تقویم خورشیدی، میدان نبرد ابدی هویت ایرانی: از خلافت عباسی تا جمهوری اسلامی
حسین نوشآذر ـ عباس امانت در تازهترین کتابش «گاهشماری خورشیدی و پایداری نوروز در هویت فرهنگی ایران» تاکید میکند که تقویم خورشیدی هیچگاه صرفا یک ابزار نجومی نبوده؛ بلکه یکی از مهمترین راههای حفظ هویت ایرانی در برابر همه قدرتهایی بوده که میخواستند زمان و حافظهی ما را مصادره کنند. از خلفای عباسی تا جمهوری اسلامی. تاریخ ایران، داستان کشمکش بیامان بر سر «مالکیت زمان» است. امروز هم در دل جنبش «زن، زندگی، آزادی» همان مقاومت تاریخی را میبینیم که بار دیگر میگوید: زمان از آنِ ماست، نه از آنِ حاکمان.

کتاب «گاهشماری خورشیدی و پایداری نوروز در هویت فرهنگی ایران» نوشته عباس امانت در نشر آسمانا
عباس امانت، تاریخنگار برجسته ایرانی و استاد ممتاز بازنشسته دانشگاه ییل، کتاب تازهای با عنوان «گاهشماری خورشیدی و پایداری نوروز در هویت فرهنگی ایران» در نشر آسمانا منتشر کرد که بر اساس اطلاعیه آسمانا از ۱۹ دسامبر ۲۰۲۵ بیش و کم همزمان با یلدا در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
امانت در این کتاب میکوشد نشان دهد که گاهشماری خورشیدی ایرانی فراتر از یک ابزار فنی زمانسنجی، یکی از ستونهای اصلی «یادگاه همگانی» collective memory و هویت ملی ایرانیان بوده است. او تأکید میکند که ایرانیان با وجود دشواریهای بسیار و دگرگونیهای سیاسی و دینی متعدد، زمانسنجی خورشیدی و آیینهایی مانند نوروز را حفظ کردهاند؛ این تداوم نه تصادفی، بلکه نشانهای از مقاومت فرهنگی و پیوند عمیق این گاهشماری با کیستی ایرانی است. به باور او، تقویم خورشیدی در کنار زبان فارسی و دیگر عناصر فرهنگی، نقش اساسی در ساماندهی حافظه تاریخی و ساخت هویت ملی ما داشته و تحولاتی مانند تدوین تقویم جلالی در قرن پنجم هجری و رسمیت یافتن تقویم هجری شمسی در سال ۱۳۰۴ خورشیدی، لحظههای درخشان احیای این هویت بودهاند.
این کتاب را هرچند میتوان از اول تا آخر مانند یک داستان مهیج درباره زمان تقویمی و ارتباط آن با هویت ملی در یک نشست، یک نفس خواند اما برای درک اهمیت پژوهش امانت باید ابتدا به فصل آخر کتاب که به تقابل کنونی حکومت جمهوری اسلامی با گاهشماری خورشیدی و آیینهای ملی مانند نوروز اختصاص دارد بپردازیم:
نویسنده استدلال میکند که پس از شکست پروژههای حذف یا تضعیف نمادهای هویتی، حکومت در دهههای اخیر استراتژی جدیدی در پیش گرفته است: انباشتن تقویم رسمی با مناسبتهای مذهبی ساختگی و نوظهور و هدف از این اقدام هم همانا ایجاد یک جنگ فرهنگی برای تسلط بر زمانبندی جامعه، اشباع فضای عمومی با نمادهای شیعی حکومتی به قصد حاشیهرانی و بیرنگ کردن عناصر هویت ملی غیرمذهبی است.
نویسنده با ذکر نمونههای متعدد (از جمله راهپیمایی اربعین و غدیر، دهه فاطمیه، دهه محسنیه، مراسم امامت امام زمان و..) نشان میدهد که چگونه یک شبکهی گسترده و پرهزینه متشکل از هیئتهای مذهبی، مداحان و نهادهای دولتی، در حال «اختراع سنت» و تبدیل این مناسبتها به بخشی از تقویم رسمیاند. این فرآیند، همزمان با کاهش مشارکت در مساجد، از یک مهندسی اجتماعی آمرانه نشان دارد که میخواهد بدنه اجتماعی «خودی» را بسیج و حفظ کند.
