صدای پای شکنجهگر: تراژدی عدالت انتقالی در «یک تصادف ساده» جعفر پناهی
حسین نوشآذر ـ جعفر پناهی در این فیلم نه قهرمان میسازد و نه راه حل نهایی ارائه میدهد. او موقعیت تراژیکی را به تصویر میکشد که در آن هر انتخاب (انتقام یا بخشش) هزینههای خود را دارد و هیچ پایان خوشی در کار نیست. این نه تائید وضعیت، که اعتراض به وضعیتی است که انسان را در چنین بنبست اخلاقی گرفتار کرده است. این اثر، یک بیانیه سیاسی ساده نیست، بلکه یک تراژدی مدرن درباره امکان (یا عدم امکان) اخلاق در میانه خشونت است.

نمایی از فیلم یک تصادف ساده ساخته جعفر پناهی
یک زن، یک مرد، یک دختربچهی شاد، شبهنگام با اتوموبیل در جادهی تاریکی در حال حرکتاند که ناگهان مرد سگی را زیر میگیرد. از اتوموبیل پیاده میشود، نعش سگ را کنار میزند و با دستهای آلوده پشت فرمان مینشیند و راه میافتد. چندی بعد اتوموبیل که در اثر این تصادف از کار افتاده متوقف میماند. این آغاز فیلم «یک تصادف ساده» ساخته جعفر پناهیست که نه تنها نخل طلای جشنوارهی فیلم کن را نصیب او کرد که راه اسکار را هم به نمایندگی از فرانسه برای او همواره ساخت.
سکوت بهتآور پاریس
چندی پیش در یکی از حومههای شمال پاریس در یک سینما با رویکرد فرهنگی و با چند سالن مفصل، این فیلم را دیدم. برخلاف سایر فیلمها که معمولاً به اندازه یکی دو ردیف تماشاگر دارد، سالن پر بود از تماشاگران فرانسوی علاقمند به مسائل فرهنگی و فیلمهایی از فرهنگهای دیگر. با وجود آنکه فیلم ایرانیست و در حاشیه تهران اتفاق میافتد، بازیگران هم شناخته شده نیستند و زبان فیلم هم فارسیست، تماشاگران فرانسوی تا آخر فیلم را دیدند. پس از به پایان رسیدن فیلم، برخلاف سایر فیلمهای مشابه که اکثر تماشاگران میخواهند هرچه زودتر خود را به در خروجی برسانند، در اینجا سالن برای مدتی در سکوت و بهت فرورفته بود. علتش هم احتمالاً درونمایه اصلی فیلم یعنی عدالت انتقالی و عدالت ترمیمی بهعنوان یکی از مهمترین موضوعات بشر در عصر حاضر است.
روند جستوجوی عدالت در فیلم پناهی با یک تصادف ساده آغاز میشود و بعد بهتدریج به یک فیلم در ژانر «روایت سفر» (Journey Narrative ) تبدیل میشود. اکثر سکانسها در فضای باز اتفاق میافتد و شخصیتها در طول یک مسیر مشخص با هم در کشش و کوشش قرار میگیرند و به این ترتیب حرکت در مسیر در یک ون به نمادی از تحول درونی، جستوجوی هویت و مواجهه با چالشهای وجودی بدل میشود.(مانند فیلمهای دارجلینگ محدود ساخته وس اندرسون یا برای مثال به سوی طبیعت وحشی از شان پن و انبوه فیلمهای مشابه) در طول خط سیرِ شخصیتها سؤال اصلی این است که آیا اقبال شکنجهگر بوده است؟
در اینجا برای درک روابط بین شخصیتها باید پیرنگ داستان را افشا کرد. چاره دیگری نیست. میتوانید ادامه مقاله را نخوانید:
با خواندن این مقاله داستان فیلم برای شما آشکار خواهد شد!
