و جنایت میپردازند.
(Starsky & Hutch, created by William Blinn, aired on ABC, 1975-1979).
[۳] یورگن هابرماس، دگرگونی ساختاری حوزه عمومی: کاوشی در باب جامعه بورژوایی، ترجمهی جمال محمدی (تهران: نشر افکار،۱۳۸۸).
نظرها
نظری وجود ندارد.