ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

معرفی کتاب

گم‌گشتگی در تهران تاریک: حسرت و خشونت در رمانی از مهدی گنجوی

حسین نوش‌آذر ـ رمان «مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست» نوشته‌ی مهدی گنجوی با روایت‌های چندگانه و فضاسازی نوآر، زندگی حاشیه‌نشینان تهران به‌عنوان «ام‌القراء» اسلامی را در شبکه‌ای از گناه، انتقام و حسرت به تصویر می‌کشد. این اثر، با بهره‌گیری از چندصدایی باختینی و کاوش نابرابری‌های شهری، پایتخت را به‌عنوان فضایی خصومت‌آمیز نشان می‌دهد که شخصیت‌ها را در چرخه‌ای از خشونت و انزوا گرفتار می‌کند.

❗️ این یادداشت ممکن است بخش‌هایی از داستان رمان را فاش کند.

تهران مخوف نوشته‌ی مرتضی مشفق کاظمی نخستین رمان اجتماعی ایران و اولین رمان شهری در ادبیات معاصر ماست که همزمان با سرآغاز مدرنیته در ۱۳۰۵ منتشر شد. این اثر جایگاهی ویژه در ادبیات فارسی دارد زیرا برخلاف داستان‌های پیش از خود، با رویکردی واقع‌گرایانه و جامعه‌شناختی، فساد، استبداد، فقر و نابرابری اجتماعی ایران در دوران پایانی قاجار و اوایل پهلوی را مضمون قرار داده است. «مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست» نخستین اثر مهدی گنجوی با «تهران مخوف» خویشاوندی نزدیکی دارد.

مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست، رمان، مهدی گنجوی، آسمانا
مستیم و خرابیم و کسی شاهد ما نیست، رمان، مهدی گنجوی، آسمانا

یک قرن بعد از «تهران مخوف» در رمان گنجوی هم شخصیت‌ها در شبکه‌ای از گم‌گشتگی، حسرت، و خشونت در تهران، این‌بار به عنوان «ام‌القراء» شیعه به هم پیوند می‌خورند و در همان‌حال مخرج مشترک آن‌ها فراتر از جغرافیای شهری، در تجربه‌های انسانی مشترکشان نهفته است. شهاب با نقاشی‌هایش در جست‌وجوی هویت است، ثریا از گذشته‌ای پر از آسیب می‌گریزد، کتاب‌فروش در تلاش برای کنترل زندگی از طریق خشونت است، و هیوا در چرخه زندان و نشئگی گرفتار آمده. این شخصیت‌ها در کوچه‌های تاریک، آپارتمان‌های نیمه‌ساخته، و خرابه‌های حاشیه تهران سرگردان‌اند. شهر با شلوغی و بی‌رحمی‌اش آن‌ها را به انزوا می‌کشاند و خشونت به زبان مشترکی تبدیل می‌شود که آن‌ها برای بقا یا انتقام به کار می‌برند. تهران، با تضادهایش بین محله‌های اعیانی و فضاهای حاشیه‌ای، این گم‌گشتگی را تشدید می‌کند.

در این میان حضور مرموز یک پیرزن با سبد میوه، به‌عنوان نمادی از سرنوشت یا وجدان جمعی، در لحظات کلیدی داستان، شخصیت‌ها را به هم متصل می‌کند. این شخصیت‌ها، که هیچ‌کدام قربانی یا قربانی‌کننده مطلق نیستند، در چرخه‌ای از گناه و انتقام گرفتارند: شهاب همزمان مظلوم و بی‌تفاوت، ثریا هم فریب‌خورده و هم فریبکار است. تهران تنها صحنه این تراژدی است، نه علت آن؛ مخرج مشترک واقعی، تجربه انسانی از حسرت، ترس، و آرزوهای برآورده‌نشده است که آن‌ها را در جهانی بی‌رحم به هم گره می‌زند. شهر، مانند لیوانی پر از سنگ و ریگ در داستان، در نهایت تهی می‌ماند و شخصیت‌ها را با شکست‌ها و جست‌وجوی بی‌پایانشان برای معنا تنها می‌گذارد.

به این ترتیب می‌توانیم بگوییم این رمان، بعد از تهران مخوف بیانگر مدرنیته معیوب و از نظر اجتماعی نمایانگر توسعه نامتوازن و به یک معنا «هردمبیل» است.

