زوال و تنهایی و فروپاشی: بازتاب خستگی جمعی در «ما راویان»
حسین نوشآذر- مجموعه داستان «ما راویان»: ۲۰ داستان کوتاه از نویسندگان کارگاه داستاننویسی شهریار مندنیپور به گردآوری محمدعلی کاوه مقدم، با نگاهی تلخ اما واقعگرایانه، پرترهای از انسان معاصر ایرانی را در بستر انزوا، فروپاشی و تقابل با ساختارهای سنتی و مدرن ترسیم میکند. این مجموعه موضوعهایی مانند زوال هویت و ناکامی آرمانها را کاوش میکند. فقدان لحظههای نجاتبخش و تکصدایی روایی، خواننده را در جهانی تاریک و سنگین رها میسازد که بازتابی از خستگی جمعی جامعه ایران است.

زوال و تنهایی و فروپاشی: بازتاب خستگی جمعی در «ما راویان»: عکس: شاتراستاک
هوشنگ گلشیری با کتاب ۸ داستان، مجموعهای از داستانهایی که در حلقه نویسندگان نزدیک به او نوشته شده بود، سنتی را در ادبیات داستانی معاصر ایران بنیان گذاشت که تا امروز همچنان ادامه دارد؛ به این شکل که هرچند گاه یکبار مجموعه داستانی با تکیه بر این سنت از میان حلقهها و کارگاههای ادبی شکل میگیرد. برخی از این نویسندگان در آینده نه چندان دور موفق میشوند خود را به جامعه ادبی بشناسانند و برخی اما به دلایلی که یک تحقیق جداگانه را میطلبد راهشان از ادبیات داستانی جدا میشود. به تازگی «ما راویان»: بیست داستان کوتاه از نویسندگان کارگاه داستاننویسی شهریار مندنیپور به گردآوری محمدعلی کاوه مقدم و با ویراستاری احمد پورامینی توسط نشر افکار در تهران منتشر شده است. این مجموعه شامل داستانهایی است از: مهدی احمدی، روجا اسدی، سهیلا اژدهاکشپور، مریم پژمان، لیلا تقوی، حمیدحسینی، اسماعیل سالاری، مریم شراوند، امید صیادی، معصوم غریب، فرخ قدسی، سولماز کاکایی، محمدعلی کاوه مقدم، نرگس کرمی، مریم گودرزوند، مولود مدنی، مهدی میلادی، شیوا نصرتی، تارا نوری و نسترن هاشمی. کتاب در سال ۱۴۰۳ در نوبت اول با شمارگان ۲۰۰ نسخه و ۱۸۰ صفحه منتشر شده است.
میثاق تنهایی و زوال: انعکاس فروپاشی در داستانهای «ما راویان»
انزوا و تنهایی در اشکال مختلف قویترین و فراگیرترین تم در تمامی داستانهای این مجموعه است. شخصیتهای اصلی در انزوایی فیزیکی به سر میبرند: دکتر تنها در آپارتمانش («فواید گوشت بوقلمون» نوشته روجا اسدی)، کوهنورد در پناهگاه («پناهگاه آخر» نوشته مهدی احمدی) خسرو در آپارتمان و کنار دریاچه (داستان «دریاچه» نوشته محمد علی کاوه مقدم) فامین در خانه پس از مرگ همسرش («یکی دو نم» نوشته فرخ قدسی) آهوگ در کپر در بیابان («پری درخت گز») نوشته نسترن هاشمی.
انزوا اما فقط فیزیکی نیست: پسر جوان افغان در سیستم اداری («ترک تابعیت» نوشته حمید حسینی)، راوی در متروی شلوغ اما بیپناه («مکتب تورین» نوشته اسماعیل سالاری)، سلمان در کنار بستر مادر بیمارش («خساک» نوشته نرگس کرمی،) زن سالخورده در خانهی در حال تخریب («قابها» نوشته تارا نوری) از انزوای عاطفی رنج میبرند.