امانت به شکست این استراتژی در مواجهه با جامعه ایران اشاره میکند. او خاطرنشان میسازد که جنبش اعتراضی «زن، زندگی، آزادی» نماد یک گسست نسلی عمیق است که نه تنها حکومت، بلکه شیادیها و ترفندهای تبلیغاتی آن را به چالش کشیده است. هنگامی که حکومت در حذف آیینهایی مانند چهارشنبهسوری و یلدا ناتوان مانده، به تحریف معنایی آنها روی آورده (مانند نامگذاری چهارشنبهسوری به «روز تکریم همسایگان»). این اقدامات ناشیانه و «خنک»، به گفته نویسنده، تنها بر نفرت عمومی از جمهوری اسلامی میافزاید و نشان میدهد که پروژه بازپسگیری هویت ایرانی توسط مردم، علیرغم تمام فشارها، تداوم دارد، و احتمالا به دلیل همین اهمیتهاست که این موضوع از دیرباز نویسنده را به خود مشغول داشته است. او در پیشگفتار مینویسد:
من پیشتر در دو کتاب دیگرم به مفهوم زمان چرخشی و اندیشهی رستاخیزی در فرهنگ ایرانی پرداختهام؛ در این کتاب اما میخواستم همان مفهوم را از دریچهی عملیتر و روزمرهتر یعنی گاهشماری نوروزی بیان کنم و نشان دهم چگونه این چرخش سالانه هنوز در بین ایرانیان زنده است.
برای درک این چگونگی اکنون میبایست به فصل نخست بازگردیم:
چگونه ضرورت خراج و کشاورزی، نوروز را از فتوای فقها نجات داد
امانت در سرآغاز کتاب به بررسی تداوم و تحول گاهشماری خورشیدی و مرکزیت جشن نوروز در تاریخ ایران، از دوران باستان تا عصر اسلامی و سپس دوره قاجار میپردازد. نویسنده با بررسی اسطورهها و نقوش تاریخی (مانند نقشبرجستههای تخت جمشید و نگارههای شاهنامه) نشان میدهد که نوروز ریشهای عمیق در حافظه جمعی و هویت ایرانی دارد و تنها یک آیین درباری ساسانی نبوده، بلکه در دستگاه خلافت اسلامی اولیه نیز بهعنوان مبنای تقویم خراجی (سال مالیاتی) حفظ شد. این تقویم، که مبدأ آن سال جلوس یزدگرد سوم ساسانی بود، برای تنظیم نظام مالیاتی ضروری بود، زیرا تقویم قمری به دلیل گردش در فصول، برای این کار نامناسب بود.
ماندگاری گاهشماری خورشیدی و نوروز، بیش از هر چیز مدیون کارکردهای عملی و اقتصادی آن بود. این تقویم به دلیل انطباق با چرخه کشاورزی و فصول، مبنای نظام مالیاتی (خراج) و اداره کشور قرار داشت. این ضرورت عملی، باعث شد که حتی حکومتهای اسلامی نیز ناچار به پذیرش و حفظ آن شوند و در نهایت، پایگاه طبیعی و اقتصادی نوروز بر مخالفتهای ایدئولوژیک فائق آمد.
با این حال، این تقویم به دلیل خطا در محاسبه کبیسه و ناهماهنگیهای ناشی از آن، همواره با مشکل عقبافتادن نوروز از آغاز بهار روبرو بود. این امر در طول قرنها، به ویژه از صدر اسلام تا عصر سلجوقی، منجر به چندین بار اصلاح تقویم شد که مهمترین آنها ایجاد تقویم جلالی در دوره سلطان ملکشاه سلجوقی بود. نویسنده بر این نکته تأکید میکند که خود این تلاشهای مکرر برای حفظ و اصلاح تقویم خورشیدی، نشاندهنده اهمیت نمادین آن به عنوان عنصری اساسی در شکلگیری هویت ایرانی است.
نویسنده با استناد به آثار شخصیتهایی مانند محمد غزالی (در کتاب کیمیای سعادت)، ابن قتیبه دینوری و حتی ابن تیمیه نشان میدهد که مخالفتهای فقهای مسلمان اغلب ریشه در تلاش برای محو نشانههای هویت پیشااسلامی ایران و جایگزینی کامل با هویت اسلامی-عربی داشت. این افراد نوروز و جشنهایی مانند سده و مهرگان را به عنوان «شعار گبران» (نماد زرتشتیان) تقبیح کرده و حتی نام آنها را منع میکردند.
نکته جالب که نویسنده بر آن تأکید میکند این است که این مخالفتهای شدید، در واقع گواهی بر قدرت و نفوذ عمیق این آیینها در جامعه ایرانی حتی در سدههای نخستین اسلامی است. به بیان دیگر، اگر این سنتها در میان عوام مردم رواج نداشت، نیاز به این همه فتوا و هشدار برای نابود کردن آنها نبود. این تنش، شکافی را بین فرهنگ رسمی و فقهی حاکم و فرهنگ عامه و زندگی روزمره مردم ایران نشان میدهد.
