ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سوارکاران هخامنشی در خیابان انقلاب: شبیه‌خوانی قدرت، نه خود قدرت

حسین نوش‌آذر - سوارکاران هخامنشی در خیابان انقلاب، بیش از آنکه نمادی از شکوه ملی باشند، بازیگران یک «تعزیه قدرت» بودند. این نمایش بی‌روح، تلاشی نومیدانه بود برای پوشاندن شکاف عمیق میان حکومت و ملتی بود که دیگر حاضر نیست در هیچ شبیه‌خوانیِ تاریخی شرکت کند.

دم‌ غروب بود که در اینستاگرام تصادفاً به فیلم «سوارکاران هخامنشی در خیابان انقلاب» برخوردم. در چند ماه گذشته به ندرت پیش آمده که از دیدن چیزهای عجیب و غریب در اینستاگرام تا این حد تعجب کرده باشم. داستان از این قرار بود:

 دوشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۴ بنا به ابتکار شهرداری تهران، عده‌ای از سوارکاران تهرانی در خیابان انقلاب در لباس سربازان هخامنشی با ریش و بی‌ریش با اسب رژه رفتند. این رویداد، بخشی‌ست از کارزار تبلیغاتی «مقابل ایران دوباره زانو می‌زنید». تصاویر و ویدیوهای این رژه به سرعت در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی منتشر شد.

مجسمه والرین در میدان انقلاب

«مقابل ایران دوباره زانو می‌زنید» شعاری است که سازمان زیباسازی شهرداری تهران در نظر گرفته و به امپراتور روم، والرین، اشاره دارد که در حمله به ایران به زانو درآمد. همشهری نوشته است که ظاهراً قرار است مجسمه والرین در حالی که به زانو درآمده در میدان انقلاب نصب شود. غلیان احساسات ناسیونالیستی زاکانی، شهردار تهران و دوستان و یاران پایداری‌چی او از این حد هم فراتر رفته است. در همشهری خواندم که ظاهراً زیر پای مجسمه والرین ۱۲پرده روایی تعبیه شده که هریک به یکی از مقاطع مقاومت ملت ایران در برابر بیگانگان می‌پردازد. این ۱۲پرده از روایت‌های اسطوره‌ای رستم و آرش آغاز می‌شود و با تلاش‌های سورنا، آریوبرزن، ژنرال بایندار، رئیس‌علی دلواری، میرزاکوچک‌خان جنگلی و میرمهنا ادامه پیدا می‌کند و بعدش هم مثل همیشه سرریز می‌کند به دوره انقلاب، جنگ هشت ساله، حضور در سوریه و عراق و بالاخره جنگ ۱۲روزه.

رژه سوارکاران هخامنشی در خیابان انقلاب بیش از آنکه احساسات ناسیونالیستی ملت بیزار را بیدار کند، نمایشی از ورشکستگی فرهنگی طراحان این برنامه بود و بیشتر به تعزیه شباهت داشت. یعنی بیش از آنکه «حماسه فتح» را بیان کند، بیانگر روایت هزیمت و شکست بود. تلق و تلوق سم اسب‌ها روی آسفالت خیابان انقلاب، سواران بی‌انگیزه و آموزش ندیده. پرسش این است که این نمایش بی‌جلال و بی‌رونق، این شبیه‌خوانی قدرت، چه تناقضی را در هویت‌سازی جمهوری اسلامی آشکار می‌کند؟

شبیه‌خوانی قدرت در خیابان انقلاب

این شبیه‌خوانی، به یک معنا پرده بیرونی یک دوگانگی ریشه‌دار در رویکرد جمهوری اسلامی به «هویت ایرانی» است. نظام آموزشی، به عنوان کارخانه اصلی مهندسی هویت جمعی، دهه‌هاست که مشغول اجرای نقشه‌ای دقیق برای تلفیق دو عنصر «ایرانیت» و «اسلامیت» در قالب یک هویت ملی-مذهبی یکپارچه و کنترل‌شده است. در این روایت، تاریخ باستان به مثابه «سکوی پرش» و «سند عظمتی» تصویر می‌شود که قرار است در نهایت به شکوه تمدن اسلامی-شیعی منتهی گردد.