فضای غالب داستانها، از فروپاشی نشان دارد: فروپاشی روانی دکتر، کوهنورد، نازنین، و آهوگ، مرگ همسر فامین، بیماری ماهرخ ، مرگ جمیل، مرگ عنایت الله، مردن رودخانه در داستان «آب تشنه» نوشته معصوم غریب، نمایانگر فروپاشی و اضمحلال فیزیکیست. در «قابها» نوشته تارا نوری زنی سالخورده، در خانهای قدیمی در تهران که در آستانه تخریب توسط شهرداری است، به عکس قدیمی خانوادگی خود خیره شده است. این عکس، که در دوران قاجار و در آستانه جنبش مشروطه گرفته شده، او را به گذشته پرتاب میکند: به روزی که پدرش مشروطهخواه بود، به ملاقاتش با «عنایت الله» (یک مشروطهخواه)، و به سرنوشت او که در میدان توپخانه و در برابر چشمان برادر راوی (عزت) به طرز فجیعی به قتل رسید. این خاطره با حوادث حاضر - یعنی مقاومت یک دختر جوان (احتمالاً نواده راوی) که بر بام خانه ایستاده تا مانع تخریب آن شود -درهم میآمیزد. داستان با ریزش دیوار و سقوط دختر از پنجره به پایان میرسد، گویی تاریخ در چرخهای از ستم و مقاومت تکرار میشود. به این ترتیب تارا نوری موفق میشود برای زوال اجتماعی و تاریخی زبان ادبی بیابد.
از دست دادن هویت در «ترک تابعیت» و بیثمر بودن آرمانها در «شوخی» نوشته لیلا تقوی جلوههای دیگری از همین زوال اجتماعی و تاریخی را بیان میکند. در «شوخی» سه دانشجو آگهی فوت جعلی با عکس همکلاسی خودشان را روی دیوار دانشکده نصب میکنند. صاحب عکس (پسر جوان) با دیدن این آگهی، دچار بحران هویتی عمیقی میشود و در گفتوگویی با یک راوی ناشناس، از بیمعنایی زندگی و مرگ زودرس خود سخن میگوید. روز بعد، آگهی فوت دوم و واقعی او نصب میشود. سه دانشجو که اکنون غرق عذاب وجدان هستند، در مراسم تدفین او حاضر میشوند و سپس با نگهبان قبرستان ملاقات میکنند که به نظر میرسد از ماجرا اطلاع دارد. سرانجام در حرص یافتن حقیقت مرگ دوستشان، با حفاری قبر او، خودشان در گودال فرو رفته و زنده به گور میشوند.
به نظر میرسد «انسان معاصرِ در حال ازهمپاشیدگی» تم فراگیری است که همه این داستانها را به هم پیوند میدهد. شخصیتهای این مجموعه درگیر تنهایی، حسرت، زوال و تقابل با ساختارهایی اند که آنها را خرد میکند. این داستانها با نگاهی اغلب تلخ، واقعگرا و گاه وهمآلود، پرترههایی از این «فرسودگی» را ترسیم میکنند. جهان این داستانها جهانی است که در آن ارتباطهای انسانی شکست خورده، نظامها بیعاطفهاند و فرد در نبردی نابرابر برای حفظ هویت، سلامتی و آرامش خود، اغلب شکست میخورد.