در مقابل این جریان مخالف، نویسنده به تلاشهای حکومتهای ایرانی-اسلامی مانند آل بویه و به ویژه سلجوقیان اشاره میکند که با حمایت از اصلاح و رسمیت بخشیدن به تقویم خورشیدی (مانند تقویم جلالی در دوره ملکشاه سلجوقی)، عملاً به احیای هویت تقویمی ایرانی کمک کردند. این دوگانگی (مخالفت فقها از یک سو و حمایت حکومتها از سوی دیگر) تضادی تاریخی را شکل میداد.
نویسنده استدلال میکند که ماندگاری گاهشماری خورشیدی و نوروز، بیش از هر چیز مدیون کارکردهای عملی و اقتصادی آن بود. این تقویم به دلیل انطباق با چرخه کشاورزی و فصول، مبنای نظام مالیاتی (خراج) و اداره کشور قرار داشت. این ضرورت عملی، باعث شد که حتی حکومتهای اسلامی نیز ناچار به پذیرش و حفظ آن شوند و در نهایت، پایگاه طبیعی و اقتصادی نوروز بر مخالفتهای ایدئولوژیک فائق آمد.
آغاز جنگ بر سر آغاز تاریخ
در میانهی قرن نوزدهم و در آستانهی مواجههی ایران با دنیای مدرن، جنبش بابی به رهبری سید علیمحمد باب، نه تنها یک دعوت دینی، که یک انقلاب تمامعیار در «زمانمندی» و بنیانهای هویت جمعی ایرانیان محسوب میشد. باب با ابداع تقویم بدیع که سال آن ۱۹ ماه ۱۹ روزه داشت که مبدأ آن سال اعلان دعوت خودش (۱۲۶۰ قمری/ ۱۸۴۴ میلادی) بود عملاً تمام نظامهای تقویمی پیشین را ملغی اعلام کرد. این اقدام، به معنای پایان یک دوره تاریخی و آغاز دورهای جدید بود؛ ادعایی که هم سلسلهی قاجار را به چالش میکشید و هم با جایگزینی مبدأ هجرت پیامبر با مبدأ ظهور خودش، داعیهی بنیانگذاری یک نظم الهی و تاریخی کاملاً نوین را داشت. تقویم بدیع، صرفاً یک ابزار نبود، بلکه بیانیهی استقلال هویتی و گسست از گذشتهی دینی و سیاسی بود.
این چالش رادیکال، نقش نمادین و هویتساز تقویم را به شکلی بیسابقه برجسته کرد. باب نشان داد که تسلط بر زمان، پیشنیاز تسلط بر هویت و حاکمیت است. اگر پادشاهان با «نوروز سلطانی» بر مشروعیت خود مهر تأیید میزدند، او با تقویم جدید، مشروعیت خود را به عنوان نقطهی آغاز تاریخ جدید تثبیت میکرد. این حرکت، حساسیت حکومت و نهاد دین رسمی را نسبت به تقویم به اوج رساند، زیرا ثابت میکرد که تغییر تقویم میتواند مترادف با تغییر کامل نظم موجود باشد. اگرچه جنبش بابی سرکوب شد و تقویم بدیع هرگز رسمیت نیافت، اما زمینهی فکری و عاطفی برای بازاندیشی دربارهی رابطهی زمان، هویت و حاکمیت را ایجاد کرد. بنابراین باب نقطهی عطفی در سیاسیتر و ایدئولوژیکتر شدن هرچه بیشتر بحث تقویم در ایران مدرن بود. پس از او، تقویم دیگر صرفاً یک مسئلهی فنی نجومی یا حتی نماد هویت ملیِ صرف نبود، بلکه به ابزاری بالقوه برای طرح ادعاهای رقیب دربارهی حاکمیت، مشروعیت و جهتگیری تاریخی جامعه تبدیل شد. این میراث، راه را برای کشمکشهای بعدی در دورهی مشروطه که در آن تقویم به میدان نبرد بین مشروطهخواهان عرفیگرا و علمای سنتی تبدیل شد و سپس در دورهی پهلوی که در آن تقویم به پروژهی دولت-ملت سازی مدرن گره خورد هموار کرد.
نجات تقویم از دست رضاشاه و روحانیت
و از اینجا میتوانیم به قانون سال ۱۳۰۴ که یک مسئله سیاسی فوقالعاده هوشمندانه بود راه ببریم:
امانت تأکید میکند که تصویب این قانون، نتیجه نهایی یک مبارزه چهلساله از زمان تقویم برجی بود که در بستر لحظهای حساس و گذرا رخ داد: درست در آستانه انقراض قاجاریه و آغاز سلطنت پهلوی. او با بررسی مذاکرات مجلس نشان میدهد که مدافعان اصلی طرح مانند تقیزاده، استدلالهای فنی (دقت نجومی) و هویتی («احیای صفت ملی») را پیش میکشیدند، اما در پسزمینه، نگرانی بزرگی وجود داشت: ترس از این که رضاخان (سردارسپه) مبدأ تقویم را به سال جلوس خود تغییر دهد و بدین ترتیب تقویم جدید را به نماد شخصی حکومت نوپایش تبدیل کند، همانگونه که آتاتورک در ترکیه انجام داد.