تردید در بیابان

پس از آنکه اتوموبیل دچار نقص فنی میشود، اقبال گذرش به یک کارگاه میافتد. وحید (وحید مبصری)، کارگر ساکت و زخمخوردهی کارگاه، اقبال را شناسایی میکند. او که زخمهای زندان و شکنجههای فراموشنشدنیاش را هرگز رها نکرده، اقبال را تعقیب میکند و در کشمکشی پرتنش، او را به بیابانی خشک و خالی میبرد، و در کنار تکدرختی خشکیده، با امید جاری کردن عدالت میخواهد او را زنده به گور کند که کشف پای مصنوعیِ اقبال، تردید را به دلش میاندازد: آیا این مردِ معلول همان بازجو و شکنجهگرِ سالهای دور است؟ برای یافتن پاسخی قاطع و سنجشِ مرز میان انتقام و ترمیمِ زخمهای جمعی، وحید دست به دامنِ همبندانِ سابقِ زندان میشود: سالار (ژرژ هاشمزاده)، کتابفروشِ آرام و متفکری که کلمات را پناهگاهِ خاطراتِ تلخش کرده؛ شیوا (مریم افشاری)، عکاسِ عروسیِ جسور و زخمخورده از بازجوییهای بیرحمانه، حمید (محمدعلی الیاسمهر)، کارگرِ خشمگین و تندرو که مرهم شکنجههای گذشتهاش را در نابودیِ عاملِ درد میجوید؛ گلرخ (حدیث پاکباطن)، عروسِ جوان و شکنجهشدهای که سایهِ تجاوزِ [یا تهدید به تجاوز] همان بازجو بر زندگیاش افتاده و حالا در آستانهی عروسی، میان سوگِ شخصی و آرزویِ رهاییِ جمعی سرگردان است؛ و علی (مجید پناهی)، دامادِ بیطرف داستان که قرار است قشر خاکستری را نمایندگی کند.
گروهی که وحید گرد هم میآورد، نمادی از جامعه قربانیان است. این گروه در غیاب یک نهاد قضایی مستقل و عادلانه، خود را ناچار میبینند تا نقش قاضی، دادستان و هیئت منصفه را ایفا کنند. این دقیقاً یکی از چالشهای اصلی عدالت انتقالی است: وقتی که نهادهای رسمی مشروعیت خود را از دست دادهاند، فرآیند قضاوت و اعاده حیثیت چگونه باید صورت گیرد؟
این گروه ناهمگون، در فضایی تنگ و پرتنش، به مثابه نمادی از یک جامعهی زخمخورده، باید به پرسشهایی بنیادین پاسخ بدهند: آیا شناسایی و مجازات شکنجهگر، زخمها را التیام میبخشد یا چرخهی خشونت را تداوم میدهد؟ آیا میتوان از ورای کینه، به سوی آشتی گام برداشت؟ درست در اوج این کشمکش اخلاقی، صدای زنگ تلفن اقبال، فوریتی انسانی را به مرکز این مجادله تحمیل میکند: تماس اضطراری دخترک اقبال، که از وضعیت بحرانی مادر باردارش خبر میدهد، همه معادلات پیشین را زیر سؤال میبرد. اکنون، این گروه در یک آزمون نهایی قرار میگیرند: آیا میتوانند خشم خود را کنار بگذارند و به انسانیتی فراتر از نقشهای قربانی و جلاد پایبند بمانند؟
این نقطهای است که فیلم «یک تصادف ساده» از یک داستان انتقام، به یک کاوش ژرف و تکاندهنده درباره امکان بخشش و عدالت ترمیمی در سایهی سنگین گذشته تبدیل میشود.