حسرت و تقابل: جستوجوی هویت در برابر زوال و ساختارهای خردکننده
در این مجموعه اشتباههای گذشته و انتخابهای نادرست، همچون سایهای بر زندگی شخصیتها سنگینی میکند: خسرو و روشنک در داستان «دریاچه» نوشته محمد علی کاوه مقدم، راوی و مهتاب در داستان «بیدِ مجنون مجنون» نوشته سولماز کاکایی در حسرت گذشتهاند. علاوه بر این، تقابل سنت و مدرنیته، و فرد در برابر سیستم از دیگر تمهای برخی از داستانهای این مجموعه است. «ترک تابعیت» نماد بارز این تقابل است. در «قابها» و «مکتب تورین» (نوشته اسماعیل سالاری) فرد در برابر ساختارهای شهری و سرمایهداری قرار میگیرد. در «سرسوئه» نوشته مریم گودرزوند دختربچهای (راوی) که در منطقهای روستایی یا حاشیه شهر زندگی میکند، تحت سلطه «ننه» (مادربزرگ یا زنی مسن) است که باورهای سنتی و سختگیرانه دارد. راوی آرزو دارد پسر باشد تا بتواند مانند پسرها آزادانه در رودخانه شاهرود شنا کند و از قیدوبندهای تحمیل شده بر دختران رها شود. او بر اساس یک باور محلی که میگوید اگر کسی از زیر «رنگینکمان» رد شود به آرزویش میرسد، به دنبال رنگینکمان میدود و خود را به زیر آن میرساند. در پایان، با بازگشت به خانه و در مقابل ننه، ادعا میکند که پسر شده است و در همین لحظه، اولین قاعدگی او آغاز میشود و خون بر روی قالی میریزد. این اتفاق، نماد پایان کودکی و شکست او در تقابل با سنتهای دست و پاگیر است.
شخصیتهای مجموعه داستان «ما راویان» معمولاً در پی یافتن پاسخ برای پرسشهای بنیادین هستند: پسر افغان در «ترک تابعیت»، دختربچه در «سرسوئه» با مسأله هویت درگیرند. داستان «چند پله بالاتر» نوشته مهدی میلادی درباره دشواریهای جستوجوی حقیقت است. راوی (محمود) و همسرش (مژگان) که در خارج از ایران زندگی میکنند، با بحران روحی خواهر مژگان، نازنین، مواجه میشوند. نازنین ادعا میکند مردی به او تجاوز کرده و مشخصاتش شبیه به صابر، دوست مشترک محمود و نازنین است. این اتهام باعث تنش بین محمود و مژگان میشود، چرا که مژگان معتقد است محمود در انتخاب دوستانش بیدقت بوده. آنها نازنین را در بیمارستان روانی بستری میکنند. محمود برای جمعآوری وسایل نازنین به آپارتمانش میرود و با صابر مواجه میشود که به طور مشکوکی در حال گشتن در اتاق است. پس از ترخیص، نازنین به ایران فرستاده میشود. دو سال بعد، محمود در بازدید از ایران، نازنین را در خانه پدری میبیند که حال بهتری دارد اما ترجیح میدهد در انزوا بماند. داستان با حس گناه و سایه سنگین این حادثه بر زندگی محمود به پایان میرسد. نازنین در این داستان بیشتر به یک «نماد قربانی» شبیه است تا یک شخصیت زنده. ما هیچ درکی از دنیای درونی، ترسها یا حتی واقعیت ادعای او نداریم. بیماری روانی او نیز به صورت یک «برچسب» (حملهی عصبی) ارائه میشود و از نظر روانشناختی عمق ندارد.
در بسیاری از داستانهای این مجموعه، موقعیتها از چنان بیمعنایی برخوردارند که به طنزی سیاه و پوچگرایانه تبدیل میشوند: در «ترک تابعیت» با پوچی بروکراسی، در «شوخی» نوشته لیلا تقوی با پوچی و بیهودگی مرگ و در «بید مجنونِ مجنون» نوشته سولماز کاکایی با پوچی عشق از طریق تفاوت میان رؤیا و واقعیت در عشق و عواقب ناخواسته خواستهها درگیر میشویم.
به نظر میرسد «انسان معاصرِ در حال ازهمپاشیدگی» تم فراگیری است که همه این داستانها را به هم پیوند میدهد. شخصیتهای این مجموعه چه در شهر و چه در حاشیه، چه در گذشته و چه در حال، درگیر تنهایی، حسرت، زوال و تقابل با ساختارهایی (سنتی یا مدرن)اند که آنها را خرد میکند. این داستانها با نگاهی اغلب تلخ، واقعگرا و گاه وهمآلود، پرترههایی از این «فرسودگی» را ترسیم میکنند. جهان این داستانها جهانی است که در آن ارتباطهای انسانی عمیق شکست خورده، نظامها بیعاطفهاند و فرد در نبردی نابرابر برای حفظ هویت، سلامتی و آرامش خود، اغلب شکست میخورد.