چندصدایی و فروپاشی حقیقت در کلانشهر

مهدی گنجوی در این رمان تهران را به‌عنوان بستری چندلایه و پرآشوب به تصویر می‌کشد که در آن شخصیت‌ها در شبکه‌ای از کوچه‌ها، خیابان‌ها، و فضاهای نیمه‌ساخته گم می‌شوند. شهر در این رمان نه‌تنها یک مکان فیزیکی، بلکه فضایی روانی و وجودی است که گم‌گشتگی عاطفی، اخلاقی، و هویتی شخصیت‌ها را تقویت می‌کند. کوچه‌های تاریک، آپارتمان‌های نیمه‌کاره، و خرابه‌های حومه شهر، مانند «آخر دنیا»، به‌عنوان نمادهایی از انزوا و بی‌هدفی عمل می‌کنند. شخصیت‌هایی چون شهاب، ثریا، و بهنام در این فضاها سرگردان‌اند، در حالی که تعقیب و گریزهایشان در خیابان‌ها و محله‌های تهران، از بزرگراه‌های شلوغ تا کوچه‌های بن‌بست، بازتابی از جست‌وجوی بی‌فرجام آن‌ها برای معنا یا رهایی است. این فضاهای شهری، با توصیفات دقیق گنجوی از نورهای کم‌سو، بوی تریاک، و صداهای پراکنده، به محیطی تبدیل می‌شوند که شخصیت‌ها را در خود بلعیده و آن‌ها را در چرخه‌ای از خشونت، نشئگی، و حسرت گرفتار می‌کند.

از سوی دیگر، شهر در این رمان به‌عنوان فضایی از تداخل‌های اجتماعی و روابط شکننده عمل می‌کند که گم‌گشتگی شخصیت‌ها را تشدید می‌کند. کتاب‌فروشی، پمپ بنزین، و خانه‌های موقتی مانند آپارتمان‌های خالی یا خرابه‌ها، مکان‌هایی هستند که شخصیت‌ها در آن‌ها با یکدیگر برخورد می‌کنند، اما این برخوردها اغلب به سوء‌تفاهم، خیانت، یا خشونت منجر می‌شود. تهران، با تضادهایش بین محله‌های اعیانی و خرابه‌های حاشیه، بازتابی از شکاف‌های اجتماعی و طبقاتی است که شخصیت‌ها را به سوی انتخاب‌های مخرب سوق می‌دهد. بهنام و ثریا در گالری‌ها و کافه‌های فرهنگی شهر به دنبال هویت و ارتباط می‌گردند، اما این فضاها نیز آن‌ها را به دام روابط ناسالم و حسرت‌های گذشته می‌اندازد. شهاب، که در کوچه‌های شهر دختر رئیس را تعقیب می‌کند، و هیوا، که در خرابه‌ها گرفتار می‌شود، هر دو در شهری گم می‌شوند که هیچ پناهگاه امن یا معنای ثابتی ارائه نمی‌دهد. گنجوی با توصیفات حسی و پرجزئیات از صداها، بوها، و نورهای شهر، تهران را به فضایی تبدیل می‌کند که گم‌گشتگی شخصیت‌ها را نه‌تنها بازتاب می‌کند بلکه آن را تقویت می‌کند.

نوآر اجتماعی و تأمل فلسفی بر انسانیت

 کوچه‌های تاریک، آپارتمان‌های نیمه‌ساخته، و انباری‌های پر از بوی تریاک فضاهایی نوآر را می‌سازند. تعقیب و گریزهایی مانند تعقیب دختر رئیس توسط شهاب یا تعقیب ثریا توسط بهنام به سبک داستان‌های پلیسی، تنش و اضطراب را به اوج می‌رساند، اما برخلاف ژانر پلیسی کلاسیک، این رمان راه‌حلی برای معما ارائه نمی‌دهد و خواننده را در ابهام نگه می‌دارد.