بر همین اساس، در کتاب‌های درسی، از کوروش به نیکی یاد شده، آریوبرزن را نماد مقاومت معرفی کرده‌اند و شکست رومیان از ساسانیان دستمایه‌ای برای تفاخر ملی‌ست. اما همه اینها در چارچوبی قرار می‌گیرد که سرانجام، اسلام را به عنوان نقطه کمال و تکامل این تاریخ طولانی معرفی کنند. تضاد اصلی زمانی پدیدار می‌شود که این روایت کنترل‌شده در کتاب درسی، با واقعیت‌های جامعه و ظهور «باستان‌گرایی» به عنوان یک ایدئولوژی اعتراضی مستقل برخورد می‌کند. آنچه در خیابان انقلاب رخ داد، تلاشی ناشیانه و وامانده برای مصادره همان نمادهای کتاب‌های درسی و تبدیل آن به یک شعار تبلیغاتی زودگذر بود، در حالی که جامعه یا نسبت به آن بی‌تفاوت بود، یا آن را به سخره گرفت.

در تقابلی آشکار با روایتِ عموماً مثبت و یکپارچه‌ساز کتاب‌های درسی از ایران باستان، گفتمان مسلط در حوزه‌های علمیه‌، باستان‌گرایی را نه به عنوان بخشی از هویت ملی، بلکه به مثابه یک ایدئولوژی رقیب و حتی «دهن‌کجی به اسلام» می‌نگرد. در این نگاه، علم کردن تاریخ و نمادهای پیش از اسلام، در تقابل مستقیم با «تمدن اسلامی» و دارایی‌های معنوی آن قرار می‌گیرد و تا حد انکارِ صریح شخصیت‌هایی مانند کوروش و توصیف آنان به عنوان «اشغالگر» نیز پیش می‌رود. این تنش، شکافی ژرف را در درون حکومت آشکار می‌کند: نهادهای عمل‌گرا (مانند شهرداری و سپاه) برای بسیج احساسات مردم در بزنگاه‌ پرخطر کنونی به سراغ نمادهای ملی می‌روند، در حالی که نهادهای ایدئولوژیک محض (مانند حوزه) این نمادها را خطری برای خلوص دینی و هژمونی گفتمان شیعی می‌دانند.

عظمت واقعی، در احیای نمادهای مرده نهفته نیست، بلکه در ساختن جامعه‌ای عادلانه و مبتنی بر مشارکت آزادانه تمام مردمانی است که امروز، ایران را می‌سازند. این چشم‌اندازِ برابری‌طلبانه و چندفرهنگی، تنها آلترناتیو اصیلی است که هم پاسخگوی بحران هویت است و هم پادزهر هر دو ایدئولوژی انحصارگرای حکومت کنونی و ناسیونالیسم افراطی مخالفان آن. اگر همه ایران را خانه خود بدانند در صورت تهاجم نظامی، همه دست در دست هم از آن دفاع می‌کنند. قدرت واقعی و نه شبیه‌خوانی و شمایل‌گردانی قدرت.