گروهی که وحید گرد هم میآورد، نمادی از جامعه قربانیان است. این گروه در غیاب یک نهاد قضایی مستقل و عادلانه، خود را ناچار میبینند تا نقش قاضی، دادستان و هیئت منصفه را ایفا کنند. این دقیقاً یکی از چالشهای اصلی عدالت انتقالی است: وقتی که نهادهای رسمی مشروعیت خود را از دست دادهاند، فرآیند قضاوت و اعاده حیثیت چگونه باید صورت گیرد؟
از انتقام تا اعتراف
بنا به درکی که من از این فیلم بدان دست پیدا کردم، عدالت انتقالی صرفاً یک فرآیند حقوقی نیست، بلکه یک سفر جمعی، دردناک و بسیار انسانی است که در آن قربانیان و عاملان، هر دو در جستجوی راهی برای زندگی کردن با گذشتهای هستند که نمیتوانند فراموش کنند. فیلم به هیچ پاسخ سادهای متوسل نمیشود، بلکه یک سیر تکاملی را ترسیم میکند: بهتدریج که ماجراها پیچیدهتر میشود و اقبال شکنجهگر یک چهره انسانی پیدا میکند، از انتقامجویی آغازین به سمتی هدایت میشویم که قربانیان میخواهند ابتدا «حقیقت» را کشف کنند («آیا او همان کسی است که میپنداریم؟») و سپس یک «مجازات» عادلانه و معنادار تعیین کنند. اوج این فرآیند، زمانی است که گروه نه تنها از کشتن اقبال صرفنظر میکنند، بلکه به او که بیهوش و دست بسته است کمک هم میکنند: همسر باردارش را به بیمارستان میرسانند و به این ترتیب یک گام از عدالت کیفری فراتر میروند و به سمت «عدالت ترمیمی» حرکت میکنند که هدفش التیام زخمها و بازسازی روابط انسانی است.
«عدالت انتقالی» یک پایان قطعی و خوش ندارد. این یک فرآیند مداوم، شکننده و پر از عدم اطمینان است. گذار به دموکراسی همواره در معرض بازگشت شبحهای گذشته است. پناهی با صدای پای شکنجهگر در صحنه پایانی یادآوری میکند که بخشش، تضمینکننده امنیت جمعی نیست. شما میتوانید به عنوان یک فرد، از انتقام شخصی دست بکشید، اما سیستمهای فاسد و عاملانش، ممکن است با بخشش شما منحل نشوند. این یک نقد تلخ به «آشتی ملی»های تحمیلی و سیاست پوچ «وفاق» و شعارهای صلحطلبانه بدون پشتوانهی ساختاری است. صدای پای شکنجهگر به ما هشدار میدهد که آیا باید منتظر بازگشت فاشیسم باشیم، یا باید برای نابودی نهایی آن چارهای بسازیم؟
در اینجا صحنهی آغازین که در بیابانی بیآب و علف در کنار تکدرختی خشکیده و یک گور خالی اتفاق افتاده بود، دگرگون میشود: اقبال را در حاشیه شهر بر بلندایی، در تاریکی به درختی سرسبز طنابپیچ کردهاند و در جریان گفتوگوهایی بسیار پرتنش (و بسیار هم اثرگذار) از تولد پسرش مطلع میشود و به جنایتهایی که کرده اعتراف میکند. در این لحظات که از منظر عدالت انتقالی رقم میخورد، فیلم به اوج میرسد: جلاد که خود یک انسانِ درگیر در چرخه معیوب است، انگیزههایش را توضیح میدهد (از دست دادن پا در جنگ، نیاز به تأمین معاش خانواده). این به این معنا نیست که اعمالش توجیه میشود، بلکه نشان میدهد که سیستمهای بزرگتر (جنگ، فقر، ایدئولوژی) چگونه افراد را به ابزار خشونت تبدیل میکنند. اعتراف اقبال، حتی اگر اجباری و در لحظه ضعف باشد، برای قربانیان حیاتی است. آنها نیاز دارند «بدانند» چه بر سرشان آمده و توسط چه کسی. «نیاز به دانستن حقیقت» یکی از ارکان اصلی عدالت انتقالی است.