گنجوی در نخستین رمان‌اش، به جای تمرکز بر حل یک جرم مشخص، به ریشه‌های اجتماعی و فرهنگی جرم و خشونت توجه دارد: حاشیه‌نشینی، اعتیاد، و روابط قدرت در جامعه‌ای پر از نابرابری. شخصیت‌هایی مانند هیوا، که در زندان و خیابان‌ها گرفتار چرخه‌ای از جرم و مجازات است، یا کتاب‌فروش، که از انزوای اجتماعی به خشونت روی می‌آورد، بازتابی از طبقات حاشیه‌ای و محروم جامعه‌اند. روابط پیچیده و اغلب مخرب بین شخصیت‌ها، مانند فریب‌کاری‌های ثریا یا حسادت بهنام، نشان‌دهنده گسست‌های اجتماعی در شهری است که انسان‌ها را به اشیایی برای سوءاستفاده تبدیل می‌کند. رمان، با روایت‌های چندگانه از زوایای دید مختلف، به سبک ادبیات پلیسی-اجتماعی، تصویری چندوجهی از جرم و گناه ارائه می‌دهد که نه‌تنها به اعمال شخصیت‌ها، بلکه به ساختارهای اجتماعی‌ای که این اعمال را ممکن ساخته‌اند، نقد وارد می‌کند. پایان باز و تلخ رمان، با مرگ‌ها و فرارهای شخصیت‌ها، به جای ارائه عدالت، خواننده را با پرسش‌هایی درباره مسئولیت، گناه، و امکان رهایی در جامعه‌ای بی‌رحم تنها می‌گذارد، که این ویژگی آن را به اثری «نوآر»ی و اجتماعی تبدیل می‌کند.

چندصدایی و فروپاشی حقیقت در شهر مدرن

پرتره ای از مهدی گنجوی
مهدی گنجوی، نویسنده و مترجم

این رمان از سیزده بخش تشکیل شده که هر بخش از دیدگاه یکی از شخصیت‌ها (شهاب، ثریا، کتاب‌فروش، هیوا، مازیار، مأمور پمپ بنزین، بهنام، و دختر رئیس) روایت می‌شود و هر کدام بخشی از پازل کلی داستان را تکمیل می‌کنند. این ساختار، که یادآور تکنیک‌های ساختارگرایانه‌ای مانند روایت‌های موازی و تکه‌تکه است، به خواننده امکان می‌دهد تا از طریق زوایای مختلف، به درک عمیق‌تری از روابط و انگیزه‌های شخصیت‌ها برسد. هر روایت، با فلاش‌بک‌ها و توصیفات حسی، گذشته و حال شخصیت‌ها را بازمی‌آفریند و در همان حال، شکاف‌های روایی را حفظ می‌کند و با این تمهیدات، ابهام و تعلیق را تقویت می‌کند. برای مثال، روایت شهاب در اپیزود «از تو» تأملات فلسفی او را درباره معنای زندگی نشان می‌دهد، در حالی که روایت بهنام در اپیزود «من» خشم و حسرت او را برجسته می‌کند. این ساختار، با پرهیز از یک روایت خطی و تک‌صدا، به سبک ساختارگرایانه، جهانی پراکنده و چندوجهی را می‌سازد که در آن حقیقت قطعی وجود ندارد و هر شخصیت بخشی از واقعیت را از منظر خود بازگو می‌کند.

 هر شخصیت، از ثریا و شهاب گرفته تا کتاب‌فروش و مأمور پمپ بنزین، صدایی منحصربه‌فرد دارد که با زبان، تجربیات، و دیدگاه‌های خاص خود تعریف می‌شود. این صداها، که در فضاهای شهری تهران مانند کتاب‌فروشی، آپارتمان‌های نیمه‌ساخته، و خرابه‌ها به هم می‌پیوندند، در گفت‌وگویی مداوم با یکدیگر قرار دارند، اما هیچ‌گاه به یک حقیقت واحد یا وحدت روایی نمی‌رسند. برای مثال، ثریا در روایت خود (اپیزود «نیست») از آسیب‌های گذشته و تلاش برای رهایی سخن می‌گوید، در حالی که کتاب‌فروش در اپیزود «بجنبد» او را به‌عنوان تهدیدی برای کنترل خود می‌بیند. این تضادها، گفت‌وگویی بین صداها ایجاد می‌کند که نه‌تنها شخصیت‌ها را از سلطه نویسنده آزاد می‌کند، بلکه خواننده را نیز به مشارکت در تفسیر داستان دعوت می‌کند. حضور پیرزن مرموز با سبد میوه، که در روایت‌های مختلف به‌عنوان شاهد یا نماد سرنوشت ظاهر می‌شود، چنانکه پیش از این هم اشاره کرده بودیم مانند صدایی بی‌طرف اما تأثیرگذار عمل می‌کند که گفت‌وگوی شخصیت‌ها را به هم متصل می‌کند. پایان باز رمان، به‌ویژه در اپیزود پایانی («نقطه») با روایت دختر رئیس، این چندصدایی را با طنزی تلخ و مرموز به اوج می‌رساند.