قدرتمندترین نقطه مشترک داستانهای این مجموعه، توانایی خلق شخصیتهایی است که در ذهن خواننده نفوذ میکنند. اکثر داستانها به جای کنشهای بیرونی پرحجم، بر آشفتگیها، وسواسها، حسرتها و تنهاییِ روانِ شخصیتها متمرکزند. شخصیتها اغلب نه قهرمان که افرادی شکستخورده، دارای نقص، وسواسی و منزویاند. (مانند دکتر، فامین و همینطور محمود) در داستانهای کوتاهتر مانند «پری درخت گز» یا «شوخی»، نویسنده در زمانی کوتاه، چنان تصویر روشنی از شخصیت اصلی ترسیم میکند که خواننده به سرعت با او ارتباط عاطفی برقرار میکند.
مکان در این داستانها تنها یک صحنه نیست، بلکه عاملی فعال در روایت است. فضای بسته و خفهکنندهی آپارتمان دکتر، کپر تنها در بیابان، عمارت مرموز، شلوغی مترو و خانهی در حال تخریب، همگی مستقیماً بر تم تنهایی و انزوا تأکید میکنند. نویسندگان در این مجموعه موفق شدهاند از توصیفهایی برای ایجاد حس خاصی (غم، اضطراب، وهم) استفاده کنند. بو، صدا و نور (مثل بوی گنداب در «مکتب تورین» یا نور سفید بیمارستان در «خساک») در انتقال این حالتها مؤثرند.
دیالوگها در خدمت پیشبرد داستان و آشکار کردن شخصیتهاست. استفاده از گویش محلی در «پری درخت گز»، «سرسوئه» و «قابها»، به فضاسازی و باورپذیری شخصیتها کمک شایانی میکند. در بسیاری از گفتوگوها آنچه گفته نمیشود از آنچه گفته میشود مهمتر است و عمق روابط را نشان میدهد.
بسیاری از داستانها از ساختار خطی کلاسیک فراتر رفته و از تکنیکهای مدرن مانند جریان سیال ذهن بهره میبرند. «قابها» و «خساک» با پیوند زنجیروار گذشته و حال، به روایت عمق تاریخی و عاطفی میبخشند. اکثر داستانها (مثل «بید مجنون مجنون» و «مکتب تورین») به جای ارائهی یک پاسخ ساده، با پایانی باز تمام میشوند که خواننده را درگیر موضوع میکند.
رنج جمعی در آینه فرد: قوتها و کاستیهای روایی در «ما راویان»
به نظر میرسد بزرگترین نقطهی قوت مشترک این داستانها، توانایی آنها در تبدیل «رنج فردی» به «نماد رنج جمعی»است. هر داستان، اگرچه به زندگی یک فرد خاص میپردازد، اما به گونهای روایت شده که خواننده میتواند در آن شریک شود و بازتابی از اضطرابها، تنهاییها و پرسشهای خود را در آن ببیند. این داستانها با زبانی شاعرانه تصویری به یاد ماندنی از انسان در حال تقلا ترسیم میکنند.
در اکثر این داستانها، این «لحظهی نجاتبخش» غایب یا آنقدر ضعیف است که در هیاهوی یأس و فروپاشی گم میشود.از پیامدهای این ضعف این است که خواننده پس از پایان داستان، تنها با احساس سنگینی، یأس و بیپناهی مواجه میشود. گویی هیچ راه گریزی، حتی در ذهن، وجود ندارد. یکدستیِ مطلقِ تاریکی، به خستگی عاطفی خواننده منجر شود. ما برای همذاتپنداری به نقطهی امید، هرچند کوچک، نیاز داریم تا عمق تراژدی را بهتر درک کنیم. نبود این نقطه، خطر یکنواختی عاطفی را به همراه دارد.