در پایان، وقتی همهی این ماجراها به پایان رسیده و وحید گمان میبرد که چرخه خشونت را شکسته و به صلح رسیده است، صدای پای مصنوعی اقبال را بهطور غافلگیرکنندهای از پشت سر میشنود. صدای پای جلاد نشان میدهد که شبح گذشته هرگز به طور کامل محو نمیشود. این پایانبندی یک هشدار است: ممکن است اقبال (به نمایندگی از همه شکنجهگران)، با وجود بخششی که دریافت کرده، بازگردد و نقش قبلی خود را از سر گیرد. این صحنه همچنین به ما یادآوری میکند که «عدالت انتقالی» یک پایان قطعی و خوش ندارد. این یک فرآیند مداوم، شکننده و پر از عدم اطمینان است. گذار به دموکراسی همواره در معرض بازگشت شبحهای گذشته است. پناهی با صدای پای شکنجهگر در صحنه پایانی یادآوری میکند که بخشش، تضمینکننده امنیت جمعی نیست. شما میتوانید به عنوان یک فرد، از انتقام شخصی دست بکشید، اما سیستمهای فاسد و عاملانش، ممکن است با بخشش شما منحل نشوند. این یک نقد تلخ به «آشتی ملی»های تحمیلی و سیاست پوچ «وفاق» و شعارهای صلحطلبانه بدون پشتوانهی ساختاری است. صدای پای شکنجهگر به ما هشدار میدهد که آیا باید منتظر بازگشت فاشیسم باشیم، یا باید برای نابودی نهایی آن چارهای بسازیم؟
نبرد برای اسکار
با دوست سینماگرم، آقای محمد حقیقت که تلفنی گفتوگو میکردم او بهدرستی یادآوری میکرد که این فیلم موفقترین فیلم پناهی بعد از فیلم «دایره» است. با این فیلم پناهی از سینمای مستندگونه زیرزمینی با امکانات محدود فاصله میگیرد و به خاستگاه سینمایی خود بازمیگردد. این فیلم نه از سینماتوگرافی که از سناریو و از تجربهی سالها تحمل زندانهای جمهوری اسلامی و گفتوگوهای پرثمر با همبندان جان گرفته است.
پناهی درباره شکلگیری سناریوی این فیلم گفته است:
در دومین باری که از ماه ژوییه ۲۰۲۲ تا فوریه ۲۰۲۳ زندان بودم، تجربه دیگری برای نوشتن سناریو کسب کردم و نوع نگاهم برای کار بعدیام متفاوت شد. باید بگویم پانزده روزی در زندان انفرادی بودم و بقیه آن را در محیطی گذراندم که دو سه نفری هم حضور داشتند… برای نوشتن این سناریو، هسته اصلی خیلی سریع به ذهنم آمد و به این ایده فکر کردم که یکی از همزندانیانم وقتی آزاد خواهند شد و اگر روزی با شکنجه گر خود روبرو شوند چه خواهند کرد؟ در این راستا در ابتدا با دو تن از دوستان سناریست (نادر ساعی ور، و شادمهر راستین که قبلا هم با آنها کار کرده است) موضوع را در میان گذاشتم و سپس شروع به گسترش طرح کردیم، این سوال را از خود میپرسیدیم که چگونه فرد زندانی شکنجه شده، اگر با آن شکنجه گر روبرو شد و برخورد کرد، چه خواهد کرد؟ لذا با کسی که قبلا تجارب زیاد زندان و شکنجه شدن داشته بود، تماس گرفتم، این جا بود که نوع روایت به شکل مختلف درآمد، در این رابطه مهدی محمدیان برای دیالوگها به من کمک کرد، از تجربیات او الهام گرفتم … با الهام از حرفهای زندانبان، پرسوناژهای وحید، شیوا، حمید و غیره شخصیتهای خیالی هستند، اما در واقع چنین مصیبتی بر سر دیگران آمده بود.
سناریوی «یک تصادف ساده» چگونه شکل گرفت؟
به هر روی «یک تصادف ساده» با تکیه بر نخل طلای کن بدون شک یکی از سرشناسترین و باارزشترین نامزدهای اسکار ۲۰۲۶ است و شانس بسیار بالایی برای حداقل گرفتن یک نامزدی دارد. اقبال این فیلم در اسکار اما به این بستگی دارد که چقدر بتواند در طول کمپین، هیجان و حمایت پایدار ایجاد کند و اینکه رقبایش چه فیلمهایی باشند. رسیدن به جایزه نهایی یک مبارزه سخت خواهد بود، اما با توجه به تیزهوشی پناهی و قدرت داستان فیلم، قطعاً یکی از فیلمهایی است که در فصل جوایز بسیار درباره آن خواهیم شنید. این امر به خودی خود یک دستاورد بزرگ برای عدالتخواهان در ایران به شمار میآید. آیا کافی نیست؟
نظرها
نظری وجود ندارد.