این ساختار روایی نشان‌دهنده‌ی نسبیت حقیقت در مدرنیته است. چندپارگی روایی، با توصیفات حسی از فضاهای شهری به تصویر جهانی کمک می‌کند که در آن هیچ حقیقت واحدی وجود ندارد و هر شخصیت در جست‌وجوی معنای شخصی خود گم شده است. شهر، با روابط ناپایدار و ساختارهای پیچیده‌اش، این عدم قطعیت را تقویت می‌کند و شخصیت‌ها را در چرخه‌ای از حسرت، خشونت، و ناکامی محبوس می‌سازد.

تهران، صحنه‌ی نبرد نابرابر حاشیه‌نشینان

تهران در این اثر به‌جای فضایی برای زندگی، به عرصه‌ای از نبرد نابرابر تبدیل شده است، در این رمان، شهر تحت کنترل ساکنانش قرار ندارد بلکه زیر سلطه‌ی قدرت‌های نامرئی (سیاست، اقتصاد، ایدئولوژی) است و مردم، توده بی‌شکلی که در شهر برای ادامه‌ی زندگی دست و پا می‌زنند به مصرف‌کنندگان منفعلی تبدیل شده‌اند که به فضاهای شهری تعلق ندارند. خشونت ساختاری در گستره‌ای از فقر و زندان تا تبعیض‌های اجتماعی ابزاری برای حفظ این نابرابری است و شخصیت‌ها را در کوچه‌های تاریک، آپارتمان‌های نیمه‌ساخته، و انباری‌های پر از بوی تریاک به دام می‌اندازد.

نابرابری در این رمان سیستماتیک و ریشه‌دار است و فضاهای شهری مانند آپارتمان‌های نیمه‌کاره، انباری کتاب‌فروشی، یا خرابه‌های حاشیه شهر به زندان‌هایی نامرئی تبدیل شده‌اند که شخصیت‌ها را در چرخه‌ای از گناه، انتقام، و انزوا گرفتار می‌کنند. در جهانی که گنجوی مقابل دیدگان ما قرار می‌دهد، فضاهای امن، تنها به قشر خاصی (مانند رئیس یا کتاب‌فروش) تعلق دارد و دیگران به حاشیه‌نشینی ابدی محکوم‌اند. حتی فضاهای عمومی مانند خیابان‌ها به قلمروهای ناامنی تبدیل شده‌اند که قانون در آن‌ها نه حافظ حقوق، بلکه ابزار سرکوب است. شخصیت‌ها برای بقا به خلق فضاهای موازی مانند خانه شهاب یا خرابه‌ها روی می‌آورند، اما این فضاها نیز توسط ساختارهای قدرت بلعیده می‌شوند. لوفور این پدیده را «استعمار فضا» می‌نامد، فرآیندی که در آن سرمایه‌داری و قدرت سیاسی نه‌تنها جسم، بلکه روح و ذهنیت انسان‌ها را نیز تصرف می‌کند. پایان رمان، با مرگ شهاب و جنایت ثریا، نماد شکست این مقاومت و پیروزی کامل شهر بر روح شخصیت‌هاست.

نتیجه‌گیری

 تهران در این رمان شهری خشن و پر از خشونت است که شخصیت‌ها را در چرخه‌ای از گناه و انتقام گرفتار کرده است. رمان بیانگر جهانی مدرن است که در آن حقیقت و رهایی دست‌نیافتنی‌اند. از منظر اجتماعی، این رمان به‌عنوان اثری پلیسی-نوآر، نابرابری‌های شهری و فروپاشی روابط انسانی در کلان‌شهر تهران را کاوش می‌کند. گنجوی، با الهام از آثاری چون تهران مخوف و سنت رئالیسم سیاه، نشان می‌دهد که چگونه ساختارهای قدرت اعم از اقتصادی، سیاسی و جنسیتی، شخصیت‌ها را به دام می‌اندازند و به حاشیه‌نشینی ابدی محکوم می‌کنند. در این میان حضور نمادین پیرزن با سبد میوه، به‌عنوان وجدان جمعی یا قضاوت سرنوشت، پیچیدگی اخلاقی داستان را عمیق‌تر می‌کند. این رمان، فراتر از یک داستان جنایی-اجتماعی، تأملی فلسفی بر معنای انسان بودن در جهانی بی‌رحم ارائه می‌دهد که در آن شهر نه‌تنها جسم، بلکه روح شخصیت‌ها را نیز تصرف کرده است.

از همین نویسنده:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.