و با این حال چند نقطه ضعف مشترک ساختاری و تکنیکی را در بسیاری از این داستانها میتوان شناسایی کرد:
- شخصیتپردازی ناهمگون:
قهرمانان عمیق در برابر شخصیتهای مسطح و نمادین قرار میگیرند.
- شخصیتپردازی تکبعدی برای شخصیتهای فرعی:
در اکثر داستانها (مانند «ترک تابعیت»، «مکتب تورین»، « بیدمجنون مجنون»، و «قابها»)، شخصیتهای فرعی (مانند مأموران، افراد در مترو، زوجهای عاشق، مأموران شهرداری) به تیپ تقلیل یافتهاند. آنها فاقد انگیزه، گذشته یا عمق روانشناختی هستند و صرفاً برای پیشبرد ایده یا ایجاد تقابل برای شخصیت اصلی وجود دارند. در داستانهایی مانند «دریاچه»، «یکی دو نم» و حتی «فواید گوشت بوقلمون»، شخصیت اصلی در گرداب افکار خود غرق شده و کنش مؤثری از خود نشان نمیدهد.
ایدهی فلسفی برخی از این داستانها آنقدر قویست که بر ساختار روایی کلاسیک (شروع، اوج، فرود) غلبه میکند. ریتم کند و ایستایی هم از دیگر مشکلات برخی از این داستانهاست (فامین، دریاچه). در داستانهای دارای فلاشبکهای مفصل (مانند «قابها» و «خساک»)، مرز بین گذشته و حال گاهی آنقدر محو و بدون نشانهگذاری مناسب است که باعث سردرگمی خواننده میشود.
در داستان «سرسوئه»، زبان روایت یک دختربچه، با جملههایی پیچیده و شاعرانهای توصیف میشود که با سن و سواد او همخوانی ندارد. این شکاف، باورپذیری روایت را خدشهدار میکند. در برخی داستانها توصیفهای تکراری از افکار و اعمال شخصیت، ممکن است باعث کسالت خواننده شود.
به نظر میرسد عمدهترین نقطه ضعف مشترک این داستانها، عدم تعادل در اولویتبندی بین فرم و محتوا است. ایده بر کشمکش عاطفی غلبه دارد و فضاسازیها اغلب به قیمت پیرنگ و پیشروی روایی تمام میشود. لاجرم شخصیت اصلی به یک حالت روانی تقلیل مییابد تا یک فرد کامل با کنش و واکنش.
یکی از مهمترین ضعفها در این مجموعه و در بسیاری دیگر از مجموعه داستانهای مشابه فقدان لحظهی نجاتبخش است.
در ادبیات داستانی، حتی در تاریکترین تراژدیها، معمولاً لحظهای هرچند کوچک و گذرا وجود دارد که به خواننده امکان تنفس عاطفی میدهد. این لحظه میتواند یک بصیرت ناگهانی شخصیت، یک عمل شجاعانهی کوچک، یک ارتباط انسانی گذرا، یا حتی طنزی سیاه باشد که بار سنگین داستان را برای لحظهای سبک میکند.
در اکثر این داستانها، این «لحظهی نجاتبخش» غایب یا آنقدر ضعیف است که در هیاهوی یأس و فروپاشی گم میشود. در «فواید گوشت بوقلمون» دکتر پس از کشتن حیوان، به آرامش میرسد، اما این آرامش، آرامشی بیمارگونه و شرورانه است، نه یک «بصیرت» رهاییبخش. در «خساک» ماهرخ در دریای توهمهای خود غرق میشود. هیچ لحظهی آگاهی و پذیرش برای او رخ نمیدهد. در «دریاچه» خسرو با شکست کامل مواجه میشود - بدون کوچکترین درسی یا تغییر نگرشی. از پیامدهای این ضعف این است که خواننده پس از پایان داستان، تنها با احساس سنگینی، یأس و بیپناهی مواجه میشود. گویی هیچ راه گریزی، حتی در ذهن، وجود ندارد. این یکدستیِ مطلقِ تاریکی، به خستگی عاطفی خواننده شود. ما برای همذاتپنداری به نقطهی امید، هرچند کوچک، نیاز داریم تا عمق تراژدی را بهتر درک کنیم. نبود این نقطه، خطر یکنواختی عاطفی را به همراه دارد.