دامن زدن به گسل‌های هویتی

این تاکتیک حکومت برای پر کردن شکاف با مردم از طریق نمادهای ملی، با یک تناقض بزرگ‌تر و البته خطرناک‌تر روبروست: آنچه طراحان این کارزار تحت عنوان «ملت ایران» تصور می‌کنند، یک هویت یکدست و عمدتاً مبتنی بر میراث پارسی است که تنوع ژرف گروه‌های زبانی-اجتماعی کشور را نمایندگی نمی‌کند. برای جامعه‌های متمایز کرد، آذری، بلوچ، عرب و دیگران، این روایت تک‌بعدی از «عظمت ایران باستان» نه تنها جذابیت ندارد، بلکه خود یادآور حذف، حاشیه‌نشینی و نادیده گرفته شدن پیشینه و فرهنگ خاص آنان تحت لوای یک امپراتوری متمرکز است. بنابراین، این استراتژی در عمل، به جای یکپارچه‌سازی، به دامن زدن به گسل‌های هویتی موجود می‌پردازد و شکاف بین حاکمیت و مردم را نه تنها در بعد سیاسی، که در بعد فرهنگی نیز عمیق‌تر می‌کند. حکومتی که در بحران مشروعیت، دست به دامن نمادهای هخامنشی می‌شود، ناخواسته خود را در تقابل با بخش بزرگی از شهروندانی قرار می‌دهد که این نمادها برایشان یا بی‌معناست، یا نماد سلطه‌جویی تاریخی است.

در میدان رقابت برای تصاحب نمادهای ملی، جمهوری اسلامی با این تصور که مخالفان - به‌ویژه جریان‌های سلطنت‌طلب -تاریخ باستان را به نماد اعتراض بدل کرده‌اند، می‌کوشد با مصادره این نمادها، میدان را از رقیب خالی کند و خود را به عنوان تنها حافظ «عظمت ایران» معرفی کند. اما مشکل در اینجاست که بضاعت زیبایی‌شناختی و فرهنگی طراحان این نمایش‌ها، در نهایت به اندازه همان تعزیه، پرده‌خوانی و شمایل‌گردانی سنتی است؛ قالب‌هایی که اگرچه روزگاری ریشه در باورهای جمعی داشتند، اکنون در هیأتی حکومتی و تحمیلی، فاقد جانمایه اصیل هنری و عاطفی‌‌اند. این تقلید ناشیانه و بی‌روح از نمادهای بزرگ تاریخی، نه تنها قادر نیست احساسات «ملت ایران» را برانگیزد، بلکه گواهی است بر این واقعیت که حکومت، زبان و ذائقه زیبایی‌شناختی جامعه پیچیده و چندصدای امروز را درنیافته است، و از همین روست که ناتوان از همگامی با مردم بر جای مانده است.

راه حل بحران هویت در ایران

نمایش خیابان انقلاب، تلاش نافرجامی بود برای استفاده از نمادهای یک آلترناتیو، در حالی که می‌خواست در قالب همان روایت کنترل‌شده موزه‌ای باقی بماند و همین تضاد بود که شکست آن را اجتناب‌ناپذیر کرد. اما درس بزرگ‌تر این رویداد، فراتر از رقابت حکومت و مخالفان بر سر مصادره تاریخ است. این نمایش ورشکسته به ما یادآوری می‌کند که راه حل بحران هویت در ایران، نه در بازگشت به یک امپراتوری متمرکز که در پذیرش کنونیِ ایران به عنوان «خانه مشترک همه خلق‌ها» است. آینده این سرزمین نه در باستان‌گراییِ انحصارگرا، که در اندیشه همکاری، همراهی و برابریِ تمام گروه‌های زبانی-اجتماعی آن معنا پیدا می‌کند. عظمت واقعی، در احیای نمادهای مرده نهفته نیست، بلکه در ساختن جامعه‌ای عادلانه و مبتنی بر مشارکت آزادانه تمام مردمانی است که امروز، ایران را می‌سازند. این چشم‌اندازِ برابری‌طلبانه و چندفرهنگی، تنها آلترناتیو اصیلی است که هم پاسخگوی بحران هویت است و هم پادزهر هر دو ایدئولوژی انحصارگرای حکومت کنونی و ناسیونالیسم افراطی مخالفان آن. اگر همه ایران را خانه خود بدانند در صورت تهاجم نظامی، همه دست در دست هم از آن دفاع می‌کنند. قدرت واقعی و نه شبیه‌خوانی و شمایل‌گردانی قدرت.

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.