نبرد بر سر تقویم و نوروز، هرگز پایان نیافته و امروزه با شدتی نوین ادامه دارد. جمهوری اسلامی با درک عمق هویتساز این نهاد، استراتژی خود را از مقابلهی مستقیم به انباشت تقویم با مناسک مذهبی ساختگی و تحریف معنای آیینهای ملی تغییر داده است. با این حال، شکست این پروژه در مواجهه با گسست نسلی و جنبشهای اجتماعی مانند زن، زندگی، آزادی آشکار شده است.
نویسنده نتیجه میگیرد که تصمیم نگاه داشتن هجرت پیامبر اسلام بهعنوان مبدأ، یک مصالحه هوشمندانه بود. این انتخاب، هم از حساسیتزایی مذهبی جلوگیری کرد و هم مانع مصادره تقویم توسط پروژه شخصی رضاشاه شد. بنابراین، قانون ۱۳۰۴ در عین حال که پیروزی نمادین پروژه ملیگرایی مدرن برای رسمیت بخشیدن به یک نهاد کاملاً ایرانی بود، آگاهانه از تبدیل شدن به ابزار مشروعیتبخشی صرف به یک فرد یا سلسله خاص خودداری کرد. این تصمیم، تقویم هجری شمسی را به نماد دولت-ملت مدرن ایران بدل کرد، نه صرفاً نماد سلطنت پهلوی.
یادگاه همگانی: سامانهی زندهی مقاومت
گفتیم که امانت مفهوم «یادگاه همگانی» را به جای «حافظهی جمعی» پیشنهاد میدهد. او با ابداع این واژه بر این نکته تأکید میکند که نوروز و گاهشماری خورشیدی نه صرفاً یک خاطرهی منفعل که یک نهاد فعال و مکانمند (گاه) برای سازماندهی تجربهی تاریخی ایرانیان هستند. این نهاد، همچون دانشگاهی برای آموزش هویت، نسلها را در مکانی نمادین به هم پیوند داده است.
نکته کلیدی و حرف آخر که از کتاب «گاهشماری خورشیدی و پایداری نوروز در هویت فرهنگی ایران» نوشته عباس امانت درک کردم این است که گاهشماری خورشیدی و نوروز، تنها یک میراث فرهنگیِ ایستا نیستند، بلکه یک سامانهی زندهی مقاومت هستند. این سامانه در طول بیش از دو هزاره، با تکیه بر سه پایهی کارکرد طبیعی-اقتصادی (انطباق با کشاورزی و مالیات)، حافظهی جمعی (یادگاه همگانی) و انعطاف نمادین، خود را در مقابل پروژههای حذف، تحریف یا مصادرهی قدرتهای سیاسی و ایدئولوژیک مختلف، از عباسیان و فقهای مخالف تا حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی حفظ کرده است. پژوهش امانت ثابت میکند که تداوم نوروز، تصادفی یا صرفاً به دلیل علاقه احساسی نبوده، بلکه نتیجهی یک تعامل پویا بین جامعه و حکومت بر سر تعریف هویت و زمان است.
حرف آخر امانت با ما در این کتاب این است: نبرد بر سر تقویم و نوروز، هرگز پایان نیافته و امروزه با شدتی نوین ادامه دارد. جمهوری اسلامی با درک عمق هویتساز این نهاد، استراتژی خود را از مقابلهی مستقیم به انباشت تقویم با مناسک مذهبی ساختگی و تحریف معنای آیینهای ملی تغییر داده است. با این حال، شکست این پروژه در مواجهه با گسست نسلی و جنبشهای اجتماعی مانند زن، زندگی، آزادی آشکار شده است.
بنابراین، کتاب با امید به قدرت جامعه و حافظهی جمعی به پایان میرسد؛ این که آیندهی هویت ایرانی نه در مهندسی فرهنگی از بالا، که در ارادهی مردم برای بازپسگیری و بازتعریف نمادهای زندهی تاریخیشان رقم خواهد خورد. نوروز و گاهشماری خورشیدی، چونان طنابی نجاتبخش، پیوند نسلها را در دل این طوفانها حفظ کردهاند.
سه یافتهای که در بالا برشمردم، چارچوب نظری منحصربهفردی ارائه میدهند که کتاب را از یک تاریخنگاری توصیفی صرف، به تحلیلی قدرتمند دربارهی مکانیسمهای بقای فرهنگی ارتقا میدهد.

















نظرها
نظری وجود ندارد.