تکصدایی در تاریکی: بازتاب خستگی جمعی و مقاومت خاموش در «ما راویان»
نقطه ضعف مشترک دیگر این داستانها تکصدایی بودن آنهاست. اگرچه شخصیتها و فضاها متفاوت هستند، اما حالت روایی در بسیاری از این داستانها شبیه به هم است: ملانکولیک، درونگرا و کند. فقدان طنز واقعی (نه طنز سیاهِ صرف)، خشم آنی، یا حتی شور و هیجانِ منفی، این جهانها را از یک بعد انسانی دیگر محروم کرده است.
در مجموع این داستانها در به تصویر کشیدن «زوال» با مهارت عمل میکنند، اما اغلب در ارائهی حتی کوچکترین نشانهای از «مقاومت» یا «درک» این زوال که خود بخشی از تجربهی انسانی است کمتر موفق بودهاند. این امر فاصلهای بین خواننده و اثر ایجاد میکند، گویی که نویسنده آنقدر در دنیای درونی شخصیتاش غرق شده که فراموش کرده خواننده نیاز به یک قلاب عاطفی برای ماندن در عمق این تاریکی دارد. این ویژگی را نمیتوان صرفاً یک انتخاب هنری دانست، بلکه بازتابی است از شرایط موجود. جامعهی ایران در دهههای اخیر شاهد شکست پی در پی «روایتهای کلان» نجاتبخش بوده است. ایدئولوژیهای سیاسی، آرمانهای انقلابی، وعدههای مدرنیزاسیون سریع و حتی روایتهای سنتی مذهبی، همگی در عمل با شکست، تناقض یا ناتوانی در تحقق وعدههای خود مواجه شدهاند. این امر منجر به نوعی «خستگی جمعی» شده است. شخصیتهای این داستانها هم به «نجات» توسط یک آرمان بزرگ، یک سیستم فکری یا یک نیروی بیرونی (مذهب، دولت، پیشرفت) باور ندارند. بنابراین، داستان نمیتواند با یک «لحظهی نجات» ساختگی به پایان برسد، زیرا از نظر نویسنده و خواننده، چنین چیزی در جهان واقعی وجود ندارد. گویا پایان باز و ناکام، صادقانهتر است.
جامعهی ایران، چه در سطح ملی (جنگ، تحریم، سرکوب، ناآرامیهای سیاسی) و چه در سطح زندگی روزمره (فقر، تبعیض، بیعدالتی، فشارهای اجتماعی)، ترومای مداوم و حلنشدهای را تجربه میکند. در چنین شرایطی، توقع «لحظهی نجات» ممکن است توقع به جایی نباشد. ادبیات در این فضا وظیفه همنوایی با درد جمعی را بر عهده میگیرد.
«اقتصاد سیاسی یأس» را هم نباید از نظر دور داشت:
در شرایطی که ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بسیار مقتدر و غیرقابل تغییر به نظر میرسند، فرد حس میکند «عاملیت» (توانایی اثرگذاری بر سرنوشت خود) را از دست داده و هیچ کنش معناداری هم نمیتواند نتیجه را تغییر دهد، از اینروی دچار عجز آموختهشده میشود. در چنین شرایطی، «امید» اگر وجود داشته باشد، نه در پایان داستان، بلکه در همین عمل روایت کردن نهفته است: در این حقیقت که نویسنده و خواننده، با وجود همه تاریکیها، همچنان به گفتوگو درباره این شرایط ادامه میدهند. این پافشاری بر دیدن و گفتن، خود میتواند شکلی از مقاومت و «لحظهی نجات» بسیار کوچک و متواضعانهای باشد در حد ۲۰۰ نسخه تیراژ یک عنوان کتاب در یک کشور هشتاد میلیونی.
نظرها
نظری وجود ندارد.